سلام
یکی از بستگان درجه یک من که یک خانم هست ... ده سال پیش پس از فوت و پدر و مادرش در سن 40 سالگی با یه آقایی که 5سال از خودش کوچکتر هست ازدواج کرد.
بچه دار نمیشن ولی دقیقا مشخص نیس چرا نرفتن دکتر تا معلوم بشه مشکل از کیه؟
بگذریم
طی این سالها درگیری زیاد داشتند بر سر ارث و میراث و اموال خانم
اصلا یه مصیبتی که نمیدونم از کجا بگم...
درگیری الان من اینه که پارسال بمن زنگ زدند که یه مبلغی پول لازم دارند بعنوان قرض میخوان برن عروسی ولی به کسی نگم...باز پرداختش هم گفتن طول میکشه...گفتم هر وقت داشتین بدین.
دو ماه گذشت اون خانم به من زنگ زد بیا بریم بانک...رفتم معلوم شد خانم اومده از حساب پس اندازش که سهم الارثش بوده پول برداره چون همسرش قرض داره لازم دارن....بانک گفت حساب رو ببندیم میشه سودروزشما و از یکسری ازین مسائل و من بهانه کردم بیا پول بهت قرض بدم به حسابت دست نزن که همه پولت خرج میشه.گفتم چقدر میخوای گفت یه تومن....بهش دادم رفت.
نزدیکی های عید گفت اجاره خونمون رو ندادیم و یه مقدار پول دستی هم قرض گرفتیم پول داری؟گفتم برات کنار میذارم و میریزم بحسابت ولی نبر برای خرج زندگی بذار شوهرت حساب و کتاب زندگی رو خودش مدیریت کنه...چرا تو به دوش میکشی....
گذشت و بعد یه مدت رفتیم سر بزنیم که فهمیدیم تنها طلای باقیمونده ش رو هم اصطلاحا گرو گذاشتن پول قرض کردن....گفتم بگین کجا دادین برم تسویه کنم طلا رو بگیرم...شوهرش گفت باید اموالش رو کامل بدین
بگذریم هر چقدر از این اموال رو میدن سریعا خرج میشه میره نمیدونم کجا....
بعد عید زنگ زد گفت صاحبخونه داره بیرونمون میکنه پول رو بیار برام..براش بردم...نتونستم دوام بیارم که ندم...نه اینکه پول اضافی بوده باشه از یکسری از خریدهایی که باید برای خودم میکردم زده بود ...مثلا از کفش و کت و شلوار و ... ازین جور چیزا....
یک هفته نکشید زنگ زد گفت پول رو دادیم ولی صاحب خونه گم کرده داری بدی بما؟گفتم صاحب خونه گم کرده شما باید دوباره بدین؟
گفت حالا توضیح میدم....راستش فهمیدم همه این تلفنها با اجبار و برنامه ریزی شوهرش انجام میشه خیلی ناراحت شدم که منو دست انداختن...گفتم حالا خبر میدم....دیگه تلفنش رو جواب ندادم(البته پولی نداشتم میگفت از کس دیگه برام قرض کن...) بعدا با یه نفر دیگه مطرح کردم فهمیدم هراز چندی یکنفر رو پیدا میکنه پول قرض میکنه و میگه به کسی نگو...
الانم دارم دیوونه میشم....عذاب وجدان دارم....با این همه خاطرش برام عزیزه ..ولی چیکار کنم....نمیدونم چرا با شوهرش اینطوری یه کاسه شده هم اموال خودش رو خرج میکنه هم ما رو تیغ میزنه..به یکی میگفته مجبورم باج بدم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)