سلام دوستان خوبم در همدردی.فکر میکنم اکثرتون منو میشناسین و با اتفاقاتی که در زندگی مشترکم افتاد و نتایجش آشنا هستین.الان هم در زندگی مشترکم مشکل حادی ندارم همه چیز حل نشده اما راه حل اکثرشونو میدونم و با امید و توکل به خدا دارم ادامه میدم.خدا رو شکر همسرمم خیلی نسبت به قبل تغییر کرده که قسمت عمده ایشو مدیون راهکارهای بالهای صداقت عزیزم و شما دوستان هستم.
اما حالا...خودم به طرز غریبی تغییر کردم.من آدم بسیار اکتیو و فعالی بودم در روز شاید چندین بار برای دانشگاه و تدریس زبان و خرید و غیره بیرون میرفتم.میل به مهمانی رفتن و مهمانی دادن داشتم به شدت.زیاد مسافرت میرفتم(البته چون خانواده ام ساکن شهرستان هستن) اما حالا به یک باره میل به تنهایی دارم.نه که از جمع گریزان باشم و برام غیر قابل تحمل باشه اما بیشتر دلم میخواد ساعاتم به تنهایی و تفکر و مطالعه بگذرونم.یه جوری شده که همسرمم تعجب کرده و مثلا میپرسه دیگه زبان درس نمیدی؟دیگه کلاس ورزش نمیری؟
اما من دلم میخواد یه کم بیشتر خودمو بشناسم.حالا که فوقم تموم شده و یکی از مقاله هامم چاپ شده استاد راهنمام گفته اگر اقدام کنم شرایط پذیرش بدون کنکور دکتری رو با مقاله و معدل دارم(من ارشدمم بدون کنکور رفتم) اما من دلم نمیخواد اقدام کنم حتی فکر میکنم اصلا این رشته به هیچ دردم نمیخوره(لطفا نپرسید رشته ام چیه).خلاصه همه اش میخام یه برآوردی از زندگی حدودا 25 ساله ام داشته باشم اما برای این کار نیاز به تنهایی دارم .خلاصه نمیدونم این حالاتم طبیعیه؟یا دارم افسرده میشم؟نظرتون چیه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)