سلام
ببخشید مزاحم شدم یک سوالی در مورد ازدواج داشتم. در واقع داشتم در مورد ازدواج با اتباع خارجی جستجو می کردم که سر از این سایت در آوردم. دیدم چند نفر از خانم ها و آقایون اطرافشون تجربه این نوع ازدواج رو داشتند به همین دلیل تصمیم گرفتم اینجا پرسشم رو مطرح کنم.
مدتی هست من با یک خانم اهل روسیه آشنا شدم که تقریبا هم سن من هستند. من 33 سال دارم و ایشون 30 سال. داستان آشناییمون هم کاملا اتفاقی هست. راستش من زمانی داشتم برای مهاجرت به کبک اقدام می کردم و زبان فرانسه می خوندم. اون زمان برای تقویت زبانم با بعضی افراد فرانسه زبان در فضای مجازی صحبت می کردم. یکیشون هم این خانم بود. مدتی به صورت مکاتبه ای در ارتباط بودیم تا اینکه رابطه ما تبدیل به تماس تلفنی و تماس تصویری شد. من هم همون ابتدا گفتم ایرانی هستم. فکر می کردم من رو بلاک می کنن. اما نه تنها بلاک نکردند بلکه ارتباط ما هر روز عمیق تر شد. تقریبا هفته ای دو سه بار با هم تصویری صحبت می کردیم.هربار 2 یا 3 ساعت. ایشون تنها در آپارتمان خودش زندگی می کرد. البته منزل مادرش نزدیک آپارتمان خودش بود. یه خواهر بزرگتر هم داشت که ازدواج کرده بود و دو تا بچه داشت. پدرش هم چند سال قبل از دنیا رفته بود. خلاصه بحث به تنهایی و نداشتن شریک زندگی کشید. در نهایت اینکه ایشون از من تقاضای ازدواج کرد. بعدها فهمیدم اون سایتی که من برای تمرین زبان می رفتم در واقع یه سایت همسریابی خارجی بوده. البته می دونین که ازدواج اونها مثل ما نیست که پدر و مادر برن خواستگاری. دختر و پسر خودشون مدتی با همن و بعد تصمیم میگیرن با هم بمونن یا نه. خیلی دوست داشتیم هم رو از نزدیک ببینیم. ایشون من رو به خونش دعوت کرد. منم دوست داشتم دعوتش کنم اما خانوادم خیلی مذهبین و نمی ذارن حتی با یه دختر تو خیابون قرار کاری بذارم چه برسه بخوام صحبت و کنم و بیارمش خونم. خلاصه تصمیم گرفتم من برم دیدمش. اولش نگران بودم. گفتم شاید سر کاری باشه. خیلی وقت بود دلم می خواست یه سفر خارجی برم. فکر کردم اگر سرکاری باشه هم یه تفریحی می کنم بالاخره. بلیط هواپیما گرفتم اما هتل رزرو نکردم. گفتم می رم فرودگاه اگر بود که خیلی خوب اما اگه نبود هم می رم اونجا هتل می گیرم.
وقتی به فرودگاه مسکو رسیدم یه نفر رو دیدم که اسم من رو یه برگه نوشته و دستش گرفته. باورم نمیشد واقعی باشه. اما خودش بود. مدتی هم رو بغل کردیم تو فرودگاه و بعد راه افتادیم. خونش تو یه شهر دیگه بود که 800 کیلومتر با مسکو فاصله داشت. این مسیر رو با قطار رفتیم. پول بلیط رو هم خودش داده بود. منظره زیبایی بود.بالاخره رسیدیم خونش. یه آپارتمان دوخوابه داشت مثل همونی که تو عکساش فرستاده بود. خلاصه من دو هفته ای مهمونش بودم. تو این مدت من رو با مادرش و خواهرش آشنا کرد. خیلی خوش برخورد بودن و اصلا بهم به عنوان یه خارجی بی احترامی نکردن. خود لیانا هم دختر خیلی فعالی بود. از صیح ساعت 10 می رفت سر کار تا 8 شب. هفته اول مرخصی داشت پیش من بود اما از هفته دوم می رفت سر کار و من هم می رفتم بیرون گردش. البته کلید خونش دستم بود تا هروقت خواستم برگردم. اصلا با خودش نگفت شاید من یه چیزی از خونش بدزدم و فرار کنم.البته من خودم وضع مالی خوبی ندارم در ایران. درامدم زیاد نیست. در حد همون قانون کار. ارزش پولمون هم که کمتره. واسه همین نمی تونستم خیلی براش هدیه بخرم. عوضش ولی خونش رو مرتب می کردم و یه بار هم براش شام پختم که خیلی خوشش اومد. اینم بگم که لیانا خودش آشپز خیلی ماهری هست. من فکر می کردم خارجی ها همیشه تو رستوران غذا می خوردن اما بر عکس لیانا همیشه خودش غذا می پخت. خیلی هم خانوادش رو دوست داشت. از بس تو ایران گفتن تو خارج خانواده ها دارن از هم می پاشن من فکر می کردم اینا اصلا با خانوادشون ارتباط ندارن. خلاصه برداشت ما اینجا با واقعیت های اونجا متفاوت هست. هرچند اونجا هم همه جور آدم هست. در ایران اگر بگیم یه دختر و پسر با هم دو هفته زندگی می کنن همه هزار جور فکر می کنن. اما در این دو هفته ای که خونش بودم هیچ نوع رابطه غیر متعارف (جنسی) نداشتیم. فقط در حد روبوسی و بغل کردن معمولی. همون جوری که اینجا مردم موقع عید روبوسی می کنن. حتی اتاق خوابم هم جدا بود. فقط روزای آخر که من می خواستم برگردم یه کم رابطمون بیشتر شد. اونم در حد چند تا بوس عاشقانه (با عرض معذرت منظورم لب گرفتن هست). گفت دوستم داره و خواست پیشش بمونم. من در مورد مشکلات مالی هم باهش صحبت کردم. اما گفت دولت روسیه به مردای خارجی که با دختر روس ازدواج می کنن کمک هزینه زندگی میده و برای خونه هم که آپارتمان خودش هست. راستش خودش هم به دلم نشست. این همه وقت که با هم بودیم یه بار در مورد مسایل مالی با من صحبت نکرد. بیشتر در مورد سرگرمی ها و تفریحات و این مسایل بود.
خلاصه خودم هم دوست دارم باهش زندگی کنم. اما نه به خاطر پول یا خارج رفتن. به خاطر اینکه با همه دخترایی که تا حالا دیدم فرق داشت. هر روز مثل مردها کار می کنه. با این حال به آشپزی و کارهای خونش هم می رسه. از این گذشته خیلی هم خوش قول هست. تو این مدت یه بار هم من رو سر کار نگذاشته. همیشه سر ساعت میاد با هم تو اسکایپ صحبت کنیم. حتی تلفنش رو هم همون اول بهم داد. خلاصه من هم دوستش دارم. اما مشکل خانوادم هست که بسیار متعصب و مذهبی هست. حتی در ایران هم دخترهای غیر چادری رو قبول ندارن. حتما هم باید با فامیل ازدواج کنم. حالا من چه جوری بگم می خوام بایه دختر روس ازدواج کنم؟ هر چند بواسطه عقاید سیاسیشون دولت روسیه رو خیلی قبول دارن. ولی من نه به سیاست کار دارم نه تعصب مذهبی دارم. با پوشش خانمم هم مشکلی ندارم. این مسیله در فرهنگ اونا حل شده هست. این مدتی هم که پیشش بودم همیشه با تاپ و شلوارک پیش من بود و البته من هم بی احترامی یا چشم چرانی نکردم چون از اون پسرای عقده ای نیستم. حالا من چه طوری به خانوادم بگم که جری تر نشن؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)