سلام
من یک پسر ۲۳ ساله هستم . مجردم و درسم تموم شده و دارم کار می کنم و برای کنکور ارشد می خونم .
من هر چند وقت یک بار به عنوان سرگرمی می رم و چند تا کتاب از کتابناک دانلود می کنم . ماه پیش تو قسمت نظرات کتابناک دیدم بحث سر یک کتابی هست به نام زن چیست و مرد کیست ، مخصوصا انگار برخی بانوان فمنیست با این کتاب مشکل داشتند .گفتم حتماً کتاب جالبی هست و دانلودش کردم تا دیشب که وقت کردم بخونمش .
یک اتفاق خیلی عجیب اون شب برام افتاد . توی اون کتاب در مورد شخصیت هایی که به اون ها اتیسم افراطی می گفت حرف می زد . می گفت این جور آدم ها در حدود یک دویستم جمعیت یک جامعه رو تشکیل می دهند و بسیار مستعد افسردگی ، انزوا ، خودکشی ، طلاق و ... هستند و مردانی که دارای این شخصیت هستند بیش از ۱۰ برابر زن هایی هستند که این شخصیت رو دارند .
وقتی در مورد رفتار های کودکی نوجوانی و جوانی این افراد حرف می زد انگار داشت در مورد زندگی من حرف می زد و داشتم زندگی نامه ی خودم رو می خوندم !
در کودکی دیر تر از بچه های عادی شروع به صحبت کردن کردم . از بازی های بچه گونه خیلی خوشم نمی یومد و ترجیح می دادم با آدم های بزرگتر از خودم صحبت کنم . اون موقع فقط از یک درس تو دبستان خوشم می یومد و اونم ریاضی بود . به فکر کردن در مورد مباحث فلسفی هم علاقه داشتم . خیلی از در جمع بودن خوشم نمی یومد و اینکه بتونم تنها باشم رو بیش تر دوست داشم و روابط خوبی با همکلاسی های خودم نداشتم و اصلا نمی خواستم باشون ارتباط برقرار کنم .
در نوجوانی علاقه ام به ریاضیات بیش تر شده بود . تو راهنمایی و دبیرستان فقط درس ریاضی رو در طول ترم می خوندم و اونم نه فقط کتاب درسی . بیش تر کتاب های غیر درسی مربوط به ریاضیات و از خوندن اون ها خیلی خیلی لذت می بردم و اصلا به عنوان تکلیف اون ها رو نمی خوندم . البته در دبیرستان به فیزیک به عنوان علمی که برپایه ریاضیات می خواد جهان رو توصیف کنه علاقه پیدا کرده بودم اما اون رو هم فقط شب امتحان می خوندم اما با این وجود نمره فیزیکم هم همیشه خیلی خوب بود .
به جز کتاب های غیر درسی مربوط به ریاضیات در نوجوانی بقیه وقتم رو به خوندن دایره المعارف ها یا تحقیق در مورد مباحث فلسفی اختصاص می دادم و می شه گفت تنها دوستام کسایی بودند که در مورد درس یا اینکه سیاست باشون حرف می زدم و نیازی به داشتن بک دوست که در مورد احساساتم باش حرف بزنم نداشتم و به ۹۰ درصد مهمونی هایی هم که دعوت می شدم نمی رفتم و علاقه ی زیادی به ارتباط با بقیه نداشم .
از اون موقع خیلی آدم مرتبی بودم و همه ی کارهام با برنامه بود . نه اینکه می خواست ادای آدم های مرتب رو در بیارم بلکه نمی تونستم بی نظمی رو حتی در سطح کوچکی تحمل کنم .
در جوانی به خاطر در آمد رشته ی برق رو برای ادامه ی تحصیل انتخاب کردم ( می خواستم فیریک بخونم و فیزیک شریف هم با رتبم قبول می شدم اما همه بم می گفتند توی ایران فیزیک بخونی هیچی نمی شی ) البته الان هم همیشه اخبار کشفیات جدید در مورد فیزیک رو دنبال می کنم و عاشق مستند هایی در مورد فیزیک هستم
در جوانی دو باری عاشق شدم . با هر کدومشون بیش از یک سال دوست بودم . اون ها هم متوجه رفتارهای عجیبم شده بودند . مثلا یکی شون بم گفته بود تو چرا بعد از ۵ ماه دوستی یک بار هم بم نگفتی دوست دارم !
یا اون یک بم می گفت تو چرا با بقیه انقدر سردی و بیرون رفته بودم آبجی ام رو تحویل نگرفتی و ...
با اون ها سر این مساله ها به هم نزدم اما در کل نمی تونم روابط خوبی با جنس مخالفم برقرار کنم . شاید تا الان با ۵ یا ۶ تا دختر دوست بودم و الان تنهام
من انقدر آدم منظمی هستم که قسمت های مختلف لپ تابم رو به بخش های مختلف اختصاص دادم و هر بخشی خودش به بخش های کوچک تر تقسیم می شه و بعد محتویات لپ تابم قرار داره . حتی عکس های درون لپ تابم و آهنگ هایم هم نامرتب نیست و اگه این طوری نباشه احساس خوبی ندارم و اگه یک فیلمی رو دست داشته باشم برام خیلی خیلی مهمه که داشته باشمش و اگه از کسی آهنگ یا ویدیو بگیرم ساعت ها وقت می ذارم با مرتبشون کنم !
برای همه ی ساعات روزم برنامه دارم و همه ی کارهای کوتاه مدت و بلند مدتم رو می نویسم و اگه این طوری نباشم احساس می کنم گیج شدم و نمی تونم کارام رو به درستی انجام بدم .حتی به این فکر می کنم که ۵ ماه دیگه برنامه ی کاریم چطوری باشه !
در خیلی مواقع توانایی درک احساسات و رفتار های بقیه رو ندارم . برخی رفتار ها برخی مواقع به نظرم خیلی ساده جلوه می کنه و گاهی هم خیلی پیچیده و توانایی درک کاملشون رو ندارم و به برخی چیزها که فکر می کنم مخم هنگ می کنه . فکر به این چیزها هم شده تفریح من یا شاید دوست دارم بفریحم بشه
مثلا عشق ،زندگی و ........ ( نمی شه در مورد برخی چیزها اینجا حرف زد و گرنه می خواستم این بخش رو بیشتر توضیح بدم .)
در بیش تر مواقع خوشم نمی یاد کسی بم خیلی محبت بکنه و حتی وقتی کسی بم محبت می کنه جوابش رو نمی دم و ازش فاصله می گیرم . دوست دخترم که داشتم در بیش تر مواقع اون ها بم ابراز محبت می کردن نه من به اون ها
می شه گفت الان هیچ دوست صمیمی ندارم . حتی چند باری تلاش کردم که توی فضای مجازی در جاهای مثله کلوب یا گوگل پلاس یا فیس بوک دوست پیدا کنم موفق نبودم . شاید دلیل اصلی اش هم اینه که من دوست ندارم در مورد چیزهایی که بشون می گم چرت و پرت با بقیه در شبکه های اجتماعی حرف بزنم . مثله حرف زدن در مورد عشق و آهنگ های سال و احوال پرسی و ..
من دوست داشتم بتونم اونجا آدم هایی رو پیدا کنم که بخواهند در مورد فیزیک فلسفه و کار های بزرگشون در زندگی صحبت کنند و بتون از صحبت هاشون استفاده کنم . اما نه کسی از این حرفا می زد و نه این حرفا خریدار داشت .
حتی به خودم گفتم حداقل توی همدردی که بعضی ها تحویلت می گیرند شروع به فعالیت کن و سعی کن دوست پیدا کنی . اما برای اولین نفری که نظر دادم خیلی از دستم ناراحت شده بود و بم گفت آدم بی احساس و سرد و .. و دیگه بی خیاله نظر دادن برای کسی تو همدردی شدم
همیشه عقایدم رو در خیلی راحت بیان می کنم بدون اینکه به این فکر کنم که طرفم از حرف های من ناراحت می شه یا نمی شه . اینکه حرفام به نظرم درست هستند کافیه برای اینکه بیانشون کنم و آدم رکی هستم . شاید این هم یکی از دلایلی بود که کسی که توی همدردی بش مشاوره دارم انقدر ازم ناراحت شد .
تا دیشب فکر نمی کردم این رفتار های عجیب و غریب من به هم ربطی داشته باشه وبرای همین توی همدری هم که می یومدم در مورد همه ی این چیزها حرف نمی زدم . خیلی برام جالب بود که انقدر شبیه شخصیتی هستم که توی اون کتاب معرفی شده
آیا من یک اتیسم هستم ؟
اینجا نیومدم که فقط بفهمم اتیسم هستم یا نه
می خواستم بدونم اگه این حالته شخصیتی یک بیماری هست چه راه درمانی داره ؟
تو اون کتاب گفته بود همچین آدم هایی مستعد افسردگی انزوا خودکشی و طلاق و .... هستند
آخه می خوام تا چند ماهه دیگه ازدواج کنم و گفتم شاید بهتره قبلش در این مورد اینجا حرف بزنم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)