سلام
خانومم 25 سالش هست و منم فقط چند سال ازش بزرگترم .
ما 7 سال هست که ازدواج کردیم . بیشتر این مدت رو عقد کرده بودیم تا من بتونم خونه تهیه کنم و پول جمع کنم و الان هم دو تا بچه کوچک تر از دو سال داریم .
بیشتر این مدت من از 9 صبح تا 11 شب سرکار بودم .
بیشتر پولی که درمی آوردم رو برای خرید خونه و وسایل خونه و ..... هزینه کردم . توی این 7 سال نتونستم چند تا مسافرت خوب خانومم رو ببرم ....نتونستم لباس هایی که دوست داشت رو براش بگیرم ...... نتونستم اون طوری که لیاقت اش رو داشت براش هزینه کنم ..... دوست داشتم ، اما واقعا پولی تهش برام نمی موند .....
خانومم یک غده توی بارداری دومش در گلوش پیدا شد . دکتر گفت فعلا صبر کنید تا زایمان و بعدش ام آر آی بدید .
الان که خانومم فارغ شده ام آر آی و نمونه برداری و ... داده . می گند که سرطان حنجره هست و چون خیلی بزرگ شده امکان جراحی هم نیست . خانومم بم نگفته بود و می خواست ازم مخفی کنه که دکتر چی گفته . اما من فهمیدم حالش خوب نیست و بعدش بم گفت .
وقتی که فهمیدم ، واقعا دارم دیونه می شم ... خانومم خیلی سنش کمه .... یک بچه نوزاد و یک بچه دوساله داریم ..... توی این 7 سال از زندگی نتوانسته بودم هیچ کاری برای بکنم .....وضع کارم هم خیلی چند ماه اخیر بد بود ......
تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که یک مدت بیارمش مسافرت ..... آوردمش مشهد .... هر چی پول نقد داشتم رو برداشتم.... بهترین هتل ..... بهترین رستوران .... چند بار بردمش زیارت ...... بش گفتم هر چی دوست داره بخره ......
الان که برگردیم شهرمون نمی دونم باید چکار کنم . دکترش گفته اول شیمی درمانی و بعدش بقیه مراحل ....
گفته احتمالا در بقیه نقاط بدنش هم گسترش پیدا کرده ....
به من می گه هیچی به هیچکی نباید بگم . به من می گه طبق روال عادی برم به کارم برسم .... به من می گه اگه کاری لازم باشه بم می گه ....اگه ناراحت باشم ، می گه مگه مردم که ناراحتی ؟؟؟؟؟
می دونم خیلی می ترسه ...... اما می خواد خودش رو خیلی قوی نشون بده ......
من دارم دیونه می شم . نمی دونم بش چی بگم .... به کسی بگم یا نگم .... خودم چکار کنم ....
علاقه مندی ها (Bookmarks)