به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 56
  1. #41
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 بهمن 93 [ 15:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    4,900
    سطح
    44
    Points: 4,900, Level: 44
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 7 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم
    به نظر من هم مردی که در اوج احساسات دوره نامزدی دو ماه تو رو رها کرده در آینده هم \اسخگوی مناسبی برای احساسات تو نخواهد بود. من اشتباه کردم و الان بعد از ۸ سال با دو تا بچه دیگه از نفس افتادم. ای کاش هیچکس اشتباه منو تکرار نکنه. برام جالب بود که دوست دیگری هم در \اسخ به شما دقیقا وضعیت من رو داشتند....

  2. 3 کاربر از پست مفید saghar_h تشکرکرده اند .

    نادیا-7777 (چهارشنبه 29 بهمن 93), هم آوا (چهارشنبه 29 بهمن 93), رها68 (سه شنبه 28 بهمن 93)

  3. #42
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1393-10-25
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    2,186
    سطح
    28
    Points: 2,186, Level: 28
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    222

    تشکرشده 59 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ساغرجان:
    ممنونم بابت نظرت.
    2ماه نه، 5ماه دیگه رد کرده!
    الان مساله بود و نبودش نیست .مساله توانمندی خود من هست!

    در زندگی هرکسی فراز و نشیب های مختلفی بوجود میاد!هر کسی از یک سنی مجبوره یاد بگیره بزرگ بشه و رشد کنه.برای من این اتفاق در این سن و بااین شرایط ایجاد شده.به قول مشاورم آزمایشی که ببینیم کی ایمانش بیشتره!

    اخیرا با یک خانومی آشنا شدم که در دوران عقد 7 ماه قهر بودن و حتی دادگاه میرن تا جدا بشن.میگفت هروقت با هم صحبت میکردیم دعوامون میشده!اما با تلاشهایی که هر 2 تا شون کردن و مشاوره هایی که رفتن متوجه اشتباهات و انتظارات نابجاشون شدن!

    میدونی خیلی بده شوهرت این همه مدت تو عقد ولت کنه بره!خلا احساسی زیادی یکباره درونت ایجاد میشه!
    اما من این یک فرصت برای رشد شخصیت خودم میبینم تا بتونم آگاهانه زندگی آیندم انتخاب کنم و بسازمش!
    اگر در اینده بخوایم با هم زندگی کنیم باید یاد بگیره پاسخگو احساسات بجای من باشه!و فکر میکنم همسر من توانایی یادگرفتن داره!

    نمیدونم شاید اشتباه شما ماندن در این زندگی باشه!
    اما بالاخره اشتباه همه میکنن اما همه دنبال راه حل نمیرن!در اعتقاد من جدا شدن یا ماندن بدون تلاش و آگاهی یعنی فرار از مشکل!یعنی ای کاش های فردا!

    خوشحالم که خانواده خوبی دارم .
    خوشحالم دوستای خوبی دارم.
    الان تا جایی که میتونم به اونا محبت میکنم و چند برابر ازشون محبت دریافت میکنم.
    خوشحالم که رابطه بهتری با خدا ایجاد کردم
    البته درسته گاهی کم میارم!گاهی خسته میشم!اما در کنار همه اینا قدر داشته هام بیشتر میدونم.

    این متن از تاپیک شما برداشتم به نظرم قشنگ بود:

    یادداشتي از طرف خدا
    به: شما

    تاريخ : امروز

    از: رئيس

    موضوع : خودت

    عطف به : زندگي


    من خدا هستم
    .
    امروز من همه مشكلاتت را اداره ميكنم .
    لطفا به خاطر داشته باش كه من به كمك تو نياز ندارم.

    اگر در زندگي وضعيتي برايت پيش آيد كه قادر به اداره كردن آن نيستي براي رفع كردن آن تلاش نكن .
    آنرا در صندوق ( چيزي براي خدا تا انجام دهد ) بگذار .
    همه چيز انجام خواهد شد ولي در زمان مورد نظر من ، نه تو .

    وقتي كه مطلبي را در صندوق من گذاشتي ، همواره بااضطراب دنبال (پيگيري) نكن .
    در عوض روي تمام چيزهاي عالي و شگفت انگيزي كه الان درزندگي ات وجود دارد تمركز کن .
    نااميد نشو ، توي دنيا مردمي هستند كه رانندگي برايآنها يك امتياز بزرگ است.

    شايد يك روز بد در محل كارت داشته باشي : به مردي فكر كن كه سالهاست بيکار است و شغلي ندارد

    ممكنه غصه زودگذر بودن تعطيلات آخر هفته را بخوري : به زني فكر
    كن كه با تنگدستي وحشتناكي روزي دوازده ساعت ، هفت روزهفته را كار ميكند تا فقط شكم فرزندانش را سير كند

    وقتي كه روابط تو رو به تيرگي و بدي ميگذارد و دچار ياس ميشوي : به
    انساني فكر كن كه هرگز طعم دوست داشتن و مورد محبت واقع شدن را نچشيده

    وقتي ماشينت خراب ميشود و تو مجبوري براي يافتن كمك مايلها پياده بروي : به معلولي فكر كن كه دوست دارد يكبارفرصت راه رفتن داشته باشد

    ممكنه احساس بيهودگي كني و فكر كني كه اصلا براي چي زندگي ميكني و بپرسي هدف من چيه ؟ شكر گذار باش . در اينجا كساني هستند كه عمرشان آنقدر كوتاه بوده كه فرصت كافي براي زندگي كردن نداشتند

    وقتي متوجه موهات كه تازه خاكستري شده در آينه ميشي : به بيمار
    سرطاني فكر كن كه آرزو دارد كاش مويي داشت تا به آن رسيدگي كند

    - - - Updated - - -
    ویرایش توسط رها68 : سه شنبه 28 بهمن 93 در ساعت 22:05

  4. 2 کاربر از پست مفید رها68 تشکرکرده اند .

    هم آوا (چهارشنبه 29 بهمن 93), سوده 82 (چهارشنبه 29 بهمن 93)

  5. #43
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام رهای عزیزم٫

    خوشحالم که به این نتیجه رسیدی که باید از خودت و تنها خودت شروع کنی تا بتونی قدمی جلوتر بزاری و همواره واست خوشحالم که پشتیبانی به نامه خانواده داری دوستای خوبی داری که همیشه میتونی روشون حساب کنی!

    آره گلم تو باید اول از همه خودتو بسازی تا خودتو به خواسته هات و هدفت نزدیکتر کنی! خیلی خوشحالم واست که آرامشتو ( مثل اون دوران جدایی خودم) پیش خدا پیدا کردی و با خدای بزرگ هم دل شدی و بیشتر پای سجاده نمازت میشینی و باهاش درد دل میکنی!

    بدون خدا همیشه بهترینو واست میخواد و صلاحتو فقط خودش میدونه٫گلم تو فقط به خواسته هاش گوش بده تا راهو واست روشنتر کنه! بدون شک یعنی من مطمعنم که خواسته خدا همونی هست که تورو به اوج و خوشبختی مکشونه!

    موفق باشی خانومی
    آرزو دارم،
    فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
    تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
    و امضاء خداوند بزرگ پای
    تمام آرزوهایت

  6. 4 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 29 بهمن 93), parsa1400 (جمعه 01 اسفند 93), هم آوا (چهارشنبه 29 بهمن 93), رها68 (پنجشنبه 30 بهمن 93)

  7. #44
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1393-10-25
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    2,186
    سطح
    28
    Points: 2,186, Level: 28
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    222

    تشکرشده 59 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سوده جان از نوشته هات مهربونی میباره . ممنون عزیزم بابت نوشته های با محبتی که برام میزاری.



    امروز حالم خوب نیست.


    یک کلاس مهارت های زندگی ازاین حرفا که یکی از دوستام بهم معرفی کرده بود رفتم.
    بیشتری ها زن و شوهر اومده بودن اما من فقط خودم بودم .


    اونجاهایی که از آقایون میخاست مراعات یک سری مسایل بکنند،من اذیت میشدم!از چیزایی صحبت میکرد که من نداشتم.
    اونجایی که برای خانوم ها راهنمایی میکرد،کلافه میشدم،حرفایی میشنیدم که احتیاج داشتم زودتر بدونم.
    کلاسش ازم خیلی انرژی گرفت.
    از یک طرف حرفایی که میزدن و از طرف دیگه زن و شوهرایی که میدیدم کنار هم خوشحالن.


    به نظرم انعطاف کمی دارم و تحمل سختی های زندگی مشترک ندارم!
    فکر میکردم وقتی ازدواج کنم سختی های زندگیم کمتر میشه!اما مث اینکه اشتباه میکردم.
    نمیدونم بعضی از خانوم ها چطور راحت یک سری مسایل میپذیرن.
    چرا من نتونستم به همسرم اعتماد کنم ؟
    نمیدونم چرا هیچکدوم از رفتارها و تصمیماتش از ته دل نمیتونستم بپذیرم.انگار به نظرم همیشه اون غلط فکر میکردو به کمک نیاز داشت و من وظیفه خودم میدونستم آگاهش کنم!
    شاید بخاطر این بود که میدیدم حرفای مامان و خواهرش مث طوطی برای من تکرار میکنه.


    دلم میخاد برم تو یک جزیره تنهایی با خودم باشم.خسته شدم از این روابط بین انسانی!
    جدیدا با هرکی صحبت میکنم متوجه بعضی از لغات نا مناسب یا لحن تند خودم میشم و این اذیتم میکنه!
    این روزا سر مسایل کوچیک سریع عصبی میشم.

    میدونید:


    یکی از خاستگارای قبلیم آشنامون هست. الان که گاهی میبینمش فقط میخام برم بمیرم.البته ازدواج کرده!اما مدل نگاهش به من یکجوری هست،شایدم من اینجوری فکر میکنم!
    دوست دارم همسرم با پای خودش برگرده ، الان احتیاج دارم کنارم باشه.دلم نمیخاد خودم برم سمتش.


    دوستان
    اینجا تو هر تاپیک چندتا پست میشه گذاشت؟
    بنظرتون اگربخوام در مورد کمک برای اصلاح رفتارهای خودم سوال بکنم همینجا بنویسم یا یک تاپیک دیگه شروع کنم؟؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید رها68 تشکرکرده است .

    سوده 82 (پنجشنبه 30 بهمن 93)

  9. #45
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1393-10-25
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    2,186
    سطح
    28
    Points: 2,186, Level: 28
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    222

    تشکرشده 59 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    برای من که کسی از این نظر سبزا نمیزاره.

    خودم از تاپیک بقیه اینا رو میخونم.
    اینجا خودم برای خودم مشاوره میزارم دیگه!!!


    این الان پیدا کردم خوشم اومد.


    با اجازه مدیر همدردی و بقیه همکاراش


    یک فرد هیجانی و احساسی نباید زیاد به هیجانهای شدیدش که گاهی برایش پیش می آید بها بدهد

    نه آن حال خیلی خوش ماندنی بود.
    نه این حال خیی بد ماندنی هست.

    شما یاد بگیرید در این شرایط زیاد پروبال به احساسهای منفی یا مثبت خود ندهید. و رفتار و گفتار و واکنشی بر اساس آن نداشته باشید
    .

    چند روز دیگر این موجها فروکش می کنه. و دریا که آبی میشه ، خودتون هم تعجب می کنید
    .

    فقط باید مواقع فوران احساس خطایی نکنید و حرفی نزنید و عملی نکنید که مشکل ایجاد کند. اما داشتن این احساس و تحریک نکردن آن مشکلی نیست
    .

    انسان مثل گوشی موبایل مرتب شارژش خالی میشه.


    یعنی الان شما شارژی این حرفها را میزنی. اما باید بدانید نه من و نه شما همیشه اینقدر شارژ نیستیم.


    به همین منظور باید کارهایی بکنیم که به برق وصل باشیم. یا برق در اختیارمان باشد تا به محض اینکه شارژمان کم شد، خود را شارژ کنیم.

    بعضی فاکتور هایی که اگر تمرین کنیم و عمل کنیم منجر به شارژ شدن دائمی ما می شود را در ذیل مورد اشاره قرار می دهم:



    1 - صبر

    2 - سعه صدر
    3 - تحمل رنج
    4 - امیدواری
    5 - عدم زود رنجی
    6 - درک دیگران
    7 - کنترل خشم
    8 - شیوه حل مسئله
    9 - اعتماد به خود و دیگران
    10 - مثبت اندیشی
    11 مدارا با دیگران
    12 - روش سازگاری و تعامل به جای روش اجتناب و درگیری (آرامش و نحوه مواجهه افراد با مسائل و مشکلات زندگي)
    13 - فائق آمدن بر تعارضات به شیوه ای صحیح (انتخاب صحیح، شیوه حل مسئله و تعارضهای ما)
    14 - منطقی بودن به جای احساسی هنگام تصمیم گیری (مرثیه سرایی احساسی عامل نا آرامی شماست!)
    15 - دعا، ارتباط با خدا، توکل
    16 - ........

    خلاصه و نتیجه گیری:


    پس نباید به حالهایی که در یک روز به دست می آوریم زیادی خوشبین باشیم. بلکه باید در زمانهایی که سرحال هستیم برای شارژ دائمی خود از طریق کسب مهارت و آگاهی ها اقدام کنیم تا به هنگام نیاز از شارژ خود استفاده کنیم.

  10. 5 کاربر از پست مفید رها68 تشکرکرده اند .

    meysamm (شنبه 02 اسفند 93), parsa1400 (جمعه 01 اسفند 93), هم آوا (پنجشنبه 30 بهمن 93), آنیتا123 (پنجشنبه 30 بهمن 93), سوده 82 (پنجشنبه 30 بهمن 93)

  11. #46
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 فروردین 95 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1393-7-27
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    3,246
    سطح
    35
    Points: 3,246, Level: 35
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    104

    تشکرشده 313 در 129 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من شوهرتون هم میخاد به سمت شما بیاد ولی غرور و گاهی خشم مانعش میشه . امیدوارم همونطور که شما می پسندی ، ایشون سراغی از شما بگیره . . .

    ولی من با این همه تعلل از شما و به اصطلاح روی خود کار کردن ها موافق نیستم . مگر عمر من و شما چقدره ؟ مگر تحمل گذر این زمان بعد از 5 ماه آسونه ؟ من فقط امیدوارم که اتفاقات خوبی در آینده نزدیک رخ بده

  12. کاربر روبرو از پست مفید بهزاد10 تشکرکرده است .

    هم آوا (جمعه 01 اسفند 93)

  13. #47
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 14 تیر 95 [ 11:49]
    تاریخ عضویت
    1393-10-25
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    2,186
    سطح
    28
    Points: 2,186, Level: 28
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 114
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    222

    تشکرشده 59 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقا بهزاد:

    ممنون.منم امیدوارم اتفاقای خوبی رخ بده!

    میدونید بعضی نظراتی که در مورد همسر من میدی با اون باوری که من ته دلم دارم خیلی نزدیکه!
    اما ته ذهن اطرافیانم این نیست!
    اطلاعاتی که از رابطمون به دیگران میدم کامل نیست یا بقولی حرفای ناگفته توش زیاده!

    ذهنیت اطرافیانم درک میکنم اما طرز برداشت شما برای من هم جالبه و هم امید دهنده!

    بله 5 ماه زیاده!

    اما من بعد 4 ماه دست از ناله و زاری که چقدر بدبختم برداشتم و تازه 1 ماهه جدی تر اقدام میکنم.

    الان تازه نوشته های بالهای صداقت در تاپیک سوده جان پیدا کردم و میخونم.دقت کنید فقط میخونم.عمل کردن و تمرین کردنش نمیتونم.

    بقول بالهای صداقت بین 6 تا یکسال زمان میبره!

    من آمادگی صحبت نهایی ندارم!

    والا نمیدونم ما که با هم زندگی نکردیم چرا من اینقدر احساساتم قاطی شده!اینقدر درگیر شدم.
    برای خودم عجیب شده که هیچی اطرافیانم موندن من چرا اینجوری میکنم!
    یادمه ماه اول که برگشته بود اینقدر افکار و اعصاب من قاطی بود که از دیگران میپرسیدم چکار کنم اونا هم میگفتن محلش نده ،باهاش صحبت نکن،یکی میگفت گریه کن!
    الان مثلا خالم میگه آره تقصیر خودت بوده چون آشفته بودی ذهن ما رم خراب کردی!راست میگه!

    من باید یاد بگیرم خودم انتخاب کنم!

    الان یکی میگه این بدرد نمیخوره جدا شو.

    یکی میگه پاشو برو صحبت کن.

    یکی میگه محلش نده!

    اگر باتشویق و تصمیم اونا بخوام اقدامی بکنم فردا همینا میگن خودت باید مسلط می بودی!!!!!

    بهتره زمانی تصمیم بگیرم که اگاهی و مهارت و امادگی چه برای حفظ زندگی و چه برای جدایی داشته باشم.

    که بعدا نشینم بگم با نظر دیگران رفتم جلو!

    به قول مدیر همدردی تیزی احساسم هنوز نتونستم بگیرم!

    حالا جدای همسرم من با سایر افراد خانوادم هم همینجورم!اصلن با همه یک جوری هستم!
    میدونید رشته درسی من پسرونه بود پس در دانشگاه همکلاسیام همه پسر بودم!محیط کارم مردونه هست!واسه همین خیلی جدی و تند با محیط اطرافم برخورد میکردم تا به کسی به حساب خودم رو ندم.من به خیال خودم احساستی نیستم اما میبینم اشتباه میکردم!

    یادمه پارسال برای ولنتاین یک کادوی رمانتیکی برای همسرم تهییه کردم که الان وقتی فکر میکنم تعجب میکنم!
    از اون طرف اون ...................................... (هیچی نگم بهتره)

    وقتایی که در جمع بودیم من به همسرم خیلی توجه میکردم اما اون کاملا غریبه با من برخورد میکرد بخصوص جلو مامان و خواهرش!وقتایی که تنها بودیم خوب بود اما برای من مهم بود تو جمع به من توجه کنه اما بخاطر حساسیت خانوادش این کار نمیکرد.یعنی اگر بهش زنگ میزدم کنارش مامان و خواهرش بودن یک جوری با من صحبت میکرد که بعدش فقط گریه میکردم.بهش میگفتم این رفتارش من اذیت میکنه اما ....
    اینجوری نسبت به مامان و خواهرش حساس تر میشدم.نمیتونستم باهاشون ارتباط ایجاد کنم.

    والا تو اون مدتی که با هم بودیم شاید رو هم رفته 10 دفعه هم اسم من نگفت!حالا کلمات عاشقونه پیش کش ، دوست داشتم وقتی میخاد باهام صحبت کنه خوب اسمم لااقل بگه!
    منم که اسمش میگفتم میگفت چرا اولش آقا نمیگی ؟چرا آخرش جان نمیزاری!یعنی حرصم در میومد!!!!!!!(فکر کنم این حرف خواهر جونش یادش داده بود که زنت چرا خشک . خالی اسمت میگه؟؟؟حالا نه جاریم و نه خواهرش و نه مامانش شوهرشون اینجوری صدا نمیکنن)

    و خیلی چیزای دیگه!

    اگر به فرض برگرده من هنوز این حساسیت دارم! هنوز نتونستم این احساسات جمع و جور کنم .

    یک سری جملات بالهای صداقت در تاپیک سوده نوشته که اینجوری بهتره صحبتت مدیریت کنی!!!!من اصلن نمیتونم اون جوری حرف بزنم!!!!!

    یک طرف قضیه اینه که شاید بخاد جدا بشه!

    من تا به حال احساسی این قضیه برای خودم بررسی نکردم چون فکر نمیکردم اصلن احساس داشته باشم!!!

    ) علی ، شوهرت دیگه برنمی گرده ، زندگی اشتراکی که با اون وضع داشتید به پایان رسیده ، سوده ، الان خودت هستی و خودت ، می خواهم عمق مطلب را بگیری که فقط خودت هستی و هیچکس دیگری در زندگی ات نیست
    حالا می خواهی چی کار کنی ؟
    برو و خوب فکر بکن ، و ببین در زندگی ات چه چیزی داری و چگونه می خواهی زندگی کنی
    بذار کمی کمکت کنم
    اول از همه سلامتی داری ، جوان هستی ، تحصیلات داری ، می توانی کار کنی ، مهم تر از همه کلی تجربه در زندگی داری که می تواند کلی کمکت بکند
    پس شروع کن
    کجا می خواهی زندگی کنی؟ با پدرو مادرت ؟ به تنهایی؟ توی کدام شهر؟ کدام محله؟ خوبی ها و بدی های هر قسمت را بنویس و درست و منطقی حلاجی اش کن
    سوده باور کن که علی دیگه بر نمی گرده ، از فکرش بیا بیرون و به خودت و داشته هایت تکیه کن
    سعی کن خودت را بالا بکشی و آنچه را از زندگی می خواهی ترسیم کنی و در جهت رسیدن به اون تلاش کنی)

    دیشب که این قسمت خوندم تازه فهمیدم که من نمیتونم!شاید در ظاهر تا حدودی اینجوری هستم اما درون من و باور من این نیست!

    من نمیخام باور کنم!برای همین نمیتونم حرکتی انجام بدم!

    یادمه میگفت من خسته شدم ،آرامش میخام!اون موقع نمیفهمیدم چی میگه!

    اما الان میفهمم فقط نمیدونم چرا اینقدر زود خسته شده؟؟؟؟؟ما که با هم زندگی نکردیم یکجوری میگفت خسته شدم که انگار 10 ساله زندگی کرده!
    گاهی فکر میکنم برای من جمع کردن این زندگی سخته!من نمیدونم اگر بچه داشتم این اتفاق میافتاد چکار میکردم؟؟؟؟؟

    از بچه داشتن با این مرد وحشت دارم.

    والا بیاد خودش بگه نمیخامت من اصلا مخالفتی ندارم.خانوادم مخالفتی ندارن!فقط بیاد بگه،اما نمیاد همین بگه!
    حالا شاید خودش چند وقت دیگه اومد گفت!نمیدونم.

    بسیار ممنونم از دوستایی که اینجا نظر میزارن و همدردی میکنن اما گاهی احساس میکنم اینجا کسی کمکم نمیکنه!

    این مشاورم همش میگه تمرینای کتاب انجام بده!به نظرم اگر بهتر باهام کار میکرد زودتر به اینجا میرسیدم.

    حالا یک کلاسایی هست میخام تنهایی برم!

    موضوعش:اتاق خواب اما اون جوریا فکر نکنید ها محتوای کلاسش کلی هست!!!!

    فک میکنم هیچکی کمکم نیست تا زودتر جلو برم!!!

    گاهی وقت ها هم به نظرم اصلن این زندگی بدرد نمیخوره بخام براش این همه وقت بزارم اما مشاوره میگه برای زندگی خودت داری وقت میزاری !!!!اما بالاخره تو فکر من که همسرم هست و این یعنی دارم براش وقت میزارم و مقداری از تلاشم بخاطر اون هست.

    یک چیز مسخره هم هست که میگم :
    نمیدونم چرا استرس دارم فرشته مهربون بیاد تاپیک من ببنده!!!!!هر دفعه میام منتظرم که بسته باشه!
    گاهی نسبت به محیط اطرافم یک احساسات خاصی پیدا میکنم که نمیدونم از چه طرز فکری در میاد!!!!!

    - - - Updated - - -
    ویرایش توسط رها68 : شنبه 02 اسفند 93 در ساعت 14:56

  14. کاربر روبرو از پست مفید رها68 تشکرکرده است .

    سوده 82 (شنبه 02 اسفند 93)

  15. #48
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    رهای عزیزم اشکمو در آوردیمنو یاد چند ماه پیش و تمام اون دلتنگیهام و بیقراریهام انداختی مهربونم راستش خودم هم گهگداری میرم و نوشته های بالهای صداقت عزیز دلمو و بقیه دوستای مهربونم که پا با پام باهام بودت و کمکم کردن رو میخونم!
    گلم مطمئن باش بچه ها میان اینجا بهت سر میزنن ولی تو خودت پستات انقدر فهمیده و سنجیده هست که خودت بهتر راهکار بلدی!
    من بهت توصیه میکنم احساسات زجر آور رو شده چند بار بخونی و با خودت تمرین کنی مهربونم،من مطمئنم که تو با چند تا تمرین حتما میتونی به قول مدیر عزیز اون نوک و تیزی احساساتتو بگیری! حالا چطوری میتونی شروع کنی، با :

    1. توقف فکر،ذهنیت رو استراحت بده!!! وقتی فکر و خیال میاد سراغت بگو"ایست"
    2. قاطعیت داشتن( قاطعیت نشانه جذابیت هست)
    3.کنترل خیال و کم کردنش،کمتر احساسی فکر کن>>>تو عزیزم باید قوه خیالت رو.به سمت خودت ایفا کنی! باید مهر رسان باشی نه دریافت کننده!!!
    4. ترس رو از خودت دور کن( ترسهای ذهنیتی)
    5.وابستگی رو از خودت دور دور کن!
    6.کنترل و متوقف کردن احساسات هیجانی ( خیلیی مهمه)
    7.تمرین کنترل احساسات ( محبت یک طرفه داشته باش،بدون توقع
    8. صبر، صبر، صبر! آروم باش،فکر نکن! خیال بافی نکن!!!
    9.حساسیت نشون نده، خنثی باش،خونسرد!!!
    10.مهار کردن احساسات، چه مثبت چه منفی تا حد تعادلشو پیدا کنی!!! مثلا> وقتی از خبری خوشحال میشیم بال در نیاریم،هیجان رو متعادل نشون بدیم!!! برای خودت تکرار من که اینها زود گذره،توی دنیا نه غم میمونه نه شادی...
    خوشحالی که با یک فرد با یک جمله در من ایجاد میشه موندنی نیست! باید به رضایت و نور درونی برسیم ( خدا) که موندی هست!
    عزیز دلم باز هم واست پست میذارم،پارمیدا ( دخترم) رو باید ببرم حموم
    آرزو دارم،
    فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
    تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
    و امضاء خداوند بزرگ پای
    تمام آرزوهایت
    ویرایش توسط سوده 82 : شنبه 02 اسفند 93 در ساعت 15:51

  16. کاربر روبرو از پست مفید سوده 82 تشکرکرده است .

    رها68 (یکشنبه 03 اسفند 93)

  17. #49
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 96 [ 18:44]
    تاریخ عضویت
    1393-11-22
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    2,806
    سطح
    32
    Points: 2,806, Level: 32
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نام خدا
    رها جان من دقیقا وضع شما رو داشتم و دارم.میخوام حتما باهاتون ارتباط برقرار کنم.میشه لطفا بگید چطور میشه پیام داد؟من بلد نیستم.میشه خودت پیام بدی؟

  18. کاربر روبرو از پست مفید anargol تشکرکرده است .

    رها68 (یکشنبه 03 اسفند 93)

  19. #50
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 فروردین 95 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1393-7-27
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    3,246
    سطح
    35
    Points: 3,246, Level: 35
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    104

    تشکرشده 313 در 129 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چیز هایی که در مورد شوهرتون نوشتید و گلایه هایی که ازش داشتید خیلی هم مشکلات شدیدی نبود!

    راستش من خودم دقیقاً تمام اون رفتارها و کارها رو با همسرم کردم ، اون هم طی 6 سال ! با این حال همسرم رو هم دوست داشتم و دارم !!!!

    موضوع اصلی اینه : نا توانی زوجین در ایجاد و حفظ ارتباط صحیح . در حقیقت نمیتونیم از سرمایه بزرگی به نام دوست داشتن ، استفاده درستی بکنیم . بلد نیستیم . . .

    شوهرتون شما رو دوست داره ولی الان اون هم مثل شما گیر کرده . نه راه پس داره نه راه پیش . البته طلاق محتمل هست و به همین خاطر هست که من میگم دست دست کردن از طرف شما و مخصوصاً از طرف ایشون به صلاح نیست . البته شاید ایشون نتونه زندگیش رو جمع کنه و برای فرار از مشکلش ، صورت مساله رو پاک کنه . یعنی در حالی که ترجیح میده به شما برگرده ، به طلاق و ازدواج مجدد فکر کنه و این مسیر خوبی برای هیچ یک از شما نیست . . .

    باور کنید طلاق گرفتن و شروع یک زندگی جدید بعضی وقت ها خیلی آسون تره تا بریم یک زندگی درب و داغون رو جمع کنیم . یکی از سخت ترین کارها به سلامت گذشتن از بحرانی مثل بحران شما و شوهرتون هست .

    من که خودم بعد از 8 ماه متارکه انتخاب کردم که به همسرم برگردم . ولی خدا میدونه پوستم کنده شد تا مجددا تونستم همسرم رو برگردونم . از خودش گرفته تا خانوادش و بد تر از همه خانواده خودم همه و همه رو کنترل کردم تا بتونم کارم رو پیش ببرم . پوستم کنده شد . پس بدونید شوهرتون هم در شرایط بسیار بد و سختی قرار داره . تازه اگه بخاد شما رو برگردونه که دیگه دشواری های جدی خواهد داشت . شاید بد نباشه شما هم به ایشون کمک کنی !!!!!!!
    ویرایش توسط بهزاد10 : شنبه 02 اسفند 93 در ساعت 21:24

  20. 2 کاربر از پست مفید بهزاد10 تشکرکرده اند .

    باران 93 (شنبه 02 اسفند 93), رها68 (یکشنبه 03 اسفند 93)


 
صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. برم سمت دارو درمانی؟
    توسط گل همییشه بهار در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 اسفند 94, 04:55
  2. کتاب چی خوندی؟
    توسط mohamad.reza164 در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 آذر 94, 21:08
  3. کتاب چی خوندی؟
    توسط mohamad.reza164 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 03 آذر 94, 16:37
  4. چرا باید کمی اشتباه بکنی؟
    توسط khaleghezey در انجمن شخصیت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 مهر 94, 12:43
  5. اظهار تمایل همکار خانم به ازدواج و نحوه رد بدون دلخوری؟
    توسط sayrex در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 شهریور 91, 23:38

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:55 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.