سلام
اسفند 88 به خاطر مسائل درسی با پسری اشنا شدم ارتباطمون در حد درس تا 6 ماه ادمه داشت یکم خوشم اومده بود ازش ولی درست نمیشناختمش توی اون 6 ماه خیلی کارا واسم کرد فقط کافی بود کلاه بخوام سر میاورد واسم البته ماه 2 ام پیشنهاد دوستی داد که من قبول نکردم چون اهل اینجور ارتباطا نیستم بعد 6 ماه گفت همه ی ایندشو با من میخوادو تنها کسیم که...منم خواستم بیشتر باهاش اشنا شم ولی 1 مشکل داشت اونم سیگارش بود چیزی که متنفرم ازش تموم ارتباطمون تلفنی بود چون اون درسش تموم شده بودو توی دانشگاه نمیدیدمش
هر روزو هر شب باهم صحبت میکردیم حرفای عاشقانه نمیزدیم قربون صدقه هم نمیرفتیم خیلی مراقب بودم که از حدمون تجاوز نکنیم حتا تو حرف زدن خیلی بهم محبت میکرد خیلی گذشت داشت خیلی مهربون بود دوست داشتنشو عشقشو باور کردم باور کردم عشقش واقعی همه ی کارامون از روی اصولو منطق بود تازه داشت قضایا بینمون جدیتر میشد که مامانش مریض شد سرطان
3 ماهی که بیمارستان بود خیییلی به هم نزدیک شدیم شبا تا صبح که نمیتونست بخوابه باهم صحبت میکردیم حتی تو اون وضعیت واسه تولدم یه تابلو منبت درس کرد دستش تاول زد بود یعنی همون موقع ساخته بودش
خونواده من از اول در جریان کارامون بودن ولی بعد 1.5 طاقتشون تموم شده بود 3 ماه بعد فوت مامانش رفت با مامانم صحبت کرد و ازش خواست تا بعد سال مامانش که رسما بیان خونمون ما باهم در ارتباط باشیم و کلی به مامانم قول داد که مراقبم هست دلمو نمیشکونه...
از اونجا به بعد ارتباطمون بیشتر شد بیشتر همو میدیدم بیشتر صحبت میکردیم و ار همه کارای هم حتی اب خوردنو..خبر داشتیم و تو دنیای خودمون باهم زندگی میکردیم
جوری بود که ح میکردم که زنشمو باید زندگیم حفظ کنم
هرچند تموم این مدت اونم همین کارارو میکیرد عین یه مرد رفتار میکیردو نمیذاشت چیزی فکرمو احساسمو..بهم بریزه و لحظه هامونو خراب کنه خیلی لوسم میکرد خیلی مراقبم بود
کاملا بهش وابسته بودم از همه فاصله گرفتم از دوستام . خونوادم..همهی زندگیم اون بود همه چیزم خیلی خواستگارامو رد کردم خونوادمو رنجوندم با اینکه سیگار میکشید و در سطح خونواده من نبود ولی اخلاق و رفتارو اون اطمینانی که از انسانیت و دوست داشتنش بهم داده بو باعث شد روی همه چیز پا بزارم
ولی یه مشکلایی داشتم باهاش اون عشق اون احساسا اون علائق پشت تلفن بیشتر دیده میشد تا وقتی منارم بود همش میگفتم میدونم خیلی دوسم داری ولی چرا تو چشات نمیبینم چرا وقتی پیشمی حسش نمیکنم؟چرا دلت واسم تنگ نمیشه چرا اون ذوق و شوقی که من دارم واسه دیدنت تو نداری و فکر میکیردم بی رمقیش واسه فوت مامانشو شرایط خونشونه
خودم تشویقش میکردم برو با دوستات بیرون برین سفر کوه..تو خونه نمون واسه روحیت خوب نیست و..
در ضمن ما هیچ وقت دستمونم به هم نخورده بود حتی خیلی بیشتر از یه ادم معمولی با او تو رفتارام رعایت میکردم چون میدونستم نیتش ازدواج
خلاصه 1 هفته قبل سال مامانش تولدم بود واشم گردنبند خریده بود همه دیدنو داییم گفت باید تحقیق جدیتر کنم همون سال اول یکم تحقیق کردیم همه خوب گفتن خونواده سرشناسو با ابرویی داشت خودشم پسر خوبی بود
داییم گفت باید از دوستاش پرسوجو کنم(کلی ماجرا داره) قرار بود 2-3 روز بعد سال مامانش بیان همه چیزمون اماده کرده بودیم 100 بار اون لحظه رو واسه خودم مرور کرده بودمو...
شب داییم اومد حس کردم جو سنگینه فکردم مشکل سیگارشه..خدایا...تموم اون 2.5 داشت فیلم بازی میکرد دروغ میگفت اون یه هرزه اشغال بود یه کثافت
تو همین مدت با 3-4 نفر دوست بود آخریشم که تاهمون موقع بود 1 زن مطلقه بود که بچه ام داشت
منه احمق کلی ذوق میکردم که 1 روز با دوستاش میره بیرون یا کوه از عذا در میاد نگو میرفته...
خرد شدم.له شدم جلوی خونوادم..زندگیم از بین رفت چیزایی که ساخته بودم..از طرفی 2 سال داشتم لحظه شماری میکردم تا بهم برسیم فقط 1 هفته مونده بود
اشتباه من کجا بو؟من که سعی کردم درسترین کارو بکنم.چرا باید همچین بلایی سرم بیاد بیشتر از چشام بهش اعتماد داشتم اعتمادی که 1 سال طول کشید که بوجود بیاد
چطوری زندگیمو از صفر شروع کنم چطوری به کسی اعتماد کنم؟چیو باور کنم دیکه؟چشامو؟چیزایی که 2 سال باهاش زندگی کردم ؟یا دورغا صحنه سازیا؟؟
چطوری تونست باهام همچین کاری بکنه؟به چه قیمتی میخواست منو بدست بیاره؟
یعنی انقدر پول بابام مهم بود؟
من این وسط چه ارزشی داشتم؟
کجا بودم
به خدا قسم هر شب این 2 سال عین این اسو واسه شب بخیر میفرستاد((خوب و خوشحال و مطمئن بخواب))
به چی مخواست مطمئن باشم این عذابی که دارم الان میکشم با 100 برابر اون خوشحالیا یکی هست؟
25 سالمه ولی عین 35 ساله ها شدم همین 1 ماهی که..
خیلی وقتا خواستم خودمو راحت کنم ولی جراتشو ندارم دیگه هیچی نمونده واسم این 2 سال رو ابرا زندگی میکردم خوشبخت ترین ادم دنیا بودم یهو زیر پاه خالی شد و افتادم ته دره سیاهی. میترسم از همه..
علاقه مندی ها (Bookmarks)