تقدیم به او.........
گاهی اوقات به یاد پرنده زیبایی می افتم که بالهایش را چنان باز می کرد که در زیر بالهای
فراخش شهری از مهربانی ها و خوبی ها و ارزش ها وجود داشت.پرنده زیبایی که هر چند عقاب تیز بالی بود و گاهی خشونت لازمه زندگیش بود ولی باز مهربان بود حتی با شکار گریانی که لای پنجه های عظیمش جان می داد.
او یگانه پادشاه آسمان ها بود.
آنقدر بالا پرواز می کرد که حتی نمی دانست در پایین ترین نقطه آسمان کسی هم به بالا نگاه می کند و زیر سایه پر مهر او حرکت می کند.
کاش تمام پرنده ها می دانستند که او چقدر از آینده هراس دارد, از آینده ای که اسیر دست انسان ظالمی است که تیر داغ اسلحه اش بدن او را می شکافد.
در اوج پرواز می کرد و هر وقت که پایین تر می آمد برای جواب به درخواست کمک پرنده ای بود که او را فرا خوانده بود.
باز اوج می گرفت , سایه اش پهن بود و پرنده ها خوشحال از اینکه در اوج آسمان زندگیشان او پرواز می کند.
هیچکس در چشمان او نگاه نمی کرد تا بفهمد در دل او چه می گذرد.
روزی که بالهایش را باز کرده بود و با غرور به سایه پهنش بر روی زمین نگاه می کرد, چشمانش تار شد و هیچوقت نفهمید که برای نجات پرنده کوچکی که زیر سایه او پرواز می کرد جان خود را از دست داده است.
او رفت ولی نگاهش مهمان تک تک لحظات زندگی من است.
علاقه مندی ها (Bookmarks)