سلام دوستان
ببخشید اگه تاپیکم طولانیه ولی به راهنماییتون نیاز دارم
من در تاپیک قبلی در مورد خساست همسرم ازتون راهنمایی خواستم در ارتباط با همین موضوع من از طرف یکی از فامیلامون به جشن دعوت شدم و چون واقعا هیچ لباس رسمی نداشتم از همسرم خواستم یه لباس ساده برام بگیره با هزاران مکافات قبول کرد و گفت از صد هزار بیشتر نباید باشه روز خرید اخلاقش کلا عوض شد و توی ماشین قیافه گرفته بود و می گفت اگه صد و یک هزار باشه نمی خریم البته خودش اولش گفت بی حوصلگیم بخاطر یه طلبکاره که زنگ زده ( البته شوهرم اصلا ندار نیست) خلاصه جلوی فروشگاه نگه داشت و گفت برو ببین صدتومنی چیزی داره منم رفتم مغازه و اومدم گفتم آره داره بیا ببین تو می پسندی چشمتون روز بد نبینه پیاده شد و جلوی چندین فروشنده بلند داد زد موهاتو بزار تو ده ساله میگم حجابت رو رعایت کن هنوز به جایی نرسیده دو تا فروشنده مرد دیدی داری خودت رو نشون میدی و ... واقعا خجالت کشیدم همه نگاه میکردن حجاب من مثل همیشه بود زود برگشتم ماشین ولی شوهرم میگفت وقتی رفتی مغازه خودم دیدم روسریت رو کشیدی عقب . اینو که گفت منم واقعا عصبانی شدم و گفتم این از فکر خراب توست و ... که یهو یه سیلی محکم زد روی چشمم منم دیگه واقعا قاطی کردم و داشتم بلند بلند گریه میکردم طفلک بچم خیلی ترسیده بود از فردای اون روز بدنم کلا لرزش داشت رفتم دکتر به شوهرم تاکید کرد که به هیچ وجه نباید اضطراب ببینه تا بررسی بشه و برام آزمایش نوشت ولی شوهرم نمیبره آزمایشگاه فقط جر و بحث میکنه و از مشکلات دوران نامزدی با خانوادم میگه و ... دیشب خونه بودیم منم اصلا حال نداشتم گفت از بابات بگیر برو آزمایش به من ربطی نداره من به زن زبون دراز و بی حجاب و بد اخلاق یه قرون هم نمیدم . منم گفتم باشه از بابام می خوام ولی تو رو اصلا به عنوان همسر قبول ندارم که یه دفعه اومد نسخه آزمایش رو پاره کرد واقعا ترسیدم برگشت گفت انشاالله بعد تو یه خانم زیباتر از تو میگیرم آخه دکتر یواشکی به من گفت خانم تا شش ماه زندست . اینو که شنیدم از ضعف عصاب دوباره زدم زیر گریه همش بلند بلند گریه می کردم که بهو دیدم همسایمون در رو میزنه گفت چرا خانمت اینطوری گریه میکنه و ... اینم مسئله رو کشید به حجاب و منو کلا مقصر جلوه داد البته خانومه میگفت که آخه خانم شما معمولیه اونقدر هم که بد حجاب نیست اینم می گفت نخیر در حد انتظار من نیست و ... اصلا مسئله حجاب نبود پول آزمایش بود خلاصه پیش همسایه ها واقعا آبروم رفت از خودش اونقدر دروغ ها گفت و ... الان آزمایشم شب دیر وقته موندم چیکار کنم اینم گفته نمیبرم مامانم میگه خودم میام دنبالت می برمت اینم میگه اگه بری برگشتنی کلید در رو عوض می کنم و بچه رو هم ازت می گیرم . به نظرتون چیکار کنم حالم اصلا خوب نیست
علاقه مندی ها (Bookmarks)