سلام
من 30ساله و همسرم 36 ساله هستیم.نه سال هست که ازدواج کردیم و بچه نداریم. خودم شاغلم و همسرم شغل آزاد دارند. ایشون خیلی آدم پرتلاشی هستن و درآمد خوبی دارند. مشکلی که هست شراکت ایشون با برادرهاشونه، باقی برادرها تلاشی برای انجام شغلشون ندارن و فقط در درآمد سهیم هستند اما همسر من، هر روز باید سرکار برود و اگر یک روز سرکار نرود برادرها و همینطور والدین همسرم ایشان را بازخواست می کنند.
من بعد از ازدواج به دلیل شرایط شغلی خودم و همسرم به شهر ایشون رفتم، علاوه بر اینکه خانواده ایشون توی اون مقطع زمانی احترام زیادی برای بنده قائل بودن. اما پس از مدتی از رفتن من به اون شهر، به رخ کشیدنها و توقعاتشون شروع شد دائم زندگی خواهرشوهرها به رخم کشیده میشد و اگر هم به منزل هر کدام از آنها می رفتم، توقع از بنده این بود که در حد مادر خانواده دلسوز باشم و به همه کاری رسیدگی کنم. دفعات و زمان رفتنم را کم کردم. اما همسرم،بنده رو با تهدید به نیامدن به خانه پدرم، هفته ای یک مرتبه به اجبار به منزل مادرشون می بردن. که مرتبه آخر توهینهای زیادی از مادر همسرم به دلیل کم رفتن به منزلشان شنیدم، سکوت کردم ولی فردای آن روز به منزل پدرم رفتم و اصرار کردم که خانه ام باید در شهر خودمان باشد. فاصله بین شهر ما و همسرم حدود 30 دقیقه راه است. پدر ایشان علی رغم نارضایتی شان، با اصرار من راضی به انتقال منزلمان به شهر من شدند و همسرم هر ظهر و گاها نیز شبها در منزل مادرش میماند. ما غیر از آخر هفته ها، در طول هفته یک با دوبار همدیگر را می بینیم.
علی رغم درامد بسیار خوب همسرم ما هنوز موفق به خرید یا ساخت منزل نشده ایم و اینکه همسرم مازاد درآمدشان را برای شروع شغل دیگری سرمایه گذاری میکنند که این شغل نیز با برادرهای دیگرشان، که همگی متاهلند و منزل مسکونی از محل درآمد مشترکشان خریداری کرده اند، بصورت شراکتی است و این شراکت خواسته ی پدر همسرم است. بنده هر چه تلاش میکنم نمیتوانم همسرم را از این شراکت بازدارم و مشکل دیگر اینکه با رفتن از شهر همسرم تاثیر پذیری همسرم از خانواده اش بسیار زیاد شده و با اینکه سعی بنده بر اینست که محیط خانه را در زمان حضور ایشان در منزل دوستانه و شاد نگه دارم ایشان بسیار سرد و بهانه گیر برخورد میکنند و از لحظه ورود به خانه دنبال بهانه گیری برای قهر هستند و گاها بحثی را شروع کرده، خودشان قهر میکنند و به منزل مادرشان برمیگردند.
همسرم نیازهای زندگی مرا برطرف میکند اما نه بگونه ای که نیاز به هزینه کردن از پس انداز خودم نباشم. در نبود من همیشه حامی من است اما فکر کردن به جفاهایی که خانواده اش در حقم کردند و او به دلیل رودربایستی چیزی به خانواده اش نگفت و این شراکتی که نه او توان به هم زدنش را دارد و نه من دیگر توان تحملش را، و عمری که از هر دوی ما در حال تلف شدن است. نمیدانم جدایی صلاح هست یا خیر؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)