سلام دوستان،
حدود چند سال پیش در این انجمن با انسانهای زیبا و بزرگی آشنا شدم که مطالبشون کمک زیادی به من کرد؛ امروز اما به شدت درگیرم و قلبم گرفته... به کمک شما محتاجم.
بیست و هشت سالمه، چند سالی هست که متاسفانه بیرون از وطن زندگی میکنم. حدود دو سالی میشه که با دختر خانمی آشنا شدم که رشته پزشکی درس میخونند. ایشون از چهار سالگی در انگلستان زندگی میکردند و در خانواده ای بزرگ شدند که نماز، روزه و زکات و سایر مسائل دینی براشون اهمیت بالایی داره.
مدت یک سال هست که این دخنر خانم متوجه شدند که دچار بیماری آندومتریوز شدند که احتمال بچه دار بودن ایشون رو خیلی کم یا غیر ممکن میکنه. به همین دلیل ایشون با من برای همیشه قطع رابطه کردند. حرف خودشون رو میزنند که من باید با کسی دیگه ازدواج کنم... من مدت زیادی در مورد بیماریشون فکر کردم و تصمیم خودم رو گرفتم که با ایشون بمونم.
به هر دری زدم، از والدینشون خواهش کردم پا درمیونی کنند و با ایشون صحبت کنند، از پدر و مادرم هم خواستم راهی نشون بدند ولی هر کاری که کردیم دستم به جایی بند نشد. امروز برای همیشه قطع رابطه کردند. سعی و تلاشم رو کردم تا منصرفشون کنم... ایشون رو از خودم بیشتر دوست دارم. چقدر خواهش کردم، به خدا چندین روزه مدام میگرنم عود میکنه و میلم به غذا نمیشکه. به خدا انصاف نیست حق انتخاب رو از من گرفتند و یک طرفه رابطه رو تموم کردند. در این چند روز خیلی با من بد رفتار کردند، خیلی دلم رو با حرفها و سردیهاشون شکستند اما هر چند حوصله کردم و خواهش کردم که برگرده راضی نشد. دیگه جوابم رو نمیده، منم دیگه نمیخوام بیشتر از این با اصرارم عذابش بدم.
توی دو راهی موندم و نمیدونم چکار کنم. دلم تنهایی و گریه میخواد.
دوستان بزرگوار، تو رو به اون خدایی که دوست دارید منو راهنمایی کنید. راه درست چیه، هر کاری بگید میکنم.
ممنونم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)