ای بابا!!!!!!
پست منو چرا بستین!!!
دوستان تازه این پست دوممه که تو این تالار میذارم انتظار اینقد سرزنشو نداشتم!! من بین عقل و احساسم گیر کردم فقط همین! اگه پست اولم رو خونده باشین میتونین از نوشته هام برداشت کنین. خودمم میدونم ازدواجم با شوهرخاله بر اساس عقل نیس ولی با این وابستگی که بهش دارم نمیدونم چکار کنم؟یا چجوری از بین ببرمش؟اوایل که مثل خواهر بودم براش فک نمیکردم بهم علاقه ای داشته باشه تا اینکه بعد یه مدت نگاههای سنگینو لبخندهاشو رو خودم احساس میکردم که بهم گفت دوسم داره و به گفته خودش به خاله امم گفته که دوسم داره. ولی خیال همتون راحت اگه من و اون شوهرخاله بدبختم خواسته باشیمم با هم ازدواجم کنیم شدنی نیس. چون من یه دختر باکره بدون اذن پدر نمیتونم ازدواج کنم.خاله ی خودخواه منم که عمرا به شوهرش این اجازه رو بده که بیاد دخترخواهرشو بگیره.پس حتی اگه ازدواجم کنیم ازدواجمون باطله.ضمنا نمیدونم چطوره که همتون این شوهرخاله بدبختمو ما رو به رگبار گرفتین در صورتی که من موردهای مختلفی رو تو این تالار دیدم که عاشق خواهرزن هاشون که با زن خودشون از یه پدرمادرن بودن شده بودن حتی!!! . بیچاره عاشق خواهرزنش که نشده من دخترخواهر زنشم. حتی من موردهایی رو دیدم که زن متاهل با بچه عاشق یکی غیر شوهر خودش شده بود!! چطوری یکیتون به این افراد نگفتین کاراشون قبیح و زشته به این پست ما اینقد گیر دادین. میخواستم ببینم کسی تو این تالار هست که یکیو دوس داشته باشه و بعد با یکی دیگه ازدواج کرده باشه؟اگه به خواست واصرارخونواده با این خواستگار مورد پسندشون ازدواج کنم درحالی که دلم پیش شوهرخاله وضعیتم چجور میشه بنظرتون؟از لحاظ ظاهری بد نیس ولی علاقه ای بهش ندارم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)