نوشته اصلی توسط
فرشته اردیبهشت
سلام ارم عزیزم
خسته نباشی
الان من قشنگ درکت می کنم چی میگی
من پیش خانوادمم ولی بیشتر از تو دلتنگم
این تاپیکیه که میخواستم منم بزنم خوب شد تو نوشتی.
من خیلی فراز و فرود داره حالم
همسر منم مثل همسر تو تا اخر شب بیرونه
فکر کن تو این وضعیت اسباب کشی کردیم به خونمون و هزار تا کار دیگه
همش احساس میکنم من و همسرم از هم دور شدیم کلا چشم براهم تا بیاد
این حس دلتنگی خیلی اذیتم میکنه ولی به قول میشل میدونم که وقتی درد میکشیم یعنی داریم یه پرده پخته تر میشیم و آگاه تر .
ولی منم حالم خوب نیست ...
همش تو خونه ام دخترم دلدرد داره و به هیچ کاری نمیتونم برسم.
ولی فکر کنم بریم جلوتر بهتر بشه
نمی دونم
حالا قدر مادراتون رو بیشتر درک میکنیم چقدر سخته مادر بودن و همینطور بابا بودن چقدر مسولیت بزرگیه .ولی چقدر دلنشین است و البته لذتبخش تازه پسرم دنیا اومده ای دارم زندگی میکنم خیلی حال میده ولی طفلی خانم خیلی سخته مادر بودن خدا خیرتون بده و همچنین صبر بده لذتش برای باباهاست سختیش برای شماها
ایشالله یکم بزرگتر بشن بما هم لذت ببرین از وجدشون
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
علاقه مندی ها (Bookmarks)