سلام دوستان
باز هم احتیاج به راهنمایی های شما دارم.
به این خاطر که تاپیک های قبلیم را به دلایلی حذف کردم دوباره از اول
همه چیز را توضیح میدهم.
من و همسرم هر دو 34 سال سن و یک دختر چهارساله داریم. بیشتر ازده سال از ازدواج ما میگذرد.
همسرم دکترا دارند و در یکی از وزارت خانه ها شغل خیلی خوبی دارند.من کارشناسی ارشد هستم و خانه دارم.
البته تا قبل از اینکه دخترم به دنیا بیاد شاغل بودم ولی بعداز تولد دخترم ابتدا بخاطر فرزندم و بعد هم به اصرار همسرم خانه دار شدم.
الان هم با وجودی که دخترم چهارسال دارد و موقع مهد رفتنش هست ولی همسرم خیلی اصرار دارند که این کار را نکنیم که من حس میکنم بیشتر به این دلیله که من شاغل نباشم.
همسرم خصوصیات اخلاقی خوبی دارند یا بهتره که بگم داشتند چون روز بروز اون خصوصیات تو وجود همسرم کم و کمتر میشوند. مثلا همسرم هیچوقت خسیس نبود و در خرج کردن دست و دلباز بود ولی الان اگر صد تومن پول به من بدهند تا مدتها میخوان سین جیم کنند که چی شد اون پول و چه کارش کردی.
البته شاید این تغییرات به خاطر دور شدن ما از هم دیگه باشد ولی بچه بازی لجبازی قهر کردن را حتی با خانواده خودش هم دارد در حالی که قبلا اصلا اینجور نبود.
در کل این اخلاقیات همسرم را میتونم تحمل کنم ویا راه حل برخورد با انها را بلدم و ازارم نمیدهند .
و البته میدونم که چه کاری باید بکنم که همسرم تبدیل بشه به یک مرد خوب و مهربون.یعنی رگ خواب همسرم را خیلی خوب بلدم .
در هر حال مشکل اصلی زندگی من هیچ کدوم از این مسائل نیست بلکه خیانتهای همیشگی همسرم و گاها خیانتهای جنسی ایشون است.
تقریبا از یک سال و نیم پیش که دیگه صبرم در مقابل خیانتهای همسرم تموم شد زندگی ما بهم ریخت من کاملا به همسرم بی اعتماد شدم و دیگه اون زن قبلی نبودم نه میتوانستم ازش جدا بشوم و نه می تونستم زندگی کنم.ایشون هم روز به روز اخلاق و شخصیتشون به سمت بد و بدتر رفت .
به پیشنهاد مشاور یه مدت سعی کردم روابطمون را خوب کنم که خیلی هم خوب شدیم همسرم بسیار خوب شد شاید بگم بهتر از تمام این ده سال زندگیمون ولی بعد از شش ماه دوباره متوجه خیانت همسرم شدم. و این بار تصمیم قطعی گرفتم که جدا شوم.
همسرم کلاما راضی شده ولی عملا کاری انجام نمیده برای مثال قرار بود مدتی جدا از هم زندگی کنیم ولی با وجودی که تا بحال چند بار یاداوریش کردم ولی حاضر به ترک خانه نیست و همچنان انتظار داره که من کارهای همسرداری را مثل سابق انجام بدهم.
و گاها هم میگه من طلاقت نمیدم باید بمونی تو همین خونه و خدمت من وبچم را بکنی.
با وجود اینکه نسبت به هم خیلی سرد شدیم و به طور واضحی متوجه ارتباطات خارج از ازدواج همسرم میشوم ولی هنوزدو دلم دلیل اصلیشم بیشتر دخترم هست. روز اولی که همسرم راضی به جدایی شد یکباره ترس عجیبی وجودم را گرفت که ایا میتونم فرزندم را تنها بزرگ کنم؟ سرنوشت دخترم به عنوان فرزند طلاق چه میشود؟
خیلی ترسیده بودم حس تنهایی بدی داشتم.
دوستان چطور میتوانم در مقابل یک مرد لجباز قاطع برخورد کنم ؟
من نظرم این هست که مدتی دور از هم زندگی کنیم شاید اینجور راحت تر هر دو جدایی را قبول کنیم. به نظر شما چطور همسرم را راضی کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)