به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 مرداد 97 [ 15:28]
    تاریخ عضویت
    1397-3-28
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    400
    سطح
    7
    Points: 400, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    13

    تشکرشده 25 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از بین رفتن صمیمیت بین من و شوهرم و علائم افسردگی من

    ان.. راستشو بخواین یه جورایی میدوننم این مشکلم راه حل خاصی نداره و اگر هم قرار اتفاقی بیفته باید از جانب شوهرم باشه...
    ولی خوب گاهی وقتا حتی با بیان مساله ای احساس بهتری به آدم دست میده... تاپیکی در مورد مشکلم با مشاورهایی که رفتیم و نتیجه نگرفتیم باز کردم که از ادامش ناامید شدم و دیگه تاپیک رو ادامه ندادم... و بعدش هم در مورد مشکلی که با شوهرم بر سر خواهرم داشتم..

    اینا مسایل متفرق زندگی من هستد و تصمیم داشتم در مورد مشکل اصلی زندگیم چیزی ننویسم... ولی باید بگم گاهی وقتا آنچنان غم و ناراحتی تمام وجودم رو میگیره که راهی جز بیان مسائل هر چند بدونی راه حلی نداره ولی لااقل حتی یک نفر تجربه مشابه من داشته باشه میتونه آروم ترم کنه.

    6 سال از زندگی مشترکمون میگذره قبل از اون هم چند سالی عقد بودیم.. 3 یا 4 سال اول زندگی آنچنان دوست و صمیمی بودیم که کسی باورش نمیشد.. همه جا با هم بودیم و اجساس خوشبختی خوبی داشتم... صمیمیت و محبت بینمون رو با تماااام وجود حس میکردم حتی اگه شوهرم چیزی به زبون نمی اورد ولی کاملا میشد احساسش کرد.
    الان که دارم مینویسم دوباره بغض لعنتی گلومو گرفته و اشک امونم نمیده
    لابد میپرسید چی شد بعدش؟

    هیچی بدون هیچ دلیلی کم کم صمیمیت از بین رفت و الان چیزی ازش باقی نمونده... دیگه به شوهرم نمیتونم حرفای دلمو بزنم چون به دعوا و ناراحتی و بدتر شدن اوضاع کشیده میشه.
    هر چی راهکار بوده انجام دادم و تنهایی مشاوبه هایی گرفتم که باید چطور برخورد کنم.. خودمو شاد الکی خوش جلو شوهرم نشون میدم تا بلکه فکر نکنه منهمیشه ناراحتم و مساله دارم ...ولی انگار برای اون فرقی نمیکنه من شادم یا ناراحت... اونقدر رفتارهاش بهم سرد شده که انگار دو تا هم اتاقی هستیم که داریم با هم زندگی میکنیم
    وقتی در موردش باهاش حرف میزنم میگه تو میشینی با خودت فکر و خیال میکنی.. یا عصبانی میشه میگه بیخود فکر میکنی.. و اشتباه میکنی
    ولی حس من چیز دیگه ای میگه

    الان تو اوووج درسهام هستم و یکماه دیگه امتحان مهمی دارم ولی ولی... کاش فقط صبح ها یه لبخند و صبح بخیر معمولی رو ازم دریغ نمیکرد.
    کاااااش بعد اونهمه گله و شکایتهای من از بی توجهی و محبت نکردن فقط یکبار نقش بازی میکرد
    به من میگه خودتوومشغول کن تا فکرای بد نکنی... حرف خوبیه ولی چطور میتونم ؟ وقتی میبینم زندگی که دارم براش تلاش میکنم هیچ چیزی ازش نمونده

    اوج بی تفاوتیش بهم از زمان تولد بچم بود... دو سالی میشه که منو حذف کرده و دیگه منو نمیبینه

    خواهش میکنم کسایی که تجربه ای دارن یا میتونن کمکی کنن دریغ نکنن چون دارم نابود میشم... یه مدت افسردگیم زیاددشد و دارو مصرف میکددم
    احساس میکنم دوباره باید پیش روانپزشک برم
    دلموبرای بچه نازنینم میسوزه.... چقدر دوست داشتم مادر شاد و پرانرژی بودم

    در مودد رفتارهای شوهرم بخوام کامل تر بگم
    تو خونه اصصلا حرفی نمیزنه جز در مورد بچه مون.. مثلا ببین چیکار میکنه.. و غیره.
    تلویزیون و موبایل دایم اونو مشغول میکنن
    وقتی با دوستان بیرونیم اونقدر خوشحال و پرانرژیه که من شک میکنم این همون آدمیه که توخونه است.. هر چند اوایل با من اونجوری بود
    اصلا یکبار سر همین مساله بحثمون شد... با دوستامون که بیرون میریم وقتی میبینم با خانما گرم میگیره و چقدر به فکر اینه که اونا رو راضی و خوشحال کنه منو داااااااااااغون میکنه
    من حتی مشاوره تلگرامی هم گرفتم و یکی دو ماهی تمام راهکارها رو رفتم از جمله اینکه شاد باش.. به شوهرت محبت کن... گل طبیعی سر سفرهوبذاار.. محیط خونه رو تغییر بده.. به خودت برس
    ولی فایده نداشت که نداشت و در نهایت خودش گفت باید بری مشاوره

    در مورد مشاور هم بهتون گفتم که چه بلایی سرم آورد و تو همون جلسه اول هر چی بهش گفته بودم کاااامل گذاشته بود کف دست شوهرم و شب شوهرم اصصصصصصصلا باهام حرف نمیزد و بالاخره از زیر زبونش کشیدم که گفت من کی اینجور اخلاقایی دارم که رفتی گفتی؟

    خلاصه اون شب که سر بی توجهی هاش باز بحثمون شد گفت باز برو پیش مشاور بگو ما مشکل داریم ببینم به کجا میخوای برسی

    ای کاش مدیران تالار برای یکبار هم که شده به تاپیک من سری بزنن
    من قبلا عضو فعال بودم و دو سالی تالار رو به خاطر تولد بچم و مشکلات دیگه ترک کرده بودم

    لطفا اگه نظری دارید بگید چون ادامه زندگی به این روش برام داره غیر ممکن میشه

  2. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس 2 تشکرکرده است .

    الهه زیبایی ها (دوشنبه 18 تیر 97)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 23:25]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    779
    امتیاز
    24,332
    سطح
    94
    Points: 24,332, Level: 94
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,325

    تشکرشده 1,636 در 592 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام نارجیس
    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس 2 نمایش پست ها
    ان.. راستشو بخواین یه جورایی میدوننم این مشکلم راه حل خاصی نداره و اگر هم قرار اتفاقی بیفته باید از جانب شوهرم باشه...

    . 3 یا 4 سال اول زندگی آنچنان دوست و صمیمی بودیم که کسی باورش نمیشد.
    هیچی بدون هیچ دلیلی کم کم صمیمیت از بین رفت و الان چیزی ازش باقی نمونده...
    دیگه به شوهرم نمیتونم حرفای دلمو بزنم چون به دعوا و ناراحتی و بدتر شدن اوضاع کشیده میشه.
    الان تو اوووج درسهام هستم و یکماه دیگه امتحان مهمی دارم ولی ولی... کاش فقط صبح ها یه لبخند و صبح بخیر معمولی رو ازم دریغ نمیکرد.
    کاااااش بعد اونهمه گله و شکایتهای من از بی توجهی و محبت نکردن فقط یکبار نقش بازی میکرد

    اوج بی تفاوتیش بهم از زمان تولد بچم بود... دو سالی میشه که منو حذف کرده
    دلموبرای بچه نازنینم میسوزه.... چقدر دوست داشتم مادر شاد و پرانرژی باشم.
    توی این نوشته هات به نظر میرسه انفعال و وابستگی هست.
    فقط مشاوره رفتن کافی نیست باید در جهت بهبود رابطه اقدام کنی. و فقط چندبار اقدام هم مهم نیست باید سبک رفتاریت رو اصلاح کنی. اول با خودت بعد همسر و فرزندت. یعنی ریشه ای مساله رو حل کنی.
    شما میخوای رابطه با همسرت رو اصلاح کنی خیلی عالیه اما قبلش لازمه رابطه ات با خودت رو اصلاح کنی. با خودت در صلح و آرامش و عشق باشی و به خودت زمان بدی. توی این مدت هرچند اندک توقعات عاطفی ات رو از همسرت کم کن و سعی کن اگر هم محبتی میکتی بدون چشمداشت و برآمده از درونت باشه. اگر سر سفره موسیقی یا گل میگذاری در درجه اول خودت از بوش لذت ببری و از نگاه خوشحال و راضی فرزند دلبندت. از شکوه و حضور وجود خودت لذت ببر.حتی اگر تنهایی با پسرت یک ساعت برو پارک و قدم بزن. برای خودت چای یا قهوه بصورت ویژه درست کن. میز خوشگل برای شام و ناهار خودت بچین. حتی وقتی با کودکت تنهایی. سعی کن مدتی با خودت خلوت عاشقانه داشته باشی و دغدغه ات رو از هرکسی غیر خود برداری. میبینی که وقتی سطح انرژی خودت بالا میره و به خودت می پردازی در بخشش این شادی به دیگران هم سخاوتمند میشی. اگر درحق خودت ظلم کنی و خودت رو محدود و تسلیم وناتوان ببینی در بخشش شادی به دیگران هم دریغ میکنی. حتی عزیزترین افراد.
    نا امید نباش و برای تغییر دیگران انرژی خرج نکن و نجنگ بلکه برای تغییر شرایط خودت تلاش کن.

  4. 5 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    reihane_b (دوشنبه 18 تیر 97), tavalode arezoo (شنبه 16 تیر 97), نارجیس 2 (شنبه 16 تیر 97), میس بیوتی (سه شنبه 19 تیر 97), میشل (چهارشنبه 13 تیر 97)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 24 دی 97 [ 16:32]
    تاریخ عضویت
    1396-9-19
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    1,001
    سطح
    17
    Points: 1,001, Level: 17
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تا حالا با شوهرتون در این مورد صحبت کردین و مشکل رو ریشه یابی کردین یا نه؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید wikiphp تشکرکرده است .

    نارجیس 2 (شنبه 16 تیر 97)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 مرداد 97 [ 15:28]
    تاریخ عضویت
    1397-3-28
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    400
    سطح
    7
    Points: 400, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    13

    تشکرشده 25 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Eram نمایش پست ها
    سلام نارجیس


    توی این نوشته هات به نظر میرسه انفعال و وابستگی هست.
    فقط مشاوره رفتن کافی نیست باید در جهت بهبود رابطه اقدام کنی. و فقط چندبار اقدام هم مهم نیست باید سبک رفتاریت رو اصلاح کنی. اول با خودت بعد همسر و فرزندت. یعنی ریشه ای مساله رو حل کنی.
    شما میخوای رابطه با همسرت رو اصلاح کنی خیلی عالیه اما قبلش لازمه رابطه ات با خودت رو اصلاح کنی. با خودت در صلح و آرامش و عشق باشی و به خودت زمان بدی. توی این مدت هرچند اندک توقعات عاطفی ات رو از همسرت کم کن و سعی کن اگر هم محبتی میکتی بدون چشمداشت و برآمده از درونت باشه. اگر سر سفره موسیقی یا گل میگذاری در درجه اول خودت از بوش لذت ببری و از نگاه خوشحال و راضی فرزند دلبندت. از شکوه و حضور وجود خودت لذت ببر.حتی اگر تنهایی با پسرت یک ساعت برو پارک و قدم بزن. برای خودت چای یا قهوه بصورت ویژه درست کن. میز خوشگل برای شام و ناهار خودت بچین. حتی وقتی با کودکت تنهایی. سعی کن مدتی با خودت خلوت عاشقانه داشته باشی و دغدغه ات رو از هرکسی غیر خود برداری. میبینی که وقتی سطح انرژی خودت بالا میره و به خودت می پردازی در بخشش این شادی به دیگران هم سخاوتمند میشی. اگر درحق خودت ظلم کنی و خودت رو محدود و تسلیم وناتوان ببینی در بخشش شادی به دیگران هم دریغ میکنی. حتی عزیزترین افراد.
    نا امید نباش و برای تغییر دیگران انرژی خرج نکن و نجنگ بلکه برای تغییر شرایط خودت تلاش کن.
    سلام ارم گرامی... راستش یکبار کامل نوشتم پاک شد و تا الان فرصت نکردم بیام .... کاااملا حق با شماست قبلا هم به این نتیجه رسیدم که بهش زیادی وابسته هستم و باید روی خودم کار کنم... الان من دیگه اون آدم قبل نیستم دیگه به خیلی از کارهاش کاری ندارم... حساسیتهام کم شده ولی رابطه گرم و صمیمی نشده..
    چند وقتیه هر روز با پسرم میرم پارک و اگه میخوام جایی برم و کاری کنم سعی میکنم خودم تصمیم بگیرم و اونووزیاد درگیر نکنم... میخواموتو فرصت مناسب ورزش رو ادامه بدم و امروز هم وقت روانشناس دارم تاودر مورد مشکلات روانیم باهاش صحبت کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط wikiphp نمایش پست ها
    تا حالا با شوهرتون در این مورد صحبت کردین و مشکل رو ریشه یابی کردین یا نه؟
    یکی از مشکلاتم اینه که با شوهرم از اولدزندگی نمیتونیم در مورد مساله ای با هم حرف بزنیم... یکبار مشاور بهم گفت حتما نمیخواد بهش بگی بیا در مورد فلان موضوع حرفربزنیم غیر مستقیم وارد صحبت شو در مورد اون مساله... ولی یا سر سری میگیره یا میگه بذار ببینین چی میشه.. یا میگه هر طور میدونی
    وقتی شکایت میکنم که ما باید بتونیم در مورد مسائل مختلف صحبت کنیم میگه خوب بگو چی میخوای بگی... میگم مثلا در مورد بچمون میگه من چقد بهت میگم و تو گوش نمکنی حالا هم باشه هر کاری خودت دوست داری انجام بده... یعنی صحبت کردن براش یه چیز ناشناخته است... میگم ما با هم حرف نمیزنیم میگه ااااااینهمه تا الان رفتیم بیرون اومدیم حرف زدبم بعد میگی حرف نمیزنیم؟
    یکبار یه متن جالب در مورد مراحل صحبت کردن بین زن و شوهر براش خوندم خودم کیف کردم از متن اون فقط گوش داد بعد گفت خوب دیگه من برم بخوابم

    در مورد مساله صمیمی نبودنمون همکبارها گفتم هم پقش مشاور که خودش هم بوده ولی تاثیر نداشته
    آخرین بار مشاور گفت شما باید مهارتهای زندگی رو کسب کنید... بیشتر هم رویوصحبتش با من بود و گفت بهت روشهایی یاد میدم که این افکار کم تر سراغت بیاد و اگه اومد برات مشکل بوجود نیاره

    میدونید مشکل اصلی من چیه؟
    اینکه از نظر شوهرم همه چیز خوبه و هییییییییچ مشکلی نداریم....
    باهاش حرف زدم گفتم بببین اینکه ما ازوصب تا شب بدون هبچ هدفی فقط کار کنیم و شب بخوابیم والاااااا این زندگی نیست... زندگی که نتونی به چیزهاییی که میخوای برسی زندگی نیست... اینهمه سختی بکشیم بعد مثل دو تاهم اتاقی باشیم آخه مگه این زندگیه؟

    چرا اااااااینهمه تفاوت بین من و شوهرم وجود داره؟
    آیا هستند مردایی که مثل شوهر من فک میکنن زندگب رو باید فقط به جلو برد بدون اینکه اون رو احساس کنی؟
    ایا این یه شخصیت شوهرم برمیگرده؟ اگه آره علتش چیه؟
    آیا من زیادی حساسم؟ مگه نباید زن و شوهر همه چیز هم باشن؟ مگخ نباید در کنار هم احساس امنیت و آرامش داشته باشند؟
    من باید چه رفتاری با این مرد داشته باشم؟
    بهش محبت کنم یا نه؟
    خواهشا اگه کسی برداشتی از حرفام داره ممنون میشم نظرشو بگه

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Eram نمایش پست ها
    سلام نارجیس


    توی این نوشته هات به نظر میرسه انفعال و وابستگی هست.
    فقط مشاوره رفتن کافی نیست باید در جهت بهبود رابطه اقدام کنی. و فقط چندبار اقدام هم مهم نیست باید سبک رفتاریت رو اصلاح کنی. اول با خودت بعد همسر و فرزندت. یعنی ریشه ای مساله رو حل کنی.
    شما میخوای رابطه با همسرت رو اصلاح کنی خیلی عالیه اما قبلش لازمه رابطه ات با خودت رو اصلاح کنی. با خودت در صلح و آرامش و عشق باشی و به خودت زمان بدی. توی این مدت هرچند اندک توقعات عاطفی ات رو از همسرت کم کن و سعی کن اگر هم محبتی میکتی بدون چشمداشت و برآمده از درونت باشه. اگر سر سفره موسیقی یا گل میگذاری در درجه اول خودت از بوش لذت ببری و از نگاه خوشحال و راضی فرزند دلبندت. از شکوه و حضور وجود خودت لذت ببر.حتی اگر تنهایی با پسرت یک ساعت برو پارک و قدم بزن. برای خودت چای یا قهوه بصورت ویژه درست کن. میز خوشگل برای شام و ناهار خودت بچین. حتی وقتی با کودکت تنهایی. سعی کن مدتی با خودت خلوت عاشقانه داشته باشی و دغدغه ات رو از هرکسی غیر خود برداری. میبینی که وقتی سطح انرژی خودت بالا میره و به خودت می پردازی در بخشش این شادی به دیگران هم سخاوتمند میشی. اگر درحق خودت ظلم کنی و خودت رو محدود و تسلیم وناتوان ببینی در بخشش شادی به دیگران هم دریغ میکنی. حتی عزیزترین افراد.
    نا امید نباش و برای تغییر دیگران انرژی خرج نکن و نجنگ بلکه برای تغییر شرایط خودت تلاش کن.
    سلام ارم گرامی... راستش یکبار کامل نوشتم پاک شد و تا الان فرصت نکردم بیام .... کاااملا حق با شماست قبلا هم به این نتیجه رسیدم که بهش زیادی وابسته هستم و باید روی خودم کار کنم... الان من دیگه اون آدم قبل نیستم دیگه به خیلی از کارهاش کاری ندارم... حساسیتهام کم شده ولی رابطه گرم و صمیمی نشده..
    چند وقتیه هر روز با پسرم میرم پارک و اگه میخوام جایی برم و کاری کنم سعی میکنم خودم تصمیم بگیرم و اونووزیاد درگیر نکنم... میخواموتو فرصت مناسب ورزش رو ادامه بدم و امروز هم وقت روانشناس دارم تاودر مورد مشکلات روانیم باهاش صحبت کنم

    نقل قول نوشته اصلی توسط wikiphp نمایش پست ها
    تا حالا با شوهرتون در این مورد صحبت کردین و مشکل رو ریشه یابی کردین یا نه؟
    یکی از مشکلاتم اینه که با شوهرم از اولدزندگی نمیتونیم در مورد مساله ای با هم حرف بزنیم... یکبار مشاور بهم گفت حتما نمیخواد بهش بگی بیا در مورد فلان موضوع حرفربزنیم غیر مستقیم وارد صحبت شو در مورد اون مساله... ولی یا سر سری میگیره یا میگه بذار ببینین چی میشه.. یا میگه هر طور میدونی
    وقتی شکایت میکنم که ما باید بتونیم در مورد مسائل مختلف صحبت کنیم میگه خوب بگو چی میخوای بگی... میگم مثلا در مورد بچمون میگه من چقد بهت میگم و تو گوش نمکنی حالا هم باشه هر کاری خودت دوست داری انجام بده... یعنی صحبت کردن براش یه چیز ناشناخته است... میگم ما با هم حرف نمیزنیم میگه ااااااینهمه تا الان رفتیم بیرون اومدیم حرف زدبم بعد میگی حرف نمیزنیم؟
    یکبار یه متن جالب در مورد مراحل صحبت کردن بین زن و شوهر براش خوندم خودم کیف کردم از متن اون فقط گوش داد بعد گفت خوب دیگه من برم بخوابم

    در مورد مساله صمیمی نبودنمون همکبارها گفتم هم پقش مشاور که خودش هم بوده ولی تاثیر نداشته
    آخرین بار مشاور گفت شما باید مهارتهای زندگی رو کسب کنید... بیشتر هم رویوصحبتش با من بود و گفت بهت روشهایی یاد میدم که این افکار کم تر سراغت بیاد و اگه اومد برات مشکل بوجود نیاره

    میدونید مشکل اصلی من چیه؟
    اینکه از نظر شوهرم همه چیز خوبه و هییییییییچ مشکلی نداریم....
    باهاش حرف زدم گفتم بببین اینکه ما ازوصب تا شب بدون هبچ هدفی فقط کار کنیم و شب بخوابیم والاااااا این زندگی نیست... زندگی که نتونی به چیزهاییی که میخوای برسی زندگی نیست... اینهمه سختی بکشیم بعد مثل دو تاهم اتاقی باشیم آخه مگه این زندگیه؟

    چرا اااااااینهمه تفاوت بین من و شوهرم وجود داره؟
    آیا هستند مردایی که مثل شوهر من فک میکنن زندگب رو باید فقط به جلو برد بدون اینکه اون رو احساس کنی؟
    ایا این یه شخصیت شوهرم برمیگرده؟ اگه آره علتش چیه؟
    آیا من زیادی حساسم؟ مگه نباید زن و شوهر همه چیز هم باشن؟ مگخ نباید در کنار هم احساس امنیت و آرامش داشته باشند؟
    من باید چه رفتاری با این مرد داشته باشم؟
    بهش محبت کنم یا نه؟
    خواهشا اگه کسی برداشتی از حرفام داره ممنون میشم نظرشو بگه

  8. 2 کاربر از پست مفید نارجیس 2 تشکرکرده اند .

    Eram (یکشنبه 17 تیر 97), reihane_b (دوشنبه 18 تیر 97)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دیروز [ 23:25]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    779
    امتیاز
    24,332
    سطح
    94
    Points: 24,332, Level: 94
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,325

    تشکرشده 1,636 در 592 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نارجیس جان

    اینکه از نظر همسرت همه چی خوبه ؛ خب نظر شخصی خودش هست و توقعات خودش. اینکه سعی کنی متقاعدش کنی که مشکل بزرگی وجود داره چیزی رو بهتر نمیکنه.جای این تلاش کن که نیازهاتو کم کم بهش معرفی کنی. کم کم و مطابق با ظرفیت خودت و همسرت.
    برای مثال در مورد کم حرفی همسرت. اول از همه تلاش کن بیشتر باهم حرف بزنید. و از موضوعی شروع کن که براش جذابه.اجازه بده تا از بودن کنارت و صحبت هات فقط لذت ببره ؛ گوش بده و صحبت کنه هرچند کم. سعی کن برای شروع صحبت هات رو زیاد کش ندی ؛ حتما طول روز گفتگوهای خوشایند عاشقانه داشته باشین تا تمرین بشه.منظورم گفتگوهای بی هدفی هست که فقط خوش و بش و شوخی هست که متاسفانه بین زن و شوهرها کمه. مثلا کنارش بشین دستاشو بگیر خودتو لوس کنی بگی آقای محترم من شما رو جایی ندیدم؟ این ظاهر جذاب و خوش تیپ خیلی برام آشنا میاد. میتونی شوخی هارو خصوصی تر و جذاب تر هم کنی تا صمیمیت بین شما افزایش پیدا کنه.
    علاوه بر این شوهرت هم یادمیگیره که وارد مکالمه بشه.
    اینکه تصورش از مکالمه چیز مثبت و خوب و البته در زمان کوتاه باشه باعث میشه پذیراتر باشه.
    پیشنهاد میکنم به عنوان تمرین یک مکالمه برای شوخی طراحی کنی و مکالمه رو آغاز کنی و واکنش همسرت رو بنویسی برامون. یک مکالمه کوتاه اما پراز جذابیت.



  10. 6 کاربر از پست مفید Eram تشکرکرده اند .

    m.reza91 (دوشنبه 18 تیر 97), reihane_b (دوشنبه 18 تیر 97), tavalode arezoo (شنبه 16 تیر 97), نارجیس 2 (شنبه 16 تیر 97), میس بیوتی (سه شنبه 19 تیر 97), الهه زیبایی ها (دوشنبه 18 تیر 97)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 مرداد 97 [ 15:28]
    تاریخ عضویت
    1397-3-28
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    400
    سطح
    7
    Points: 400, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    13

    تشکرشده 25 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از نظر همسرت همه چی خوبه ؛ خب نظر شخصی خودش هست و توقعات خودش. اینکه سعی کنی متقاعدش کنی که مشکل بزرگی وجود داره چیزی رو بهتر نمیکنه.جای این تلاش کن که نیازهاتو کم کم بهش معرفی کنی. کم کم و مطابق با ظرفیت خودت و همسرت.
    برای مثال در مورد کم حرفی همسرت. اول از همه تلاش کن بیشتر باهم حرف بزنید. و از موضوعی شروع کن که براش جذابه.اجازه بده تا از بودن کنارت و صحبت هات فقط لذت ببره ؛ گوش بده و صحبت کنه هرچند کم. سعی کن برای شروع صحبت هات رو زیاد کش ندی ؛ حتما طول روز گفتگوهای خوشایند عاشقانه داشته باشین تا تمرین بشه.منظورم گفتگوهای بی هدفی هست که فقط خوش و بش و شوخی هست که متاسفانه بین زن و شوهرها کمه. مثلا کنارش بشین دستاشو بگیر خودتو لوس کنی بگی آقای محترم من شما رو جایی ندیدم؟ این ظاهر جذاب و خوش تیپ خیلی برام آشنا میاد. میتونی شوخی هارو خصوصی تر و جذاب تر هم کنی تا صمیمیت بین شما افزایش پیدا کنه.
    علاوه بر این شوهرت هم یادمیگیره که وارد مکالمه بشه.
    اینکه تصورش از مکالمه چیز مثبت و خوب و البته در زمان کوتاه باشه باعث میشه پذیراتر باشه.
    پیشنهاد میکنم به عنوان تمرین یک مکالمه برای شوخی طراحی کنی و مکالمه رو آغاز کنی و واکنش همسرت رو بنویسی برامون. یک مکالمه کوتاه اما پراز جذابیت.


    [/quote]

    سلام ممنون از راهنماییتون..حق با شماست سعی کردن بیشتر من با تلاش کم تر اون همیشه بوجود میاد... هر چی سعی میکنم نیازهامو واضح تر بهش نشون بدم نتیجه کم تری میگیرم..
    دیروز رفتم پیش روانشناس ب ای حالتهای روحی و احساس افسردگی... برام قرص نوشت که امروز صبح خوردم و خیللللی حالت تهوع و سرگیجه گرفتم... من حتی زمانیکه دکتر هم میرم انتظار دارم شوهرم مثل قبل حال و احوالمو بپرسه و نگرانم بشه.
    ولی افسدس
    دیروز اومد دنبالم ولی یک کللام نپرسید چطور بود یا دو مورد حال و احوالم سوال کنه... فقط پرسید هزینش چقدر شد... بعد هم گفت همش سعی میکرد از کار اون روانشناس ایراد بگیره.. تازه اونم وقتی که خودم شروع کردم به صحبت و ب اش توضیح دادم

    اصلا وقتی میبینه من مشکلی دارم باهام سردتر میشه..
    خدالان که کارم به دکتر و دارو کشیده دیگا چرا
    من اصلا به روی خودم نمیارم که اون فک کنه مشکلی داره ... دیروز بهش گفتم به خاطر این دارم میرم که اون حالتای افسردیگ بعد از زایمان حس میکنم هنوز مونده در وجودم
    ولی اون هیچی نگفت

    این روشی که میگید رو اتفاقا دارم همیشه همین کارو میکنم... میدونی وقتی میبینه من حالم خوبا و همهدچیز اوکیه دیگه میره دنبال کارش ولی برعکس اگه ببینه من یکم حوصله ندارم و سرسنگینم باهاش یکم خودشو جمع و جور میکنه و میاد بچه رو میگیره و بهتر میشه

    دیگه موندم چطور باید باهاش برخورد کنم
    اصلا اون یاد گرفته فقط زمانیکه اوضاع ناآروم و غیر عادیه کاری بکنه
    تازه همونم باید در حد و اندهزه باشه چون وگه زیاد بود عصبانی و بد میشه

    من نمیدونم چرا یکبار فقط یکبار این مدیران تالار به تاپیک من سری نزدند
    آیا این ویژگی شوهرم رو نمیشا تغیر داد؟
    آایا تلاشهای من بی فایده است؟
    آخه دفعه قبل که پیش مشاور رفته بودیم به مشاور میگفت که از من خیلی راضیه و مشکلی با من نداره پس چرا به انتظارات و توقعات من بی توجهه؟
    به نظرتون چیکار کنم؟ تو شهر به این بزرگی نتونستم مشاور با تجربه پیدا کنم

  12. 2 کاربر از پست مفید نارجیس 2 تشکرکرده اند .

    Eram (یکشنبه 17 تیر 97), m.reza91 (دوشنبه 18 تیر 97)

  13. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    سلام نارجیس عزیز
    وقتی عنوان تاپیکت خوندم و ادامه دادم دیدم چقدر شبیه من فکر میکنید!
    منم همین مشکل رو بعد از اومدن بچه تو زندگیمون پیدا کردم.البته داستان ما یه کم مفصل تره تو این مسیر. از اولش دچار مشکل بودیم که تاپیک زدم، به آخراش که رسیدم دیگه یه اتفاقاتی افتاد که اشک همه در اومد! من و همسرم بماند...
    منم خواستم تاپیک بزنم برا حل مشکلم ولی منصرف شدم... نه اینکه بگم راه حلی نداره،نه‌.
    گفتم راه حلش شاید خودم بهتر از هر شخص دیگه ای بدونم یا بتونم پیداش کنم.تلاشم میکنم اگه دیدم بی نتیجه بود تاپیک بزنم. که دیدم شما زحمتش کشیدین
    ببین اولین کاری که باید کنیم اینه که اون جمله عنوان تاپیکت رو از ذهنمون دور کنیم. من خودم چندین بار این حرف رو به همسرم زدم که ما خیلی از هم دور شدیم صمیمیت مثل قبل نداریم و... که دیگه همین چند روز پیش همسرم گفتن این جمله رو اینقدر تکرار نکن! تکرار کردنش خودش اوضاع رو بدتر میکنه.
    دیدم راست میگه. هی من چپ و راست برم فکرای منفی کنم و این حرفا رو بزنم فایده ای نداره
    آخه منم مثل شما خیلی از اینجور فکرا میکنم.
    متوجه شدم یه کم که خودم رو بهش نزدیک میکنم و به قول دوستان به خودم حتی بیشتر توجه و محبت میکنم روی اون اثر میذاره
    انتظار ندارم یه شبه همه چی درست بشه.ولی الانمون نسبت به چند ماه پیش خیلی بهتره
    تازه میگم شوهر شما هم مثل شوهر من نبوده خداروشکر. یعنی جوری بود که اگه من نمیگفتم حتی تو اتاق پیش من و بچه مون هم‌نمیخوابید
    او داشت افسردگی میگرفت! وقتی که من باید ترس افسردگی میداشتم
    شما هم نیازی نیست راجب این موضوع دیگه با همسرت حرف بزنی.چون چندین بار هم گفتی دیگه کافیه پس
    فقط خودت تو رفتارهات یه تغییراتی بده.اول از همه اینکه باید افسردگیت رو درمان کنی. حالا با کمک روانپزشک یا به تنهایی.
    معمولا مردها تو اینجور مسائل زیاد همراهی نمیکنن.احساس میکنن خانمشون همیشه میخواد بناله.غر بزنه‌.خسته به نظر بیاد.کم حوصله.‌.. این چیزا انرژی مرد رو میگیره
    برای همین وقتی بیرون از خونه آدمای پرانرژی رو می بینن اونا هم شارژ میشن و خوشحال به نظر میان.
    ولی وقتی دوباره میان تو خونه و جو غمگین و سنگین خونه رو می بینن اونا هم ساکت میشن. اما شاید چون خانمشون رو خیلی دوست دارن خودشون متوجه نمیشن
    ولی از نظر ما فاجعه اس.وقتی بیرون مردمون شاد و خوشحاله و تو خونه با خودمون اینطوری!
    من احساس میکنم مشاورها به شما یه کارهایی گفتن انجام بده شما هم انجام دادی.اما از روی تکلیف نه از روی دل!
    گفتن گل بذار رو میز ولی نه اینکه صرفا گل طبیعی بذاری یا مصنوعی! بیشتر میخواستن شما اون حس خوب رو بذاری رو میز.علاقه و عشقت رو بذاری واسه پختن غذا و چیدن میز
    یا گفتن شاد باش... شما وقتی خودت میگی افسردگی داری چطور شاد بودی؟این چیزا تظاهرش هیچ اثری نه روی خودت نه روی همسرت نداره
    پس سعی کن اول خودت رو از افسردگی رها کنی. با جملات مثبت به خودت روحیه بدی
    هر کاری که حالت رو خوب میکنه انجام بدی. یه وقتایی رو بذار برای کارهای موردعلاقه ات. خیلی تو بهبود روحیه تاثیر داره.تا اینکه تمام وقتت بره برای بچه و خونه و همسر ودرس و...
    البته همین درس خوندن میتونه جزو کارهای مورد علاقت باشه.وقتی درس میخونی ازش لذت ببر. به خودت افتخار کن که تو این شرایط داری تحصیل میکنی و همچین توانایی داری

    سعی کنید سه تایی با هم به گردش برید.و بهتون خوش بگذره. غر زدن تو کار نباشه (هرچند سخته)
    تو خونه هم از نظر ظاهری مثل قبل اومدن بچه به خودت برس. مثل اون وقتا گاهی برو بچسب به شوهرت.شیطنت هایی که اون موقع داشتی رو گه گاهی داشته باش
    ببین در کل میخوام بگم تو خودت نارجیس گذشته باش (هر چند خیلیییی سخته ) تا همسرت هم همون مرد گذشته باشه!
    درضمن این حرفا رو به خودمم دارم میگم

  14. 3 کاربر از پست مفید reihane_b تشکرکرده اند .

    m.reza91 (دوشنبه 18 تیر 97), نیکیا (دوشنبه 18 تیر 97), الهه زیبایی ها (دوشنبه 18 تیر 97)

  15. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 خرداد 03 [ 00:06]
    تاریخ عضویت
    1396-1-29
    نوشته ها
    815
    امتیاز
    26,013
    سطح
    96
    Points: 26,013, Level: 96
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 337
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,591

    تشکرشده 2,300 در 744 پست

    Rep Power
    203
    Array
    سلام خانم نارجیس عزیز

    برداشت من اینه که شما زنید و همسر محتررمتون مرد!!! مثال هاییتی که زدید برام اشناست کتاب رازهایی در مورد زنان و مردان کامل توضیحداده

    این که می فرمایید گفتم بیا درمورد بچه حرف بزنیم....موضوع کلیه..،،

    اینجور مکالمه با روحیات مردانه سازگار نیست
    باید دقیق مشخص کنید که در چه مورد بجه می خواهید صحبت کنید و در ضمن زمانش رو هم مشخص کنید....،اینها رو از سخنرانی دکتر فرهنگ شنیدم،.

    و اینکه ایشان اومدن دنبالتان و سر حرف و باز نکردن..،،،ولی شما می خواستید که بپرسن چی شد چی نشد...،،،،

    منم مسئله ای شبیه به این رو با مادرم دارم...،،،هر وقت احساس کنم که آگه الان یک کلمه حرف بزنم یا چیزی بپرسم..... مجبورم به
    یک مثنوی هفتاد من گوش بدم اصلا سر حرف و باز نمیکنم .....حتی یک بار خودم و زدم به خواب!!

    می خواهم بگم آگه حرفهایی باعث آزارتان بشه خود شما هم تمایلی به شنیدنش ندارید و فرار می کنید هر طور که شده.

    به نظر من رفتار همسرتان قابل درکه.

    خوبه که هممون روحیات مرد و زن و بشناسیم

    با پست آخر خانوم ارم موافقم الان برای نزدیک شدن به همسرتون از همین روحیات زنانه تون استفاده کنید و زندگی متاهلی شیرین و بچشید
    یک کانالی هست تو تلگرام یک سری بزنید خوبه masieeeee136482
    که برای خانوماست و ورود اقایون دین شرعی داره
    برعکسش هم برای اقایون هست یعنی کانال مردانه است.

    من مطمینم موفق میشوید و ان شالله بر میگردید به دوران صمیمی چند سال قبل
    امیدوار باشید
    ویرایش توسط الهه زیبایی ها : دوشنبه 18 تیر 97 در ساعت 14:58

  16. 3 کاربر از پست مفید الهه زیبایی ها تشکرکرده اند .

    Eram (چهارشنبه 20 تیر 97), m.reza91 (دوشنبه 18 تیر 97), reihane_b (شنبه 23 تیر 97)

  17. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 مرداد 97 [ 15:28]
    تاریخ عضویت
    1397-3-28
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    400
    سطح
    7
    Points: 400, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    13

    تشکرشده 25 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    hane_b;447184]سلام نارجیس عزیزوقتی عنوان تاپیکت خوندم و ادامه دادم دیدم چقدر شبیه من فکر میکنید!
    منم همین مشکل رو بعد از اومدن بچه تو زندگیمون پیدا کردم.البته داستان ما یه کم مفصل تره تو این مسیر. از اولش دچار مشکل بودیم که تاپیک زدم، به آخراش که رسیدم دیگه یه اتفاقاتی افتاد که اشک همه در اومد! من و همسرم بماند...
    منم خواستم تاپیک بزنم برا حل مشکلم ولی منصرف شدم... نه اینکه بگم راه حلی نداره،نه‌.
    گفتم راه حلش شاید خودم بهتر از هر شخص دیگه ای بدونم یا بتونم پیداش کنم.تلاشم میکنم اگه دیدم بی نتیجه بود تاپیک بزنم. که دیدم شما زحمتش کشیدین ������
    ببین اولین کاری که باید کنیم اینه که اون جمله عنوان تاپیکت رو از ذهنمون دور کنیم. من خودم چندین بار این حرف رو به همسرم زدم که ما خیلی از هم دور شدیم صمیمیت مثل قبل نداریم و... که دیگه همین چند روز پیش همسرم گفتن این جمله رو اینقدر تکرار نکن! تکرار کردنش خودش اوضاع رو بدتر میکنه.
    دیدم راست میگه. هی من چپ و راست برم فکرای منفی کنم و این حرفا رو بزنم فایده ای نداره
    آخه منم مثل شما خیلی از اینجور فکرا میکنم.
    متوجه شدم یه کم که خودم رو بهش نزدیک میکنم و به قول دوستان به خودم حتی بیشتر توجه و محبت میکنم روی اون اثر میذاره
    انتظار ندارم یه شبه همه چی درست بشه.ولی الانمون نسبت به چند ماه پیش خیلی بهتره
    تازه میگم شوهر شما هم مثل شوهر من نبوده خداروشکر. یعنی جوری بود که اگه من نمیگفتم حتی تو اتاق پیش من و بچه مون هم‌نمیخوابید
    او داشت افسردگی میگرفت! وقتی که من باید ترس افسردگی میداشتم
    شما هم نیازی نیست راجب این موضوع دیگه با همسرت حرف بزنی.چون چندین بار هم گفتی دیگه کافیه پس
    فقط خودت تو رفتارهات یه تغییراتی بده.اول از همه اینکه باید افسردگیت رو درمان کنی. حالا با کمک روانپزشک یا به تنهایی.
    معمولا مردها تو اینجور مسائل زیاد همراهی نمیکنن.احساس میکنن خانمشون همیشه میخواد بناله.غر بزنه‌.خسته به نظر بیاد.کم حوصله.‌.. این چیزا انرژی مرد رو میگیره
    برای همین وقتی بیرون از خونه آدمای پرانرژی رو می بینن اونا هم شارژ میشن و خوشحال به نظر میان.
    ولی وقتی دوباره میان تو خونه و جو غمگین و سنگین خونه رو می بینن اونا هم ساکت میشن. اما شاید چون خانمشون رو خیلی دوست دارن خودشون متوجه نمیشن
    ولی از نظر ما فاجعه اس.وقتی بیرون مردمون شاد و خوشحاله و تو خونه با خودمون اینطوری!
    من احساس میکنم مشاورها به شما یه کارهایی گفتن انجام بده شما هم انجام دادی.اما از روی تکلیف نه از روی دل!
    گفتن گل بذار رو میز ولی نه اینکه صرفا گل طبیعی بذاری یا مصنوعی! بیشتر میخواستن شما اون حس خوب رو بذاری رو میز.علاقه و عشقت رو بذاری واسه پختن غذا و چیدن میز
    یا گفتن شاد باش... شما وقتی خودت میگی افسردگی داری چطور شاد بودی؟این چیزا تظاهرش هیچ اثری نه روی خودت نه روی همسرت نداره
    پس سعی کن اول خودت رو از افسردگی رها کنی. با جملات مثبت به خودت روحیه بدی
    هر کاری که حالت رو خوب میکنه انجام بدی. یه وقتایی رو بذار برای کارهای موردعلاقه ات. خیلی تو بهبود روحیه تاثیر داره.تا اینکه تمام وقتت بره برای بچه و خونه و همسر ودرس و...
    البته همین درس خوندن میتونه جزو کارهای مورد علاقت باشه.وقتی درس میخونی ازش لذت ببر. به خودت افتخار کن که تو این شرایط داری تحصیل میکنی و همچین توانایی داری


    سعی کنید سه تایی با هم به گردش برید.و بهتون خوش بگذره. غر زدن تو کار نباشه (هرچند سخته������)
    تو خونه هم از نظر ظاهری مثل قبل اومدن بچه به خودت برس. مثل اون وقتا گاهی برو بچسب به شوهرت.شیطنت هایی که اون موقع داشتی رو گه گاهی داشته باش
    ببین در کل میخوام بگم تو خودت نارجیس گذشته باش (هر چند خیلیییی سخته ) تا همسرت هم همون مرد گذشته باشه!
    درضمن این حرفا رو به خودمم دارم میگم������[/QUOTE]


    سلام ریحانه عزیز... ممنون که اومدی و با حرفات کمی آرومم کردی.. راستشو بخوای خیلی وقت بود تصمیم داشتم دیگه حرفی بهش نزنم از گلایه ها و دوری و اینجور حرفا تا اینکه وقتایی که بیخود تو هم میرفتم و اون دلیلشو ازم میپرسید باید رهش جوابی میدادم و اونموقع بود که حرف دلمو بهش میزدم
    میدونم اشتباهه ولی قبول کن یه وقتایی که به خیال خودت داری خیلی تلاش میکنی و محبت و همه جوره برای بهتر شدن رابطه و زندگی کوتاه میای و تلاش میکنی بعد میبینی همسر محترم یه ذره هم به اونا اهمیت نمیده و اصصصصلا به چشمش نمیاد اونجاست که میزنی به سیم آخر


    گاهی وقتا یاد روزای خوبمون میفتم .. روزای اول آشنایی منظورم نیست که بگید این حرفا مال اون موقه هاست.. آخریش شاید مال دوران حاملگیم بود ... آخرین روزایی که شوهرمو از دست دادم همون روزا بود... باورتون نمیشه گاهی وقتا حس میکنم اون شوهر من دیگه نیست و رفته.... و این مرد یه آدم غریبه است... آخرین باری که شوهرم کنارم بود رو خوب یادمه... داشتم درد میکشیدم برای زایمانم.. سرمو گذاشته بود تو بغلشو فقط و فقط قربون صدقم میرفت... و لحظه آخر چشمای اشک آلودش که پشت در اتاق عمل برام دعا میکرد... همون لحظه لحظه اخرین دیدار ما بود تا به الان.....همونجا پشت در اتاق عمل...


    گاهی وقتا تو دعام میگم خدایا شوهر منو بهم برگردون
    من همون قبلی رو میخوام... بهش برش گردون
    در مورد راهکارهایی هم که گفتی تا حدی قبول دارم که باید شور و نشاط رو از درون نشون بدم.. ولی باااور کن شوهرم وقتی میبینه اوضاع خوبه دیگه میره دنبال کارش




    نقل قول نوشته اصلی توسط الهه زیبایی ها نمایش پست ها
    سلام خانم نارجیس عزیز


    برداشت من اینه که شما زنید و همسر محتررمتون مرد!!! مثال هاییتی که زدید برام اشناست کتاب رازهایی در مورد زنان و مردان کامل توضیحداده


    این که می فرمایید گفتم بیا درمورد بچه حرف بزنیم....موضوع کلیه..،،


    اینجور مکالمه با روحیات مردانه سازگار نیست
    باید دقیق مشخص کنید که در چه مورد بجه می خواهید صحبت کنید و در ضمن زمانش رو هم مشخص کنید....،اینها رو از سخنرانی دکتر فرهنگ شنیدم،.


    و اینکه ایشان اومدن دنبالتان و سر حرف و باز نکردن..،،،ولی شما می خواستید که بپرسن چی شد چی نشد...،،،،


    منم مسئله ای شبیه به این رو با مادرم دارم...،،،هر وقت احساس کنم که آگه الان یک کلمه حرف بزنم یا چیزی بپرسم..... مجبورم به
    یک مثنوی هفتاد من گوش بدم اصلا سر حرف و باز نمیکنم .....حتی یک بار خودم و زدم به خواب!!


    می خواهم بگم آگه حرفهایی باعث آزارتان بشه خود شما هم تمایلی به شنیدنش ندارید و فرار می کنید هر طور که شده.


    به نظر من رفتار همسرتان قابل درکه.


    خوبه که هممون روحیات مرد و زن و بشناسیم


    با پست آخر خانوم ارم موافقم الان برای نزدیک شدن به همسرتون از همین روحیات زنانه تون استفاده کنید و زندگی متاهلی شیرین و بچشید
    یک کانالی هست تو تلگرام یک سری بزنید خوبه masieeeee136482
    که برای خانوماست و ورود اقایون دین شرعی داره
    برعکسش هم برای اقایون هست یعنی کانال مردانه است.


    من مطمینم موفق میشوید و ان شالله بر میگردید به دوران صمیمی چند سال قبل
    امیدوار باشید
    سلام الهه زیبایی ها... چقدر اسم تاپیکت قشنگه..، ممنون بابت حرفای قشنگت... در مورد نحوه صحبت کردن بارهاوسعی کردم ولیدچشم این مورد رو هم حتما یادم میمونه.. در مورد اینکه اون میترسه حرفای من باعث آزارش بشه هم بیشتر تلاش میکنم این فکرو از سرش بیرون کنم و اطمینان بیشتری بهش بدم
    بله روحیات زنانه... ولی باود کنید نمیشه با هر مردی یه مدل برخورد کرد و نتیجه گرفت.. اتفاقا شوهر من طوریه که هر چی ازش فاصله میگیرم و باهاش سن ین تر میشم بیشتر نزدیک میشه... شایدم این تصور منه..


    بازم دوستای دیگه تجربه ای دارن و بگن ممنون میشم...
    به نظرتون با اینجور مرداواز نظر عاطفی چطور باید برخورد کرد؟
    مثد خودشون سرد یا اینکه گرم باشیم؟

  18. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس 2 تشکرکرده است .

    m.reza91 (دوشنبه 18 تیر 97)

  19. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    ن باری که شوهرم کنارم بود رو خوب یادمه... داشتم درد میکشیدم برای زایمانم.. سرمو گذاشته بود تو بغلشو فقط و فقط قربون صدقم میرفت... و لحظه آخر چشمای اشک آلودش که پشت در اتاق عمل برام دعا میکرد... همون لحظه لحظه اخرین دیدار ما بود تا به الان.....همونجا پشت در اتاق عمل...
    بعد از به دنیا اومدن فرزندتون اطمینان دارید که بیش از حد توجهتون به فرزندتون معطوف نشده و از شوهرتون غافل نشدید؟
    در خصوص افسردگی خودتون هم نظر روانپزشک یا روانشناستون چی بوده؟ در این خصوص این تست آنلاین ساده رو بدبد: https://depression.org.nz/is-it-depr...pression-test/ . البته خیلی محکم نیست ولی با این حال یه دیدی بهمون میده.
    یه موردیو میدونم اینکه شما احساس بدی داشته باشید و بگیم در موردش نباید با شوهرتون حرف بزنید یا شوهرتون شما رو منع کنه(این به معنی عدم علاقش به شما نیست.)؛ این چیز خوبی نیست. البته نوع بیان شما مهمه؛ اینکه حالت شکایت همراه با وابستگی (=غُر ) به خودش بگیره یا توی یه فضای منطقی مطرح بشه که باز همین یه مهارت ویژه میخواد چون میخوایم از احساسمون بگیم همزمان میخوایم منطقی باشیم منظور اینکه هیجانی نشیم دعوا نکنیم متهم نکنیم و.... .
    ضمن اینکه فشارهای اقتصادی رو هم برای شرایط روانی همسرتون باید در نظر بگیریم. چون ممکنه تحت فشار باشه و با توجه به توضیحاتتون تا حدیم درونگراست؛ بنابراین از مشکلاتش به شما چیزی نمیگه و باعث میشه ذهنش دیگه نتونه مشکلات شما رو تحلیل کنه.

  20. کاربر روبرو از پست مفید m.reza91 تشکرکرده است .

    reihane_b (شنبه 23 تیر 97)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 اسفند 92, 10:36
  2. موفقیت از آن كسانی است كه ذهنیت موفق دارند
    توسط ani در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 آبان 88, 18:19

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 21:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.