سلام من سی دو سالمه و دانشجوی ارشدم و خانه دار ویه پسر نازنین خوشگل شیش ساله دارم.وشوهرم سی و چار سالشه و دانشجوی دکتری در امریکا.
این اولین تاپیک من به اینجاس لطفن کمکم کنین چون واقعن نمی دونم چیکار کنم.
حدود دوازده سال پیش دوران دانشجویم شوهرم بهم ابراز عشق کرد و کلن پیله شده بود واصرارهای ایشون به ازدواج با من تقریبن زبانزد همه دانشکده شده بود بعداز مدتی من هم به او علاقه مند شدم و ایشون به خاستگاری من اومد در اون جلسه خاستگاری اختلاف فرهنگی بسیار بالایی که بین ما بود کاملن مشخص بود وبه این دلیل که بارزترین بودهمه مخالفت کردن ولی من دیگه دلبسته شوهرم بودم و باهم رابطه ای عاشقانه خود را ادامه دادیم تا دوباره بعد دو سال و نیم به خاستگاری من امد که دوباره با مخالفت همه روبرو شد ولی اینبار من کوتاه نیومدم و گفتم قصد ازدواج با ایشون دارم که با اصرار من از سر ناچاری قبول کردن ما بعد عقد رابطه جالبی با هم نداشتیم و همیشه اختلافاتی که ناشی از فرهنگ و ادب بود و با هم داشتیم شوهر من ادم بسیار عصبی که آستانه صبرش میشه گف ده درصد یا کمتر از اون .تا تقریبن اواخر تیر 92برای یه ماموریت کاری رفت قطر و بعد در اون موقع باهام تماس گرفت که در تلاشه بره برای ادامه تحصیل امریکا و الانم اونجا داره این کارا رو انجام میده باتمام مخالفت های من رفت.و تا الان ما از هم دوریم و تو این چن ماه اخر من ویزای امریکا رو گرفتم والان نمی دونم می تونم با مردی که رهام کرده و
با یه بچه ای که الان شیش سال داره و دوسال تمام همیشه از ناراحتی و دلتنگی پدرش که می تونس کنارش باشه عذاب کشیده زندگی کرد یا نه.
تمام سختی ها و ناراحتی ها درون قلبم سنگینی کرده واز این خودخواهی شوهرم دلگیرم و الان که همه چی درس شده دو دلم چون تو این مدتی که خونه پدرم بودیم تمام بدبختی ها و سختی هایی که با زندگی با ایشان داشتمبه زمان می سپردم و به شکلی بهشون فکر نمی کردم نگرانم دوباره با هم نسازیم و پسرم ضربه سختی بخوره.ما قبلنا دعوا های خیلی بدی باهم داشتیم که به فحش و کتک منجر شد و دوباره می ترسم تکرار بشه .پیشاپیش از نظراته همه دوستان ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)