به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 بهمن 91 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1391-10-18
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    حوصله هیچی ندارم

    سلام.
    من بعد ازدواجم از خونواده و زادگاهم خیلی دور شدم. اینجا که هستم هیچ فامیلی ندارم. فقط چندتا دوست دارم.
    خانواده همسرم انسان های به شدت منفی نگر، تخریب گر و بدون هیچ تعادل اخلاقی هستند. در عین صمیمیتی که هنوز هم وجود داره خیلی آزارم دادن. البته گاهی تنش های کوچیکی پیش می اومد اما من و همسرم همیشه احترام نگه داشتیم و باهاشون درگیر نشدیم. و هر انتقاد و گله ای داشتیم خود همسرم بهشون میگفت.
    من قبلا آدم مثبت نگری بودم. پر از شور و هیجان و موفقیت. در سطح اجتماعی خیلی فعال بودم. تو زمینه های زیادی کار میکردم و حتی داشتم اولین کتابم رو چاپ میکردم که در گیر و دال این مسایل روحی همه چی رو گذاشتم کنار.
    خدا رو شکر همسرم خیلی خوبه. یه انسان به تمام معنا. تک پسره اما خدا رو شکر به خونواده اش اصلا نرفته. بر خلاف پدرش که بویی از مهر پدری و وجدان نبرده(این حرف کل فامیله. صحبت من ناراحت نیست)، همسرم از یه فرشته پاک تر و مهربون تر و مردتره. و واقعا اگر وجود این انسان نازنین نبود من نمیتونستم اینهمه تنهایی و مشکل روحی رو تحمل کنم.

    گاهی فکر میکنم تخریب شخصیتی که خونواده همسرم در لفاف صمیمت انجام میده از روی حسادته. چون مثلا می بینم دخترای خودشون که هیچی نیستن رو با من مقایسه میکنن. مثلا من دعوت نامه های اختصاصی از بعضی سمینارها یا جشنواره ها داشتم . بعد دو روز بعدش اونا می اومدن شرکت دخترشون در یکی از این سمینارهایی که فرد خودش شماره تماسش رو برای شرکت میده و بعد باهاش تماس میگیرن رو به رخ من میکشیدن.
    کافی بود من یا همسرم ذره ای از موفقیت هام صحبت کنیم. اونا هم با 1000 تا دروغ یه چیزی از دختراشون میگفتن. در صورتیکه همسر خودم که تنها پسرشون هست و اتفاقا جوون برجسته و موفقی هست رو نادیده میگیرن و تا حد امکان سعی میکنن شخصیت اونم خراب کنن. حتی جلوی من!!!!!!!!

    نمیدونم چی بگم. اونا از نظر عرف و ظاهر خونواده ی با فرهنگی محسوب میشن. اما در درون مشکلات رفتاری عجیبی دارن که هیچوقت ندیده بودم.

    بگذریم. مشکلات فوق که یه گوشه از هزاران دلخوری من از این خونواده ی نامتعادل بود از یه طرف و مشکل دیگه ای که خودم و همسرم دچارش هستیم از یه طرف مسایلی هستند که درگیرش هستم. البته مشکل خودم و همسرم یه موضوع مالیه. یه هدف مادی مثلا مثل خرید ماشین. اما چون هنوز چندماه از ادواجمون گذشته قدری برای رسیدن به ای هدف از نظر مالی پول کم داریم.
    چیزایی در زمان جاری همیشه آزارم میده: از اندامم راضی نیستم. اصلا چاق نیستم(60 کیلو هستم) ولی دوست دارم لاغرتر از اینا باشم. البته دو سه روزه با سایت جالبی آشنا شدم که تو این زمینه بهم خیلی انگیزه و امید داده. آدرسش رو برای شما هم میذارم: انجمن گفتگوی تناسب اندام و زیبایی. ولی خب مدام حرص ظاهرم رو میخورم. در حدی که حوصله ندارم وقتی میرم بیرون قدری به خودم برسم. چرا؟ چون از اندامم بدم میاد. / نزدیک بودن فاصله خونمون تا خونه پدرشوهرم. چشمم که بهشون میفته خاطرات بد یادم میاد. البته خدا رو شکر رفت و آمد زیادی نداریم. همه چی در حد احترام. رفتارهای گاه به گاهشون به شدت آزارم میده. بخصوص که اعتقادات و حرفاشون رو قبول ندارم. بیشتر اوقات در مقابل چرت و پرت هاشون سکوت میکنم. شخصیت درونیشون خیلی ضعیفه. مثلا بی حجابی رو کلاس میدونن. اذیت شدن و زجر کشیدن تو زندگی رو نشونه خوب بودن فرد میدونن! و غیره/ هدف مادی که گفتم برای رسیدن بهش تلاش میکنیم/ نگرانی از آینده مالی زندگیمون / کارهای عقب افتاده ام مثل چاپ کتابم. آخ دریغ از اونهمه استعداد و ذوقم که خاک شد... به معنای واقعی خاک شد. حتی دیگه خود واقعیمو یادم نمیاد

    ببخشید اینهمه مقدمه چینی کردم! اصل موضوع رو حالا کوتاه میگم. اصل موضوع اینه که حوصله ی هر کاری رو ندارم. کسل شدم. همسرم پر از انرژی و عشقه. مطمئنم ابراز محبت و عشقی که به من میکنه اگر به هر زن دیگه ای بشه موم میشه. اما من حتی گاهی در مقابل ابراز محبت هاش فقط سکوت میکنم و هیچ چیزی تودلم تکون نمیخوره. همسرم قبل از ازدواج هم منو دوست داشت و عشق و علاقه اش هنوزم زبانزد فامیله.
    پر از ایده و هدف های زیبا برای یه زندگی قشنگ هستم. اما فقط در حد فکره. تا میام پیاده کنم میبینم حتی حوصله ی اینکه چهارتا کاغذ و خودکار و ابزار کار رو بیارم کنار هم ندارم. گاهی مثل همین الان که برای شما می نویسم ذوق میکنم که همین امروز اینکارو انجام میدم اما قبل از اقدام منصرف میشم.


    میدونم خیلی حرف زدم. ولی نیاز داشتم برای کسی کامل تشریح کنم. لطفا کمکم کنید و بگین من چمه و باید چیکار کنم؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید آبی ترین پرواز تشکرکرده است .


  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    352
    Array

    RE: حوصله هیچی ندارم

    کامل نخوندم متنتو اما نوشته بودی کلی ایده ی خوب توی ذهنت میاد. منطقا نمی تونی افسرده باشی. بهتره اگه ازامایش خون ندادی بدی کم خونی رو چک کنی. این روزا هم که با این هوای بد همه خسته ان. اگه قوه ی بدنیت کمه و زود جسما خسته میشی نیازه هم تغذیه ی خوبی داشته باشی و هم اینکه مداوم هرورز ورزش سبک کنی مثله دویدن نرم نرم. اگه هم بتونی یه روانشناس بری خوبه. موفق باشی.

  4. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    meinoush (دوشنبه 18 دی 91)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    46
    Array

    RE: حوصله هیچی ندارم

    اول ازت بابت ادرس سایتی که گذاشتی تشکر میکنم چون منم دنبال یه راهی هستم که یه مقدار وزنم رو کم کنم منم دقیقا هم وزن شما هستم

    بعد هم عزیزم انقدر ذهنت رو روی خانواده همسرت متمرکز نکن خدا رو شکر میگی که خیلی باهاشون رفت و آمد نداری و احترام ها هم همه جای خودش هست ... من محل زندگیم خیلی نزدیکه محل زندگی خانواده همسرم هست یعنی تو یه ساختمان و الان 3/5 سال هم هست که دارم اونجا زندگی میکنم خدا رو شکر خدا رو شکر خدا رو شکر هیچ مسئله ای هم واسم پیش نیومده یعنی من از ابتدا سعی کردم در کنار احترام و ارزشی که واسه خانواده همسرم قائل میشم خیلی هم خودم را قاطی شون نکردم حریم ها رو حفظ کردم و گاهی ممکنه یک هفته هم خانواده همسرم رو نبینم ... ولی در کل منم مثل شما خیلی مواقع ممکنه سر یه مسائلی که خیلی هم مهم نبوده از دید دیگران ناراحت میشدم و همچنان میشم ولی خیلی کمتر مثلا چند بار دیدم که مادر همسرم وسائلی که من دارم رو خریده واسه خودش از استکان سرویس من بگیر تا جا قاشقی روی سینک و چند تا چیز دیگه و من خیلی ناراحت شدم از این قضیه مخصوصا که خونه ما تو یه ساختمون و بعضی اوقات مهمونهای مشترکی داریم دوست نداشتم دقیقا توی استکانی که من چائی میریزیم دقیقا تو همون هم مادر شوهرم چائی بریزه این مساله رو با همسرم که در میان گذاشتم همسرم یه حرف جالب زد بهم گفت من اگه جای تو بودم افتخار هم میکردم به این قضیه که سلیقه من چقدر خوب بوده که اطرافیانم هم رفتن مثل اون رو خریدن در کل من هنوز خیلی از این قضیه راضی نیستم ولی این مسئله ای هم نیست که من بخوام واسه خودم بزرگش کنم ... حالا شما هم به نظر من خیلی به این قضیه فکر نکن که خانوداه همسرت یا از روی حسادت یا هر چیز دیگه تا یه خبری از شما میشنون زود واسه دخترهاشون هم یه اقدامی میکنن که از شما عقب نیافتن به خودت افتخار کن که باعث پیشرفت یه سری آدم دیگه شدی بعدش هم به نظر من هر اتفاقی که واستون میافته دلیلی نداره به همه بگید که مثلا فلان کنفرانس دعوت شدید یا هرکار دیگه ای رو عنوان نکنید مخصوصا اونهائی که روش خیلی حساس هستید ... البته این نظر منه
    همه را دوست میدارم و همه دوستم میدارند

    او که به ظاهر دشمن است، از در دوستی در می آید، بسان حلقه ای طلائی در زنجیر خیر و صلاح من


    فلورانس اسکاول شین

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 بهمن 91 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1391-10-18
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    100
    سطح
    1
    Points: 100, Level: 1
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: حوصله هیچی ندارم

    ممنون عزیزم. منم مثل شما از اول حریم ها رو رعایت کردم. ولی خب اونا این چیزا رو نمی فهمن. مثلا بابت همین که زیاد نمیریم خونشون ازمون دلخوریم. هر وقت هم میریم یه حرفی یه صحبتی یه چیزی گفته میشه که ناراحت میشیم. حتی همسرم دیگه دوست نداره بریم خونشون.
    من خودم از خودم تعریفی نمیکنم باور کن. مثلا زنگ زده میگه برا دعا امروز عصر دعوتیم. شما با ما میاین؟ میگم نه من امروز عصر فلان جا سمینار دعوتم. همین
    مشکل من با اونا حل شدنی نیست. من میخوام بدونم با بی حوصلگی و کسلی و در واقع یه جور تنبلی شدیدی که حس میکنم در من هست چیکار کنم؟

  7. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 آبان 98 [ 00:18]
    تاریخ عضویت
    1391-9-15
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    7,732
    سطح
    58
    Points: 7,732, Level: 58
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 52.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    626

    تشکرشده 656 در 231 پست

    Rep Power
    46
    Array

    RE: حوصله هیچی ندارم

    خوب عزیزم چرا واسشون توضیح میدی که امروز عصر چه برنامه ای داری بگو نه ممنون که به یادم بودید امرزو نمیتونم بیام اگه پرسیدن چرا بگو یه کاری پیش اومده باید اون رو انجام بدم اگه گفتن چه کاری بگو یه کار شخصیه اگه باز هم پرسیدن با خنده و شوخی حرف رو عوض کن مثلا بهشون بگو شخصیه چیز خاصی نیست ... هم بهشون احترام گذاشتی هم بهشون آمار دقیق ندادی اولش ممکنه ناراحت بشن و باهات برخورد کنن ولی اگه چند بار باهاشون این برخورد رو بکنی دیگه شاید اصلا سوال پیچت هم نکن ...
    اما چند سالتونه؟
    تو یه هر دوره از زندگی به نظر من (اصلان هم کارشناسانه و علمی نیست خودم به این نتیجه رسیدم و هیچ تحقیقی هم در این مورد نکردم) آدما به یه مرحله ای میرسن که احساس پوچی ، بی حوصلگی ، افسردگی،پرخاشگری، تنبلی و ... میکنن مثلا تو دوران نوجوانی هنگام رسید به سن بلوغ و یه سری تغییرات هورمونی و ... به سن 25 -26 سالگی میریسی دوباره یه حس دیگه سراغت میاد (مخصوصا اگه مجرد باشی) بعد اگه ازدواج کنی بعد از عروسی و رفتن خونه بخت دوباره یه سری احساسات که چون کلا زندگیت هم عوض میشه خودت مسئولیت دار میشی باید یه خونه را بچرخونی و یه سری ترسها که از وابستگی های زیاد ایجاد میشه ترسها و توهم های الکی مثلا ترس از دست دادن همسرت یا مردن و ...... یه سری فشار دیگه رو آدم هست و یه سری مشکلات ممکنه واسه آدم پیش بیادمثل مشکل شما و یا مشکلای دیگه باز آدم رو دچار یه تغییر و تحولات میده بعد مثلا میرسی به سن 30- 31 سالگی که من تو این دوره هستم احساس میکنم هزار تا هدف دارم ولی نمیدونم باید چیکار کنم یا اصلا هیچ انگیزه ای هم ندارم من موندم و افکار و اهداف مختلف ولی کو انگیزه یا یه تلنگر ... بعد که دوباره بزرگتر میشی یه سری حس های دیگه به آدم دست میده که این رو تو خواهر و برادر های بزرگتر از خودم و حتی پدر و مادرم حس کردم مخصوصا مادرم ... فکر کنم تقریبا هر 5 سال یکبار یه شوک به آدم وارد میشه از درون دیدی میگن طرف استخون میترکونه فکر کنم منظورشون همینه
    شاید این حس ها که سراغ ما آدمها میاد یه جریان طبیعی باشه نمیدونم ولی بهتره خودت رو مشغول کنی و کارهائی انجام بده که روحیت رو شاد کنن موسیقی شاد گوش کن برو ورزش (من یه مدت رفتم خیلی خوب بود) لباسهای رنگارنگ بپوش هر هفته یه شاخه گل بخر واسه خودت و همسرت تو خونتون بذار کلا به فکر یه تغییر باش که با یه دید دیگه بری دنبال کارهای رها شده ات ......
    همه را دوست میدارم و همه دوستم میدارند

    او که به ظاهر دشمن است، از در دوستی در می آید، بسان حلقه ای طلائی در زنجیر خیر و صلاح من


    فلورانس اسکاول شین

  8. کاربر روبرو از پست مفید malakeh تشکرکرده است .

    malakeh (سه شنبه 19 دی 91)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 دی 91 [ 17:06]
    تاریخ عضویت
    1391-10-18
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    88
    سطح
    1
    Points: 88, Level: 1
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    RE: حوصله هیچی ندارم

    عزیز چقدر دلت پره

  10. کاربر روبرو از پست مفید h a m i d تشکرکرده است .

    ahmet2000 (سه شنبه 19 دی 91)

  11. #7
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    352
    Array

    RE: حوصله هیچی ندارم

    گلم شاید این تاپیک هم بتونه بهت کمک کنه. راهنمایی های اقای sci رو بخون شاید برات مفید باشه البته فقط واسه قسمت تنبلی از نوع بی برنامگی.
    http://www.hamdardi.net/thread-21867.html


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بیحوصلگی شدید
    توسط esm در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 09 تیر 97, 19:39
  2. سردرگمی و بی حوصلگی
    توسط اسناء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: پنجشنبه 10 مرداد 92, 12:56
  3. چگونه با بی حوصلگی مبارزه کنیم؟
    توسط ویدا@ در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 08 تیر 92, 15:08
  4. با شكها و بي حوصلگي و سردي شوهرم چه كنم ؟
    توسط تنها مانده در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 تیر 92, 23:26
  5. اگه حوصله داشتين حرفاي من بي حوصله رو بخونين
    توسط sstanha در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: یکشنبه 04 اسفند 87, 00:43

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.