به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7
  1. #1
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array

    پیش به سوی قله!

    سلام به همه دوستان خوبم.


    عنوان و محتوای تاپیک متضاد هستند.


    قراره اولا اونهایی جذب این تاپیک بشن که همه قواشون رو روی رسیدن به قله متمرکز کردن. اونهاییکه از یه قله به سمت یه قله دیگه در حرکتن. و جز قله ها، هیچ چیزی رو در دنیا نمی بینن که عمیقا براشون ارضاء کننده باشه.


    و ثانیا اونهاییکه دارن تو کوهپایه های قشنگ این دنیا خوش می گذرونن و از زندگی لذت حقیقی می برن. و البته نرم نرمک به سمت قله ها حرکت می کنن. اونهاییکه بلدن از محتوای زندگی لذت ببرن و شادی هاشون وابسته به رسیدن به هیچ قله ای و هیچ پایانی نیست.
    گروه دوم قراره به گروه اول کمک کنند. در واقع امیدوارم این لطف رو بکنن.


    و اونهایی که (مثل من) در حال حرکت از گروه اول به گروه دوم هستند، هم کمک می کنند، و هم کمک دریافت می کنند.


    حدودا دو سال پیش من یکی از اعضای پروپاقرص گروه اول بودم که بدون هیچ شک و شبهه ای به کارم ایمان داشتم. بعد شک کردم. بعد فهمیدم. بعد تلاش کردم تغییرش بدم.


    انگیزه ایجاد این تاپیک این شد که من یکی از اعضای *کمیاب* گروه دوم رو در این انجمن دیدم. روی کمیاب تاکید دارم، چون ساختار جامعه ما به شکلیه که کم پیش میاد یکی از این موجودات بصورت طبیعی شکل بگیرن.


    نقل قول نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی نمایش پست ها
    با فرمایشات شما ، همه کسانی که دکتری نگرفته اند همه عمرشون رو از دست داده اند. و حتما مرده اند

    غیر از دکتری ، مسئولیت و کارهای زیادی در زندگی هست.
    و برای هر قله ای برای هر کسی زمان و برنامه ای نیاز هست.

    به نظرم قبل از اینکه به قله ای برسی و لذت ببری، یاد بگیر به هنگام صعود در دامنه کوه هم لذت ببری. حالا به قله رسیدی، لذت اون رو هم ببر، و اگر نرسیدی ، حداقل لذت منظره دامنه کوه را از دست نداده ای.

    من که خودم همه عمرم در همین دامنه سپری شده و هر روزش زیبایی خودش را داشته ، امتحان کن ، خیلی جالبه



    سوال این تاپیک:


    وقتی کسی تصمیم می گیره روند زندگیش رو در این مورد تغییر بده، به چه طرقی باید اینکار رو انجام بده؟ چه راهکارهایی وجود دارن که بهش کمک کنن روحیاتش رو تغییر بده؟


    از همه خوانندگان این تاپیک هم خواهش می کنم روش هایی که فکر می کنید کمک کننده هستند، برای بقیه بنویسید. حتی اگه بستری که باعث شده شما یکی از دو نوع روحیه مورد بحثمون رو داشته باشید، بنویسید، باز هم با دادن آگاهی، بهمون کمک کردید. اونهاییکه تصمیمشون رو برای تغییر گرفتن، از هر نکته ای ممکنه خیلی استفاده کنند.


    ==================================


    اول خودم روش هایی که دارم ازشون کمک می گیرم رو می نویسم. اگه بعدا روش های دیگه ای پیدا کردم، باز هم میام و می نویسم.


    من برای تغییر دادن این روحیه، اول سعی کردم عوامل ایجادش رو پیدا کنم، و به پدر و خصوصا مادرم رسیدم! بنابراین من باید تلاش می کردم به گذشته برگردم و اثر رفتار والدینم رو خنثی کنم.


    توضیح: در همه کودکی و نوجوانی من، و حتی همین حالا، برخورد شایسته پدر و مادرم با من وابسته به برآورده شدن یک سری معیارها از جانب من هست. اگه فلان طور باشی، خوبی، اگه نباشی، بدی. اگه نمره خوبی بگیری، خوبی، اگه نگیری، بدی. و غیره.


    خلاصه من هر چیز مطلوبی رو در ازای برآورده کردن یه چیزی دریافت کردم. و اگه معیاری برآورده نشد، یه واکنش نامطلوب دیدم. چیزیکه بیش از هر چیز اثر گذاشت، این بود که اونها عشق و محبتشون رو هم وابسته کردند. عشقی که من نیاز داشتم بی دریغ در اختیارم قرار بگیره، تا باور کنم که من به خودی خود انسان شایسته ای هستم و برای داشتن یک احساس خوب نسبت به خودم، نیازی نیست مدام به سمت این قله و اون قله بدوم.


    راهکارهایی که من برای تغییر روحیاتم در این مورد بکار بردم، این دوتاست:


    1* توی ذهنم به گذشته برمی گردم. میشل های کوچیکی که دارن درون من زندگی می کنند رو در آغوش می گیرم. و بهشون می گم که دوستشون دارم. هر اشتباهی هم که بکنن، باز هم من دوستشون دارم.


    2* خودم رو در حال دویدن و این در اون در زدن تجسم می کنم. همه خستگی روحی و جسمیم رو تداعی می کنم. و بعد به خودم می گم: بشین. اونوقت اون تصویر ذهنم می شینه. بعد بهش می گم دراز بکش. و اون دراز می کشه. و سعی می کنم آروم نفس بکشه و آروم بشه.


    من این کارها رو بصورت مداوم انجام ندادم. فکر می کنم اگه با جدیت بیشتری کودک های بیچاره و تنهای درونم رو که از اون همه سرزنش هراسان هستند، درک کنم، خیلی بیشتر از حالا موفق می شم از کوهپایه ها لذت ببرم.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  2. 9 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    aman (چهارشنبه 01 خرداد 92), barani (چهارشنبه 28 فروردین 92), reihane_b (چهارشنبه 28 فروردین 92), rozaneh (پنجشنبه 29 فروردین 92), roze sepid (چهارشنبه 28 فروردین 92), she (چهارشنبه 28 فروردین 92), کامران (سه شنبه 31 اردیبهشت 92), زهرا ۲ (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92), صاعد (چهارشنبه 01 خرداد 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 شهریور 00 [ 14:58]
    تاریخ عضویت
    1391-12-05
    نوشته ها
    604
    امتیاز
    13,683
    سطح
    76
    Points: 13,683, Level: 76
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 367
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,960

    تشکرشده 2,293 در 573 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    عالی بود میشل جان.

    من دارم از گروه 2به گروه 1 میرم!!!!!!!
    کمکککککککک!

  4. 4 کاربر از پست مفید reihane_b تشکرکرده اند .

    barani (چهارشنبه 28 فروردین 92), rozaneh (پنجشنبه 29 فروردین 92), میشل (چهارشنبه 28 فروردین 92), صاعد (چهارشنبه 01 خرداد 92)

  5. #3
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط reihane_b نمایش پست ها
    عالی بود میشل جان.

    من دارم از گروه 2به گروه 1 میرم!!!!!!!
    کمکککککککک!
    سلام ریحان.

    جاده یه طرفست! :p تو اینجا به ما گروه یکیا کمک کن که به تعادل برسیم. و اگه خودت به کمک نیاز داری که برعکس این مسیر رو بری، یه تاپیک بزن، که ما گروه یکیا (که اتفاقا تعدادمون هم زیاده!) بیایم اونور کمک کنیم!:)

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  6. 5 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    barani (چهارشنبه 28 فروردین 92), reihane_b (چهارشنبه 28 فروردین 92), rozaneh (پنجشنبه 29 فروردین 92), roze sepid (چهارشنبه 28 فروردین 92), صاعد (چهارشنبه 01 خرداد 92)

  7. #4
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نمی دونم چرا حس می کنم از اون زمانیکه این تاپیک رو ایجاد کردم، تا حالا، تغییر کردم. امشب حالم یه اینجور چیزیه:


    امروز اتفاقی یه جواب جدید برای این سوال دیدم:

    نقل قول نوشته اصلی توسط میـشل نمایش پست ها
    وقتی کسی تصمیم می گیره روند زندگیش رو در این مورد تغییر بده، به چه طرقی باید اینکار رو انجام بده؟ چه راهکارهایی وجود دارن که بهش کمک کنن روحیاتش رو تغییر بده؟

    جواب: شناخت درمانی.

    مثلا پاراگراف زیر از کتاب از حال بد به حال خوب، اثر دکتر دیوید برنز، شناخت من رو بیشتر کرد و روی احساسم نسبت به ضعف هام اثر گذاشت:

    یکی از اصول مهم شناخت درمانی قضیه ای به ظاهر مهمل است و آن اینکه نقطه ضعف های شما می تواند نقاط قوت شما گردد. نواقص شما می تواند، اگر آنها را بپذیرید و بر آنها گردن نهید، تبدیل به بزرگترین سرمایه های شما شود. ترس و نومیدی که هنگام تولد دیوید اریک تجربه کردم به من فرصتی داده تا او را بدون قید و شرط دوست بدارم و با شما درباره او صحبت کنم. شاید من و شما هم بتوانیم اتصال معنی دارتری ایجاد کنیم زیرا شما هم به این نتیجه می رسید که من یک همه چیزدان نیستم که جواب همه مسائل را بدانم، بلکه من هم مانند شما از پوست و گوشت و استخوان درست شده ام. من هم اغلب مثل سایرین ناراحت می شوم و اضطراب و یاس و رنجش بر من حاکم می شود. معتقدم که اگر این احساسات را با شما در میان بگذارم به هم نزدیک تر می شویم. به عبارت دیگر، نواقص و اشکالات است که به ما فرصت توجه و مراقبت می دهد. به همین دلیل است که می گویم اشکالات و نواقص ما می تواند منبع قدرت و قوت باشد.

    ===============

    درست می گه. این ضعف های من بودند که در کنار قدرت هام باعث شدند بتونم دوست پیدا کنم. و همین طور ضعف ها و قدرت های دوستام.

    اگه کامل و بی نقص بودم، از نعمت داشتن خیلی از دوستام محروم می موندم. از تبادل محبتی که باهاشون داشتم.

    و حتی ضعف هایی که باعث شدند بعضی از دوستام رو از دست بدم، باعث شدند چیزهای دیگه ای بدست بیارم. چیزهایی مثل دوست داشتن بی قید و شرط کسیکه بخاطر ضعف خاصی دوستیشو باهام به هم زده و باعث رنجشم شده. یا قطع وابستگی ای که من رو مستقل تر کرده.

    وقتی به همین انجمن نگاه می کنم، می بینم این نقص ها و ضعف های ماست که باعث می شه نسبت به هم احساس دوستی پیدا کنیم. اونهاییکه خیلی کارشون درسته، اینجا دوست آنچنانی ای پیدا نمی کنن. البته همه براشون خیلی احترام قائلن، و خودمون رو بهشون مدیون می دونیم، اما رابطه دوستی یه چیز دیگست.

    اگه هیچوقت زمین نخورم، هیچوقت هم کسی دستم رو نمی گیره که بلند شم. احساس محبت و قدردانی ای که نسبت به خیلی از اطرافیانم دارم رو مدیون همون لحظاتی هستم که زمین خوردم.

    کساییکه در حال های بدم همراهم شدند (نه در زمان هاییکه خیلی اوکی بودم) و با وجود بدیهام پذیرفتنم، جایگاه خاصی در قلبم پیدا کردند. و این احساس های قلبی هم خودشون چیزهای قشنگی هستند. چیزهایی که بخاطر ضعف های من در قلبم جوانه زدند.

    اگه همیشه در قله باشم، اگه کامل و بی نقص باشم، دیگه انسان نیستم و از زندگی انسانی محروم می شم. چه احساسات انسانی قشنگی در گرو همین ناکامل بودنه. این ناکامل بودند بستر خیلی از احساسات متعالیه.


    =========================

    احساس می کنم دیگه نیاز چندانی برای فرار از ضعف هام ندارم. می تونم به شکل دیگه ای هم بهشون نگاه کنم.

    شاید واقعا دسته بندی ضعف و قدرت، خیلی وقتا یه چیزیه وابسته به ذهن من. یه موقعیت خاص به خودی خود می تونه نه ضعف باشه نه قدرت. بلکه این منم که بهش برچسب مثبت یا منفی می زنم.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : پنجشنبه 12 اردیبهشت 92 در ساعت 00:31

  8. 6 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    asemani (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92), reihane_b (سه شنبه 31 اردیبهشت 92), rozaneh (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92), کامران (سه شنبه 31 اردیبهشت 92), زهرا ۲ (پنجشنبه 12 اردیبهشت 92), صاعد (چهارشنبه 01 خرداد 92)

  9. #5
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط m.mouod نمایش پست ها
    سلام دوستان

    مطلب زیر وصیتنامه ادوارد ادیش یکي از بزرگترين تاجران امريکاييه در سن 76 سالگي ...

    من که وقتی خوندم خییلی لذت بردم و باعث تامل و تفکرم شد و خلاصه باعث شد که بیشتر به داشته هام فکر کنم تا نداشته هام و اینکه قدر داشته هام رو بهتر و بیشتر بدونم.


    من ادوارد اديش هستم که براي شما مي نويسم، يکي از بزرگترين تاجران امريکايي با سرمايه اي هنگفت و حساب بانکي که گاهي خودم هم در شمردن صفرهاي مقابل ارقامش گيج مي شوم ! داراي شم اقتصادي بسيار بالا که گويا همواره به وجودم وحي مي شود چه چيز را معامله کنم تا بيشترين سود از آن من شود، البته تنها شانس و هوش نبود من تحصيلات دانشگاهي بالايي هم داشتم که شک ندارم سهم موثري در موفقيتهاي من داشت.

    يادم هست وقتي بيست ساله بودم خيال مي کردم اگر روزي به يک چهلم سرمايه فعليم برسم خوشبخترين و موفقترين مرد دنيا خواهم بود و عجيب است که حالا با داشتن سرمايه اي چهل برابر بيشتر از آنچه فکر مي کردم باز از اين حس زندگي بخش در وجودم خبري نيست.

    من در سن 22 سالگي براي اولين بار عاشق شدم . راستش آنوقتها من تنها يک دانشجوي ساده بودم که شغلي و در نتيجه حقوقي هم نداشتم . بعضي وقتها با تمام وجود هوس مي کردم براي دختر موردعلاقه ام هديه اي ارزشمند بگيرم تا عشقم را باور کند و کاش آن روزها کسي بود به من مي گفت که راه ابراز عشق خريد کردن نيست که اگر بود محل ابراز عشق دلباخته ترين عاشق ها ، فروشگاهها مي شد!!

    کسي چيزي نگفت و من چون هرگز نتوانستم هديه اي ارزشمند بگيرم هرگز هم نتوانستم علاقه ام را به آن دختر ابراز کنم و او هم براي هميشه ترکم کرد. روز رفتنش قسم خوردم ديگر تا روزي که ثروتي به دست نياوردم هرگز به دنبال عشقي هم نباشم و بلند هم بر سر قلبم فرياد کشيدم : هيس! از امروز دگر ساکت باش و عجيب که قلبم تا همين امروز هم ساکت مانده است ..
    .
    و زندگي جديد من آغاز شد …

    من با تمام جديت شروع به اندوختن سرمايه کردم ، بايد به خودم و تمام آدمها ثابت مي کردم کسي هستم. شايد براي اثبات کسي بودن راههاي ديگري هم بود که نمي دانم چرا آنوقتها به ذهن من نرسيد ...

    ديگر حساب روزها و شبها از دستم رفته بود . روزها مي گذشت ، جوانيم دور ميشد و به جايش ثروت قدم به قدم به من نزديکتر مي شد، راستش من تنها در پي ثروت نبودم، دلم مي خواست از وراي ثروت به آغوش شهرت هم دست يابم و اينگونه شد ، آنچنان اسم و رسمي پيدا کرده بودم که تمام آدمهاي دوروبرم را وادار به احترام مي کرد و من چه خوش خيال بودم ، خيال مي کردم آنها دارند به من احترام مي گذارند اما دريغ که احترام آنها به چيز ديگري بود.

    آن روزها آنقدر سرم شلوغ بود که اصلا وقت نمي کردم در گوشه اي از زنده ماندنم کمي زندگي هم بکنم ! به هر جا مي رسيدم باز راضي نمي شدم بيشتر مي خواستم ، به هر پله که مي رسيدم پله بالاتري هم بود و من بالاترش را مي خواستم و اصلا فراموش کرده بودم اينجا که ايستادم همان بهشت آرزوهاي ديروزم بود کمي در اين بهشت بمانم ، لذتش را ببرم و بعد يله بعدي ، من فقظ شتاب رفتن داشتم حالا قرار بود کي و کجا به چه چيز برسم اين را خودم هم نمي دانستم !

    اوايل خيلي هم تنها نبودم ، آدمها ي زيادي بودند که دلشان مي خواست به من نزديکتر باشند ، خيلي هاشان براي آنچه که داشتم و يکي دو تا هم تنها براي خودم و افسوس و هزاران افسوس که من آن روزها آنقدر وقت نداشتم که اين يکي دو نفر را از انبوه آدمهايي که احاطه ام کرده بودند پيدايشان کنم ، من هرگز پيدايشان نکردم و آنها هم براي هميشه گم شدند و درست ازروز گم شدن آنها تنهايي با تمام تلخيش بر سويم هجوم آورد . من روز به روز ميان انبوه آدمها تنها و تنها تر ميشدم و خنده دار و شايد گريه دارش اينجاست هيچ کس از تنهايي من خبر نداشت و شايد خيليها هم زير لب زمزمه مي کردند : خداي من ، اين دگر چه مرد خوشبختيست ! و کاش اينطور بود ...

    و باز روزها گذشت ، آسايش دوش به دوش زندگيم راه مي رفت و هرگز نفهميدم آرامش اين وسط کجا مانده بود ؟

    ايام جواني خيال مي کردم ثروت غول چراغ جادوست که اگر بيايد تمام آرزوها را براورده مي کند و من با هزاران جان کردن آوردمش اما نمي دانم چرا آرزوها ي مرا براورده نکرد ...

    کاش در تمام اين سالها تنها چند روز، تنها چند صبح بهاري پابرهنه روي شنها ي ساحل راه مي رفتم تا غلفلک نرم آن شنهاي خيس روحم را دعوت به آرامش مي کرد.

    کاش وقتهايي که برف مي آمد من هم گوله اي از برف مي ساختم و يواشکي کسي را نشانه مي گرفتم و بعد از ترس پيدا کردنم تمام راه را بر روي برفها مي دويدم.

    کاش بعضي وقتها بي چتر زير باران راه مي رفتم ، سوت مي زدم ، شعر مي خواندم، کاش با احساساتم راحت تر از اينها بودم. وقتهايي که بغضم مي گرفت يک دل سير گريه مي کردم و وقت شاديم قهقهه خنده هايم دنيا را مي گرفت ...

    کاش من هم مي توانستم عشقم را در نگاهم بگنجانم و به زبان چشمهايم عشق را مي گفتم ...

    کاش چند روزي از عمرم را هم براي دل آدمها زندگي مي کردم ، بيشتر گوش مي کردم ، بهتر نگاهشان مي کردم ...

    شايد باورتان نشود ، من هنوز هم نمي دانم چگونه مي شود ابراز عشق کرد ، حتي نمي دانم عشق چيست ، چه حسيست تنها مي دانم عشق نعمت باشکوهي بود که اگر درون قلبم بود من بهتر از اينها زندگي مي کردم ، بهتر از اينها مي مردم.

    من تنها مي دانم عشق حس عجيبي است که آدمها را بزرگتر مي کند. درست است که مي گويند با عشق قلب سريعتر مي زند ، رنگ آدم بي هوا مي پرد ، حس از دست و پاي آدم مي رود اما همانها مي گويند عشق اعجاز زندگيست ، کاش من هم از اين معجزه چيزي مي فهميدم ...

    کاش همين حالا يکي بيايد تمام ثروت مرا بردارد و به جايش آرام حتي شده به دروغ ! درون گوشم زمزمه کند دوستم دارد ، کاش يکي بيايد و در اين تنهايي پر از مرگ مرا از تنهايي و تنهايي را از من نجات دهد ، بيايد و به من بگويد که روزي مرا دوست داشته است ، بگويد بعد از مرگ همواره به خاطرش خواهم ماند ، بگويد وقتي تو نباشي چيزي از اين زندگي ، چيزي از اين دنيا ، از اين روزها کم مي شود .

    راستي من کجاي دنيا بودم ؟

    آهاي آدمها ، کسي مرا يادش هست ؟؟؟

    اگر هست تو را به خدا يکي بيايد و در اين دقايق پر از تنهايي به من بگويد که مرا دوست داشته است ...

    منبع : ماهنامه پرسمان ، شماره 75/74
    .

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  10. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    reihane_b (سه شنبه 31 اردیبهشت 92), rozaneh (جمعه 03 خرداد 92), کامران (سه شنبه 31 اردیبهشت 92), صاعد (چهارشنبه 01 خرداد 92)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میـشل نمایش پست ها
    نمی دونم چرا حس می کنم از اون زمانیکه این تاپیک رو ایجاد کردم، تا حالا، تغییر کردم. امشب حالم یه اینجور چیزیه:

    میشل مثل اینکه تو یک شبه ره صدساله را طی کردی و به قله آخر رسیدی! دست مارم بگیر
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  12. 4 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    reihane_b (سه شنبه 31 اردیبهشت 92), rozaneh (جمعه 03 خرداد 92), میشل (سه شنبه 31 اردیبهشت 92), صاعد (چهارشنبه 01 خرداد 92)

  13. #7
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام آقای کامروا... کدوم یکشب رو می گی برادر من؟:)

    دو سال پیش که برای اولین بار کلمه کمالگرا بصورت جدی، و در کنار ریشه یابی روانشناختیش به من نسبت داده شد، مثل این بود که سقف روی سرم خراب شد...

    از کسیکه به من نسبت کمبود عزت نفس داده بود، عصبانی شدم...

    نه تنها حرفش رو قبول نکردم، نه تنها متنی که برام نوشته بود رو درست نخوندم (یعنی اصلا قادر نبودم چنان نوشته ای رو بخونم!)، بلکه فکر کردم که چقدر غیرحرفه ای و غیرمحترمانه حرف زده...

    خیلی گذشت تا بپذیرم...

    ولی از زمانیکه این تاپیک رو ایجاد کردم، حرکتم سریع تر شده...

    من این حقیقت رو بارها تجربه کردم که: تاریک ترین ساعت شب، قبل از سپیده دمه...

    خدایا شکرت... واقعا چطور می شه ازت تشکر کرد...

    - - - Updated - - -

    البته از اثرات این تاپیک نیستا :) چون اینجا که غیر از خودم کسی چیزی ننوشت:p یه همزمانی تصادفیه... تازگی خیلی اتفاقا دارن با هم میفتن...

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  14. 5 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    asemani (سه شنبه 31 اردیبهشت 92), reihane_b (سه شنبه 31 اردیبهشت 92), rozaneh (جمعه 03 خرداد 92), کامران (سه شنبه 31 اردیبهشت 92), صاعد (چهارشنبه 01 خرداد 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. " پیش به سوی زندگی بهتر " (زیر ساخت گارگاههای مشاوره ای )
    توسط فرشته مهربان در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 تیر 99, 07:19
  2. پیشنهاد رابطه از سوی همکلاسی...خیلی بهم برخورده. کجای رفتار من اشتباه بوده؟
    توسط عشق آفرین در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 27
    آخرين نوشته: جمعه 04 دی 94, 01:45
  3. پیامک های بیمحتوای همسرم از سوی خواهرش
    توسط نارگل65 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: جمعه 21 تیر 92, 03:01
  4. شما چطور زندگی میکنید؟؟ (پیش به سوی معجزه)
    توسط shad در انجمن انجمن افراد خوشبخت
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 شهریور 89, 16:59
  5. پیش به سوی عشق و آرامش
    توسط setareh در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 14 بهمن 87, 10:44

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.