سلام
من زني 21 ساله هستم كه هيچ دل خوشي ازين زندگي ندارم.
اگه بخوام از بچه گيم بگم كه يه سطر كامل هم نميشه چون از بچگيم متنفرم.از رفتار پدرو مادرم بگم كه هيچ دل خوشي هم از اونا ندارم .
گرچه الان بهشون حق ميدم چون اونا هم خودشون بچه بودن و منم هم قرباني اول زندگيشون و اشتباهاتشونم .تردد شدن .كتك خوردن .خورد شدن وشكستن وهم بازي هاي بد .جسرت خلاصه هرچي بخواي توي بچگيم پيدا ميشه .تنها چيز خوبي كه داشتم اين بود كه هر وقت چيزي ميخواستم پدرم چه از لحاظ مالي امكانشو داشته باشه چه نداشته باشه برام فراهم ميكرد.
خلاصه بچگيم خيلي اروم و شكسته و پر كمبود عاطفي گدشته.اومد توي نوجواني خودم زدم چششو درو اوردم و خودم و به پرتگاه زندگي كشوندم .(نادانيه محض پايان دوران بچگيم نتيجش يه ازدواج شد)
تقزيا 16 سالگي ام با پسري مثل خودم كه بچه بودو عقده اي و فكر ميكردم كه شاهزاده ي سوار...و دوسش دارم ازدواج كردم (البته بدون رضايت خانواده ام)
دوست داشتن كه نه چون الان ميفهمم دوست داشتن چطوريه ....
ميتونم راحت بگم كه ميخواستم تمام عقده هامو حرصم و از خانوادم اينجور خالي كنم .
ولي نميدونستم كه اين اتيش دودش اول تو چشم خودم ميره .از جوب افنتادم تو چاه ...
خلاصه بعد 9 ماه (تحمل مشروب خواري اين ... و كتك كاري و تحديد و دور كردن از خانوادم ...)پدرم پشتم واستاد و طلاقمو ازش گرفت ...
بقيشو كه چي كشيدم و چند بار خود كشي كردم وافسرده ... بماند
بعد يه سال دوباره تحصيلمو ادامه داردم و رفتم دانشگاه.توي درس بخاطر علاقه به رشتم كمو بيش موفق هستم.بعدش يه كس ديگه امدو يه ادم ديگه شدم.ادم افسرده و ...
ترم دوم اينا بود م كه با پسري آشنا شدم عاشقم شده بود! تمام اين اتفاقاتي كه از سرم گذشته بود و براش گفتم كه بره و ...ولي گفت كه همشو قبول ميكنه
ديگه از هرچي عشق بود بدم ميومد.دست بردارم نبود.بردمش پيش مشاوره و ...
ايشون هم يه نامزدي ناموفق و از سر گذرونده بودن و كمو بيش زبون همو ميفهميديم.
تا اين كه با مشورت با مشاور و مادرم رابطه شروع شد.
اولاش كاملا حس ميكردم كه از رو ترحم من و ميخواد و بپام واستاده چون من هم چنين احساسي داشتم...
بعدها (بعد دوسال ... اروم اروم مهرو محبتش انگيزم شدو مرحم دل شكستم ....)اروم اروم دوست داشتن واقعي رو تجربه كردم و الان كه تازه 4 سال شده رابطمون شكر خدا خوب پيش ميره .
خلاصه اين سرگدشت من بود.ديگه مثل زنو شوهر بهم وابسته و متعهد شديم...
الان فكر ميكنم توي ارائه راه حل و درك مشكلم بهتر ميتونين كمكم كنين.
مشكل من،خودمه .خاطراته گذشتمه.شكستگي هامه .كم بودامه .بي انگيزه شدنتمه.بي ثباتي امه.سست و بهونه گير شدنمه....
قبلا ها اين هايي كه گفتم ك و بيش بودن اما ديگه ياد گرفته بودم كه يه مدتي برم تو لاك خودم و دوباره از سر بگيرم .
اما الان يه مدت طولاني هست كه اين وضع ادامه داره و يه روز بهترم ،روزه بعدش بازم داغون و عصبي و آسي.
مخصوصا از وقتي ((ف))درسش تموم شدو از پيشم رفت بدتر شدم.چون همه دوست و همكلاسي و رفيقو همسرو همه چيزم اون شده بود.
الان كه مسوليت هام سنگين شدن .(هم ميخوام كه استقلال مالي داشته باشم و خودم رو پاي خودم واستم و كار ميكنم .هم دارم كارشناسي مو ميخونم و از طرفي هم دارم زندگيه دونفرمونو با اين همه دوري و سختي رو پا نگه ميدارم هم ميخوام اشتباهات گذشتم جبران كنم و زحمات پدر مادرو م جبران كنم ...ديگران هم بمانند)
الان مدت طولاني هست كه احساس صعف ميكنم .احساس خستگي ميكنم .با هر چيزي داغون ميشم.حتي با ديدن ...سابقم يا طلاق نامه ام يا جتي با خواب گدشته ...
تا روز ها زيرو رو ميشم.
حتي مدتي هست ديگه سر كار نمي رفتم .توي هيچ تصميم و برنامه ايم مصمم و با انگيزه نيستم.2 الي 3 روز پاينبدم و بعدش ميگم اب از سر من....
اما ازين كه ميبينم بازم دارم فرصت هام از دست ميدم و ... استرس ميگيرم و بدتر بي انگيزه ميشم.
احساس ميكنم هيچي ديگه روم تاثير نداره
تورو خدا شما راه و بهم نشون بدين.
تابحال چندين روانشناس -مشاور... رفتم ولي بيش از دو جلسه ادامه ندادم.
به همون يه جلسه اكتفا ميكنم و ميگم كافيه خوب شدم اما دفعا ي بعد بدتر.
از مشاوره حضوري هم دوري ميكنم .حس بدي بهم ميده نگاهاشون ....
شما كمك كنين .اخرين اميدم ديگه شمايين .
منو ازين خلا خلاص كينين .
مشاودين و روانشناساي همدردي منتظر پاسخ هاتونم
در آخر بخاطر پست طولاني ام معذرت ميخوام.خواستم اين بار رك و بي رودرباسي همه چيزو گم تا شايد تاثيري در راه حلش داشته باشه و اين بار نتيجه بخش باشه ....
با احترام
علاقه مندی ها (Bookmarks)