به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 30
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 مرداد 91 [ 13:06]
    تاریخ عضویت
    1390-11-07
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    945
    سطح
    16
    Points: 945, Level: 16
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم

    سلام
    من زني 21 ساله هستم كه هيچ دل خوشي ازين زندگي ندارم.
    اگه بخوام از بچه گيم بگم كه يه سطر كامل هم نميشه چون از بچگيم متنفرم.از رفتار پدرو مادرم بگم كه هيچ دل خوشي هم از اونا ندارم .
    گرچه الان بهشون حق ميدم چون اونا هم خودشون بچه بودن و منم هم قرباني اول زندگيشون و اشتباهاتشونم .تردد شدن .كتك خوردن .خورد شدن وشكستن وهم بازي هاي بد .جسرت خلاصه هرچي بخواي توي بچگيم پيدا ميشه .تنها چيز خوبي كه داشتم اين بود كه هر وقت چيزي ميخواستم پدرم چه از لحاظ مالي امكانشو داشته باشه چه نداشته باشه برام فراهم ميكرد.
    خلاصه بچگيم خيلي اروم و شكسته و پر كمبود عاطفي گدشته.اومد توي نوجواني خودم زدم چششو درو اوردم و خودم و به پرتگاه زندگي كشوندم .(نادانيه محض پايان دوران بچگيم نتيجش يه ازدواج شد)
    تقزيا 16 سالگي ام با پسري مثل خودم كه بچه بودو عقده اي و فكر ميكردم كه شاهزاده ي سوار...و دوسش دارم ازدواج كردم (البته بدون رضايت خانواده ام)
    دوست داشتن كه نه چون الان ميفهمم دوست داشتن چطوريه ....
    ميتونم راحت بگم كه ميخواستم تمام عقده هامو حرصم و از خانوادم اينجور خالي كنم .
    ولي نميدونستم كه اين اتيش دودش اول تو چشم خودم ميره .از جوب افنتادم تو چاه ...
    خلاصه بعد 9 ماه (تحمل مشروب خواري اين ... و كتك كاري و تحديد و دور كردن از خانوادم ...)پدرم پشتم واستاد و طلاقمو ازش گرفت ...
    بقيشو كه چي كشيدم و چند بار خود كشي كردم وافسرده ... بماند
    بعد يه سال دوباره تحصيلمو ادامه داردم و رفتم دانشگاه.توي درس بخاطر علاقه به رشتم كمو بيش موفق هستم.بعدش يه كس ديگه امدو يه ادم ديگه شدم.ادم افسرده و ...
    ترم دوم اينا بود م كه با پسري آشنا شدم عاشقم شده بود! تمام اين اتفاقاتي كه از سرم گذشته بود و براش گفتم كه بره و ...ولي گفت كه همشو قبول ميكنه
    ديگه از هرچي عشق بود بدم ميومد.دست بردارم نبود.بردمش پيش مشاوره و ...
    ايشون هم يه نامزدي ناموفق و از سر گذرونده بودن و كمو بيش زبون همو ميفهميديم.
    تا اين كه با مشورت با مشاور و مادرم رابطه شروع شد.
    اولاش كاملا حس ميكردم كه از رو ترحم من و ميخواد و بپام واستاده چون من هم چنين احساسي داشتم...
    بعدها (بعد دوسال ... اروم اروم مهرو محبتش انگيزم شدو مرحم دل شكستم ....)اروم اروم دوست داشتن واقعي رو تجربه كردم و الان كه تازه 4 سال شده رابطمون شكر خدا خوب پيش ميره .
    خلاصه اين سرگدشت من بود.ديگه مثل زنو شوهر بهم وابسته و متعهد شديم...
    الان فكر ميكنم توي ارائه راه حل و درك مشكلم بهتر ميتونين كمكم كنين.
    مشكل من،خودمه .خاطراته گذشتمه.شكستگي هامه .كم بودامه .بي انگيزه شدنتمه.بي ثباتي امه.سست و بهونه گير شدنمه....
    قبلا ها اين هايي كه گفتم ك و بيش بودن اما ديگه ياد گرفته بودم كه يه مدتي برم تو لاك خودم و دوباره از سر بگيرم .
    اما الان يه مدت طولاني هست كه اين وضع ادامه داره و يه روز بهترم ،روزه بعدش بازم داغون و عصبي و آسي.
    مخصوصا از وقتي ((ف))درسش تموم شدو از پيشم رفت بدتر شدم.چون همه دوست و همكلاسي و رفيقو همسرو همه چيزم اون شده بود.
    الان كه مسوليت هام سنگين شدن .(هم ميخوام كه استقلال مالي داشته باشم و خودم رو پاي خودم واستم و كار ميكنم .هم دارم كارشناسي مو ميخونم و از طرفي هم دارم زندگيه دونفرمونو با اين همه دوري و سختي رو پا نگه ميدارم هم ميخوام اشتباهات گذشتم جبران كنم و زحمات پدر مادرو م جبران كنم ...ديگران هم بمانند)
    الان مدت طولاني هست كه احساس صعف ميكنم .احساس خستگي ميكنم .با هر چيزي داغون ميشم.حتي با ديدن ...سابقم يا طلاق نامه ام يا جتي با خواب گدشته ...
    تا روز ها زيرو رو ميشم.
    حتي مدتي هست ديگه سر كار نمي رفتم .توي هيچ تصميم و برنامه ايم مصمم و با انگيزه نيستم.2 الي 3 روز پاينبدم و بعدش ميگم اب از سر من....
    اما ازين كه ميبينم بازم دارم فرصت هام از دست ميدم و ... استرس ميگيرم و بدتر بي انگيزه ميشم.
    احساس ميكنم هيچي ديگه روم تاثير نداره
    تورو خدا شما راه و بهم نشون بدين.
    تابحال چندين روانشناس -مشاور... رفتم ولي بيش از دو جلسه ادامه ندادم.
    به همون يه جلسه اكتفا ميكنم و ميگم كافيه خوب شدم اما دفعا ي بعد بدتر.
    از مشاوره حضوري هم دوري ميكنم .حس بدي بهم ميده نگاهاشون ....
    شما كمك كنين .اخرين اميدم ديگه شمايين .
    منو ازين خلا خلاص كينين .
    مشاودين و روانشناساي همدردي منتظر پاسخ هاتونم
    در آخر بخاطر پست طولاني ام معذرت ميخوام.خواستم اين بار رك و بي رودرباسي همه چيزو گم تا شايد تاثيري در راه حلش داشته باشه و اين بار نتيجه بخش باشه ....
    با احترام


  2. کاربر روبرو از پست مفید mahsa-f تشکرکرده است .

    mahsa-f (دوشنبه 17 بهمن 90)

  3. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم

    سلام عزیزم

    شما را درک می کنم

    اکثریت خانواده ها نظام های آشفته و پریشانی هستند که بچه ها در آن رشد می کنند به ندرت خانواده ای سالم رویت می شه واما در همین خانواده دختری رشد پیدا کرده که اشتباهاتی داشته اما مدال های خوبی بر سینه دارد . بهت تبریک می گم .


    تا یک سنی پدر و مادر مسئول زندگی و تربیت و .......بچه هستند از یک سنی که ما عقل رس می شویم خودمان مسئولیتها را باید به عهده بگیریم . پدر و مادرها آن چیزی را به ما می دهند که خودشان بلد هستند قرار است ما از پدران و مادرانمان بهتر باشیم و طبیعی این هست که واقعا بهتر باشیم .

    اما برای بهتر بودن نیاز نیست با یک دست هزار هندوانه را با هم بلند کنی . گاهی لازم است استراحت کنی . گاهی لازم است قوی باشی .

    پس شروع کن . ابتدا نگرشت را تغییر بده

    اشتباهات تو معنای شکست خوردن نمی دهد همه به نوعی مشغول تجربه زندگی هستیم . هر کس به نوعی در سنی .

    اگر تصور شکست را از دهنت پاک کنی و به چشم تجربه به مسائل زندگی ات نگاه کنی از پا نمی افتی .

    شروع کن از امروز تصمیم بگیر هر کار نیمه تمامی داری به اتمام برسانی برای اینکار نیاز به برنامه ریزی و مسئولیت پذیری و تعهد داری .

    امور زندگی ات اولویت بندی کن . سعی نکن با یک دست چند هندوانه بلند کنی تا به خستگی دچار بشوی

    مثلا کتابی که نیمه کاره رها کرده ای
    مشاوره های حضوری خودت را

    این حالت در تو بسیار دیده می شه که کارهایت را نصفه و نیمه رها می کنی تا خودت باعث شکست و باخت خودت بشوی و در نهایت یک نوازشی بگیری که " ببین من که .........." و یا یکباره برای اینکه از بند باور شکست رهایی یابی چندین کار توام با هم و هم زمان .


    نگرشت را تغییر بده .
    این عادت را بینداز دور .

    دیروز دیروز بود امروز روز دگری است . بلند شو و از امروز شروع کن . 21 سال سنی نیست . به نظر من قشنگ است که دختری 21 ساله تجربیاتی داشته باشد . تجربیات انسان را بزرگ می کنند . به خودت افتخار کن این تجربیات مال تو هستند .

    اعتدال را وارد چرخه ی زیستی خودت بکن .

    حاضر باش که به مردم اعتماد کنی . همه بد نیستند . انسانهای خوب زیاد هستند خیلی خیلی زیاد است .
    نگاه مشاور را تو معنی می کنی به گونه ای که از نگاه مشاور متنفر باشی او برای کمک به تو روبه رویت می نشیند حاضر باش که به او اعتماد کنی . در ذهنت او و نگاهش را خوب و بد نکن .


    حجم انبار شده ی آزردگی هایت زیاد است . از حوزه ی توان دنیای مجازی خارج است . بایدحضوری شرکت کنی و مشاوره بگیری . از همین کار نیمه شروع کن . یاد بگیر برای برنده بودن باید هدف داشته باشی . اگر ذهنت را هدفمند بکنی انگیزه با خودش می آورد .
    وقتی انگیزه آمد حاضر به اعتماد می شوی و با اندکی مسئولیت و تعهد کارهایت را پیگیری می کنی و صبحت را آغاز می کنی .

    بلند شو دخترم . بلند شو . زندگی با تمام زیبایی هایش در انتظار توست تا تو را در آغوش بگیرد فقط کافی است که خودت بخواهی و تو هم آغوش باز کنی .

  4. 10 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (دوشنبه 17 بهمن 90)

  5. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 دی 91 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1390-11-14
    نوشته ها
    548
    امتیاز
    1,860
    سطح
    25
    Points: 1,860, Level: 25
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,833

    تشکرشده 1,864 در 493 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم

    من فقط میخوام بگم که با ۲۱ سال سن خیلی جلو هستی
    خیلی خیلی ....
    تجربه و آگاهی هایی داری که میتونه واسه بقیه مسیر زندگیت همراهت باشه
    من در ۲۱ سالگی به معنی واقعی کلمه بیق بودم
    هیچی از زندگی و اجتماع نمی دونستم

    خدا را شکر کن که در ابتدای راه زندگیت و در اوج جوونیت اینقد با تجربه هستی
    گذشته ها و کودکیت را رها کن و از امروز شاد و سالم زندگی کن

    از آنی عزیز معذرت میخوام که بعد از نوشته ایشون نوشتم.
    حرف من تخصصی نیست و فقط خواستم بدونی که هستن کسانی که حسرت زندگی تو را دارند
    حسرت اینکه کاش من هم در ۲۱ سالگی این همه میدونستم
    منظورم خودم هستم



  6. 3 کاربر از پست مفید پیدا تشکرکرده اند .

    پیدا (دوشنبه 17 بهمن 90)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 مرداد 91 [ 13:06]
    تاریخ عضویت
    1390-11-07
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    945
    سطح
    16
    Points: 945, Level: 16
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم

    در ابتدا از همتون ممنونم که برام تجربیاتتون رو نوشتین .واقعا خیلی صمیمی هستین
    الان که داشتم میخوندم جواب هاتون رو بغضم گرفت .نه یلدا جان خدا به هیچ کسی چنین تجربه نشون نده.
    نمیدونین چه حس بدی هست .مثلا الان توی زندگیه جدیدم همش با خودم درگیرم.همسرم و همش با _هم..سابق ام) مقابسه میکنم . بعضی از رفتارات خاطرات بد .همش یاد اور گذشته میشه.
    نه این که عمدا و اگاهانه این کارو انجام بدم. یه صحنه مشترک ، یه حرکت آشنا برا یاد اوری و خراب کردن حداقل 1 هفته ام کافیه ...
    تقریبا دو ماه پیش ...سابفم رو دیدم رودرو شدیم .من دیگه تا 1 ماه در خودم گم شدموآشفته و پریشان بودم.
    اما جناب ani از شما تشکر ویژه دارم .
    اما اگه امکان داره راهکار های دیگ ای بهم بدین .یا بهتره بگم واضح تر ...
    درضمن من هرچی دیدم و میکشم الان از این اعتماد بیجا به اطرافیانم هست . خیلی ها ازین رفتارم سو استفاده میکنن.
    و اما در مورد مشاور حضوری باید بچیزی اعتراف کنم که من هیچ وقت باهاشون راحت نیستم.تا 3ماه پیش باز رفته بودم پیشه روانشناس توری منو سرزنش میکردن و ... که دیگه نتونستم بگم من الان یه رابطه جدید دارم .من برا اولین بار همه چیزو کامل اینجا تونستم بگم .
    اگه امکان داره یه راوانشناس مجرب بهم معرفی کنین که بتونم با ایمیل یا ... باهاشون دوره جدید و شروع کنم
    خودم دیگه ازین وضعم خسته شدم.میخوام خوب شم .اما حضوری نه....

  8. #5
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم

    سلام عزیزم

    1-
    ببین "حاضر به اعتمادی " با اعتماد کردن و یا بی اعتمادی فرق داره . تو حاضری به انسان ها اعتماد کنی اما طی شناخت و گام به گام نه یکباره خودت را رها می کنی و نه خودت را محکم می گیری و در بند گارد و حصار قرار می دهی . گام به گام و طی شناخت . یعنی بدون هیچ قضاوت و پیشداوری .

    2-
    مسئله ی تو پذیرش خودت و تجربیات زندگی است . هست هر آنچه که هست . می خواهی چه کنی ؟
    دائم در فضای مظلومیت خودت را قرار بدهی که چی بشه که نوازش بگیری و بقیه به تو بگویند آفرین که چنین زندگی داشتی یا ای وای چه بد چنین زندگی داشته ای . خوب داشته ای . می خواهی چه کنی ؟
    تخته پاکن نمی توانی دستت بگیری و پاک کنی . پس به جهای نقش شهید و مظلوم در پذیرش زندگی ات با همه ی خوب و بدهایش باش .

    3-
    قیاس نکن .
    اساسا هیچ دو انسانی شبیه به هم نیستند اگر تشابه رفتاری می بینی الزاما ریشه های این تشابه با هم یکی نیست همانطور کهمی بینی تشابه می گوییم نه تطابق .

    4-

    درمورد مشاوره حضوری و حس تو ........تو از آن دست افراد ی هستی که حس بد را خودت جلو جلو به خودت تزریق می کنی چرا که نمی خواهی از مشاوره گرفتن نتیجه بگیری . اگر نه باز و پذیرا و با احساس خوب این شرط تغییر را می پذیرفتی ...........
    چه چیزی در وجود مشاوره ی حضوری ترا ناراحت می کند ؟ ترس از قضاوت داری ؟ ترس از اینکه دست تو را بگیرد و ببرد به عمق وجود خودت ؟ از چی می ترسی ؟ از چی خوشت نمیاد ؟




  9. 2 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (دوشنبه 17 بهمن 90)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 مرداد 91 [ 13:06]
    تاریخ عضویت
    1390-11-07
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    945
    سطح
    16
    Points: 945, Level: 16
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم

    همچین دست گذاشتین روی خصوصیات اخلافی که منو در بند بار خودشون گرفتن...
    منم سست و تنبل و بهونه گیر شدم به مرور زمان برا همین همش کارم شده یا اعتراض و سرکوب کردن خودم یا در لاک خودم برم...
    میدونید الان من چهار ساله دارم با نگاه های چندش اور اطرافیانم سر میکنم.هوییت خودم حتی از خودمم پنهون میکنم.
    احساس میکنم نقابی به صورتم زدم و دارم کور کورانه زندگی میکنم تا مبادا کسی پشت نقابمو ببینه و ضعیف بودم بفهمه..
    ولی الان دیگه خسته شدم. همش به این ور اون ور میخورم از بس حس میکنم بارم دیگه سنگین شده و توان نگهداشتنشو ندارم .
    در مورد مشاوره حضوری راستشو میگم ولی کسی خورده نگیره و حرفم دور ازشما بزرگان هست.
    راستش اینجا که فعلا زندگی میکنم شهر کوچیکی هست و مشاور و روانشناس فکر نکنم بیشتر از 10 نفر باشه .از قبلی ها که رفته بودم هیچ نتیجه نگرفته بودم چون چندین جا که رفتم احساس میکردم بیشتر از اونا میدونم یا به فکر اینن که چند دقیقه شد و پول و... هیچ ارزشی به مشاوره و مریضشون نشون نمیدن.وسط حرف تلفنشون زنگ میزنه ....منشی میاد میره و ...
    منم جایی که راحت نیستم زود دلزنده میشم از اطرافیانم .
    تا که اواخر رفته بودم پیشه یه استاد که روانشناس بودن ایشون هم همش من و متهم میکردن .که بچه ای وو... همش طوری صحبت میکنن که احساس راحتی نداشتم.
    وگرنه من خودم چندتا کتاب در مورده سایه و نیمه تاریک وجود ... گرفتم که روخودم کار کنم .چون از رویا رویی با خودم هیچ ابایی ندارم. میبینید که اینجا همه چیزو راحت گقتم و ...
    من میخوام خود واقعی مو خوب کنم و خوب شم دیگه .چون از اینی که الان هستم خستم.همش منو ضعیف و ضعیف تر میکنه ...
    ترسم ازین وضعمه که تا کی این وضع ادامه داره ...

  11. #7
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم

    خودت باش . چرا فکر می کنی اگر خودت نباشی دوست داشتنی نیستی .

    این زنجیرها را خودت به پاهات بستی.

    چه کسی را می خواهی راضی نگه داری ؟ نگهداشتن به چه بهایی ؟ تا کی ؟
    اعتماد به نفس یعنی اینکه تو در اولین گام خودت را دوست داشته باشی . به خودت احترام بگذاری . به داشته هات افتخار کنی . برای نداشته هات تلاش کنی .

    نکته اینکه همه ی ما نقاب هایی به چهره داریم .
    نقاب اجتماعی افراد همان نقاب خانوادگی آنها نیست .
    اما این نقاب ها باعث نمیشه از خودمون متنفر بشیم . چرا که بر حسب ضرورت ممکن است دست دراز کنی و یک نقاب به چهره بزنی . گاهی لازم است نقاب بگیری که قوی هستی اما الزامی بررعایت این نقش مادام العمر نیست . گاهی لازم است خستگی در کنی .

    و در نهایت روشن تر مسائل را باز کن.

  12. کاربر روبرو از پست مفید ani تشکرکرده است .

    ani (پنجشنبه 20 بهمن 90)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 مرداد 91 [ 13:06]
    تاریخ عضویت
    1390-11-07
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    945
    سطح
    16
    Points: 945, Level: 16
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 5 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم

    یعنی اینجا کسی نیست که بتونه بهم کمک کنه و مشاورم باشه ؟
    روانشناسم باشه ؟؟؟
    من این تنهایی نمیتونم دیگه خستم ..................................

  14. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم

    سلام عزیزم

    باید حرفی بزنی تازه تا کسی جوابی بدهد .

    ضمن اینکه فقط کار با حرف زدن راه نمی افته باید خودت هم تلاش کنی و تمرین کنی ..................تا عادات جدید با عادات قدیم جای خود را عوض کند .


    مشاور معجزه نمی کند تو خودت باید بخواهی .ایا تفکرت را سعی کردی عوض کنی ؟
    برای این تغییر چه کردی ؟!
    کدام کار نیمه تمامی که داشتی برایش برنامه ریزی کردی و تا چه مرحله ای پیش رفتی تا تمام شود ؟
    و..................

  15. 2 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (پنجشنبه 20 بهمن 90)

  16. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 25 دی 91 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1390-11-14
    نوشته ها
    548
    امتیاز
    1,860
    سطح
    25
    Points: 1,860, Level: 25
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,833

    تشکرشده 1,864 در 493 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: داستان زندگي و مشكلات من -خسته ام ديگه از خودم

    1. چرا با دیدن نامزد سابقت حالت بد میشه و کابوس میبینی و مدتها درگیری؟ بهش علاقه داری؟ یا خاطرات بد و کتک کاری و مشروب خواری و اینا یادت میاد و اذیت میشی؟
    2. رابطه ات با ف قراره چی بشه؟ برنامه تون چیه؟
    3. منظورت چیه که میگی زندگی ۲ نفرمون را با این همه دوری و سختی دارم رو پا نگه میدارم ؟



 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: شنبه 31 خرداد 93, 11:04
  2. من یک دخترم که میخوام از استادم خواستگاری کنم
    توسط bahar5005 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 50
    آخرين نوشته: جمعه 18 بهمن 92, 15:34
  3. شوهر من از همه نظر خوبه ولی به خانوادش وابسته هستش.
    توسط teli در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 04 شهریور 90, 14:16
  4. داستان طنز « خواستگاري
    توسط keyvan در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 03 بهمن 87, 02:39

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:48 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.