من يه چيزهائي فهميدم كه مي خوام نظر دوستانم رو بدونم كه چطور در اين موارد ميتونم اطلاعات بيشتري به دست بيارم احساس كردم يه مقدار خساست داره آخه وقتي رفتيم كافي شاپ اولش نشسته بود تا اينكه من گفتم نمي خواي چيزي سفارش بدي و پا شد رفت و سفارش داد
دوست عزيز اين رفتارش براي نتيجه اي كه شما گرفتين خيلي هم عجيب نيستا!!!شايد از استرس يادش رفته بايد سفارش بده يا علت هاي متفاوت ميتونه باعثش بشه....خساست؟بعيد ميدونم كسي در اولين برخورد نتونه اخلاقي مثل خسيس بودن رو كنترل كنه وسوتي به....بيشتر فكر كن....
و اينكه ميگفت خانوادش از حقوق و درآمدش خبر ندارن و ميگفت بايد بهش هم كمك كنن حتي گفت فيش حقوقيش رو نديدن. من كلاً آدمي هستم كه خيلي خرج ميكنم به تيپ و قيافه ام خيلي ميرسم اون هم خوش تيپ بود ولي قيمت چيزي كه ميخريد براش مهم بود
اين شد يه چيزي....شما با هم خريد هم رفتين كه ميدوني قيمت اجناس براش مهمه؟البته اين مورد براي همه مهمه ها واسه شما مهم نيست چيو به چه قيمتي ميخري؟
يه چيزي هم در مورد خونه گفت كه با هم مي تونيم بخريم يعني تا حدودي فهميدم كه دوست داره براي حقوق من هم برنامه ريزي كنه من آدمي نيستم كه نخوام حقوقم رو توي زندگي مشتركم خرج كنم ولي دوست دارم اختيارش دست خودم باشه ميشه در اين مورد كمك كنيم چطور بفهمم و اطاعاتم رو كامل كنم
راجع به حقوقت از اول تكليفشو روشن كن كه مثلا من نصف حقوقم رو بهت ميدم باقيش دست خودم ميمونه واسه خريد هاي شخصيم....اين خيلي مهمه...نذار روي تمام حقوقت حساب كنه....
اختلاف نظرمون بيشتر مربوط به محل زندگيه كه دوست داره بره تهران من هم اصلاً دوست ندارم و دلايلم رو كاملاً منطقي براش توضيح دادم گفتم چون ما كارمون دولتيه انتقالي واقعاً براي دو نفر خيلي سخته، تهران خيلي شلوغه، فرهنگهاي متفاوتي توش زندگي مي كنن، نميشه يه خونه درست و حسابي تهيه كرد در حالي كه تو شهر خودمون ميشه و در نهايت گفتم دوست دارم اينجا باشم يه زندگي خوب داشته باشم و راحت زندگي كنم
در مقابل دلايل شما چي گفت؟قبول كرد؟يا هنوز هم نظر خودشو داره؟
كلاً در مورد خيلي از چيزها با هم تفاهم داريم تحصيلات(هر دومون فوق ليسانس فني هستيم)، اعتقادات مذهبي (تا حدودي من مقيدتر هستم) ظاهر و قيافه تعداد نفرات خانواده هامون اهل يه شهر هستيم حتي بگم ما استخدام رسمي يه وزارتخانه البته با مديريتهاي مختلف هستيم
بهش هم گفتم دوست ندارم به هم وابسته بشيم آخه خيلي عشقولانه برخورد مي كرد صبحها بهم پيامك ميزد صبح بخير شبا ميگفت شب بخير هي ميگفت عزيزم با اينكه فقط عكسم رو ديده بود ميگفت دلم برات تنگ ميشه كه واقعاً براي من غيرقابل دركه مگه ميشه آدم يكي رو نديده دلش براش تنگ بشه البته يكي از دوستام كه متاهل هم هست ميگه مردا اينجورين خيلي زود ميگن عزيزم و وابسته ميشن
برخوردش عجيب نيست!!
بنابراين منم گفتم يه فرصت به همديگر بديم تا روي حرفهائي كه زديم فكر كنيم و نتيجه بگيريم كه من هم براي عشقولانه بودن تا روز ولنتاين برا خودمون وقت تعيين كردم
نميدونم كارم چقدر درس بود ولي به نظر خودم خيلي كار خوبي كردم چون ديشب خيلي راحت خوابيدم
پنجم اسفند روز جشن عشاق یا جشن سپندار مزگان هست فرهنگ پارسي را پاس بدار دوست خوبم
در ضمن ديشب باز دوباره پيامك داد شب بخير من جواب ندادم صبح هم گفت صبح بخير كه مجبور شدم بگم صبح بخير نميدونم در اين مورد چكار كنم ميشه راهنمائيم كنيد
علاقه مندی ها (Bookmarks)