با سلام و احترام
اگه یادتون باشه قبلا گفتم که خواهرم که ازم کوچیکتره باردار شده و من ناراحت بودم.که چرا من زودتر باردار نشدم و با اینکه خودمون نمی خواستیم بچه دار شیم فعلا اما بازم نگران حرف مردم بودم.نمیدونم حسادت بود هر چی بود اینجا تایپیک زدم و با راهنمایی شما دوستان عزیز تقریبا برام حل شد. اما متاسفانه چند روز پیش خواهرم بچش سقط شد و برای این سقط درد زیادی کشید و من حال روحیم خرابه . درسته دوست داشتم چون بزرگترم زودتر بچه دار شم اما به این هم راضی نبودم که اینجوری شه.خیلی ناراحتم و دارم از اعماق جان می سوزم.همش خودم رو سرزنش می کنم که چرا اونجوری فکر می کردم. خواهرم از لحاظ روحی حالش خوب نیست و می بینمش حالم خراب میشه گریم میاد نمی تونم جلوخودمو بگیرم .روزی که بستریش کردن بدترین روز عمرم رود خیلی استرس و گریه . بیمارستان فقط کارم گریه بود.همه می کن چرا با خودت اینجوری می کنی کاریه کا شده غصه نخور .اما من نمی تونم.یاده دردی که تحمل کرده می افتم می خواد قلبم وایسته.
درسته بهش حسادت کردم اما خدا میدونه چقدر بهم وابسته ایم و دوستش دارم خودشم می گه انقدر ناراحت نکن خودتو اما من میگم خدایا چرا اینجوری شد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)