سلام
من قبلا چند تا تاپیک راجع به مشکلاتمون که اکثرش به اختلاف فرهنگی و عقایدو... مربوط میشد باز کردم ولی الان مشکل مربوطه به خودمونه
ما سه سال که عقد کردیم و 8ماهه که خونه خودمونیم من 30و شوهرم 31سالشه
و اما مشکل:من همیشه به دلیل اینکه اعتقاد داشتم هرطور قبل از ازدواج رفتار کنی همسرتم همینطوری خواهد شد سعی میکردم سالم باشم و خداروشکر همسرم هم تا حالا از کنار یک خلاف رد نشده روز اولم اینو بهش گفتم و گفت من به هیچ عنوان دوست دختر نداشتم (که اینو مطمئنم با شناختی که تا الان ازش پیدا کردم و اعتقادات مذهبی که داره ) و گفت که هیچ رابطه احساسی هم به کسی نداشتم منم باور کردم ایشون جون از خانواده سنتی بوده و پسر بزرگ بوده مامانش لطف میکرده و خیلی جاها واسه ش خواستگاری میرفته تا اینکه خیلی اتفاقی من متوجه شدم واسه یکی از فامیلای نسبتا دور خواستگاری رفتن بعد به شوخی بهش گفتم پس بیخود نبود تو با دایی این خانم انقدر صمیمی بودی و همه ش میرفتی خونه شون ایشون گفت نه ربطی به این قضیه نداشته چون دایی دختره همسن من بوده باهم خیلی دوست بودیم و گهگاه که میرفتم اونجا اون دختره هم اونجا بوده ولی من بهش احساسی نداشتم خانواده م معرفی کردن و منم گفتم اگه میخواین برین خواستگاری خب برین و اون دخترخانم هم رد کرده و گفته قصد ازدواج نداره من تا حالا اون دختر رو ندیدم الان ایران نیست و 1بار عید رفتیم خونه مامان اون دخترخانم. مامانش مدام ازون واسه شوهرم میگفت و میگفت فلانی الان آلمانه و...... و جالب بود که انقدر راحت حرف میزد انگار طرف خواهر شوهرمه من اسم اون دختر رو نمیدونستم وقتی از خونه اونا رفتیم بیرون گفتم فلانی همون عشق قدیمی تو بوده؟ که شوهرم ناراحت شد و گفت عشقی در کار نیست منم ناراحت شدم که چه دلیلی داشته انقدر با آب و تاب واسه تو تعریف کنن و قهر کردیم این قضیه مال سه سال پیشه و دیگه خونه اونا نرفتیم
گهگاه که به این موضوع فکر میکردم خیلی ناراحت میشدم شاید الان همه بگین این اصلا مهم نیس و تو حساسی و........... ولی خانمها باید درک کنن که دلشون میخواد فکر و ذکر شوهرشون فقط واسه خودشون باشه
تا اینکه تازگی یه صفحه مشترک توی فیس بوک باز کردیم و دنبال دوستامون میگشتیم که من بهش گفتم فلانی (که دایی همون دختر میشه و سالها با شوهرم دوست بود) رو نمیخوای پیدا کنی شوهرم گفت چرا ولی هرچی گشتیم پیدا نشد بعد من رفتم دنبال کارام که شوهرم صدام زد و گفت بیا ببین پسرخواهرشو پیدا کردم شاید توی صفحه اون بتونیم دوستمو پیدا کنیم منم رفتم عکس پسره رو دیدم و گفتم این کیه؟ من اینو تا حالا ندیدم گفت پسر خواهر همون دوستمه دیگه داداش فلانی(با کمال خونسردی و وقاحت اسم دختره رو گفت) بار اول بود که انقدر راحت اسم اون دختر رو جلوی من میگفت من خشکم زد گفتم خوبه بگرد خود ......جونم پیدا کن دیگه شوهرمم ناراحت شد و قهر کردیم البته بعدش آشتی کردیم...
ولی من خیلی پریشونم اینکه انقدر راحت اسم اونو پیش من میاره یعنی هنوز به فکرشه و فراموشش نکرده درسته؟؟
خواهشا نگین مشکلت حاد نیس
نگین حساسی
نگین سخت میگیری
من اصلا باورم نمیشه شوهرم همیشه سعی میکرد بمن بفهمونه هیچکس تو زندگیش نبوده و حالا فکر میکنم همه ش فیلم بوده مثل بقیه رفتاراش ...اگه روز اول همه چی رو راست حسینی واسه من میگفت اصلا ناراحت نمیشدم هرکسی حق داره کسی رو تو زندگی گذشته ش دوست داشته باشه هرچند من دلم میخواست طرفمم مثل خودم باشه ولی بازم اگه بهم میگفت راحت قبول میکرم ولی مشکل اینجاس که شوهرم درغگو نیس ولی چیزی رو نمیگه همینا رو هم که من تا الان راجع به اون دختر فهمیدم خودم فهمیدم و وقتی بهش میگفتم دست و پا شکسته یه چیزایی میگفت یه جایی شنیدم آقایون عشق اولشون هیچوقت یادشون نمیره همه ش با خودم میگم حتما وقتایی دعوا میکنیم (چون دعوا و قهر زیاد داریم) یاد اون میفته و آرزو داره اون الان کنارش باشه این فکر و خیالا افسرده م کرده
احسا میکنم باهام روراست نبوده وقتی مامان دختره انقدر راحت ازون واسه شوهرم میگفت پس حتما ............
علاقه مندی ها (Bookmarks)