سلام به همه دوستان من تازه عضو شدم يه مشكل دارم كه حدود يك سال داره عذابم ميده ميتونيد به من كمك كنين
تشکرشده 26 در 19 پست
سلام به همه دوستان من تازه عضو شدم يه مشكل دارم كه حدود يك سال داره عذابم ميده ميتونيد به من كمك كنين
تشکرشده 34 در 16 پست
به جمع دوستان خوش آمدی ولی تو که هنوز مشکلت را نگفتی ؟
تشکرشده 26 در 19 پست
مرسي از اينكه زود جواب دادين فكر نميكردم اينجا اينطوري باشه ولي انگار جاي خوبي واسه درد و دل هستش اميدوارم دوست خوبي براتون باشم
راستش مشكل من اينه كه من با يك خانومي رابطه دارم كه يك سال از اين رابطه ميگذره كه
اين خانوم 9 سال از من بزرگتره ازدواج هم كرده ولي طلاق گرفته يك بچه 10 -11 ساله جريان از اينجا شروع شد كه دائيم يك مغازه ي پوشاك باز كرد كه اين خانومو براي شاگردي اورد اونجا من هم خيلي براي باز كردن مغازه و خريد جنس به دائيم كمك كردم بعدا دائيم به من پيشنهاد داد كه برم پيش اين شاگرده واستم منم خيلي خجالت ميكشيدم ولي با اصرار رفتم (در ضمن من 18 سالمه) دو سه روزي گذشت و ما با هم خوب شديم در حد حالت خوبه چند سالته از اين جور حرفا بعد به يه بهانه اي شمارشو به من داد (راستي من خيلي خوشكل هم هستم ) البته اون هم خيلي خوشكله ها اصلا بهش نمياد 27 سالش باشه فكر ميكني دختره خيلي هم با كلاس ميگرده به من گفت واسم اس ام اس بفرست منم كه بدم نميومد ديگه بلاخره بعد از يك هفته من باهاش عادي شدم و بهش عادت كردم هر روز از صبح تا شب با هم تو مغازه بوديم اين خانوم هم خونه ي باباش بود دو سال هم بود طلاق گرفته بود جوري شده بوديم كه من نيم ساعت دير ميرفتم 10 بار زنگ ميزد كه بيا تنهام به من ميگفت با كسي نيستم فقط با تو ام -هميشه باهات ميمونم از اين جور حرفها خيلي هم حرف از س-ك-س با من رو ميزد ميگفت خيلي دوست دارم با تو س-ك-س كنم كه چقدر تو مغازه دستمو ميگرفت حالا بگذريم خيلي به هم عادت كرده بوديم كه اصلا تا اون موقع حرفي از بچه بودنه من نميزد بعد از يك ماه دائيم به من گفت ديگه نيا مغازه من هم نرفتم بعد اين يارو به من گفت چرا نيومدي گفتم اره دائيم گفته نيا كه ديد فرداش به من زنگ زد گفت من بدونه تو نميتونستم اونجا باشم در اومدم چند وقت گذشت و (من هميشه باهاش در تماس بودم ) اين از پدر مادرش جدا شد و واسه خودش خونه گرفت كه من رفتم خونشو ديدمو چند بارم گفت بيا كه ميخواستيم باهم س-ك-س كنيم كه نميشد وغيره... بعد از يكي دو ماه كه من هر روز زنگ ميزدم خونش با هم صحبت ميكرديم كم كم ديدم داره با من سرد ميشه و حرفايي كه نميزدو ميزد مثلا ميگفت ما به هم نميخوريم تو بچه اي خيلي از تو بزرگترم من بي جمبه هم كه فوري عاشق شده بودم -بعد گذشت و به جائي رسيد كه يك شب بهش هر چي زنگ زدم گفت پشت خطي دارم و قطع كرد گفت خيلي بيكاري ها كه تا بحال بهم اينجوري نگفته بود اينجا بود كه فهميدم با يكي ديگه رفيق شده كه تا يك ماه بهش زنگ نزدم بعد از يك ماه يك اس ام اس دادم ديدم زنگ زد فكر كردم ميخواد بگه دست وردار ديگه بلاخره گوشي رو برداشتم ديدم يك جوري صحبت كرد كه انگار نه انگار كه با من اين كارو كرده و منو دعوت كرد خونش من هم پذيرفتم رفتم وقتي رفتم ديدم خيلي چيزا عوض شده وسايل نو چيزاي گرون كه بعد يكي - دو ماه فهميدم با يه پسر پولدار رفيق شده كه براش خرج ميكنه كه گذشتو كه باز دوباره رابطمون كم كم سرد ميشد كه تا الان باشه حالا هم ديگه زياد به من توجه نميكنه ديگه زنگ نميزنه من هم زنگ ميزنم با زور جواب ميده انگار ديگه براش مهم نيستم من هم با ديدنه اينها بازهم نميتونم ازش دل بكنم به نظر شما چكار كنم كه اون مثل اولا شه به من علاقه داشته باشه فقط از من نخواين فراموشش كنم كه اصلا نميتونم فقط كمكم كنين دارم از فكرش ميميرم اون كه با اون پسره همه عشق و حالشو ميكنه منم شدم پيام بازرگاني تورو خدا كمكم كنين
[size=large]گذشته تلخ @ آينده نا معلوم![/size]
تشکرشده 26 در 19 پست
اگه منو راهنمائي كنين چجوري دوباره يه كاري كنم با من مثل اول شه ممنون ميشم
[size=large]گذشته تلخ @ آينده نا معلوم![/size]
تشکرشده 37,126 در 7,020 پست
سلامنوشته اصلی توسط roz_zard
با تشکر از اعتمادی که به دوستان خود در کلبه همدردی داشتید
دوست عزیز شما الان به خاطر این در مشکل افتادی که روشت اشتباه بوده است.
الان هم اگر بخواهی ادامه بدهی، هیچ کسی حتی خدا کمکت نخواهد کرد. و هیچ بهبودی از این طریق به دست نخواهی آورد.
اگر شما نسخه خودتون را پیش پیش بپیچید--- از من نخواهید که.... -- باید خودتون مشکلتون حل کنید.
اما نظر بنده و سایر دوستان اینه که بر احساسات خود یه مدت مسلط باش. وگرنه بعدا حتی اگر بخواهی نظرات ما را نیز انجام دهی ، نخواهی توانست.
Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94)
تشکرشده 26 در 19 پست
نمیدونم عشقم هوس یا نه ولی کاشکی هوس باشه بعدشم من اگه میتونستم فراموشش کنم دیگه به شما نمیگفتم حالا از یکی خوشم اومده که فکر میکنم 7-8 سال از من بزرگتره بعد فکر کنم نامزدم داشته باشه نمیدونم چرا از همسنای خودم خوشم نمیاد از بزرگتر از خودم بیشتر خوشم میاد حالا نظرتون راجع به من چیه
[size=large]گذشته تلخ @ آينده نا معلوم![/size]
تشکرشده 26 در 19 پست
دارم میمیرم نمیتونم باور کنم اینا همش یه بازی بود که اون با من کرد ولی راستی یه چیزی بگم اون همه چیزشو بمن میگه مثلا از اول ازدواجش هر کار خوبو بدی که کرده بود و بمن گفت نمیدون چرا اینجوری شد بلاخره اگه میخواین نا امیدی بمن بدین دست شما درد نکنه خودم بلدم و هستم من یه راه حل یا سخنی رو میخوام که بتونه اونو به خودش بیارم با من بمونه دارم میمیرم ..........ببخشید سر شما رو درد میاریم
[size=large]گذشته تلخ @ آينده نا معلوم![/size]
تشکرشده 26 در 19 پست
پس جواب اون همه فکر کردن به اون و سختی و عقب افتادن زندگیم چی میشه 1 سال عمرم تلف شد باید اون بفهمه من چقدر سختی کشیدم شما که جای من نبودید شبا همش به یاد اون چشم میزاشتم اگه این جوری پیش برم یا یه بلایی سر خودم میارم یا اون بعدشم من اصلا نمیتونم با یه دختر دیگه رابطه برقرار کنم که باعث بشه اونو فراموش کنم نمیدونم چرا خجالت میکشم یا بلد نیستم موندم چه کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟
[size=large]گذشته تلخ @ آينده نا معلوم![/size]
تشکرشده 37,126 در 7,020 پست
سلام roz_zard
دوست عزیز سال نو را به شما تبریک عرض می کنم.
امیدوارم در این سال با انتخابهای جدید، و تغییر جهت هایت، بتوانی سال توام با شادکامی و موفقیتی را داشته باشی.
من یه پیشنهادی دارم.
شما در کنترل احساس خود مشکل دارید. اگر دوست داری از این چاله در بیایی، بهتر اینه که عملا در اینجا شروع کنی به تمرین.
اما تمرین:
اول اینکه ، سعی کن علاوه بر این تاپیک که ایجاد کردی، به موضوعات مشابه که در انجمن مشاوره ازدواج ایجاد شده بروی و سعی کنی علاوه بر مطالعه آنها، به آنها پاسخ هم بدهی.
فایده این کار اینست که اول از مشکلت تمرکز زدایی می کنی، ثانیا با دیدن تجارب سایر اعضاء مهارتهای کنترلی ات بالا می رود، و همچنین با دیدن مشکلات دیگران ، میزان شدت مشکل خود را بهتر فهم می کنی.
و اگر پاسخ سازنده ای هم بدهی، فایده بعدی آن خواهد بود.
اما مهمترین نتیجه اش اینست که زمان برایت سپری می شود ، در حالیکه که تو به جای خودت، لذتهایت و ...، فرصت می کنی از خودت بیرون بیایی و به دیگران توجه کنی. و اینها روی هم به نام هوش هیجانی خوانده می شوند، اگر دوست داری در مورد نقطه ضعف خودت ( هوش هیجانی) بیشتر بدانید ، می توانید اینجا را کلیک کنید و مقاله« تاثیر هوش هیجانی بر موفقیت » را مطالعه کنید. اما راهکار عملی همین است که توضیح دادم.
مطمئن باش اگر بخواهی فقط روی احساست پافشاری کنی، نه اینکه دیگر لذتی به دست نمی آوری ، بلکه به مرور دچار رنجهای روز افزونی خواهی شد.
همچنین اگر چند روزی را با دقت به موضوعات مختلف ما در انجمن آرامش، تجربه های فردی و انجمن افراد خوشخبت توجه کنی، شاید راهکاری قویتری را نیز به دست آوری. فراموش نکن باید خونسرد و صبور باشی. همین طور که سعی کردی تا حالا باشی.
Hadi99g (چهارشنبه 23 دی 94)
تشکرشده 61 در 26 پست
سلام رز زردنوشته اصلی توسط roz_zard
ببین منم با بچه ها موافقم
ان خانم اینطور که معلومه اصلا ادم سالمی نیست و همچین ادمی عشق و علاقه و تعهد و ....براش اهمیت نداره همانطور که تا الان هم همینطور بوده !
وقتی رفتن این راه به صلاحت نیست بهتره که از ادامه ی ان خودداری کنی
شما چه واقعا عاشقش باشی (که مطمئنم نیستی )و چه احساس دیگه ای به اون خانم داشته باشی حتی اگر بهش برسی مطمئن باش که پشیمان میشی چون ان ادم لیاقتش را نداره و به نظر من از هیچ لحاظ با هم جور در نمیاید
خودت هم میگی که یک سال از عمرت تلف شده از این به بعدش را نذار تلف بشه
از همین الان تلاش کن و راهت را عوض کن
از ارتباطی که خارج از چهارچوب اخلاقی و شرعی و انسانی است جدا خودداری کن
عشق هایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)