سلام عزیزان
ممنون ازشما
تشکرشده 21 در 16 پست
سلام عزیزان
ممنون ازشما
mehdymo (چهارشنبه 04 بهمن 91)
تشکرشده 3 در 3 پست
نمی دونم چی بگم عزیزم وقتی شوهرت انقد وقیحانه در این مورد حرف میزنه از دست بعضی از این مردا.یکی ام مثل شوهر من ک دائم دنبال اینو اونه میگه عاشق منه!!!!!!!!
amirthn (چهارشنبه 04 بهمن 91)
تشکرشده 21 در 16 پست
سلام دوستان عزیزم
اره هنوزدوستش دارم.چون گفتم بخاطرخانوادش به این خاطربودکه اونا دوست ندارن من برم وهمش نصیحتم میکنن
دیشب زنگ زدم مامانم بیمارستان بود.نمیشه بازم بایدصبرکنم
خانواده شوهرم میخان بادختره صحبت کنن.
ممنون negarعزیز.ازاینکه بازم خاستی کمکم کنی سپاسگذارم ولی شوهرم باکاراش داره دیوونم میکنه امروزصبح که میخاست بره بیرون براش چایی بردم اصلابامن بدبرخوردنکردووقتی ازش سوالی میپرسیدم با ارامش جواب میداد
نمیدونم چشه؟
ایشالاشماهم خوشبخت باشی
ممنون ازشمادوستای گلم
بازم راهنماییم کنید
التماس دعا
سولمازجان خوبه شوهرت از زن دیگه ای حرف نمیزنن
خداروشکرکن وجلوشونوبگیر
mehdymo (چهارشنبه 04 بهمن 91)
تشکرشده 40 در 15 پست
سلام خانومی
خوشحالم که شوهرت بعضی وقتها برخورد بهتری باهات داره. تو به محبت کردنت ادامه بده شاید هنوز فرصتی باشه. فکر می کنم چون هم سن خودت کمه و هم سن شوهرت واسه همینه که همدیگر رو خوب نمی تونید درک کنید. به نظر من بهتره که باهاش مهربون باشی حتی اگر اون نامهربون بود.
از محبت خار ها گل می شود.
امیدوارم موفق بشی دوباره توجه همسرت رو به خودت جلب کنی و واسه همیشه مالک قلبش باشی.
باز هم یاعلی
diba25 (چهارشنبه 04 بهمن 91)
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
سلام
من نمی فهمم چرا باهاش صحبت نمی کنی ،صحبت توام با آرامش..................
چرا بهش نمی گی که واقعا این دور از مردونگیه که منو که با هزار آرزو و امید به خونه تو اومدم اینجوری بلاتکلیف بذاری
اصلا تو که رو ازدواجت مطمئن نبودی چرا با سرنوشت من بازی کردی
مگه من چه گناهی کرده بودم که اینطوری باید باهام برخورد بشه
راستی پدر و مادرت به تو سر نمی زنند و یا تو به اونها سر نمی زنی؟
چرا خانواده همسرت به اون دختره زنگ نمی زنند و باهاش صحبت نمی کنند؟
eghlima (چهارشنبه 04 بهمن 91)
تشکرشده 21 در 16 پست
سلام عزیزان
بازم ممنون که تنهام نزاشتین
اره میدونم بخاطرسن کمشه ولی جواب خانوادش روهم به طورقطعی داده ومیخادازدواج کنه
عزیزم سوالاتی روکه مطرح کردی وهروقت ازش پرسیدم میگه خب من گناه ندارم جوونیم بخادباتوبگذره که دوستت ندارم خیلی رک میگه
نه اصلااینادوست ندارن چه من برم جای پدرومادرم چه اونا.بیان اینوخودمون خیلی خوب متوجه شدیم.وقتی میدین زشته اگه کسی ازاقوامشون میومداینجامنوبااونامیفرست ادن تابرم رفع دلتنگی کنم وبازیکی منومی اورد
قرارشده امروز زنگ بزنن نمیدونم چی میشه
توروخداتنهام نزارید
شماهم موفق باشید
mehdymo (چهارشنبه 04 بهمن 91)
تشکرشده 4,954 در 1,249 پست
دوست عزیز
شاید سوالم بر خلاف اهداف همدردی باشه ولی اگه حوصله داشتی جواب بده مدیران هم اگه صلاح نمیدونن حذفش کنن.
مهریه ات چقدره؟
فکور (چهارشنبه 04 بهمن 91)
تشکرشده 656 در 231 پست
دختر جون با تمام احترامی که واست قائلم ... و میدونم چه شرایط سختی رو داری میگذرونی، میخوام راست و حسینی بهت بگم داری اشتباه میکنی ... هی هر روز میام تاپیکت رو میخونم هی میگم هیچی نگم آخری طاقت نیاوردم هیچی نگم ...
مطمئن باش مطمئن باش مطمئن باش هیچکسی به غیر از خودت نمیتونی به خودت کمک کنی ...
مطمئن باش مطمئن باش مطمئن باش خانواده همسرت تو این قضیه هیچ زیانی نمیکنن اونها یه عروس دارن حالا یا تو یا یکی دیگه ... آخر آخر آخر ماجرا اون دختر میشه عروسشون یه مدت ممکنه پذیرشش واسشون سخت باشه ولی در نهایت مجبورن که قبولش کنن کی اینجا آسیب میبینه کی زندگیش از بین میره؟ اون کسی نیست غیر تو دختر عزیز ...
این همه دوستان بهت راه حل دادن این همه بهت گفتن چی بگی چی نگی چکار کنی چکار نکنی ... ولی تو باز حرف خودت رو میزنی عزیز دلم از قدیم گفتن مرگ یه بار شیون یه بار ... یه بار پاشو از حقت دفاع کن به خانواده اش بگو من با هزار امید و آرزو اومدم پیش شما، روزی که شما اومدید خواستگاری من یه تعهدی داشتید شما هم فکر کنید من دختر شما هستم و پسرتون دامادتون چه حالی بهتون دست میداد؟؟؟ چه کار میکردید؟ وقتی هسمرت میگه من گناه ندارم که جونیم رو با تو که دوستت ندارم بگذرونم بگو چرا دوستم نداری؟ چه انتظاری از زنت داری دوست داری زنت چه کارهائی برات بکنه که من نمیکنم ؟ ازش حرف بکش بزار بگه دردش چیه شاید اون دختر هر روز تیپ میزنه هر روز آرایش میکنه همیشه میره آرایشگاه همیشه به خودش میرسه همیشه با قربون صدقه رفتن با همسرت صحبت میکنه و .... خجالت و روم نمیشه و ... بزار کنار نمیگم بی احترامی کن نه به همسرت نه به خانواده همسرت ولی از حقت دفاع کن تو آدمی تو یه زن هستی تو حق داری تو باید از حقت دفاع کنی یه ذره کتاب بخون یه ذره تو اجتماع باش یه ذره از این بی تفاوتی بیا بیرون وای خدای من چی بگم که هم ناراحتت نکنم هم یه تلنگر بهت وارد شه ؟ انقدر نگو واسم دعا کنید انقدر نگو تنهام نذارید خدا هم میگه از تو حرکت از من برکت یعنی تو باید خودت حرکت کنی چه کمکی از تک تک ما تو اون زندگی بر میاد که تنهات نزاریم وقتی همه میان اینجا بهت یه راه کاری میگن باز تو کار خودت رو میکنی حالا یا خجالت میکشی یا فکر میکنی اگه اعتراض کنی از این وضعیت به خانواده همسرت بی احترامی کردی و ... شرایطت همین طور میمونه و آخری مجبور میشی ساکت رو ببندی و بری خونه پدر مادرت همین امروز برو بیرون زنگ بزن به پدرت (گفتی که مادرت بیمارستان بود امیدوارم زودتر حالش خوب بشه) به خواهر یا برادر بزرگتر از خودت به یکی که هم محرم دلت باشه بگو واست یه مسئله پیش اومده پاشن بیان اصلا بگو دلم واستون خیلی تنگ شده من بنا به دلایلی نمیتونم بیام ولی ازتون خواهش میکنم فردا بیاین پیشم میدونی یه جوری بکشونشون اینجا بزار حالا که پدر مادر همسرت کاری نمیکنن پدر مادر خودت شاید بتونن کاری کنن این مسئله ای نیست که بخوای به راحتی از کنارش رد شی دختر ...
همه را دوست میدارم و همه دوستم میدارند
او که به ظاهر دشمن است، از در دوستی در می آید، بسان حلقه ای طلائی در زنجیر خیر و صلاح من
فلورانس اسکاول شین
malakeh (چهارشنبه 04 بهمن 91)
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
تنهات نمی ذاریم مطمئن باش
تو دختر فوق العاده صبور و خوش قلبی هستی و از این نظر واقعا بهت قبطه می خورم
کاش مدیر همدردی بیادو بگه با این اوصاف چی کار باید بکنی
ولی به نظر من دیگه باید خانواده ات را در جریان بذاری ولی بازم امیدوارم مدیر همدردی و فرشته مهربون یه سری به اینجا بزنند
راستی اگه تاپیکت بسته شد حتما بیا و دوباره تاپیک باز کن و راهنمایی بگیر
eghlima (چهارشنبه 04 بهمن 91)
تشکرشده 294 در 168 پست
به نظر من شوهرت با این کار فقط میخواد محبتت رو به خودش جلب کنه و بفهمه چقدر برات اهمیت داره
یه جور امتحان کردن بچگانه شاید
امیدوارم خوب از پسش بربیای
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)