اي بابا تو و شميم كه تروكنديد
بابا شماها چجوري اخه اينقدر خوب همه چيو كنترل ميكنيد . خوشحالم كه اينقدر خوب پيش ميريد .
راستي اقاي sci يه سري به تاپيك سبكتكين هم بيزحمت بزن ازون راههاي جادوييت بهش بگو
تشکرشده 634 در 321 پست
اي بابا تو و شميم كه تروكنديد
بابا شماها چجوري اخه اينقدر خوب همه چيو كنترل ميكنيد . خوشحالم كه اينقدر خوب پيش ميريد .
راستي اقاي sci يه سري به تاپيك سبكتكين هم بيزحمت بزن ازون راههاي جادوييت بهش بگو
sahra100 (دوشنبه 20 تیر 90)
تشکرشده 839 در 390 پست
هوووووووووووووووووووخشترر ررررررررررررررررررررره
سلام
صبح بخیر
صحرا جونم، خوبی؟ کلی اعتماد به نفسم با خوندم پستت رفت بالا
اقلیما جاااااااااااااان
بدو بیا گزارش بده ببینم چه کردی؟
shamim_bahari2 (سه شنبه 21 تیر 90)
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
سلام دوستان خوبم
صحرا جان تنها کاری که من کردم این بوده که همسر گرامی دیگه تو خونه اخم نمی کنه و یه کم حرف می زنه که کار خاصی هم نیست و اصل مشکل به قوه خودش باقیست تازه صحرا جان من تقریبا تو این ماجرا بی تقصیر بودم ولی بازم من دارم همه چیزو درست می کنم و....
تقریبا بی خیال خانواده همسرم شدم اینگار اصلا چنین اشخاصی از اول هم تو زندگی من نبودن انگار که صورت مسئله رو فعلا پاک کرده باشم
شمیم جان خوبی
دیروز خوب بود همسرم یه کم زود تر اومد و بهم گفت که به خاطر تو یه کم زود اومدم گفتم شاید بخوای خریدی یا چیزی بری
منم همش سعی می کردم با خنده و شادی جو خونه رو بهتر کنم یا به نوعی شاد کنم
اول که اومد تو قیافه بود مثله این چند روز اخیر ولی کم کم یخش باز شد و یه کم هم با من شوخی کرد
خدا رو شکر دیشب شب ارومی بود
بهش پیشنهاد مسافرت دادم که گفت حالا ببینم چی میشه
به شوهر خواهرم که همسرم خیلی باهاش صمیمیه و رابطه خوبی باهاش داره گفتم که دوستانه باهاش از طرف خودش حرف بزنه و بهش بگه قطع رابطه با خانواده اش عواقب خوبی نداره و این که تنها بره وبیاد هم اصلا کار درستی نیست چون حرف زدن من باهاش در این باره دیگه بی فایده است مثل این شده که تکرار این قضیه از زبون من یعنی دعوا و جر و بحث و من هم به هیچ عنوان اینو نمی خوام
دیروز دیدم که موهاش کلی سفید شده داشتم دق می کردم از غصه
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
eghlima (چهارشنبه 22 تیر 90)
تشکرشده 839 در 390 پست
سلام اقلیما جان
آفرین
خیلی عالی داری پیش میری، باورکن موضوع خانوادش به راحتی حل میشه
خیلی خوشحالم که اینقدر زود واکنش داد و متوجه شدی زندگیت هنوز عاشقانست
یه کم طول میکشه تا همه چیز کاملا درست بشه، برای اول راه عالی پیش رفتی
والا شوهر منم موی سپید چند تا جدیدا رو سرش دیدم، ولی من خوشم میاد، ههههههههه، همشم که مال غصه نیست، اینطوری خوش تیپتر میشن
shamim_bahari2 (سه شنبه 21 تیر 90)
تشکرشده 64 در 36 پست
سلام اقلیما جون
خیلی خیلی خوشحالم که اوضاع خونه و حال و احوالتون داره بهتر میشه و امیدوارم هر روز خبرای بهتری بشنوم.خیلی خوب پیش رفتی , آفرین
عزیزم من هر روز پیگیر تایپیکت هستم ولی اگه زیاد نظر نمیدم به خاطر اینه که نه مشاورم و نه تجربه ای در مورد این اتفاقات دارم . خیلی بین من و همسرم بحث و دعوا و قهر و از این حرفا نبوده , مشکل داشتیم ولی خب با هم حلش کردیم و هیچوقت نذاشتیم کسی چیزی بفهمه الان بعد از گذشت 6 سال همه حتی خانواده خودم و همسرم فکر میکنن ما کوچکترین مشکلی نداشتیم و نداریم ولی در واقع اینطوری هم نیست مشکل توی هر خانواده ای هست ولی راستش دقیقا نمیدونم چطور مشکلاتمونو حل میکنیم ولی اینو میدونم که احترام به یکدیگر رو و به خانواده های هم رو حتی توی مشکلات حفظ میکنیم و شاید همین باعث میشه مشکلات بدون قهر و دلخوری به راحتی حل بشه .
به هر حال از این که نمیتونم خیلی راهنمای خوبی باشم معذرت میخوام ولی هر روز پیگیرت هستم . شماها رو خیلی دوست دارم و از این که عضو همدردی شدم خوشحالم و با خوندن مشکلات همه ی بچه ها هر روز چیز تازه ای یاد میگیرم.
اقلیما جان امیدوارم روزی برسه که با تمام وجودت احساس خوشبختی کنی.
ترگل1 (سه شنبه 21 تیر 90)
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
سلام
خدا رو شکر که این طوریه عزیزم و امیدوارم همیشه شاد و سرحال باشید
و خیلی ازت ممنونم که به تایپک من سر می زنی و خوشحالم از ما چیز یاد میگیری
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
سلام به دوستان خوبم
دیشب شب خوبی بود همسر گرامی هم کم کم داره بهتر میشه و اخماش بیشتر باز میشه
دیشب بهم گفت که دعواهامون باعث شده پنجاه درصد کاراییش تو کار بیاد پایین و از اینکه دوباره دعوامون بشه می ترسه و می دونه که دوباره دعوامون میشه و کلی درد و دل دیگه هم کرد
و منم گفتم ان شائ ا.. اینطوری نمی شه و بعد داشت برام از پیشرفت کاریش تو هفته اخیر می گفت که بهش گفتم خوبه کارایی ات اومده پایین وگرنه که....
ولی مشکلم اینه که که هنوز نمی تونم وقتی که داره باهام درد و دل میکنه هم دلی کنم مطابق با چیزایی که جناب sci گفتند تئوری می دونم ولی عملی تمرین می خواد که آخر شب داشتم پیش خودم ایرادامو مرور می کردم
راستش منم بیشتر از اون از اینکه دوباره دعوامون بشه خیلی خیلی می ترسم و استرس دارم و می دونم که ممکنه بازم این اتفاق بیافته
[color=#FF4500]جناب sci چه طور میشه یه رابطه رو همین طوری نگه داشت؟
جلوی بحث های آینده رو که می دونی دلیل اون بحث چی می تونه باشه گرفت؟
خیلی استرسشو دارو[/color][size=large]
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
eghlima (چهارشنبه 22 تیر 90)
تشکرشده 839 در 390 پست
اقلیما جان سلام
خیلی خیلی برات خوشحالم
ایشالا جناب SCi میان جوابتو میدن ولی کاری که من دارم انجام میدم، اگه میدونم آخر یه بحث به نتیجه نمیرسه اصلا شروع نمیکنم، اگه شروع بشه ادامه نمیدم و دارم سعی میکنم از راههای عملی به خواسته هام برسم
خیلی سخته
بعضی اوقات احساس قربانی بودن میکنم، ولی خدائیش نتیجش خیلی بهتر از زمانیه که سعی میکردم با بحث به خواسته هام برسم،خواسته هامم معقوله، بحثم جهت زورگویی نیست، ولی ظاهراا همسرم زیاد علاقه مند به صحبت کردن نیست، عملی بیشتر جواب میده
فکر کنم این راهو امتحان کنی بد نباشه، شاید روحیه شوهرامون به هم نزدیک باشه و جواب بگیری
shamim_bahari2 (چهارشنبه 22 تیر 90)
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
مثلا عملی چی کار می کنی؟
مثلا الان دلیل بحث منو همسرم رفتن به امامزاده و رفت و امد با پدر و مادرش که اون میگه من تنها برم و من میگم نه با هم بریم اونم میگه تو بیای من نمی رم خوب تو این مسئله من عملا چه کار می تونم بکنم؟
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
eghlima (چهارشنبه 22 تیر 90)
تشکرشده 839 در 390 پست
عزیزم عملا هیچکاری بهش نداشته باش
اتفاقا جمعه وسایلی که میره امامزاده آماده کن، اگه لباس خاصی میپوشه بشور و اتو کن و آماده بزار دم دست، اگه خوراکی میبره، اگه سجاده میبره، خلاصه هرچیزی که مورد نیازشه، آماده کن و اصلا حرفی از رفتن نزن، بهش بگو بعد امامزاده یه سری هم به پدرمادرت بزن، ولی مثلا شام زود بیا خونه، میخوام چیزی که دوست داری درست کنم
بزار با خیال راحت بره امامزاده و خونه پدر مادرش، اگه بدونه تو خودت میخوای که بره، با خیال راحت میره و بهش خوش میگذره، اگرم گفت نمیرم، اصلا اصرار نکن، سعی کن روز خوبی کنار هم داشته باشین
دو حالت داره:
یا نمیره، که خب تو همینو میخوای
یا میره، که بعد چند بار که اینکارو انجام بدی بالاخره ازت میخواد که کنارش باشی و باهاش بری،
وقتی برمیگرده خونه، استقبال گرم و در صورت امکان پرسیدن از لحظاتی که گذرونده، و اینکه چقدر بهش خوش گذشته
به قول جناب SCi اگه لازم شد همدلی
و اینکه اصلا کوچکترین ابراز ناراحتی بابت نبودنش نکنی
حتی اگه سرد برخورد کرد بزار پای خستگیش و به کارات برس و شادی و لبخند رو فراموش نکن و تمام مدتی که خونه نیست به جای اینکه اعصاب خودتو خورد کنی، خودتو مشغول کن، حتی اگه میتونی مثلا برو خونه پدر مادرت یا هر فعالیت دیگه ولی قبل از شوهرت خونه باش با یه شام فوق العاده و یه فضای رومانتیک
باور کن اینا بیشتر از اینکه بازم اصرار کنی با هم برین جایی و تنهایی نره و یا بخوای به زور خونه نگهش داری جواب میده
بار اول شاید جوابی که میخوای نگیری ولی بعد از چند بار، تو رو کنارش کم میاره، مخصوصا که وقتی کنارشی داره محبت میبینه، دلش برات تنگ میشه و ترجیح میده کنارت بمونه
مطمئن باش اگه وقتی با همین بهش خوش بگذره، وقتی میاد خونه یه فضای متفاوت ببینه، حتی وقتی امامزادست فکرش پیش تو هست، و برای اینکه تو امامزاده بتونه تمرکز کنه ترجیح میده تو هم اونجا باشی
من مطمئنم جواب میگیری
فقط تمرین میخواد
مثل من، منم تو تمرینم، فعلا کلاغ پر
البته اقلیما جان این چیزیه که به ذهن من میرسه
بازم اجازه بده استاد بزرگ جناب SCi بیان و بگن چکار کنی
shamim_bahari2 (جمعه 24 تیر 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)