به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 6 از 16 نخستنخست 123456789101112131415 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 51 تا 60 , از مجموع 156
  1. #51
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 02:06]
    تاریخ عضویت
    1390-5-27
    نوشته ها
    1,122
    امتیاز
    4,639
    سطح
    43
    Points: 4,639, Level: 43
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    4,800

    تشکرشده 4,874 در 1,141 پست

    Rep Power
    127
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    با سلام به همه بزرگواران

    من پسری ۲۵ ساله هستم که ۶ سال پیش با دختری که از راه های مختلف به من ابراز علاقه کرد آشنا و دوست شدم، و این رابطه تا آخر تابستان پارسال یعنی زمانی که من از ایران خارج شم و ایشون برای خدا حافظی با من نیومد ادامه داشت، تو این مدت مثل همه رابطه های دیگه کلی قهر و آشتی داشتیم و از طرفی هم به هم عادت کردیم، تا اینکه من برای خدا حافظی چند روز پیش از خروجم از ایران برای ادامه تحصیل به شهر محل زندگی ایشون رفتم ولی ایشون به گفته خودش دلیلی برای دیدن من نمیدید چرا که تو اون روزا رابطمون در حالت خوبی نبود!
    به هر حال در تمام این شش سال همیشه به اصرار ایشون و وعده های سر خرمن ایشون بود که من باهاش موندم و باید بگم که چه به لحاظ ظاهری و چه اعتقادی و چه تربیتی ایشون نسبت به من در سطح پایین تری بود اما من به تنها چیزی که اهمیت میدادم عشقی و وفاداری بود که ایشون ازش دم میزد و این همیشه مایه دلگرمی من بود!
    تا جایی که خودم رو به دختر های دیگه حروم کرده بودم و پیشنهادهای خیلی ها رو که بعضی شون حتی از من خواستگاری میکردند رو به احترام این عشق رد میکردم..
    تا اینکه دو ماه پیش به این نتیجه رسیدم که ایشون اگر چه که اغلب اونچه که ادعا میکرد نبود ولی بخاطر همون عشق و همینطور وفا داری و نجابت و پاکی که همیشه معیار من بوده، ارزش این رو که من برای همیشه در کنارش، تکیه گاهش و موردش باشم رو دارم و او هم میتونه زنی باشه که من در کنارش به آرامش برسم..

    اما اتفاقی که افتاد این بود که از یک طریق غیر منتظره من به چیزهایی دست پیدا کردم که نشون میداد این خانم عاشق تمام این مدت در حال نقش بازی کردن بوده و تو این مدت با پسر های زیادی حتی تا رابطه جنسی هم پیش رفته!
    و این نه یک بار و دو بار و نه بصورت کوتاه مدت که یک مساله همیشگه بوده! و همه هم در زمانی بوده که من با ایشون بودم، حتی روز تولدم، یا حتی روزی که به ظاهر برای دیدن من اومده بود..

    الان دو ماه میشه که من تو غربت شدیدا بیمار شدم و تا حالا دو بار کارم به قرص و خودکشی و اینها رسیده در حالی که ایشون ازدواج کرده و اصلا به روی خودش هم نمیاره..

    واقعا به آخر زندگی رسیدم و دیگه هیچ چیزی برام مفهومی نداره، به کمک قرص های آرامبخش زنده ام و فقط منتظرم که روزهام بگذره و بمیرم..

    من اینجا به مشاور فارسی زبان دسترسی ندارم و مشاوره به انگلیسی هم تاثیری در حالم نمیگذاره.. لطفا اگه میتونید کمکم کنید که چطور با این مساله کنار بیام

  2. 3 کاربر از پست مفید گلنوش67 تشکرکرده اند .

    گلنوش67 (سه شنبه 29 فروردین 91)

  3. #52
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ..............
    ما عقدكرديم اما تو دوران عقد رابطه داشتيم جون اون نميتونست
    وكيل هم كرفتم اما اونم ميكه سعي كن توافقي حلش كني
    همسرم حاضره مدتها منو سر بدوونه اما خيالش راحت باشه هنوز هستم
    وكيل هم ميكه دلايلت كافي نيست ومدركي نداري
    حتا يه بار تو اتوبان كه داشتم ازدستش فرار ميكردم با سرعت با ماشينش كوبيد به ماشينم وتصادف شديدي شد اما همه كفتن دوستت داره قاطي كرده منم مثل مسخ شده ها بودم اولش فكر كردم مردم اما بعد ديدم اومده كنار ماشينم داد ميزنه درو بازكن وشيشه ماشينمو شكست ودرو باز كرد
    تا ديد همه دوره اش كردن كفت زنمه وبا التماس ميكفت بريم خونه
    منم از ترس فقط اطاعت كردم
    راستش اين توعيد بود كلا اعتماد بنفسمو از دست داده بودم هنوزم يه وقتايي مياد واينقدر قسمم ميده كه خودمم باورم ميشه عوض شده
    همه اينارو ميزارن بحساب دوست داشتن اما اينا واسه من مدرك نيست
    حتا اكه بيمار هم باشه بيماريش حاد نيست
    هنوزم بطرز احمقانه اي يه وقتايي دلم واسش ميسوزه اما نميخوام نقش مادر ترزارو بازي كنم اخه خودم دارم قرباني ميشم

    البته نميتونم خودمو كول بزنم ما دوست بوديم تو دوستي هم رابطه داشتيم
    مقصر خودم بودم جون عاقلانه رفتار نكردم ومنم عاشق شدم
    انكار هم نميكنم مثل جونم دوستش داشتم اما با كاراش همه جيو خراب كرد
    ديكه دختر بازيشو نتونستم ببينم
    خودمو فراموش كردم و واسش كم نزاشتم اما زير بار توهينا وكتكا وفحاشياش كم اوردم
    اخريشم كه داغونم كرد
    تازه جالبه به من ميكفت نرو وبه دخترا ميكفت عوضي دست از سرم برنميداره
    ميدونم خود كرده را تدبير نيست
    من خودم خودمو انداختم تو بدبختي

  4. کاربر روبرو از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده است .

    جوانه؟؟؟ (دوشنبه 04 اردیبهشت 91)

  5. #53
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط .................
    سلام.
    من 2 سال پیش یک پروفایل با اطلاعات دروغی در سایتی ساختم. توسط اون پروفایل با پسری آشنا شدم و ملاقات کردم. قصد داشتم رابطه م رو بسرعت بهم بزنم چون تمام اطلاعاتی که از خودم داده بودم دروغ بود. ولی اون پسر هیچ جوری منو رها نکرد. اوایل چون میدیدم حرفی از آینده و ازدواج نمیزنه، فکر کردم خب اشکال نداره مدتی این رابطهء دروغی ادامه پیدا می‌کنه و بعد بزودی جدا میشیم. فکر نمیکردم در مورد من احساس خاصی داشته باشه. تا اینکه درخواست ازدواج کرد. حالا من بدو اون بدو! هزار جور ایراد ازش میگیرم و هر اشتباهی در رفتارش میبینم به دعوا و کشمکش تبدیلش میکنم، برخلاف شخصیت واقعی‌م، هیچ گذشت و سازشی نشون نمیدم ولی باز هم فقط ازش ملایمت و تلاش برای ادامهء رابطه می‌بینم. این سوالش دائم عذابم میده :«چرا میخوای از هم جدا شیم؟»
    ولی فاش کردن حقیقت اصلاً در توانم نیست. دائم مشکلات دیگه‌ای رو بهونه می‌کنم و اون دائم تلاش میکنه اونها رو برطرف کنه، درحالیکه اینکارش منو بیشتر عذاب میده. چرا؟ .. چون اینهمه زحمت میکشه و مشکلات رو تنهایی و با وجود سنگهایی که من میندازم حل میکنه، در نهایت به چی میرسه؟.. من که نمیخوام باهاش بمونم، من فقط یه سراب دروغی هستم نه چیزی که اون فکر میکنه.
    از خراب شدن رابطه نمی‌ترسم. فقط در عذابم که چه ضربه ای به اون وارد کردم.. میدونم از من متنفر می‌شه و حق داره. غیر از اسم و سنم چیز دیگه ای رو بهش دروغ نگفتم ولی وقتی برچسب دروغگویی بهم بخوره، هر احساسی که در این رابطه خرج شده، دروغ بنظرش میاد. دنیا روی سرش خراب میشه.
    این فکرها قضیه رو برام پیچیده و غیرقابل حل کرده.احساس میکنم هرلحظه دارم بهش خیانت میکنم! نیاز دارم کسی کمکم کنه تا به این وضعیت پایان بدم. به نحوی که کمترین ضربه رو به اون بزنم. نیاز دارم کسی برام توضیح بده که احتمالاً با گفتن حقیقت چه اتفاقی میفته و اون چه احساسی داره ... و اینکه بنظر شما کدوم راه بهتره:

    1- حقیقت رو بهش نگم و به بهانه ازدواج با شخص دیگه ای یا به بهانه‌ی مناسب نبودنمون برای هم و نداشتن شرایط ازدواج،ازش جدا بشم؟

    2- اول حقیقت رو نگم و به بهانه ای مثل اینکه اون شرایط خواستگاری اومدن رو نداره، مدتی ازش دور باشم تا احساسش بهم کمرنگ بشه و بعد اگر احتمالاً برای ازدواج جلو اومد بهش همه چیزو بگم؟

    3- همه حقیقت رو بدون مقدمه و حاشیه بهش بگم. ( حضوری یا با تلفن یا ایمیل؟ ) البته تحمل صحبت حضوری در این زمینه رو ندارم. یعنی روی اینکه به دروغ بزرگی که اینهمه وقت کشش دادم، اعتراف کنم، ندارم.

    4- راه دیگه ای که شما پیشنهاد میدین ....

    امیدوارم یکی از مشاورین سایت لطف کنند و برای حل این مشکلی که من با بی فکری ایجاد کردم بهترین راهکار ممکن رو بهم بگن.

  6. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 04 اردیبهشت 91)

  7. #54
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ...................
    سلام به همگی
    من یه مشکل بزرگی دارم که امیدوارم به کمک شما بشه حلش کرد
    جریان اینه که من چند سال پیش با پسری دوست بودم وباهم قرار ازدواج گذاشته بودیم خیلی دوسش داشتیم جوریکه اونو شوهرآینده ام میدونستم ولی خب قسمت نشد باهم ازدواج کنیمو ایشون بعداز چندسال آشنایی گفتن که فعلا آمادگی ازدواج ندارن و اگه من خواستم میتونم ازدواج کنم منم وقتی کلا ازش ناامید شدم بایکی از خواستگارام ازد کردم و به مرور عاشقش شدم جوریکه الان حاضرم جونمو فدای همسرم کنم مشکلم اینه که دوس پسر قبلیم شماره خونمونو پیدا کرده و ازم میخواد باهاش حرف بزنم و درغیراینصورت زنگ میزنه باهمسرم قرار میزاره و عکسایی که قبلا بهش دادمو نشونش میده تو این مدت چند بار که با تهدیداش مجبور شدم باهاش بحرفم صدامو ضبط کرده و هربار که ازش خواستم دست از سرم برداره تهدیدم کرده هرروز از خدا میخوام کمکم کنه و منو از این وضعیت نجاتم بده شوهرمو خیلی دوس دارم بفهمه دیگه باهام نمیمونه چیکار کنم؟

  8. 4 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (پنجشنبه 14 اردیبهشت 91)

  9. #55
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط .............

    دوستان من به این خاطر قبل ازدواج به شوهرم چیزی نگفتم چون دوست پسر قبلیم خودش بهم گفت میتونی اگه خواستی ازدواج کنی ومن فکر میکردم دیگه واسم دردسر نمیشه واسه همین به شوهرم چیزی نگفتم حتی تو جلسه خواستگاری شوهرم ازم پرسید تاحالا باکسی دوست بودی یا نه منم گفتم نه چون بهم گفته بود دوس نداره همسرش قبلا با کسی دوس بوده باشه و الان که 2سال از زندگیمون میگذره همش خدارو شکر میکنه که همسری به پاکیه من داره و میگه تو باهمه دخترا فرق داری الان من چطور میتونم بهش بگم من قبلا دوس پسر داشتم که هیچ کلی هم عکس پیشش دارم عکسام هم همشون تو خونه پدری بوده و من رابطه ای جز تلفن و اس ام اسو گاهی دیدنش تو بیرون نداشتم

    اینجا شهر کوچیکیه اگه به پلیس بگم قبل از اینکه آبروی اون آقا بره آبروی خودم رفته گفتن به پلیس و شکایت کردن به همین راحتی نیس کلی دادگاه رفتنو دنگو فنگ داره چندبار که زنکید خونمون بهش گفتم اگه دوباره زنگ بزنی ازت شکایت میکنم خندیدو گفت بچه میترسونی من بخاطر تو پای دار هم حاضرم برم
    تورو خدا خودتونو بزارین جای من خیلی مستأصلم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ..............
    کاش گفتنش به همین راحتیا بود بخدا 1لحظه هم درنگ نمیکردم ولی شوهر من خیلی خیلی متعصبو حساسه میترسم اتفاق خیلی بدی بیفته

    بهارجون برادرم کوچیکه پدرم هم خطرناکتر از شوهرمه اول از همه منو میکشه که چرا بهش عکس دادم


    نقل قول نوشته اصلی توسط .................
    بچه ها خیلی ممنونم ازتون
    باید بگم که همه عکسامو با بلوتوث فرستاده بودم براش و آلبوم نبوده
    راستش من دیشب یه اشاره ای به موضوع کردم و به همسرم گفتم یکی از دوستام براش این اتفاق افتاده خواستم ببینم عکس العمل شوهرم چیه که اونم گفت قربون خانومه خودم برم اگه زن من اونجوری بود دیگه نمیتونستم بادروغش کنار بیامو باهاش زندگی کنم ؛واسه همین نتونستم بهش بگم ترسیدم بچه ها

    امروز صبحم اون پسره چندبار زنگید خونمون برنداشتم گوشیو

    بچه ها اگه عکسامو پخش کنه چی؟مثلا تو اینترنت؟نابود میشما
    نقل قول نوشته اصلی توسط ...............
    اینو هم بگم که من به هیچ وجه حاضر نیستم با اون پسره حرف بزنم دنبال راهیم که دست از سرم برداره ازطرفیم نمیتونم به شوهرم بگم نمیشه اصلا بچه ها
    به فرض که به شوهرم هم گفتم فکرمیکنید اون باور میکنه که رابطه من با اون درحد تلفن و اس بوده؟فکرمیکنه حالا چیا بوده که من بهش نگفتم دیگه براش آدم سابق نمیشم مطمئنم


  10. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 13 اردیبهشت 91)

  11. #56
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط .............
    با سلام خدمت دوستان عزیز
    من همیشه میام و پیام های دوستان رو می خونم ، این بار خواستم خودم از راهنمایی هاتون استفاده کنم.
    من دختری 23 ساله ام که حدودا 5 ماه پیش از طریق اینترنت با یکی از هم دانشگاهیام آشنا شدم، و چون از نظرم مشکلی نداشت و تو دانشگاه هم با همکلاسی هامون راحت بودیم، بخاطر همین قرار گذاشتین و دیدمش..
    اولش که فهمیدم 2 سال از من کوچیکتره خواستم بهم بزنم حتی به مادرم هم گفتم و خیلی مخالفت کرد و باهاش صحبت کرد که تموم کنه ولی با التماس و گریه ازم خواست که رابطمون در حد خواهر برادری باقی بمونه. منم تحت تاثیر قرار گرفتم و با اینکه مادرم فکر میکرد که تمام شده ولی ما همچنان باهم ارتباط تلفنی و گاهی حضوری داشتیم. اوایل خوب بود ولی کلا چون تک فرزند بود خیلی از زندگی نا امید و حتی از تنهاییش ناراحت بود طوری که واقعا تحت تاثیر حرفاش قرار میگرفتم و با اینکه واقعا تحمل رفتارهای بچگانش واسم سخت بود ولی ادامه میدادم تا اینکه واقعا گاهی شروع میکرد به کفر گفتن و من دیگه صبرمو از دست دادم.
    2ماه بعد خواستگاری برام اومد و خیلی ناراحت شد ولی گفت تنهام نذار، خوشبختانه اون خواستگاری بهم خورد. ولی بعد این جریان ازش متنفر شدم و همه جوره شخصیتش رو خورد میکردم و اونم گاهی قاطی میکرد و توهین های بسیار بدی میکرد تا اینکه بعد 3 ماه دیگه جواب پیام هاش رو نمیدادم.
    اونم همون موقع رفت خدمت سربازی و قرار بود 3 ماه بعدش برگرده.
    زمان خدمت با اینکه ما قبلش با توافق تموم کرده بودیم ولی مرتب زنگ میزد و منم جوابشو نمیدادم تا اینکه مادرش با خونه ما تماس گرفت و گفت پسرم گفته اگه جواب تلفن های منو نده خودکشی میکنه و پدرش من رو تهدید کرد که کارمند اطلاعاتم ولی خوشبختانه مادرم فهمید و گفت در صورتی که مزاحمتی ایجاد کنید ازتون شکایت میکنیم.
    ولی مادرش با التماس ازم خواست که بهش بگم تو برگرد باهم میریم مشاوره اگه موافق نباشه تمام میکنیم . منم از طریق پیامک بهش گفتم و پدرش قول داد وقتی برگرده همه چیز رو تمام میکنه ولی 1 ماه بعدش که اومد نه تنها تمام نشد بلکه آزار و اذیت هاش شروع شد طوری که پشت سر هم پیام های تهدید آمیز میفرستاد که برام مهم نیست ازم شکاین کنید نهایت 6 ماه میرم زندان ولی دست از سرت برنمیدارم چون دختر خوبی هستی و باید با من ازدواج کنی! و این مدت هم به همسایه هامون جریان رو گفته که عاشق منه و اونا هم با اعتماد آمار منو بهش میدادن!
    خلاصه حسابی اذیتم میکنه و منم مرتب خودم رو سرزنش میکنم که چرا خواستم کمکش کنم ولی باور کنید با توجه به گذشته ای که داشتم این حق من نیست که یه بچه اینجوری بخواد واسم آبروریزی کنه.
    اینم بگم که خیلی ها باهاش صحبت کردن که دست برداره، 1 روز پشیمون میشه ولی بازم فردا یاد من میافته و میگه من میخوامش و نمیتونم فراموشش کنمو مادرش هم 1بار بهم گفت قبل من با دختری دوست بوده و واسه اون دختر بعد ازدواج مشکلات زیادی رو درست کرد طوری که ازش شکایت کردن و این موضوع مصادف شد با زمانی که من رو پیدا کرد.
    خواهش میکنم کمکم کنید بگید چطوری میشه با این آدم برخورد کرد که دست برداره؟
    من خیلی نگرانک و شرایطم تو خونه اصلا مساعد نیست..
    نقل قول نوشته اصلی توسط .................
    اونا تهدید میکنن که از ما شکایت میکنن با این فرض که من با پسرشون دوست شدم و بازیش دادم!!!!!!!!!!!!!
    وای خدا هیچ وقت فکر نمیکردم یه ارتباط 3 ماه انقدر واسم دردسر ساز شه!

  12. #57
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ...........
    سلام دوستان گلم
    یکی هم به داد من برسه
    من خانومی29 ساله هستم 3 سال پیش با پسری آشنا شدم.اون اهل یه شهر دیگه بود. .من که ندیده بودمش اما طبع شاعری خیلی خوبی داشت .ازش خوشم اومد شماره هامونو بهم دادیم ورابطه شروع شد.تو پیامهاش فهمیدم اصلا وضع مای خوبی نداره ویه شکست عشقی خورده وبدجوری دلش شکسته همدردش شدم وسنگ صبورش وولش نکردم بهش وابسته شده بودم برام شعر میگفت واسم منو توشعراش میاورد منم تنها بودم کلا ادم غمگینی بود ومنفی باف و.ولی تا مدتی نتونستم تو دلش جایی داشته باشم همش از عشقش اولش میگفت و...تا اینکه اومد از نزدیک همدیگرو دیدیم گفت بیا خداحافطی کنیم چون نتونسته بود عاشقم بشه وفهمیده بود من قصدم دوستی نیست وازدواجه وبا حرفهاش منو از خودش مغرورانه میروند وبا اعتماد به نفس کامل میگفت من همینجا میتونم راحت با همشهریهام ازدواج کنم و...هنوز عاشق تونیستم و از این حرفها.من که سنگ صبورش بودم
    البته راست میگفت ازدواج از یه شهر دیگه خیلی سخته.خلاصه من نتوستم قطع ارتباط کنم وتااینکه بنا به دلایلی نزدیکه چند ماه بهم نزدیکتر شدیم .اونم چون دید جداشدن برام سخته باهام موند.اما بارها بهم گفت که اگه خاستگار داشتی برو ومیگفت من هنوز عاشق اون دختره هستم .بهم میگفت تو کاری نمیکنی که عاشقت بشم.من هم همه اینها رو تودلم نگهداشتم ودیگه هیجوقت عاشقش نشدم اما بهم خیلی عادت کرده بودیم. شرایط خانوادگی وسنم ایجاب میکرد که هر جه زودتر ازدواج کنم وبا حرفهایی که زده بود مشکلی برای ازدواجم با کس دیگه نمیدیدم. آخرین بار بهم گفت از خدا خاستم مهرتو به دلم بندازه یعنی هنوز منو دوست نداشت ومردد بود که با من که همشهریش هم نیستم ازدواج کنه میگفت اینجا اگه وضع مالیم خوب شه باهم ازدواج میکنیم البته خیلی از آینده وازدواج با من نمیگفت هنوز شک داشت شایدم کم کم داشت عاشقم میشد ولی بار اخر بازم بهم گفت هنوز عاشق نشدم .خلاصه من زجر میکشیدم واز خدا خواستم نجاتم بده .ونجاتم داد وازدواج کردم.
    بعد از من چون عادت کرده بود باکسی درد دل کنه ودوست باشه با خیایها دوست شد ولی توهمش شکست خورد البته طولانی نبودن. بعد از سه سال برگشته میگه ازدواج کردم واز زنم لذت نمیبرم باهام حرف بزن بهم ایمیل بده و..منم درست نمیدیدم هم بخازطرخودم وهم بخاطر زن اون
    بهش اصلا جواب ندادم باهاش بد حرف زدم تا اینکه ازم متنفر بشه وبره دنبال زندگیش
    با ایمیلهای گاه وبیگاهش امونمو برید وبهم گفت تو نخاستی رابزمونو قطع کنیم بعد از اینکه عاشقت شدم وخودمو وابسته کردی گذاشتی رفتی وحلالت نمیکنم و نفرینهای شدید که زندگیمو تلخ کرده بهم میگه تو این 3 سال درد کشیدم ومریض شدمو ..
    اون میخاست وضع مالیش خوب شه تا شاید اگه عاشقم شد بیاد خاستگاری جالبه الانم وضع مالیش درست نشده
    به نظرتون من مقصر بودم ولی اون اگر هم قطع رابطه میکردم بازم برای درد دل میومد سراغم
    شما جای من بودید چیکار میکردید

  13. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 19 اردیبهشت 91)

  14. #58
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ............_jon
    سلام دوستان
    حالم اصلا خوب نیست،نیاز خیلی فوری به شما دارم.
    من از سال 84 در دانشگاه با دختری رابطمو آغاز کردم، اوایل خوب بودیم ولی کم کم مشکلات زیاد شد و قهرهای کوتاه و طولانی مدت زیادی داشتیم.

    تا اینکه به خاطر اینکه با من گاهی صادق نبود و گاهی وقتا داشت شیطونی میکرد و دروغ میگفت ازش کم کم دلسر شدم، و بعد از اینکه فهمیدم قبل از من هم با کسی بوده بهش بی اعتماد شدم،با طولانی شدن رابطه دیگه ازش زده شدم و گاهی دعواها بالا میگرفت هر دو تصمیم میگرفتیم که تمومش کنیم ولی باز به خاطر وابستگی و عادت باز شروع میکرد...

    البته بگم که اون تا وقتی با من بود همش میگفت با خانوادت صحبت کن و منم از طرفی به خاطر تنفری که ازش پیدا کرده بودم و موقعیت خوبی که خودم واسه خواستگاری دوست دارم داشته باشم،
    هی به عقب مینداختم.

    تا اینکه آخرین بار همین 8 ماه پیش به خاطر دروغ هایی که به من گفته بود و کارای اشتباش کلی بهش بدوبیراه گفتم و رفتم دنبال ادامه درسم که تازگی در یه شهر دیگه قبول شده بودم،ولی همیشه به این فکر میکردم که اینم مثل دعواهای قدیم یکم طولانی میشه و همیشه بهش فکر میکردم.

    تو این مدت خیلی دلم واسش تنگ میشدو چون نمیخواستم غرورم بشکنه هی تو وبلاگم پیام تبریک تولدو این جور چیزا واسش میزاشتم و اونم میخوند ولی چند باری هم که بهم پیام داد بازم جوابی ندادم.

    تا اینکه چند روز پیش مشکوک شدم که چرا چند وقتیه ازش خبری نیست، و با کلی بدبختی فهمیدم که با یه مرد کارخونه دار نمیدونم عقدی نامزدی چیزی کرده، و تو این مدت نخواسته من بفهمم.

    حالام که فهمیده من قضیرو فهمیدم،خیلی میترسه شوهرش از رابطه گذشتش با من نفهمه،و گفته من یه چیزایی بهش گفتم ولی اگه من بخوام بیشتر بگم،خودش زودتر به شوهرش بگه.

    الان من چند روزیه بدترین روزای عمرمو دارم میگذرونم، درسته ازش دلخور و متنفر شده بودم و احساس میکردم که این انتخاب مناسبی دیگه واسه ازدواج نیست،ولی خوب حرف 6 سال رابطه عمیقه که خیلی از وقتاش هم بی مشکل و شدیدا عاشقانه با هم بودیم.

    من از چند روز پیش خیلی خیلی داغون شدم، اولش به سرم زده بود برم همه زندگیشو بهم بریزم تا دیگه یواشکی منو نپیچونه، ولی با صحبت با دوستام و فکر کردن منطقی
    دیدم خیلی وقتا هم من مقصر بودم و با فرصتایی که به من داد نرفتم جلو واسه خواستگاری، و خلاصه اونم دختره و حق داشته.

    الان فقط از اینا شدیدا ناراحتم و دارم میمیرم
    :
    1-کاشکی درست با صحبتو خداحافظی تمومش میکردو کاملا عشق خودشو از دلم در میاورد به جای اینکه منو بپیچونه،تا یهو اینجوری سنگکوب نکنم با خبر ازدواجش...!!!

    2-اونقدر روزای خوشگلو قشنگو عاشقانه داریم، مخصوصا که این اولین دختر زندگیم بود، که وقتی بهش فکر میکنم، یهو اشکم در میاد، چطوری فراموش کنم؟موندم اون با اون همه دنبال من بودن چطوری تونست بعد 6 سال ولم کنه...!!!

    3- ناراحتم که اگه از بعضی اخلاقا و کارای بدش که بگذریم،یه دختر خوب و همه چی تموم بود و تا آخرین لحظه دوست داشت بهم برسه، و واسه همین دلم خیلی واسش بیشتر تنگ میشه و ناراحت تر میشم، الان فقط دوست دارم بهم بگه که از من متنفر شده و بگه چی شده که یهو در نبود من ازدواج کرده تا من راحت تر بتونم فراموشش کنم و مهرشو از دلم در بیارم.تو این بخش دوست دارم بگه از من بدش میاد، تا من با خودم کنار بیام که اونم منو نمیخواسته.

    (خلاصه بگم به خاطر بعضی اخلاقا و کاراش قید ازدواج باهاشو زدم، و از طرفی این 6 سال رابطه با اون همه خاطرات قشنگ که رو سرم خراب شده داره دیوونم میکنه، و از طرفی هم دوست نداشتم اینطوری تموم بشه بی خداحافظی بدون هیچ حرفی و بدون اینکه کاملا عشقشو از دلم در بیاره...)

    فکر کنم جنس احساسی که من الان دارم خیلی واسه هر کسی اتفاق نیوفتاده باشه.

    کمکم کنید،اونقدر ناراحتم و داغون که الان چند روزه شبا با اشک میخوابمو اخلاقام خیلی تند شده و دارم دیوونه میشم....

  15. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 03 خرداد 91)

  16. #59
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط .........
    توفضای نت باهاش آشنا شدم .
    پسر بدی نبود بنا به دلایلی از همون اول امیدی به ازدواجمون نبود اما من که میدیدیم تواطرافم بقول معروف همه یکی رو دارن منم تنها بودم میگفتم شاید بتونم باهاش ازدواج کنم ی..عقلم رو از دست داده بودم
    برام گفتن این حقایق سخته هم اون ادم معتقدی بود وهم من .اما کم کم با هم وارد مسایل جنسی شدیم .تو اس ام اس تو چت و حتی تلفن.اما نه در حدی که بکارتمو از دست بدم .خلاصه بارها خاستیم کات کنیم و گناه نکنیم اما نشد. در وقع بهم وابسته شده بودیم البته من بیشتر . به لحاظ جنسی من مشکلی نداشتم و راحت بودم واون انگار براش سخت بود چون توسن
    از دواج بود و نمیتونست بعضی وقتا خودشو نگه داره .
    در هرحال اولین بار که همدیگرو دیدیم من دستشو گرفتم واون شروع کننده نبود البته کارم از روی هوس نبود بخدامیگم.
    انگار بیشتر دنبال یه دست مهربون ویه تکیه گاه که مثل مرد در کنارم باشه بودم.
    اما خب اون انگار با اینکار تحریک شد جون من اولین دختری بودم که باهاش دوست شده بود.یه جورایی اصلا بلد نبود با دخترا برخورد کنه.البته منم از روی استیصال رو اوردم به این دوستی ولی خب متعادل ومحتاط بودم.
    به گفته خودش با دوستی با من بود که بروز عواطف واحساسات از روی هوس -تجربه یه سری لذتها باز از روی هوس رو تجربه کرد. منم مقصر بودم که اوارضا میل جنسی رو بیشتر با من تجربه کرد .قبلا بادختری بود که به گفته خودش برای ازدواج باهم حرف زدن وبعد بهم خورده و میگفت اون خیلی معتقد بوده و وبا حیا وبا حجاب و...
    اما من حالا ازدواج کردم و مشکلی ندارم
    اما خودمو مقصر میدونم چون باعث شدم اون تجربه لذت داشته وحالا شنیدم که بهش سخت میگذره واز زنش راضی نیست وبه من همش فکر میکنه
    ایکاش هرگز بهش دست نداده بودم و تومسایل جنسی مقاومت میکردم
    یه چیزه دیگه هم عدابم میده اینکه شوهرم نمیدونه من یه همچین ادمی بودم ازترسم بهش نگفتم
    امیدوارم خدا ابرومو پیشش نبره

  17. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 03 خرداد 91)

  18. #60
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,058
    امتیاز
    147,349
    سطح
    100
    Points: 147,349, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,674

    تشکرشده 36,015 در 7,406 پست

    Rep Power
    1093
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ........
    سلام من 21 سالمه مشکلی که دارم زندگیمو داره تحت تاثیر خودش قرار میده نمیدونم از کجا شروع کنم من دوسال پیش ازدواج کردم با عشق و عاشقی و الانم خیلی دوسش دارم دقیقا بعد از عقد فهمیدم که شوهمرم قبلا با چند نفر بوده که میگه همه تلفنی بوده و یکی از اونا دختر دایی اش بوده که مشکل من بیشترش با اونه حتی بهم گفت یه بار اون نصف شب بهش زنگ میزنه اصرار میکنه بیا و اونم یعنی شوهرم میره خونشون که این منو عذاب میده خودش میگه فقط حرف زدیم و اومده کنارم نشسته دستشو دور گردنم انداخته ولی برای من قابل هضم نیست چرا چرا باید ادم نصف شب ساعت 3 شب بره اونجا جایی که دختره تنهاست چه دلیلی داره میگه فقط حرف زدیم من سریع اومدم من از کجا مطمئن بشم که هیچ وقت نمیشم بخدا وقتی یادم میاد کلی گریه میکنم و افسرده میشم و اونو و خودمو عذاب میدم میتونم بگم تقریبا هر دو سه روز یه بار این خاطرات تو ذهنم میاد که خیلی خطرناکه بخدا خستم هم اونو خسته کردم هم خودمو اون میگه گزشتم به خودم مربوطه ایا واقعا این طوره؟به من ربطی نداره من نباید بدونم اون شب چی گزشته چرا نمیتونم بفهمم چی گزشته؟از بس غصه خورم گریه کردم الان تو سن 21 سالگی دستام میلرزه تپش قلبم خود به خود بالا میره همش به خاطر استرس و غصست مطمئنم خودمو از بین میبرم و چند سال دیگه باید با قرص اعصاب بخابم که البته چند باری قایمکی خوردم در حال حاظر از وقتی که عقد کردیم میتونم بگم هیچ بدی از شوهرم ندیدم خیلی دوستم داره بهم ابراز علاقه میکنه منم بینهایت دوسش دارم شایدم دلیلش همینه که خیلی عذاب میکشم به خاطر گزشتش وقتی دختر داییش میبینم همچی یادم میاد دوباره همون روز دعوا و گریه و...خواهش میکنم کمکم کنید چکار کنم فراموش کنم من ادمیم که اصلا نمیتونم گزشته رو فراموش کنم خاطرات زمان بچگیم همش یکی یکی یادمه جزء به جزء یادمه به همین خاطر میگم خواهش میکنم کمکم کنید

  19. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 03 خرداد 91)


 
صفحه 6 از 16 نخستنخست 123456789101112131415 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. *:* پیوست تاپیک دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر >>>
    توسط فرشته مهربان در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 25
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 آذر 93, 17:30
  2. ابراز علاقه پسر به دختر چقدر واقعیه؟؟؟
    توسط green smile در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 مرداد 90, 20:56

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.