نوشته اصلی توسط
jahangard
سلام
ممنون که منو راهنمایی می کنین نمی دونم شاید هم حق با شما باشه اما این چیزا از علاقه من به اون کم نمی کنه از اون روزی که اون خواسته از هم جدا بشیم تا به امروز 20 روز می گذره ولی توی این 20 روز اصلا نتونستم حتی یه لحظه فکرش رو از ذهنم بیرون کنم خودم هم نمیدونم چرا اینقدر دوستش دارم یعنی یه جورایی واسه خودم هم سواله که چرا من اینقد اون رو دوست دارم در مورد صحبت دوست عزیزم گر آفرید باید بگم که من و اون آقا با هم همسایه ایم یعنی مغازه اون نزدیک منزل ماست و تقریبا می تونم بگم که هر روز می بینمش پس نیازی به پیدا کردن آدرسش ندارم اما در مورد اینکه من مطمنم که به خاطر نارحتی قلبی اش پا پس کشیده من مطمئنم که اون ناراحتی قلبی داره چون تا حدود ی میدو نستم ولی نمی دونستم که چقدر حاده . روز اولی که با هم صحبت کردیم به اون گفتم که من طاقت ضربه خوردن رو ندارم اگه می خوای منو بازی بدی از همین الان بگو تا من هم برم دنیال زندگی خودم شاید اگه اون موقع می گفت که حاضر نیست با من ازدواج کنه خیلی راحت تر از الان ازش جدا می شدم یه موضوع دیگه ای که وجود داره اختلاف سنی زیاد ماست من واون 9 سال اختلاف سنی داریم و از نظر بعضی از دوستام این خودش هم می تونه یکی از عوامل بروز اختلاف در آینده باشه به نظر شما این اختلاف سنی می تونه در آینده مشکل ایجاد کنه .
علاقه مندی ها (Bookmarks)