به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 54
  1. #41
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.

    خوشحالم که زندگیتون داره رو به بهبود میره.

    گذشته و آنچه که رفته و الان طعم تلخی داره فراموش کردنش از دو حالت خارج نیست. یکی اینکه با پذیرش و قبول واقعیت های تلخ اونها رو تو ذهن خودمون حل میکنیم تا خودشون کمتر تو

    عرصه ی ذهن برگردن یا اینکه به زور بخوایم فراموششون کنیم و حتی با قرص که در این صورت ممکنه حمله هایی از ناراحتی گاهگاهی ما رو زمین گیر کنه.

    مواقعی که استرسمون بالا باشه و یا حتی دیدن یک صحنه کوچیک که یادآور خاطره ای از اون گذشته باشه ممکنه حتی ما رو به انجام عکس العملهایی بکشونه که در حالت عادی از ما

    بعیده.سرکوب مشکل هیچ وقت راه حل نیست.

    من خیلی شرمنده میشم از خودم که بخوام تو یه جمله بگم ناراحت نباشید زندگی ادامه داره و سقف دنیا سرجاشه، چون میدونم خیلی سخته و بعضی از اتفاقات عمیقا انسان رو متاثر

    میکنه. اما واقعیته.

    در مورد تایپیکتون نظر جدیدی ندارم اما حرفی زدید از مشکلی که فکر میکنید دچارش شدید و اون هم کلمه ی افسردگیه.

    برادر عزیز حتی اگه افسردگی خفیف هم باشه باور کنید شوخی نیست. افسردگی با گذشت زمان فراموش نخواهد شد بلکه هر روز و هر روز بیشتر گلوی شما رو خواهد فشرد. تا مرز خفه

    شدن و یه بیماری موزی که کم کم شما رو داخل باتلاق فرو میکشه تا جایی که حتی ممکنه نور خورشید رو هم نبینید و فقط تاریکی حکم فرما باشه.

    حتی نوع خفیفش هم باید بسیار جدی گرفته بشه.

    به نظر من حلال تمامی مشکلات شما واقعیت نگریه. قبول واقعیات خیلی خیلی سخته چون مستلزم ایجاد سیستم فکریه جدیده. اما پس از قبول دنیا دگرگون میشه.

    شما باید حرف بزنید و احساسات واقعی خودتون رو بگید و بدونید که خیلی ها با شما مشترکند حتی اگه طلاقی هم تو زندگیشون نباشه دردهای آدمی برای کسی که دردی تو سینه داره

    قابل درکه اما با کسی حرف بزنید که تک تک کلمات شما رو و حرکات و لحن شما رو با دقت تحلیل کنه و دستتون رو بگیره. شاید دردتون بگیره اما این درد مقدسیه. درد ازادی از حصار.

    اینجا در مورد احساسی بودنتون حرف زدین و خواستین درستش کنید اولش براتون سنگین بود و مبهم اما با گذشت زمان کم کم براتون باور شد که مشکلی هست، و حالا بدونید که باور کردن

    بیش از حد وجود مشکل نه تنها دردی رو دوا نمیکنه بلکه اون درد رو دو برابر میکنه. هم خود مشکل و هم ابهام در رفتار که آیا من درست هستم یا نه. بنابراین از وضعیت اولتون هم بدتر

    خواهیدشد.

    نمیدونم چقدر متوجه شدین که مشکلتون اصلا چیه و آیا بروز نامناسب احساسات صرفا به خاطر این بوده که بلد نیستید یا نه این بوده که کنترلش براتون سخته و ناممکن. سوالی که من سر

    درنیاوردم ازش. امیدوارم این غمگینی باعث نشده باشه که خودتون رو فراموش کرده باشید. مهم ترین کسی که تو دنیا وجود داره.

  2. کاربر روبرو از پست مفید شکوه تشکرکرده است .

    parsa1400 (دوشنبه 11 اسفند 93)

  3. #42
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 96 [ 18:44]
    تاریخ عضویت
    1393-11-22
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    2,806
    سطح
    32
    Points: 2,806, Level: 32
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام........ممنون که اومدین........از نوشتتون مشخص بود درک خوبی دارید.........من به کمکتون امیدوارم..........
    ولی اگه اجازه بدید تو صفحه خودم جوابها رو بنویسم چون میترسم سوال بقیه دوستان هم باشه و دیگه اینکه بلد نیستم از اونجا نقل قول بنویسم.
    پس منت بذارید یه سری به همونجا بزنید و پیگیری بفرمایید........مرسی......

  4. کاربر روبرو از پست مفید anargol تشکرکرده است .

    parsa1400 (دوشنبه 11 اسفند 93)

  5. #43
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 05 اردیبهشت 94 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1393-11-04
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,463
    سطح
    21
    Points: 1,463, Level: 21
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered1000 Experience Points
    تشکرها
    197

    تشکرشده 103 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای پارسا خوشحالم که همه چیز رو تموم کردی و میخوای که از نو بسازی ....
    و اینو مطمئنم لایق تو بهترین هاست .... و میتونی با صبر و چشم باز مسیرت رو به خوبی طی کنی ...
    به نظر من اولین راه و سخت ترین راه فراموش کردن خاطرات گذشتست ...نمیشه فراموش کرد اما میشه کمتر بهش فکر کرد ...
    درسته که الان نیاز داری کسی کنارت باشه و تنهاییت رو باهاش تقسیم کنی اما فعلا اقدامی واسه هر مسئله ای درست نیست حتی دوستی ساده .... اینطوری خدایی نکرده شکست میشه پشت شکست....

    الان دم عیدم هست معمولا کسی وقت سر خاروندن نداره بهترین موقعیت هست واسه اینکه نتونی به چیزای بد فکر میکنی تعطیلات هم که ترجیحا" با اکیپی که شادن و باهاشون بهت خوش میگذره برو یه مسافرت و خودتو تخلیه کن ... واسه 94 برنامه بریز واسه خودت ... و مدام به خودت اعتماد به نفس بده ....(بگو من مرد قوی و موفقی هستم و میتونم شروع موفقیت آمیزی داشته باشم ) واقعا این یه تلقین هست که غیر مستقیم روی مغز تاثیر میزاره ...

    هنوز سنی نداری و جوونی ... با روحیه خوب میتونی بهترین آینده رو برای خودت رقم بزنی اینو مطمئن باش ...

    موفق باشی ...

  6. کاربر روبرو از پست مفید M.S.H تشکرکرده است .

    parsa1400 (سه شنبه 12 اسفند 93)

  7. #44
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    139
    Array
    با سلام و تشکر از شکوه گرامی و مائده خانم .


    بله قبول واقعیت و واقعیت گرایی برا من کمی سخت شده . مدام به خودم میگم حکمت بود و آینده بهتری در انتظارمه . ولی سخته .

    افسردگی . نمیتونم پنهام کنم . متاسفانه دچارش شدم . با اطرافیانم به شدت کم حرف شدم تو خودم نشستم . ذوق زندگی ندارم . از شلوغی ها گریزونم . حتی تو کارمم سست شدم . درسته فشار شب عید رومه ولی کارامو سر سری و بی حوصله انجام میدم .
    وضعیتم خوبه . ولی خب دلسرد شدم . با خوودم میگم تلاش کنم برا کی ؟ برا چی ؟ برا خودم ....... چه فایده ......

    باور کن با کوچترین مسئله فلشبک میشم به زندگی . کوچکترین خاطرات بی اختیار ذهنمو بازی میده . تا بیدار میشم . داغون میشم .
    با خودم که عصبانی میشم میگم چرا بهش نگفتم . چرا کارای بدشو بهش نگفتم . تا لحظه آخر شکایت نکردم و کارهای زشتشو جلوش به زبون نیاوردم . حالا مونده تو گلوم . کاش میشد فریاد زد . از این چرا نگفتم ها زیاد شده برام .

    ولی خب خیلی از اشتباهات تربیتی خودمو در مقابل همسرم متوجه شدم . تازه فهمیدم چطور باید بود . و چه گفت چه کرد . ولی اعتماد کردن مجدد به طرز وحشتناکی برام سخت شده . بخصوص از وقتی از قوانین سر دراوردم که دیگه نگو .

    اما احساسات . به نظر خودم نحوه ابرازشو نمیدونم . و اینکه تا چه حد باید کنترلش کرد . ولی تو این چندوقت کمی خشکتر شدم . از مهربونیم کم شده . انگار کمی جدی تر شدم . شایدم کمی پرخاشگر. بد شدم .

    مائده خانم ممنون . برنامه دارم و کمی هم شروع کرده بودم که تو این ماه عقب افتاد . ولی چندتا برنامه دارم .

    شکوه من خودمو فراموش نکردم . حواسم به خودم هست .. تغذیه . کم هست ولی خوبه . در هفته دو شب دم غروب میرم لب دریاچه . به پرندها غذا میدم . ورزش و استخرمم رو برنامه میرم . و تالار همدرد ی و فقط دوستان نزدیک بهشون سر میزنم .

    تمریناتی در خصوص کنترل احساسات دارم برا خودم . ولی تو هرقدم احساس میکنم بد شدم و وقتی از اون موضوع عبور میکنم احساس عذاب وجدان بهم دست میده که چرا اونطوری برخورد کردم . حس میکنم طبیعت من اینه . و قابل تغییر نیست . شاید فقط بتونم بهترش کنم .


    یه موضوع دیگه من خیلی وقت بود از قبل ازدواج نیت داشتم مهاجرت کنم . ولی به دلایلی نشد . چند وقت پیش بهش فکر میکردم . که کیتی منصرفم کرد . ولی حالا دوباره دارم برسی میکنم . خیلی وقته فکرش باهامه .

    این موضوع بعد برسی کامل . بعد عید تاپیک خواهم زد .

    روزهای سختیه .

  8. کاربر روبرو از پست مفید parsa1400 تشکرکرده است .

    سوده 82 (دوشنبه 18 اسفند 93)

  9. #45
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 00:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-18
    نوشته ها
    175
    امتیاز
    4,145
    سطح
    40
    Points: 4,145, Level: 40
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 75.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger First Class
    تشکرها
    462

    تشکرشده 404 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    داشتم یه چی دانلود میکردم گفتم بیام تالار هم یه سر بزنم ببینم چه خبره و وقتی این پستتون رو دیدم نمیگم زیاد اما باز خوشحال شدم. سختی و تلخی جدا اما این چیزا که نوشتید علامته.

    خوبه به همین روش ادامه بدید و فکر کنید. به کارهاتون فکر کنید . کمی سردرگمی براتون لازمه. من همیشه میگم گذشته باید فراموش بشه اما برای شما الان فکر میکنم که فکر کنید و

    فراموش نکنید. پستتون رو که خوندم به نظرم بد نیست که کمی عذاب بکشید و با خودتون دعوا کنید. امیدوارم به اونچه که فکر میکنم قراره بهش برسید برسید. واقعا کلمه ی سنگ دلتون

    خوشحالم کرد. بدی رو تجربه کنید و نترسید این جوری به نفعتونه. هر چقدر میتونید سنگ دلانه بگذرید.

    افسردگی اگه واقعا فکر میکنید به سراغتون اومده گفتم همون اول جلوشو بگیرید.

    از کودکیتون چیزی دستگیرم نشد جز شیدایی خفیف. در واقع از جوابتون. شایدم متوسط. اما خوب بیشتر ضعیفه. آگاهیی براتون خوبه. البته من نمیتونم نظر بدم ولی شما آقایون کلا دکتر برو

    نیستید مجبورم.

    یا اگه بخوام یه جور دیگه نظر بدم فکرم میره جاهای دیگه که یکبار پرسیدم و گفتید نه.

    من هنوز به این فکر میکنم شما با آقایون ارتباط خوبی ندارید و یه جورایی مثل آدمایی هستید که مثلا اگه مدیر خانوم داشته باشند راحت ترن. یا یه عده از خانوم ها هم هستند که اگه مدیر یا

    همکار آقا داشته باشند راحت ترن. من خیلی ها رو دیدم این جوری ان. کلا با جنس خودشون زیاد جور در نمیان. میشه از این نگاهم شما رو بررسی کرد. البته مشکل نیست فقط میگم میشه

    بهش به عنوان یه برداشت از زاویه دیگه دقت کرد. اگه اشتباهه بگید که من کلا دورشو خط بکشم. به هر حال من به قولی سوزنم رو یه نکته گیر کرد ول کن نیستم تا قانع بشم. حالا هم گیر

    کرده و همش تو ذهنم این میاد که نکنه پدرتون با شما بد بوده و نزدیک شدن بهش براتون تلخ بوده به طوری که ناخودآگاه تصمیم گرفتید ازش دور بشید اما سنتون که بالاتر رفت فراموشتون

    شد و پناهتون بیشتر مادرتون بوده . به هر حال من مدل فکریم این جوریه و تا مطمئن نشم نمیتونم بگذرم. لطفا یک بار دیگه با اطمینان بگید نه تا من قانع بشم.

    ممنون.

  10. 2 کاربر از پست مفید شکوه تشکرکرده اند .

    parsa1400 (شنبه 16 اسفند 93), اثر راشومون (شنبه 16 اسفند 93)

  11. #46
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 خرداد 94 [ 14:19]
    تاریخ عضویت
    1393-7-11
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    3,278
    سطح
    35
    Points: 3,278, Level: 35
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    162

    تشکرشده 593 در 152 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بر اقا پارسای عزیز،

    خوبی پارسا جان؟
    قابل قبول نشده ای هنوز، اما بهتر شده ای.

    فکر میکنم ، برای مهاجرت ، برای زبان انگلیسی ، هنوز زود است یا شاید هیچوقت لازم نباشد.شاید.
    اخرین بار ، از اهداف درسی ات میگفتی. چه شد؟ عوض شده؟
    دوست عزیزم :
    بیش از حد ، اعماق وجودت را واکاوی نکن.
    ازدواجی ناموفق بوده و رفته . تمام.
    تغییراتی لازم است در رفتارت ، در تعامل با انسانها داشته باشی. همین.
    بحث را فلسفی و عرفانی و سیاسی نکن.
    اری شاید کمی ، بد بودن، سنگدل بودن ، بی تفاوت بودن ، بی رحم بودن ، برایت خوب باشد.

    یک پیشنهاد : گاهی در تاپیکی ، نظری به ذهنت میرسد، اما می بینی مردی قبل از تو ان را بیان کرده ، تصور کن اگر تو بودی چگونه بیان میکردی؟ کم تر یا زیاد تر؟ خودمانی تر یا غریبانه تر؟
    مهربان یا نا مهربان؟ اینجاست جایی که باید تغییر کنی. ان چه هستی به ان چه باید برسی.
    سعی کن پس از مدتی ، نحوه بیانت را از سبک خودت به این سبک ها بیشتر متمایل کنی.

    صحبت ها برایت دارم که لازمه اش پیام خصوصی است و امیدوارم در این خصوص عذر مرا بپذیری پارسای عزیز.
    در فضای عمومی ، صحبت خاصی ندارم برایت ، بیشتر خواستم تا بدانی هستیم به یادت ، اگرچه نیستیم.
    شاید اگر بیشتر فارغ شدم، شاید اگر این عید به کامم بود، شاید دوباره بازامدم سویت. امیدم نیست اگرچه.

    موفق و موید

  12. کاربر روبرو از پست مفید love less تشکرکرده است .

    parsa1400 (یکشنبه 17 اسفند 93)

  13. #47
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    139
    Array
    شکوه سلام

    میدونی دارم به حرفت فکر میکنم . چون خودم داخل مشکلم خودمو نمیبینم شاید . کمی سوزنتو برام باز کن . حرف دلتو بزن .

    من رابطه با پدرم خوبه .. ولی خب دقیق تر اگه بخوام نگاه کنم تو مسایل کاری بعد خدمت باهاش به مشکل خوردم . البته با احترام مستقل شدم .. حتی مدت دوسال تهران به اصفهان ترک کردم .البته نه به قصد فرار یا لج بازی برا تجهیز دستگاه و راه اندازی یه خط تولید رفته بودم که پدرمم خیلی تشویقم کرد حتی کمکم کرد .

    اما الان از لحاظ مدیریتی هنوز باهاش مشکل دارم از این اختلاف های پدر پسری همه گیر . ولی در کل نه . اکثر کارها چه خانوادگی و چه کاری پدرم به من محول میکنه و با من مشورت میکنه حتی با وجود دو برادر دیگه ام باز هم با من مشورت میشه.
    در کودکی و زمان تحصیل پدرم برام کم نذاشته . که امیدوارم بتونم براش جبران کنم . که با اتفاقی که برام افتاد شرمنده اش شدم بیشتر .........

    چند تا دوست داشتم که متاسفانه هریک رو به نحوی از دست دادم بعضیهاشونو با اختلاف های تحصیلی و بعضیها هم از حرمتهای اجتماعی رد شدند و من ازشون فاصله گرفتم . اونچه هم که خوب بودن با ازدواج من از من فاصله گرفتن . حتی نمیدونم امروز کجان .

    تو محل کار در حد روابط کاری چند دوستی دارم . حتی در خصوص شکست زندگی هم خیلی بهم کمک کردن . حتی منو پای مشاوره ای دکتر سلماسی هم بردند . و حال منو جوویا میشن . چند جمعه ای هم هست که باهم به استخر میریم و پیرامون مسایل مختلف صحبت میکنیم .
    در حال حاضر دوست نزدیکی ندارم . یه جورایی تنهام . ولی همین چند نفریهم که همو تو محل کار میبینیم . برا من احترام میذارن . والبته متقابل و از با هم بودن لذت میبریم .

    شکوه نمیگم مشکل نیست ولی برام کمی بیشتر توضیح بده .

    من تو محل کار با خانمها زیادی رابطه ندارم . هستند . منشی ها و یا مسئول فروشها و .... . مدیر ها و ... ولی من رفتارم طوری که بسیار رسمی برخورد میکنم .

    ولی با این حال اخیرا با دونفر خانم به طور جدی به مشکل خوردم . که یکیشو با فرشته مهربان مطرح کردم و راهنمایی خوبی در یافت کردم .
    اولی هنوز طلاق نگرفته بودم ازم درخواست ازدواج سفید کرد در خانه ای مجهز به پیشنهاد پدرش . بگم بیشتر از سه ماه درگیرشون شدم باورت نمیشه . ترفند فرشته مهربان نجاتم داد . به خاطر چی . یه روز که تو شرکتشون عصبانی شده بود جلوی پدرش بهش گفتم اینجا جای شمانیست . و بهتر کار بهتری برا خودت پیدا کنی . و البته ده دقیقه مشاوره کاری . موند و موفق شد . به معنای واقعی هنوز راحت نشدم از دستش ولی خدارو شکر . خودم فاصله رو بیشتر کردم .

    دومی رفته بودم پلیس + 10 برای یه کارت سوخت. یکساعتی ایستادم تا نوبتم شد . دختر خانمیکه کار انجام میداد به من که رسید غر زد . که من از صبح چای نخوردم . این آقایونم انگار از ما وقت طلب کارن و تا میریم آبرو ریزی میکنند . گفتم کارت ماشین و کارت ملی منو برگردون گفت منصرف شدی گفتم نه ولی تا چای نخوری همینجا وایمیستم . گفت یعنی برم بخورم گفتم اگه نری خونتون آره . همین . الان 20 روزه باهاش درگیرم . شماره منم از تو سیستم گرفته . همون اول گفتم من ازدواج کردم . ول کن نیست که ........ مجبور شدم باهاش بد رفتاری کنم . سنگدل شدم یکیش اینجا بود . ولی خیلی پرو .

    از جهاتی عذر میخوام من به خانمها رابطه خوبی نمیتونم داشته باشم . .. حتی با مادرم هم رابطه خوبی ندارم . من مستقلم . .

    پس بیشتر برام توضیح بده . ممنون

  14. #48
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    139
    Array
    لاو لس گرامی و حامد عزیز سلام .

    من از شما بابت خیلی چیزها که تو دانیو و من . و راهنماییهای دلسوزانه و خوبت ممنونم . نکاتت برام با ارزشه . ودر پی عمل .

    کسی رو به طور کامل ندیدم از تالار بره . شاید چند سالی دور بشن ولی باز برمیگردن . به نظرم تالار مثل یه درس چند واحده میمونه . هر از گاهی میایمو چند واحد پاس میکنیمو میریم ولی باز کامل نشدیم .
    ولی من هستم تا این واحد با نمره خوبی پاس کنم و تدریس خوبی هم داشته باشم . پس منتظرت میمونم .......

    وتا هستی مارو فراموش نکن .

    واقعا لازمه کمی در احساس خود دار باشم . با این وضعی که من داشتم بیشک به زندگی فردام و فرزندم حتما آسیب نابجایی میزدم . شک ندارم . به خودم که آسیب زدم بماند . که خودم امروز باید از لحاظ اصولی در اولویت باشم .

    اهدافم تغییر نکرده ولی متاسفانه افسردگی و بی میلی رقبت منو در پیشبرد اهدافم کاملا از بین برده . به زودی اجبارن مجبورم از مدیر همدردی و مشاورین تالار راهنمایی بگیرم . راستش در وضعیت خوبی قرار ندارم . نه در بحث احساسات بلکه در بحث شکست عاطفی و هدف گذاری و راهکارهای مناسب .

    که در بحث هدف گذاری موضوع مهاجرت برسی خواهم کرد .

    در ادامه از برادر عزیزم حامد برای راهنمای خوبش تشکر میکنم . موثر بود . حدیث بجایی بود .

    شکوه . از اینکه برام وقت میذاری ممنونم . خواستم بگم لحن من در برخورد با خانمهای تالار بخصوص دوستان نزدیکم مثل لحن خواهر برادریه . حتی شده باهاشون تند هم صحبت کنم و یا دعوا هم بکنیم . ولی منظورم اینکه در واقعیت من روابط اندکی با خانمها دارم . و تمایلی هم به نزدیکی به آنها ندارم . چون منو محدود نگهمیداره . و موذب .

    ولی باز فکرت و ننظر از دید بیرون به من شاید درس باشه . پس بیشتر برام توضیح بده . ممنون میشم .

    بانو شکوه.

  15. #49
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 96 [ 18:44]
    تاریخ عضویت
    1393-11-22
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    2,806
    سطح
    32
    Points: 2,806, Level: 32
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نام خدا...........
    من تاپیکهاتون رو کامل خوندم.......چندبار اومدم براتون چیزی بنویسم ،پشیمون شدم.........چون مطمنم از صحبتهام برداشت بد میکنید و به شدت دلخور میشین.........و دیگه اینکه میدونم تغییری تو رفتارتون نخواهید داد.....برا همین نمیگم که خوشحال بمونید.....ان شالله خدا خودش همه ی ما رو به تغییر درست برسونه........

    یه سوال شخصی هم دارم که واقعا دلم میخواد بپرسم.......فقط نگرانم شما رو به خاطرات بد پرت کنم.....با اینکه به ظاهر تو تاپیکتون توضیح دادین ولی من فک میکنم نفهمیدم.............یعنی قانع نشدم..........

    آقای پارسا.........میشه دلیل اصلی جداییتون رو بگید.........من واقعا نمیدونم......اگرم نگفتید ایرادی نداره........میدونم یاد اوری الان سخته............

  16. کاربر روبرو از پست مفید anargol تشکرکرده است .

    parsa1400 (سه شنبه 19 اسفند 93)

  17. #50
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    139
    Array
    انار گل هر چی تو ذهنتداری بگو .

    من تغییراتی داشتم در حوضه احساسات و سعی کردم به در هر رابطه ای وابستگی ایجاد نکنم . چرا میشه تغییر کرد . من میتونم . و تغییر میکنم . تمام سختیشو به جون میخرم .

    دلایل جدای من . دروغگویی شدید همسرم بود . به خودش . از همه بدتر غرور همسرم . مسائل نازای و نارضایتی خانوادها از بهانه های واهی بود که همسرم بزرگش کرد .

    مسائلی مثل خیانت . در همین خصوص اشتباه برخورد فیزیکی خودم . و پاره شدن پرده اعتماد .

    مسائل فرهنگی هم بود که تا امروز نگفتم و نگم هم بهتره .......... و البته محبت زدگی همسرم .

    هیچ وقت نگفتم که بی عیب نبودم . ولی میخوام عیبمو بدونم که اگه روزی دوباره خواستم همسری داشته باشم . بی عیب باشم ....... منتقدین من دوستان نزدیک منن .


 
صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ** برای رسیدن به همه چیز باید از همه چیز گذشت **
    توسط فرشته مهربان در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 خرداد 95, 21:17
  2. سیر تکامل انسان در مسائل گوناگون ( طنز یا واقعیت )
    توسط کنجکاو در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 شهریور 90, 17:57
  3. تست بسیار جالب برای شناخت یک واقعیت
    توسط سارا بانو در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 19 اسفند 88, 20:36
  4. این میز اکه موندنی بود به تو نمیرسید.
    توسط fafa1360 در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 بهمن 87, 18:15

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.