به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 108
  1. #31
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    شادي عزيز
    حرفائي که ميخوام بگم ، شبيه حرفاي آني #29 هست.
    سعي کن خودت باشي. تظاهر به هيچ چيز نکن وفکر نکن که وظيفه داري همه رو خوشحال کني ويا هر کاري مي کني بايد به مذاق همه خوش بياد.
    زندگي فقط خوشي ولبخند و... نيست . زندگي يه واقعيته با همه پستي وبلنديهاش.
    گاهي که از چيزي عصباني مي شي عکس العمل تو به شکلهاي مختلف نشون بده بذار همسرت از شاد واقعي تصوير سازي کنه. قطعا عکس العملهاي متناسب با هر برخوردي بهتر از يه عکس العمل تند برا مجموعه اي از رفتارهاي طرف مقابلته. يه مقدار توقع خودتو از زندگي مشترک ازهمين الان پائين بيار. آماده برخورد با واقعيات باش. ايده آلي فکر نکن.
    خودت باش.
    هنوز نمي دونم دوره نقاهتت برطرف شده ؟ دارو مصرف مي کني ؟ ايراني ؟

  2. 9 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (سه شنبه 15 اردیبهشت 88)

  3. #32
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    ممنون از لطفی که دارین
    من تا قبل از این با رضایت کامل لبخند می زدم اما الان مجبورم که لبخند بزنم! مجبورم که تظاهر کنم همه چیز خوبه، به خاطر پدرم که شاید ... کوچکترین استرس امکان داره اونو برای همیشه از دست بدیم، وقتی خوشحالی منو می بینه خوشحاله و سلامت.. از وقتی که برگشتم همینطوری یه گوشه دراز کشیده... وقتی من و همسرم رو کنار هم میبینه خوشحالیش چند برابر میشه... خوب من به چه حقی میتونم این خوشحالی رو از اون بگیرم؟
    بعد از رفتن من اتفاقاتی افتاد که باعث شده پدرم به این روز بیفته و همه اش هم از الطاف وجود پدر همسرم بوده، حتی هنوز دست برنداشته، هنوز هم داره ادامه میده..
    طاهره جان روشم برای برداشتن خودم از روی طاقچه اینه که بیشتر به فکر خودم باشم، من باید این روزها رو بگذرونم، میدونم که روزهای خوبی در انتظارمه، فقط باید عبور کنم....


  4. 2 کاربر از پست مفید shad تشکرکرده اند .

    shad (سه شنبه 31 فروردین 89)

  5. #33
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    خب اينکه آدم در حضور پدر مريضش وبه خاطر مصلحت يه سري عکس العملها رو نمي تونه بروز بده ، که اشکالي توش نيست.
    گمون کنم صحبت از عکس العملهاي مصنوعي شما با سايرين (مث همسرتون) بود .
    يه تجربه : مسائلي که بين بزرگترا(پدر ومادرهاي طرفين) بوجود مياد رو اجازه بديم خودشون حل کنن ،‌ما جوونا همين که از عهده مشکلات خودمون بر بيايم کافيه. (اينو برا شما تجويز مي کنم که خسته ايد و نگران ، وگرنه چه بسا پادرمياني يه جوان درسهاي بزرگي رو برا ريش سفيدامون داشته باشه

  6. 4 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (دوشنبه 14 اردیبهشت 88)

  7. #34
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 آبان 99 [ 11:26]
    تاریخ عضویت
    1386-12-06
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    25,868
    سطح
    96
    Points: 25,868, Level: 96
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 482
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    743

    تشکرشده 1,065 در 185 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    سلام خانم shad

    همدردی با كسی كه این همه مطلب داره، این همه هوادار داره، این همه مشكلشو می فهمه، اینهمه راهو رفته، این همه فكرو كرده، این همه خستگیو داره، و این همه پاسخ رو شنیده ، خیلی باید سخت باشه.
    اما چون می گویند هزاران راه نرفته !!! گفتم شاید حرفهای منهم یك جایی پیدا كنه میان این همه حرف ، شاید هم یك راه باشه. یك راهه نرفته یا بهتر بگویم یه راهی كه كامل رفته نشده، یا به سرعت كافی پیموده نشده یا میان راه كج شده.

    من هم مثل بقیه به دقت شاهد فعالیتهایت در این مكان بوده ام.
    تحلیل ها و راه حلهایت معقولانه و مستدلانه بوده است. لیكن می بینم هم اكنون همین راهها چون وسایلی كه باطریشان تمام شده، بی استفاده روی دستت مانده است. اگرچه می دانی این راه حلها كاملا درست هست. اما به كارگیری آن بدون انرژی مشكل شده، نه؟!

    از زوایه دید من، یك چیز در زندگی شما هماهنگ با سایر بخشهای وجودتون ،‌ رشد پیدا نكرده و شكوفا نشده است. به مثابه انسانی كه همه وجودش قویا رشد یافته و فقط كلیه او لاغر شده و ضعیف شده.
    شما خیلی روش بلدید، خیلی معقولید، و حتی بسیار با خدا و معنویت هستید و با اراده و مصمم و زرنگ هم هستید. و فعالیت هم می كنید. حتی مستمرا در مسائلتون كوشش می كنید. همه اینها قوی هست. و اصلا بدونه اینها انسان دچار ضعفهای اساسی خواهد بود.
    اما یك خلاء‌ وجود داره. كه نه علم شما پرش می كنه، نه روشهایتون و نه آن دل دادنهایتان به خدا.من در كنار همه اینها یك راه نرفته می بینم. در واقع یك راهی كه كامل نرفته ای.
    این راه تجربه شخصی ام هست. شاید یك نسخه برای همه نباشه. اما مسائل شما را كه دیدم ، تصمیم گرفتم به شما توصیه كنم.
    و آن اینست:

    شما یك ضعف در بخش مسائل مذهبی خود دارید. كه می تواند همه روشهای بالا را در یك پوشش قوی محافظت كند و كارا كند.
    اگر برای سهولت مذهب را تعمدا 2 بخش در نظر بگیریم
    1 - بخش اصلی ،‌ عقلانی و هسته مركزی مذهب: مثل فهم خدا، رابطه قلبی و عقلی با خدا، مناجات با او،‌كمك گرفتن از او و هرچه كه نیاز به آداب ندارد.
    2 - بخش سطحی، محافظ و عملیاتی مذهب : آداب و رشهایی كه نشان دهنده ارتباط با خدا هست. مثل كلیسا، مثل مسجد، مثل نیایش، مثل حجاب، مثل نماز و ....

    شما بخش دوم (سطحی) مذهبی اتان نازك و ضعیف شده است. (نه اینكه وجود ندارد، بلكه قدرت لازم را ندارد)

    در واقع آن قشری از مذهب كه رسالت محافظت از قسمت اصلی و مركزی مذهب را دارد در شما شكاف خورده است.
    و هر چند صباحی از این تركیدگی ها و شكافهای پوسته مذهبی اتان، غبارهای آزارنده ای روی هسته مركزی می نیشند و آنها را ضعیف و ناكارا می كند.

    خب چه كار كنیم؟
    تاپیكی به نام «جواد عزیز دلم، میدانی چقدر دلم برایت تنگ شده است»، را قبلا ایجاد كرده ام، و شاید آن را تاكنون مطالعه هم كرده باشید.
    در این تاپیك من از جواد گفته ام. اعتقادم بر این بود كه او این 2 بخش را یعنی قسمت هسته ای و قسمت سطحی را تواما به بهترین شكل در هم آمیخته بود. و در كنار اینها دانایی كسب می كرد، و به علمش عمل می كرد و ضعفهایش را نیز كاهش می داد.
    می خواهم بگویم با جوادم همراه شو...، بدون پیشداوری، بدون رد كردن یا قبول كردن. و سعی كن بعضی آن چیزی كه او خودش نیز آموخته بود به كار گیری.

    من همه حرفهای مفصلم را خلاصه می كنم و این را می گویم :
    در لینك ذیل با جواد همراه شو و آرام آرام و درسكوت مدتی را با او گام بردار. و تجربه كن احساسهایش را؛ این یك تجربه درونی هست كه باید حسش كنی.

    این فصل را با من بخوان، باقی فسانه است
    این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است

    جواد عزیز دلم،‌میدونی چقدر دلم برایت تنگ شده است.

    http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=766

  8. 3 کاربر از پست مفید غریب آشنا تشکرکرده اند .

    غریب آشنا (سه شنبه 31 فروردین 89)

  9. #35
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 اسفند 89 [ 16:24]
    تاریخ عضویت
    1388-1-18
    نوشته ها
    519
    امتیاز
    5,952
    سطح
    50
    Points: 5,952, Level: 50
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,677

    تشکرشده 1,685 در 458 پست

    Rep Power
    67
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    شادی جان من روشی که برای حمایت عاطفی از پدرت در پیش گرفتی رو قلبا تایید می کنم.

    می دونم که می خوای skin رو نگهداری و در عین حال عمیقا هم در حال بررسی مسائل و مشکلات هستی. کارت عاقلانه ست.

    البته از این جهت کارت رو تایید می کنم که من هم مثل تو می دونم خیلی از مشکلاتی که باهاشون دست به گریبانی، در عالم واقع به این شدتی که الان داری حس می کنی نیستند، و اگه شاد همون شادی سابق بشه، به راحتی آب خودن این مشکلات رو از پیش روی خودش برمی داره.

    در ضمن خواستم توجهت رو به نکته جلب کنم که با توجه به رفتارهای پدر همسرت با پدر شما، طبیعتا شما دلشکسته هستید. و باید در نظر داشته باشی که این باعث بدبینی شما نسبت به همسرتون نشه.

    تا اونجایی که می تونی حساب همسرت رو از پدرشون جدا کن.
    و این رو هم در نظر داشته باش که همون اندازه ای که شما نسبت به پدرت تعهد داری، ایشون هم به پدرشون وابستگی عاطفی و فکری دارن، و ازشون متاثر هستند.
    پس اگر جانب ایشون رو گرفتن، یا به اون اندازه ای که مد نظر شماست، ازتون طرفداری نکردن، سعی کن کدورتی به دل نگیری.
    مسائل رو با هم قاطی نکن honey. دوستش داشته باش، مثل سابق. قطعا همون موقعی که انتخابش کردی، می دونستی که اختلافاتی هم در آینده پیش خواهند آمد. خوب این یکیشه دیگه!

  10. 2 کاربر از پست مفید THEN تشکرکرده اند .

    THEN (دوشنبه 14 اردیبهشت 88)

  11. #36
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 03 بهمن 93 [ 17:37]
    تاریخ عضویت
    1387-3-22
    نوشته ها
    219
    امتیاز
    5,683
    سطح
    48
    Points: 5,683, Level: 48
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    82

    تشکرشده 83 در 46 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    شاد عزیزم من فکر می کنم الان شما داری به چند موضوع مختلف و متفاوت "با هم" فکر می کنی و از طرف دیگه خودت "به تنهایی" داری فکر می کنی و اینجا هم به وضوح حرفی نمیزنی.
    قبلا هم به تنهایی داشتی تصمیم می گرفتی با این تفاوت که فقط یک موضوع یا نهایتا دو موضوع(همسرت و پدر همسرت) بود و اینکه اینجا با دوستان مشورت می کردی و با وضوح بیشتری حرف میزدی. منو ببخش اصلا نمی خوام کاملتر توضیح بدی فقط می خوام اینو بگم که ""به این روش حرف های دوستان شعار گونه س"" و راه حلی واضحی نیست پس تو باید خودت از دل این حرفا تصمیم نهایی رو بگیری.
    *سعی کن مسائل رو دسته بندی و اولویت بندی کنی. یکی یکی در موردشون تصمیم بگیری.
    *به گذشته و اتفاقاتش فکر نکن چون فقط نسبت به حال و آینده بد بینیت می کنه.
    *از آینده نترس. مشکلاتی رو که در آینده ممکنه(فقط ممکنه) پیش بیاد به آینده واگذار کن.
    *تصمیماتت در گذشته بهترین بود شک نکن.

  12. 9 کاربر از پست مفید poune تشکرکرده اند .

    poune (سه شنبه 15 اردیبهشت 88)

  13. #37
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 شهریور 01 [ 10:24]
    تاریخ عضویت
    1386-6-22
    محل سکونت
    قم
    نوشته ها
    1,166
    امتیاز
    41,377
    سطح
    100
    Points: 41,377, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    2,961

    تشکرشده 3,584 در 906 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    سلام شادعزيز :
    از بهبوديت(جسمي) خيلي خوشحالم واينكه دوباره در تالار و جمع دوستان حضور داري

    من در مدت حضورت در تالار تاثير گذاريت را روي ديگران شاهد بودم .ابراز علاقه دوستان و نظرات مثبتشون رو در موردت نظاره گر بودم .واكنون اين تايپيك باعث شد اين سوال برام پيش بياد چرا آدم با نشاط و با انرژي و اثر بخشي چون شاد با كلي توانايي و پتانسيل احساس مي كنه كه از خودش فراري شده ؟
    چه چيزي مي تونه اون رو از اين حالت در بياره و روحيه و نشاط رو درونش به جريان بيندازه به نظرم نظروپيشنهاد غريب اشنا مفيد و راه گشاست .
    عزيزم !وقتي خودت رو پيدا كردي و وجود نازنين خودت رو پذيرفتي با همين خصوصيات و با همين ويژگي ها و همين شرايط اونوقته كه مي توني روي مسائلت متمركز بشي و تصميماتت رو بگيري .
    بعضي چيزها توي زندگي يه زنگ هشداره ! پس بيدار باش .اگر به خاطر كسالت يا خدايي نكرده تنبلي بخواهي صداي اين زنگ رو خفه كني ممكنه يه زمان ديگه دوباره به صدا در بياد و .....
    منظورم احساست نسبت به همسرته ! آيا واقعا دوستش داري يا داري تحملش مي كني ؟
    نگاهت به آينده چيه ؟چرا ازدواج كردي؟


    «شايد ما به اين اميد ازدواج مي كنيم كه بعد از ازدواج همه چيز خيلي بهتر شود .اما موقعي كه براي اين اميد اتفاق بدي بيفتد, ممكن است تمايل به طلاق كم كم خود را نشان بدهدمگرآن كه تصميم به «مرگ يا انجام وظيفه» گرفته باشيم .
    عشق احساس نيرومندي است كه نيروي نهفته آدمي رابراي تلاش در راه تحقق بخشيدن به روياهايش ,بدون تهديد داوري ها , به كار مي اندازو باعث مي شود فرد در لحظاتي بر نيازهاي خود به خاطر ديگران فائق آيد .شكيبا باشد و مي كوشد تا بر اختلافات فردي غلبه كند .عشق موجب مي شود كه انسان احساس ارزش فردي خود را ازدست ندهد و درمواردي كه آدمي ناچاراست براي حفظ تمامي و كمال خود راههايي جدا از ديگران در پيش گيرد به او نيرو و توان كافي مي بخشد . اما آيا به راستي در ازدواج بين زوج ها اين عشق روان و جاريست .؟
    ما به عشقمان چه بر چسبي مي زنيم و چه انتظاري ازآن داريم ؟
    هر قدر سطح ارزش فردي ما بالاتر باشد ,كمتر به قوانين عيني اي كه از همسر خود انتظار داريم وابسته خواهيم بود . برعكس هر قدر سطح ارزش فردي ما پايين تر باشد ,بيشتر به تاييد عيني همسر خود متكي خواهيم بو د و اين همه مارا به برداشت غلطي از عشق سوق مي دهد.
    در يك زوج ,سه قسمت وجود دارد .تو , من ,و ما . سه قسمت مركب مهم پر معني كه هريك داراي زندگي فردي است ,وهريك ديگري را به نوعي ديگري را كامل تر مي سازد . بنابراين «من»احتمالا تورا كامل مي سازد , «تو»به احتمال زياد امكان وجود ماراافزايش مي دهي و «ما»به وجود من و تو امكان بيشتري مي بخشد .گل كردن يا نكردن عشق ميان زن و شوهر بستگي به اين دارد كه چگونه اين دو انسان ,اين قسمت را به كار بگيرند.چگونگي به كار گرفتن اين سه قسمت جزئي از چيزي است كه آن را فرايند مي نامند و اهميت بسيار زيادي در ازدواج دارد .
    عشق فقط زماني به راستي مي تواند شكوفا شود كه هريك از اين سه قسمت جائي باشد و هيچ قسمتي برديگر قسمت ها مسلط نگردد.
    چگونه يك رابطه عشقي به گل مي نشيند ,احساس ارزشي است كه هر كس براي خود دارد ,همراه بااينكه چگونه اين احساس را جلوه گر مي سازد و از طرف ديگر چه مي خواهد و به عنوان نتيجه هريك در برابر ديگري چگونه عمل مي كند .
    عشق احساس است نمي توان براي آن قانون وضع كرد .عشق يا وجود دارد يا ندارد !
    بي دليل سر مي رسد ,اما براي ادامه و گسترش ,بايد آن را تغذيه كرد .و پرورش داد .پرورش موفق نيز بستگي به فرايندي دارد كه زوج در بين خود بوجود مي اورند .طلاق نيز يك حادثه نيست بلكه يك فرآيند است .تمام زن وشوهر ها در زندگي زناشوئي گاهي مي لغزند و به اصطلاح اشتباهات لپي مي كنند و در نتيجه , همه نوع رنجي ,ناكامي و نا تفاهمي اي را متحمل مي شوند . اين كه آنان با خيرو خوشي از اين مرحله مي گذرند يا نمي گذرند باز بستگي به فرآيندي دارد كه بين آن دو وجود دارد .
    چه بسيار زوج هائي كه با احساس عشق شروع كردند , اما بعد آشفته و خشمگين و بيچاره شدند . وقتي به انان كمك شد كه فرايندرا درك كنند ,عشق باز امد .از طرف ديگر , بعضي زوج ها وجود دارند كه آنقدر يكديگر را تحمل نكرده اند كه سرانجام به تمام معني كلمه مرد ه اند .و موفقيت زيادي در زنده كردن مرده وجود ندارد و شايد در چنين حالتي بهترين كار اين است كه مراسم تدفين كامل به جا اوريم و بار ديگر شروع به كار كنيم».

    شاد عزيزم نوشته هاي بالا گزيده اي از كتاب «آدم سازي »از ويرجينيا ستير است كه نوشتم .
    اين حالات و احساساتي را كه در خودت حس مي كني را جدي بگير و خوب بشناسشون .سر كوبشون نكن و اجازه بروز بده و تفكيك كن .ببين كدومها رو دوست داري و كدوم رو نه . كدوم درست ومنطقي هست و كدوم نادرست .احساس واقعي ات نسبت به همسرت چيه دوستش داري يا فقط تحملش مي كني ؟ ارزش گذاريت نسبت به خودت ازدرون خودت مي دوني يا برميزان ارزشي كه همسرت برات قائله ؟
    نكته اي كه در آخر روي آن تاكيد دارم اين كه اگر شوهرت را به صورت واقعي دوست داري نه صرفا به خاطر ملاحظه ديگران يا ترس و دلايل ديگه و....ادامه بده وگرنه اگر غير ازاين حس مي كني هيچ گاه قدم به زندگي مشترك نگذار!

    اميدوارم شاد و بهروز باشي هميشه

  14. 11 کاربر از پست مفید setareh تشکرکرده اند .

    setareh (دوشنبه 14 اردیبهشت 88)

  15. #38
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    وقتی نوشته هات رو خوندم خیلی خیلی برام قابل درک و لمس بودم. فکر می کنم که حتی حال تو خیلی خیلی بهتر از حال من هست، من وقتی یک هفته مونده بود به عروسیم، خیلی رک و رو راست به همسرم گفتم: که من طلاق می خوام، منم نمی دونم از چی؟ ولی خسته بودم، از خودم از این زندگی و از خونه ای که قرار بود در اون زندگی کنم متنفر بودم، همسرم، همسرم بود ولی تنها بودم، احساس تنهای عجیبی می کردم، دوست داشتم همه چیز تموم بشه و آزاد بشم، دلم نمی خواست پا توی خونه ای بگذارم که هیچ حس قشنگی نسبت به اون ندارم.
    من فکر می کردم که همسرم باید کمکم می کرد و نکرد، من فکر می کردم که همه چیز و همه ی اشکالات از رفتارهای همسرم هست و من بی تقصیرم، روز عروسی اون قدر گریه کردم که حد نداشت و همه فکر می کردن که این اشک ها بخاطر دوری از پدر و مادرم هست، غافل از اینکه همه ی اونها بخاطر تردید در آینده ی مبهم بود.
    وقتی اولین کلنگ ساخت خونمون رو زدند به همسرم گفتم: به پدرت بگو حتما با دعا و صلوات شروع کنن و همه ی اینها بخاطر ترس از ورود به اون خونه بود، همسرم من رو تنهای تنها گذاشته بود و شاید این تنها احساس من بود، من ذره ذره آب می شدم، باور می کنید وقتی برای اولین بار همسرم رو دیدم 55 کیلو بودم و روز عروسی من 45 کیلو شده بودم، من وحشت فراوان از آینده ای که قرار بود با این مرد بسازم داشتم و همه ی احساسات در من وجود داشت غافل از اینکه همه چیز درون خود من بود، من باید تغییر می کردم، من باید عوض می شدم من باید دیدگاه و روش خود رو برای زندگی عوض میکردم، من باید با درونم و فکرم ارتباط پیدا می کردم تا بتوانم زندگی کنم، زندگی پر از عشق داشته باشم.
    و امروز که 10 ماه از ازدواج من میگذرد همسرم همراه من است و رازدار روزهای سخت و تنهایی من و من کم کم و به تدریج همراهی او را و اینکه تکیه گاهم هست، را احساس می کنم.
    شاد عزیز خودت به خودت کمک کن، تو باید به خودت به رفتارت و به دیدگاهت یکبار دیگه نظری بکنی و سعی کن به بهترین شکل ممکن همسرت رو از احساساتت خبردار سازی تا خوشبختی رو برای خودت و همسرت به ارمغان بیاری!
    مواظب خودت و زندگیت باش عزیز دلم.

  16. 10 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (سه شنبه 31 فروردین 89)

  17. #39
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 بهمن 88 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1387-3-02
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    3,598
    سطح
    37
    Points: 3,598, Level: 37
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 48 در 26 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    سلام شاد عزیزم

    خوشحالم که هستی و سلامتی

    اینکه آدم از همه چیز به راحتی بگذره ، اینکه همه رو به راحتی ببخشه ، اینکه در مقابل بدی های دیگران فقط لبخند بزنه ، واقعا ً سخته... یه روزی طاقتِ آدم تموم میشه. یه روزی منفجر میشه و خودشو خالی میکنه..... مشکلاتت زیاده... ولی مطمئن باش اگه نمی تونستی از پسشون بربیای ، خدا این مشکلات رو سر راه تو قرار نمی داد. هر کس به اندازه ی توانش مشکل داره ، روز به روز مشکلاتِ آدم کمتر که نمیشه ، بلکه بیشتر هم میشه... همین الان یه خودکار و کاغذ بردار!! شماره گذاری کن... مشکلاتت رو یکی یکی بنویس... می دونم خسته ای ولی با خسته بودن چیزی حل نمیشه! همه چیز بستگی به خودت داره ( به امتحانش می ارزه... )
    یه مثال می زنم... مثلا ً اینطوری :

    1- اختلاف با همسر
    2- اختلاف با پدر همسر
    3- ترس از ازدواج
    4- خسته ام از بخشیدن
    5- خسته ام از لبخند مصنوعی
    6- ...
    .
    .
    بعدش بیا واسشون راه حل پیدا کن... یک مشکل رو اگه بذاری قدیمی بشه ، به دردی تبدیل میشه که درمانش سخت تره البته بعضی مشکلات با گذشت زمان حل میشه ولی همه چیز نه! بعضی ها بدتر میشه. آدمو خسته و کلافه تر میکنه... جونِ آدمو میگیره...

    مثلا ً پدرشوهرت چرا اینقدر اذیت میکنه؟ تو رو دوست نداره؟ ( البته یه چیزایی یادمه که من خودم هم به اون تاپیکت جواب دادم بودم. ولی یه چیزایی از ذهنم پاک شده. ) دلیلشو پیدا کن. حل شدنیه؟؟ اگه نه ، باید یه کار دیگه بکنی... من خودمو گذاشتم جای تو... اگه جای تو بودم ، می رفتم باهاش تنها صحبت می کردم. می گفتم شما از من بدتون میاد؟ نمی خواین با پسرتون ازدواج کنم؟ خیلی از من متنفرین؟ من به شما بد کردم؟ من پسرتون رو ازتون گرفتم؟ محبت پسرتون بهتون کم شده؟؟ محبت من نسبت به شما کمه؟ من اونی نیستم که شما می خواستین؟؟ اگه خیلی باهام بد رفتار کرد ، بهش میگم : پس منو همینجا بکشین! یا اونقدر منو بزنین که دلتون خالی بشه... هیچوقت نخواستم اذیتتون کنم ، ولی مثل اینکه وجودِ من باعثِ اذیت شماست. پس منو بکشین. چون زنده بودنِ من با این وضع هیچ فایده ای نداره. نه برای خودم نه برای شما............ نمی دونم چطوری رفتار میکنه ولی در مقابل همچین فردی مرگ رو ترجیح میدم و خیلی رک و راست بهش میگم که منو بکشه که از دستم راحت بشه...
    امتحان کن. اگه نمیتونی مستقیم بهش بگی ، براش بنویس. ولی بازم بستگی به اخلاقش داره...

    اختلاف با همسر چیزی نیست که خودتو به خاطرش اذیت کنی!!! شاید این جمله ی من برات عجیب باشه! اگه واقعا ً دوسش داری ، این مشکلت حله!! چون بعد از ازدواج زیر یک سقف با هم زندگی میکنین و کم کم میتونی رگ خوابشو بدست بیاری. آدم میتونه با همه کنار بیاد ولی باید با هرکس رفتاری رو داشته باشه که با اون فرد مناسب باشه. حتی با دشمن خونیت هم میتونی کنار بیای ، در صورتی که خوب بشناسیش...

    3- اینکه از ازدواج بترسی و نگران آینده باشی ، یه چیز عادیه ، حتی اگه با کس دیگه ای هم میخواستی ازدواج کنی ، این احساسو داشتی...

    4- اگه از بخشیدن خسته ای ، خوب نبخش!! یه چند بار که اشتباهات رو نبخشی و چند نفر منت تو رو واسه بخشیدن بکشن ، حرصت خالی میشه... یه کار دیگه هم باید بکنی ، اگه توی عمرت کسی رو بخشیدی ، واقعا ً از ته دل ببخش! از ته دل بخشیدن یعنی فراموش کردن. وقتی تو می بخشی ولی هنوزم آثار ناراحتی توی دلت مونده و تا اتفاقی می افته اونا رو به یاد میاری و غصه میخوری ، چه فایده ای داره؟؟ پس اگه بخشیدی واقعا ً ببخش... اگه همسرت تنهات گذاشت ، ببخشش. نه به خاطر اینکه مجبور باشی ببخشیش. به خاطر اینکه تو نیاز به آرامش داری. شاید اینو شنیده باشی که چون خودت نیاز به آرامش داری ، ببخش و گذشته رو فراموش کن. اگر واقعا ً میخوای باهاش زندگی کنی ، باید از اول شروع کنی... گذشته رو فراموش کنی و به رخش نکشی. پیش خودت بگو شاید واقعا ً نتونسته بیاد. شاید مشکلی براش پیش اومد... و فراموش کن...

    5- مجبور نیستی لبخند مصنوعی بزنی... این اخلاقت هم خیلی شبیه منه. به خاطر همین درکت میکنم. ولی ما مجبور نیستیم همیشه لبخند بزنیم. خدا همه ی احساسات به ما داده. چرا در خودمون سرکوب میکنیم که یه روزی فوران کنه؟ لبخند نزن. ناراحت بشو. غمگین بشو. غمت رو بروز بده. بذار اشک تو چشات جمع بشه. فقط پیش پدرت لبخند بزن. چون واقعا ً اون حق داره راحتی و آسایش داشته باشه. کلی آرزو داره. حتی به خاطر اون هم که شده واقعا ً شاد باش... تو میخوای عروس بشی. مشکلات رو بریز دور... همه چیز تا دیروز رو فراموش کن. میتونی فراموشی بگیری ، اگر خودت بخوای...

    وقتی مشکلاتت رو دسته بندی کردی میتونی بیاری اینجا تا از همفکری ِ همه استفاده کنی... خودتو از ابهام بیرون بیار... نذار افسردگی و خستگی تو رو نابود کنه. شاید مرگ راحت ترین راه به نظر برسه ، ولی آیا راحت ترینه؟؟ سخت ترین راه ولی با آسایش بهتره یا راحت ترین ِ بدون آسایش؟ آسایشی که بعد از یک عمر دست و پنجه نرم کردن با مشکلات بدست میاد خیلی قشنگه. ولی زجری که با فرار از مشکلات بدست میاد تا ابد باقی میمونه.............

    اگه تاپیکی ایجاد کردی ، اگه جوابی دریافت کردی ، اگه موافق بودی ، عمل کن بهش انجام بده. خودتو از سردرگمی بیرون بیار... خدا به همرات...

    برات دعا میکنم و بازم سر میزنم به اینجا

  18. 6 کاربر از پست مفید romina تشکرکرده اند .

    romina (جمعه 18 اردیبهشت 88)

  19. #40
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 28 مرداد 88 [ 09:50]
    تاریخ عضویت
    1387-7-11
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,358
    سطح
    47
    Points: 5,358, Level: 47
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 192
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    213

    تشکرشده 216 در 84 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: من یک فراری هستم....

    شاد عزیزم فکر میکنم دوستان گفتنی ها رو گفتند اما تو اینقدر بزرگواری که حتی این جا هم دردها و مشکلاتت رو به وضوح نمیگی و باز هم میخواهی خودت به دوش بکشی. اما فکر میکنم کلید حل مشکلات باز تو دستای نازنین خودته. خودت میدونی باید چی کار کنی اما خسته و دلگیری احتیاج به زمان داری. شاید گذشته باعث اذیتت میشه چرا نمی ریزیش دور؟ گذشته گذشته تو اون موقع فریاد نزدی اگه الان این کار رو بکنی چه فایده ای داره الان کسی فکر نمیکنه که چرا داری این کار رو میکنی؟ اون موقع بخشیدی و گذشتی تموم شده ازش بگذر شادی. از امروز شروع کن. چرا به آینده فکر نمیکنی؟ به پنجشنبه که قراره یه شب به یاد موندنی و خوب برات باشه؟ به ماه آینده؟ به کارهایی که تصمیم داری انجام بدی؟ و . . .
    تو آرامشت رو گم نکردی آرامش این نیست که همیشه لبخند بزنی و تحمل کنی. اگه من بودم شاید نمیتونستم مثل تو با بزرگواری فقط بیام تو تالار و سر بسته درد دل کنم! هنوز هم خیلی خانمی شاد. هنوزم نمیدونم این همه خوبی رو از کجا میاری؟ هنوزم دارم ازت بیشتر یاد میگیرم. به نظرم وقتشه که یکمم به فکر خودت باشی تا کی بخاطر دیگران از خودت بگذری؟ وقتشه خودت رو اولویت قرار بدی. اونقدر بخشیدی که کم مونده خودت رو هم ببخشی! یکم مواظب خودت باش یکم به "شاد" برس. ببخشید که نتونستم کمکت کنم. حرف زدن خیلی راحته ولی عمل کردن . . .
    برات دعا میکنم.

  20. کاربر روبرو از پست مفید مثل من تشکرکرده است .

    مثل من (جمعه 18 اردیبهشت 88)


 
صفحه 4 از 11 نخستنخست 1234567891011 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.