به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 51
  1. #31
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    درود عزیزم

    به نظر من داری قدمهای خیلی خوبی برمیداری.ولی در عین حال خودتو خیلی اذیت میکنی.

    همه ما ضعف داریم.الان تو داری ضعفاتو پیدا میکنی. این خیلی قدم بزرگیه.از نوشته هات مشخصه دختر باهوشی هستی.پس فقط به یه کم آرامش نیاز داری که هم بتونی

    همه ایراداتت رو پیدا کنی و هم اونا رو رفع کنی.

    ببین هر اتفاقی که بیفته دنیا به آخر نمیرسه.ما آدمها خیلی قویتر از چیزی هستیم که تصورش رو میکنیم.پس نگران نباش.

    هر اتفاقی که بیفته چه برگشت به زندگی و چه جدایی تو از عهدش برمیای.

    فقط خودخوری و اذیت کردن خودت الان هیچ کمکی بهت نمیکنه.آروم باش،واقعیات رو در مورد همسرت همونطور که هست بپذیر و با آرامش فکر کن چه باید کرد.

    با خانواده و دوستات حرف بزن.

    چیزی که من از نوشته هات حدس میزنم اینه که قدرت بیان خوبی داری.ولی تو موقعیت که قرار میگیری(مثلا در برابر همسرت)خیلی احساسی میشی و خود واقعی تو

    نشون نمیدی.

    تصور کن که خیلی آروم،خونسرد و منطقی داری با همسرت صحبت میکنی.به نظرت اینجوری تاثیر حرفات بیشتر نیست؟تا اینکه به قول خودت با صدای بلند و عصبی صحبت

    کنی؟

    اینجوری اونم متوجه میشه با یه زن منطقی و قوی طرفه که نیتش اینه که برای بهتر شدن زندگیش تلاش کنه و توانایی لازم رو هم داره.

    و مهمتر از همه خودت رو به خدا بسپار.تو سعی خودت رو میکنی.ولی در نهایت خدا چیزی که به صلاحت هست رو برات پیش میاره.

    با یاد خدا آرامش میگیری و این برای بهتر فکر کردن و بهتر عمل کردن خیلی بهت کمک میکنه.



    یه چیز دیگه.نمیدونم این بهت کمک میکنه یا نه.ولی حرفهایی که توی ذهنت هست و دوست داری

    به همسرت بگی رو روی کاغذ بنویس و بعد چندبار بخون و اصلاحش کن.شاید این بهت ایده بده

    که وقتی باهاش حرف بزنی چی بگی و با آرامش بیشتری صحبت کنی.
    ویرایش توسط آنیتا123 : شنبه 17 آبان 93 در ساعت 10:29

  2. 2 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    سوده 82 (پنجشنبه 22 آبان 93), شیدا. (پنجشنبه 22 آبان 93)

  3. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 دی 96 [ 12:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-30
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    3,791
    سطح
    38
    Points: 3,791, Level: 38
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 243 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام به دوستان
    من یه مدتی بدجور درگیر درس و سمینارم بودم خداروشکر به خوبی پشت سر گذاشتمش .آنیتا جان ممنونم از پیامت حرفات کلی بهم انرژی داد و باعث شد تو درسم قوی تر برم جلو حرفت در مورد من کاملا درسته من سر این موضوع تازه خودم به خودم زجرم میدم ولی نمیدونم چطور اینکارو نکنم یعنی انگار ناخودآگاهه چون این نکته ایی که گفتین رو مشاورم بهم گفت.

    امازندگیم
    دارم دق میکنم.هرچی مشاوره رفتم همه بهم گفتن فایده ایی نداره این زندگی و شما دوتا تیپ متفاوتید که اگر باهم ادامه بدید فقط همدیگه رو اذیت میکنید.اما من کاملا قبول نداشتم.میخواستم تمام تلاشمو بکنم.میخواستم همسرمو بفهمم.رو خودم فوکوس کردم برای اینکه بتونم همسر بهتری باشم براش بعد این مدت.یعنی همش با اینکه عقلم از شواهدو قراین میگفت که نمیشه دلم میگفت نه نباید نا امید بشی.تلاشتو بکن

    بعد از اون صحبتی که با همسر شب تاسوعا داشتم و براتون تعریف کردم قرار شد بعد از اینکه سمینارمو دادم بهش خبر بدم که تصمیمم چیه.با خودم فکر کردم وقتی از لحاظ عاطفی اومده جلو یعنی به قول زندگی موفق عزیز یه قدم برداشته یه امیدی تو دلم جوونه زد.دیشب زنگ زدم بهش و رفتیم حرف زدیم. بهش گفتم اگه قصدت ادامه زندگی با من نیست بگو تا همدیگه رو اذیت نکنیم اگه قصدت ادامه زندگیه بازم اگه قرار باشه مثل سابق سر جامون بایستیم و هیچ تغییری نکنیم (آخه اون سری گفت من هیچ کاری نمیکنم فقط تو تنهایی باید همه چیزو درست کنی و اگه کمک منو میخوای باید ازم بگیریش) که زندگی میشه همون زندگی سابق هم تو اذیت میشی هم من و من فکر میکنم نباید همدیگه رو اذیت کنیم.میمونه یه راه دیگه اونم اینکه قدم به قدم باهم شروع کنیم یه زندگی که هم رضایت تو توش باشه هم من در کنار هم به سمت هم بیایم.من پایه اون زندگیم تو اگه پایه ایی بسم ا.. ببین من دوست دارم چون صفات خوب زیادی داری دوست دارم و دوست دارم باهات زندگی کنم اما نه زندگی مثل سابق یه زندگی جدید که از الان شروع کنیم.یه قدم تو یه قدم من.حرفم نمیزنم تو عمل به هم ثابت کنیم.

    بهش گفتم اینکه تو میگی دانشجو اگه دانشجو باشه خودش میره دنبال به دست آوردن علم و تو اگه کمک منو میخوای باید به دستش بیاری جمله اولت کاملا درسته تو درست میگی اما به نظر من این مال وقتیه که بحث استاد دانشجو هست مثلا استاد به دانشجوش احتیاجی نداره اما زن و شوهر به هم احتیاج دارن باید به هم کمک کنن اگه یه جایی یکیشون لنگید تازه اون یکی بره کمکش بره سمتش کمکش کنه تا خودشو برسونه نه اینکه وایسته سر جاشذ و بگه خودت باید بیای اگه نمیای یا نمیتونی واسه من کمی!!!!
    من کلی از این حرفا بهش زدم ولی اون گفت تو هیچ تغییری نکردی از حرفات پیداست من اومدم چون فکر میکردم حرف جدیدی داری و کلی شروع کرد به کوبیدن من.ولی من نه خواهش نه التماس نه ترس نه استرس نه اینکه بخوام خودم رو توجیه کنم فقط حرفمو زدم.بهش گفتم باید یه بستری باشه تا تو این تغییراتی که میخوای رو ببینی.گفت یعنی چی بگو تا بدونم شاید واقعا نمیدونم.گفتم بیا بریم خونه بگیر زندگی کنیم .گفت اصلا فکر خونه جدا رو نکن

    خدایا چرا من نمیفهممش.دلم میخواست یا اون می فهمید من چی میگم یا من مث اون فکر میکردم.دلم از ناراحتی میترکه وقتی میبینمش که ناراحته و احساس میکنه من نمیفهممش
    بابا آخه من دیگه این بشرو چه کارش کنم؟چطور راضی میشه؟اصن به چی راضی میشه؟چرا هر تلاشی میکنم اوضاع بدتر میشه و ما از هم دور تر.
    دیگه دیشب جفتمون به این نتیجه رسیدیم که تمومش کنیم گفت تو اگه نمیگفتی مهرتو میبخشی من اصلا جلو نمیومدم.بعد بهش گفتم من فکر میکردم تو به خاطر خود منو خصوصیاتم اومدی جلو فکر میکردم که چیزی که بین ما بوده و پیوندمون زده محبت بوده که اون گفت چرا همه چیزو قاطی میکنی محبت محکم کننده یه رابطست ولی تا دونه ایی نباشه محبت نمیتونه نهالشو قوی کنه.
    تمام زندگیم فکر میکردم شوهرم به خاطر من اومده جلو نگو فقط به خاطر حرفم مبنب بر بخشش مهریه بوده.خلاصه سر مهریه یکم حرف زدیم ولی گفتم من در موردش اصلا فکرم نکرده بودم که براش عجیب بود.شاید تو دلش فهمید که من هیچوقت نخواستم سر مهر زندگیم خراب بشه

    خیلی ناراحتم.با دوتا مشاور خانم که حرف میزنم جفتشون میگن فایده نداره و تو خوب اومدی جلو و اون همون تقدیر مهرطلبی رو که التماسشو میکرده میخواد.با دوست بابام که قاضی هم هستن مشورت کردم میگن اشکال از اونه اون بچگی میکنه
    دوستان من ناراحتم.دلم نمیخواست اینطور بشه زندگیم من خودم رو تو ۶۰ سالگی با شوهرم تصور میکردم کلی واسه آینده و حتی بچه هامون نقشه داشتم انگار کاخ رویاهام فروریخته.اصلا نمیتونم ناراحتی همسرم رو ببینم حتی الان که به نظرم بهم ظلم کرد.شاید طبیعی باشه اما فکر میکنم در هر صورت طلاق اشتباهه شایدم اشتباه میکنم شما بهم بگید
    من دوسش دارم با وجود همه خصایصش.من آدمیم که وقتی با کسی در ارتباطم حتی اگه اذیتم کنه اون نکات مثبتش تو ذهنم میمونه
    تو رو خدا یه راهنمایی بهم بدین.

  4. 3 کاربر از پست مفید تقدیر تشکرکرده اند .

    szd (یکشنبه 25 آبان 93), سوده 82 (پنجشنبه 22 آبان 93), شیدا. (پنجشنبه 22 آبان 93)

  5. #33
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    زندگی موفق جان،

    به نظرم نوع شخصیت تقدیر با سوده فرق داره. مشکلشون هم در اصل متفاوته اگر چه ظاهرش یکیه. ظاهر همه اختلافات زن و شوهری همینه دیگه.
    یکی خواستار جداییه.
    اما ریشه هاشون متفاوته.

    برای همین می گم شاید درست نباشه که سوده را بکوبیم توی سر تقدیر و بگیم داری اشتباه می کنی.
    بهتره در مورد مشکل خودش و متناسب با خودش بهش راهنمایی بدیم.

    این که تقدیر آرامش داشته باشه
    قوی تر بشه
    عزت نفسش را حفظ کنه
    و در عین حال دنبال بهبود وضعیت زندگیش باشه.
    همین که تقدیر تونسته به خودش مسلط بشه گام مثتبی هست. انشاله گامهای بعدی را بهتر برمی داره.

    من اصلا درست متوجه نشدم مشکل اصلی تقدیر و همسرش چیه.
    برای همین نمی تونم حرفی بزنم. قصدم جسارت به شما نبود. چون می بینم که دلسوزانه و جدی دوستان را راهنمایی می کنید.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    sanjab (پنجشنبه 22 آبان 93), فرشته مهربان (یکشنبه 25 آبان 93), واحد (یکشنبه 23 آذر 93), آنیتا123 (پنجشنبه 22 آبان 93), رزا (پنجشنبه 22 آبان 93), سوده 82 (یکشنبه 25 آبان 93)

  7. #34
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    درود عزیزم

    خدا رو شکر که با موفقیت درس و سمینارتو تموم کردی.الان با ذهن بازتر میتونی فکر کنی.

    در مورد تصمیم به طلاق یا ادامه در نهایت این تو هستی که باید تصمیم بگیری.تو روحیات شوهرت رو بهتر از همه میشناسی.مشاوره هم که رفتی.خودت چهقدر احتمال میدی

    همسرت تغییر کنه(صرف نظر از حرفهای خودش) و با فرض اینکه تغییر نکنه چقدر میتونی با شرایط قبل خودت رو وقف بدی؟

    به نظر من به مشاورهای آقا هم مراجعه کنید.شاید اونا از یه بعد دیگه به قضیه نگاه کنن و توصیه های متفاوتی بهتون کنن.فکر کنم بد نباشه که دیدگاههای مختلف رو

    بشنوین.

    مشاور هایی که رفتین تحصیلاتشون چی بوده؟ به نظر من به یه روانشناس هم مراجعه کنین بد نباشه(کسی که دکترای روانشناسی داشته باشه)

    صحبتهاتون با همسرتون خیلی خوب بود.هم اینکه با قاطعیت حرف زدین هم اینکه گفتین دوستش دارین.

    اینکه گفتین اذیت کردن خودتون به طور ناخودآگاهه،من موافق نیستم.شما روی ناخودآگاه خودتون هم کنترل دارین.

    خودت رو دوست داشته باش.نگرانی من از اینه که با این شرایط هر تصمیمی هم که بگیری بعدش دچار احساس گناه و تردید بشی.

    هر تصمیمی رو که برای ادامه زندگیت میگیری با آرامش و اطمینان بگیر.
    برای خوب فکر کردن اول ترس رو از خودت دور کن.

    با صحبتهایی که با شوهرت داشتی الان دقیقا میتونی بگی اون از تو چی میخواد؟به نظرم میتونی یه جمع بندی از خواسته های همسرت داشته باشی و فکر کنی

    میتونی به اون خواسته ها عمل کنی یانه.

    فقط بازم میگم ترس و احساس شکست و این فکر رو که کاخ رویاهات فرو ریخته از خودت دور کن.تو با کسی که دوستش داشتی ازدواج کردی و مسلما روزهای خوبی هم

    درکنارش داشتی.

    الانم که سنی نداری.آینده رو هم که کسی ندیده.به همه چیز بدون اون احساسات منفی،درست فکر کن.تو روح پاکی داری،خیلی خصوصیات مثبت داری.

    من مطمئنم هر تصمیمی هم که بگیری خدا بهت کمک میکنه.

    دوباره حرفهات با همسرت رو خوندم(بعد از دیدن پست زندگی موفق).تو همسرت رو بهتر میشناسی

    و بهتر میدونی چطور باید باهاش حرف بزنی.ولی شاید اگه کلماتت رو مثبت تر کنی بهتر باشه.

    مثلا نگی اگه بخوایم باز همو اذیت کنیم.قاطعیت خوبه در کنارش ملاطفت هم باید باشه.

    مثلا این رو که دوست نداری ناراحتیشو ببینی بهش بگی.

    البته بازم خودت میدونی.با توجه به شناختت از همسرت و راهنماییهای دوستان متاهل ببین چطور

    برخورد کنی بهتره.
    ویرایش توسط آنیتا123 : پنجشنبه 22 آبان 93 در ساعت 12:23

  8. 2 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    szd (یکشنبه 25 آبان 93), سوده 82 (یکشنبه 25 آبان 93)

  9. #35
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    من قصدم کوبیدن یکی رو سر نفر بعدی نیستاما ه
    مسر ایشون جلو اومده ولی ایشون تو زمانی که زندگیش به تار مویی بنده تازه یادش افتاده که از دست همسرش ناراحته و بهش بی محلی کرده
    من فکر می کنم مشکل اصلی اینه که حرفی ه تو دلشون هست رو مستقیما به زبون میارن بدون توجه به اینکه آیا الان وقتش هست ؟ آیا به شیوه بهتر هم میشه بیان کرد ؟
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  10. 3 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    رزا (پنجشنبه 22 آبان 93), سوده 82 (یکشنبه 25 آبان 93), شیدا. (پنجشنبه 22 آبان 93)

  11. #36
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 دی 96 [ 12:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-30
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    3,791
    سطح
    38
    Points: 3,791, Level: 38
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 243 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط zendegiye movafagh نمایش پست ها
    خیلی بد حرف زدی
    درسته که اصل کلام همین بوده ولی بفرما و بشین و بتمرک یه معنی رو میده بهتره از کدومش استفاده کنید ؟



    شما اصلا نباید اینطوری می گفتی ثصد ادامه داری یا نه ؟ مگه دادگاهه ؟ مگه می خوای محاکمه کنی ؟ مگه می خوای اعتراف بگیری ؟
    اون یه قدم برداشت سمت شما اومد اونم به صورت عاطفی برو تاپیک سوده رو بخون تا بفهمی ما چی می گیم


    خیلی راحت می تونستی حاشو بپرسی بگی دلت براش تنگ شده
    برای تغییر باید از خودت شروع کنی
    از لحن صحبت کردنت .... از مثبت نگاه کردنت به اطرافت
    این طوری که شما با هر شخص دیگه ای زندگی کنی ا این هم بدتر میشه



    الان فکر می کنی خیلی لطف کردی که میگی نه گریه نه التماس نه اشکی !!!!

    - - - Updated - - -

    یعنی منتظر یه معجزه ای که چی شه
    معجزه همین بود که همسرت برگشت بهت یه فرصت داد ولی با لحن بد و اشتباهت تباهش کردی
    کی می خوای به خودت بیای ؟
    چرا فکر می کنی اون مشکل داره و تو کاملا عالی هستی
    آخه یه نگاه به نوشته هات بنداز
    من فکر میکنم شما اصلا متوجه مشکل من نشدید.نمیدونم چرا تو این تالار هرکی هرمشکلی داره اول باید یه سر مجبور باشه بره تاپیک سوده جونو بخونه.چرا؟چون قراره همه ایشونو مثال بزنن.
    من با شیدا جان موافقم نه من سوده هستم نه شوهر من شوهر سوده.واسه سوده عزیزم خیلی خوشحالم و به خاطر تغییراتش بهش تبریک میگم .تاپیکشو همیشه پیگیرم و سعی میکنم هرجا لازم باشه از نکاتش استفاده کنم.ولی زندگی موفق عزیز باید بدونی من هیچ وقت تو زندگیم کارهایی که سوده جان اون اوایل میکرده رو نکردم.همسر سوده به گفته خودش خیلی اوایل کوتاه میومده ولی به علت رفتار سوده این اتفاق افتاده پس وقتی رفتار سوده عوض شده نظر اونم تغییر کرده.اما من..
    من تا حالا با شوهرم دعوا نکردیم فقط حرف زدیم تا تونستم باهاش همراهی کردم .اما شوهر من از اول نمیخوام نمیخوام میکرد از اول میخواست منو یکی دیگه بکنه.یه روز بهش گفتم عزیزم احساس میکنم دارم له میشم. احساس میکنم دیگه شخصیتی به اسم تقدیر ندارم.ولی اون مدام بهم فشار میوورد.
    شوهر من یه قدم جلو نیومد.اون فقط اومد و توپو تو زمین من انداخت تا خودشو راحت کنه.میشناسمش همیشه همینطور بوده.
    من برای جملاتی هم که میگم با مشاور مشورت میکنم هم قبلش هم بعدش.با بعضیا باید از در احساسات وارد شد ولی با بعضی دیگه باید سفت و قاطع جلو رفت.همسر من اصلا نمیپذیره که من از در احساسات باهاش برم جلو چون فقط اهل منطقه اگرم محبت میکنه حساب اونو جدا میدونه.یعنی منو طلاق میده ولی ممکنه همونجا تو محضر منو بغل کنه و ببوسه.براش این دو از هم جداست خودش بارها گفته چه ربطی داره؟این دو رو با هم قاطی نکن.این ما زنها هستیم که فکر میکنیم اگر مردی رهامون کرد پس دوستمون نداره.یا اگر باهامونه پس دوستمون داره یا اگه دوسم داشت فلان جور میکرد.حداقل شوهر من اینجور نیست.

    میگی خیلی واضح حرف زدی.تازه من کلی در لفافه حرف میزدم باهاش و احساسای منفیمو بروز نمیدادم و شوهرم همیشه به من میگفت چرا واضح خواسته تو نمیگی.شوهر من دوست داره واضح بشنوه.از اینکه هی حرفو بپیچونم بدش میاد.
    من به اون با گریه نکردن و یا خواهش نکردن لطفی نکردم.بلکه واسه خودم این کارو کردم.به نظر خودم یه تغییر بزرگ بود واسم. به قول شیدا جون همینکه تونستم به خودم مسلط بشم کلی تلاش کردم.شما نمیدونید من از شدت ترسو استرس کارم به بیمارستان کشید.
    من هیچوقت فکر نکردم که عالیم اتفاقا شوهرم این فکرو میکنه حتی وقتی بهش گفتم باهم برای یه زندگیه جدید تغییر کنیم گفت من لزومی نمیبینم تغییر کنم چون اعتراضی رو من نیست(ببین حتی اینو درک نکرده که روشهای اعتراض تو آدما متفاوته)تو خوابی تو بیخیالی تو فلانی

    مشکل اصلی منو همسرم اینه که نوع دیدگاهمون متفاوته و اون منو همینجوری که هستم نمیخواد و سعی داشت منو تغییر بده چون به نظرش من پر از اشتباهم و سطحم پایینه.اون هر مسیله ایی رو بقدری سختش میکنه که دیگه نمیتونه ازش عبور کنه حساسیتاش بالاست اصلا گذشت نداره ووقتی من میگفتم بابا یه وقتایی باید جوری زندگی کرد انگار کوری یا کری.یه وقتایی آدم باید بعضی مسایلو رد کنه از کنارشون آروم بگذره تا زندگی براش سخت نشه(بابا به خدا همه مشاورایی که رفتم هم همینو گفتن)ولی اون به من میگه تو بی خیالی خوابی بی هوشی.بابا من که نمیتونم مث اون فکر کنم اون این تفاوتا رو نمیپذیرفت.

    به خدا بارها و بارها از در عاطفه باهاش وارد شده بودم بهش میگفتم دوستش دارم از صمیم قلبم و کلی حرفای دیگه ولی به خدا این روش تاثیری نداشت.این بار اومدم سراغ اون روشی که مشاورا گفتن و آقا بهزاد لینکشو برام گذاشتن.

    میدونید این طرز تفکر رو مادرشون بهش انتقال دادن که بعد ازدواج دیگه حفظ زندگی با زنه حالا به هر قیمتی شده حتی با التماس و کجدارو مریض و با چنگ و دندون و مرد کلا کاره ایی در حفظ زندگی نیست.ولی آخه مگه میشه همونطور که اولش باهم بودن باید تا آخرش باهم باشن

    آنیتای عزیزم این دوست بابام که وکیل و قاضی هستن که مرد بودن دیگه.باز به مشاورا یه خورده طرف همسرمم میگرفتن اون آقا که به من گفت ایشون فقط یاد گرفته شما رو تحت فشار قرار بده تا از حقوقت بگذری.
    من هرجا رفتم همه گفتن انعطاف پذیریه شوهرت صفره ولی من بازم قبول نکردم به شوهرم اینبار گفتم بیا بریم زندگی کنیم تا نشونت بدم .واقعا میخواستم رو خواسته های اون فوکوس به تمام معنا کنم.ولی وقتی زیر بار نمیره دآخه من چیکارش کنم.؟اصلا فقط گله شکایت میکنه و معلوم نیست چی راضیش میکنه هیچی متقاعدش نمیکنه.
    زندگی موفق عزیز تو بگو برم بهش چی بگم تا من برم همونو بگم شاید من متوجه نیستم .شاید اون طبیعیه و من واقعا خوابم.

  12. 3 کاربر از پست مفید تقدیر تشکرکرده اند .

    szd (یکشنبه 25 آبان 93), واحد (یکشنبه 23 آذر 93), سوده 82 (یکشنبه 25 آبان 93)

  13. #37
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    من به دیگران چنین توصیه ای نکردم فقط به شما گفتم
    اینطوری که من متوجه شدم شما اصل مشکلتون رو گفتگو هست
    شما هیچ مشکلی نداری یعنی کار بدی در حق همسرت نمی کنی ولی در عوض با سیاست و زبون مهربون و آروم هم کاری رو انجام نمی دی
    خب فکر می کنم منظور منو گرفته باشی
    به فرض کلا تو زندگی حق با شما بوده و همسرتون مقصر
    شما می خواهید ایشون به راه بیاد و تغییر کنه باز هم از این ادبیات نباید استفاده کنید
    هش گفتم اگه قصدت ادامه زندگی با من نیست بگو تا همدیگه رو اذیت نکنیم اگه قصدت ادامه زندگیه بازم اگه قرار باشه مثل سابق سر جامون بایستیم و هیچ تغییری نکنیم (آخه اون سری گفت من هیچ کاری نمیکنم فقط تو تنهایی باید همه چیزو درست کنی و اگه کمک منو میخوای باید ازم بگیریش) که زندگی میشه همون زندگی سابق
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟
    ویرایش توسط zendegiye movafagh : پنجشنبه 22 آبان 93 در ساعت 13:49

  14. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    سوده 82 (یکشنبه 25 آبان 93)

  15. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 آبان 02 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    83
    امتیاز
    10,507
    سطح
    68
    Points: 10,507, Level: 68
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 343
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    44

    تشکرشده 74 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وای تقدیر عزیزم چقدر مشکلات من و شما مثل همه. چقدر شوهر من و شما شبیه هم هستن. شوهر من یه آدم کمال گرا هست که تا حالا برام همه چیو پرونده سازی می کرده و فقط هم میگه تو درست بشو نیستی. تازه شما کلی مشاوره رفتید ولی شوهر من یکبار با من اومد مشاوره همونو ده بار میکوبه تو سرم. واقعا آدم میمونه با این تیپ آدمها چی کار کنه کاملا با تک تک سلولهای بدنم درکت می کنم. تازه اوضاع من از این نظر بدتر از شماست که کلی هم دختر دور و اطرافش هست.خانوادش هم دقیقا مثل خانواده همسر شما همه چیز رو از چشم زن می بینن و مرد از نظر اینها باید فقط بشینه و دستور بده. تازه من سرکار هم میرفتم و درس هم میخوندم و تمام کارهای خونه هم با من بود. فقط خدا نجاتمون بده

  16. #39
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    شوهرم اینبار گفتم بیا بریم زندگی کنیم تا نشونت بدم
    این راه محبت کردن و جذب همسرتون نیست
    ارتباط کلامی و محبت کلامی رو بیشتر کار کنید
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  17. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 15 دی 96 [ 12:23]
    تاریخ عضویت
    1393-6-30
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    3,791
    سطح
    38
    Points: 3,791, Level: 38
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 243 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بهزاد10 نمایش پست ها
    سلام دوست عزیز کاربر تقدیر

    قبلاً شما گفتی شخصیت من شبیه به شوهرتون هست . الان خودم هم متوجه شدم . بله ایشون به من شباهت داره .

    دوستان شما در این تالار توصیه های خوبی کردن ولی از نظر من بهترین توصیه ها رو فقط کاربر عزیز زندگی موفق کرد . متاسفانه شما جلوی ایشون به نوعی جبهه گیری کردید ولی ایشون حرف هایی به شما زدن که بیشتر از هر چیز دیگری شما رو به موفقیت نزدیک می کرد . . .

    مشاورین که با عرض معذرت ، چرت و پرت گفتن . قاضی هم که خودش رو راحت کرده و «یه چیزی» گفته . بارها و بارها و بارها گفتم که از این روش ها پرهیز کنید . مشاور و وکیل و قاضی و آدم های این تیپی به درد شما آشنا نیستن و باور کنید که سواد و درک درست و حسابی هم ندارن . . .

    من با کسی تعارف ندارم! بی تعارف بهترین صحبت ها رو زندگی موفق داشتن . اما چون از من نظر خواستین بصورت شفاف عرض می کنم :

    1) شوهر تون شما رو دوست داره وبسیار زیاد هم دوست داره . ولی ممکنه شما رو با همین حالش هم طلاق بده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!

    2) اون شما رو به خاطر مهریه و یا بخشیدن مهریه نمیخاد . بلکه بخشیدن مهریه یک پیام تاریخی به ایشون مخابره میکنه : همسرم من و زندگیش رو دوست داره و برای من حرمت قائله . . .

    3) ایشون منتظره که شما صادقانه ، احساسات درونی خودت رو به ایشون بگی . همین کار رو بکن!

    باور کن زندگی شما «3 سوته» درست میشه!!! فقط کافیه به صحبت هایی که زندگی موفق داشت توجه بکنی و اجرا بفرمایی . بقیه دوستان اگه با زندگی موفق به نوعی مخالفت کردن به این خاطر بود که اونها هم مثل حضرت عالی به «درکی که ایشون داره» نرسیدن و به نوعی همون گره های ذهنی شما رو خودشون دارن!

    در مورد خونه گرفتن باید بعد از اینکه کارهای فوق رو انجام دادی ، و نه الان ، بری و با شوهر گرامی دقیقاً شرایط ایشون و دلایل احتمالی رو بررسی کنی. در حال حاضر رابطه شما در حدی نیست که بخای مساله خونه رو مطرح و حل کنی . اول باید مشکلات بین شما و شوهرت به عنوان زن و شوهر حل بشه بعدش در جلسات بعدی به مشکلاتی مثل محل زندگی بپردازی . . .

    راستی!!! آدمی مثل من یا شوهرتون ، باید شما رو فوق العاده دوست داشته باشه که دست شما رو در این کشاکش عظمی ببوسه . ایشون شما رو فوق العاده دوست داره . مشاورین ، قاضی و دیگران رو بریز دور و خودت رو بدبخت نکن . . .
    با سلام.تشکر از راهنماییتون

    بله کاملا درسته و من خودم اینو میدونم که اون منو دوست داره البته به سبک خودش.یه جاهایی این سبکش با تمام ذهنیات من به عنوان یه زن در تعارض بود اینکه مردی زنی رو دوست داشته باشه ولی مثلا دو روز باهاش حرف نزنه.از نظر من مسخره بود یا حداقل اسمشو نمیذاشتم دوست داشتن ولی به مرور زمان برام حالتش جا افتاد و تقریبا پذیرفته بودم.

    ولی این اخریا رسما نگاهم میکرد و میگفت تو رو در حد یه دوست دوست دارم و نه بیشتر.برای یه زن و بهتر بگم برای من با اون همه احساسات زجر آور بود اینکه مدام بشنوی که نمیخوامت اگه اون طرف قضیه رو در نظر نگیریم من آدمی هستم که دلم میخواد همسرم بهم بگه که دوستم داره وگرنه که چشام میبینه برام چیکارا میکنه و این مربوط به الان نیست از اول ایشون هیچ وقت ابراز نمیکرد. حالا میگیم آگاهی کافی نداشته باشه قبول ولی دیگه حداقل از اونوری نباشه که هی بگه نمیخوام

    ببینید من به شما گفتم شما شباهت دارید به همسرم اما به نظرم فقط در یه سری خصوصیات که اونم ریشه هاش متفاوته من تاپیک شما رو خوندم.شما هی هرماه و بعد هر هفته تا به اختلاف نظری می رسیدید هی میگفتین طلاق؟نه تا اونجایی که من خوندم نه.همسر من هیچ وقت اهل گذشت نبود حتی تو کوچکترین مسائل.

    با تمام این تفاسیر من حس دوست داشتنشو قبول دارم.


    در مورد دوم همسرم هم به مشاور و هم به خودم گفت که اگر تو اون قول رو نمیدادی من اصلا جلو نمیومدم.و در طی جلسات صحبتش تا الان کلی شکایت میکرد از اینکه من به قولم عمل نکردم.پس چطور شما این حرفو میزنید که بحث مهریه نیست؟من حتی الان به این فکر رسیدم که بوسیدن دستم یه بازی بود که منو درگیر احساساتم کنه چون خوب میدونه من چقدر احساساتیم و بعد موضوع مهریه رو واسه خودش حل کنه.
    من بهش بی اعتماد شدم.دلم ازش رنجیده.دلم میخواست به اون حرف جامه عمل بپوشونم اما رنجیدگیم الان دیگه نمیذاره.من تو کل زندگی و حتی این چهار ماه که عذاب واقعی رو دیدم همش فکرم این بود که میبخشم بهش ولی الان دیگه مطمئن نیستم بلکه درگیرم یعنی سر دو راهیم.چه اینکه شرایط وجوب اون قول از طرف ایشون نصفه نیمه اجرا شد و بعد توقع اجرای قول رو به صورت کامل دارن.


    ببینید پدر من مهر را هفتصد سکه و حدود نیم یا یک دانگ خانه اعلام کردن(کاری به درستی و غلطش ندارم)ایشون گفتن خونه از مادرمه مال من نیست که ببخشم ما قبول کردیم ولی مد نظر پدرم هفتصد سکه بود.ایشون یادمه که با اینکه مادرشون مخالفت کردن دو روز با مادرشون قهر کرده بودن که من خودم برای اینکه همه راضی و خوشحال باشن رفتم پیشنهاد دادم اگر مهری که پدرم تعیین کرده رو قبول کنید من میبخشم چون تو زندگی احترام و محبت برام مهمه نه سکه(که ای کاش قلم میشد اون پام)
    مادرشون راضی شد اومدن و با چونه مهر رو 200 سکه گرفتن با سه دانگ از خونه ایی که بعدا داماد خواهد خرید که تو محضر اونو رو حرف مادرشون 100 تا سکه زدن.پدر من راضی نبودن فقط به خاطر من پذیرفتن.
    حالا شرط اولیه قول که اجرا نشد بازم من گفتم طوری نیست برا من که این چیزا مهم نیست دیگه قرار نبود که منو طلاق بده تازه خیلی راحت در مورد حق من که اونم خودم رفتم پیشنهادشو دادم اینجوری بازخواست و مجازات بشم.
    دلیل اصلی نارضایتی ایشون اینه که من مهرو نبخشیدم.بابا مگه من زمان براش گذاشته بودم.من اگه میدونستم اینجوری میکنه سه هزار سال اون حرفو نمیزدم.من طلاق به مخیلمم نمیرسید ولی ایشون دم دست ترین ابزار براش طلاق بود


    آقای بهزاد سه سال پیش همه اثاثمو به عنوان یه تازه عروس که یه سال و نیم از عروسیم میگذشت کارتن کردم گذاشتم تو یه خونه نیمه ساز به عنوان انبار همش شکستو با خاک یکسان شد با خودم گفتن ایرادی نداره مال دنیاست ارزش غصه خوردن نداره به خاطر همسرم کردم به خاطر نشون دادن دوست داشتنم.با اینکه اصلا راضی به این کار نبودم و عواقبشو میدیدم ولی با خودم گفتم همسرم میفهمه که من چقدر دوسش دارم و دارم برا زندگیم تلاش میکنم..

    کو اون پیامی که بهش مخابره شد ؟کو؟
    اون نه تنها ندید بلکه تحت تاثیر حرفای مامانشون چشاشو بست و گفت تو تلاش کردی؟کو؟ اینکه بیای تو یه اتاق زندگی کنی را میگی تلاش؟اینکه تلاش نیست .تو اصلا هیچ کاری نکردی.
    چطور به این آدم میشه اعتماد کرد؟از کجا معلوم که اگر فردا مهرم رو ببخشم برنگرده بگه وظیفت بوده کاری نکردی که.با بخشیدن نمیخوام طلاقم نده با اینکه امیدشو دارم ولی خدایش وقتی از حقت میگذری شنیدن اینکه کاری نکردی آتیش میزنه آدمو.
    ایشون همواره تو زندگی منت برای هر کاری سر من منت میگذاشت اگه منو با وسیله می رسوند جایی با اینکه ازش کلی تشکر میکردم اونقدر بعدش سر بزنگاه منت میگذاشت و منو تحقیر میکرد .ایشون فقط خودشو میبینه نه هیچ کس دیگه رو لطف ها رو وظیفه میبینه.

    بارها و بارها از احساسم که واقعی بودن و ناب براش گفتم.در طول زندگی.چی شد؟ایشون منتظره شنیدن احساس منه؟
    تجربه چیز دیگه اییو بهم ثابت کرده.

    ببخشید من با یاد آوری این مسائل خیلی عصبی میشم.اگر نوشته هام بار منفی داشت باید ببخشید





    ویرایش توسط تقدیر : شنبه 24 آبان 93 در ساعت 18:20


 
صفحه 4 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.