وااااای خدا این ماهان دوباره اومد که حرفهای ما رو نشنوه و فقط خودش حرف بزنه مگه من سوال نپرسیدم ازت ؟
- - - Updated - - -
ضمنا اصلا استخاره نکن. استخاره برای اول کاره . نه حالا
تشکرشده 1,881 در 749 پست
وااااای خدا این ماهان دوباره اومد که حرفهای ما رو نشنوه و فقط خودش حرف بزنه مگه من سوال نپرسیدم ازت ؟
- - - Updated - - -
ضمنا اصلا استخاره نکن. استخاره برای اول کاره . نه حالا
mahan26 (چهارشنبه 19 تیر 92)
تشکرشده 911 در 430 پست
منم حرف آسماني رو قبول دارم وميگم استخاره معني نداره وفقط تحقيق مهمه وسپردن ماجرا به خداي بزرگ.
امادر مورد اينكه ميگيد2ساله واسه اين رابطه وقت گذاشتين (من در مورد درست يا اشتباه بودنش حرفي نميزنم)اما يك در صد هم اگر همه چي به هم بخوره بهتره تا اينكه يك عمر اون دختر از خانوادتون حرف بشنوه يا واسشون كينه بشه كه چرا پسرمون بدون رضايت ما همسرشو انتخاب كرد.(من چون از نزديك شاهد اينطور ماجراها تو اقوام بودم ميگم).
شما تنها راهتون اينه كه از يك مشاور كمك بگيريد چون موقعيت شما طوريه كه هر حركت اشتباه ممكنه باعث بشه ديگه نتونيد به حالت اول برگرديد.
به نظر من يا از يك مشاور حضوري خوب وامتحان شده كمك بگيريد ويا در خواست مشاوره از مشاورين همين سايت داشته باشيد.
تشکرشده 10 در 10 پست
سلامتوی جلسه دوم خواستگاری سر مهریه باباش با دعوا گفت باید یکی از فامیلای من ضامن بشه که این حرف به خاناوده من بر خورد و گفتن پاشین بریم !الانم علت مخالفتشون فقط اینه که اونا طرز حرف زدن بلد نیستن فرهنگشون به ما نمی خورهناسازگارن یعنی اخلاق خانوادگیشون با خانواده من جور در نمیاد !عکس العمل من این بود که گفتم همه آدما مثل هم نیستن و هر خانواده ای روال خودشو داره و باید یجورایی کوتاه بیانکه این کوتاه اومدن باید از هر 2 طرف باشهروز بعد خاستگاری هم زنگ زدن ازمون معذرت خواستنبعد از 1 هفته از اون خاستگاری قرار شد دوباره بریم اما قبل اینکه همه چی نهایی بشه من بهش گفتم قراره بیایم اما نشد و گفتن داداشم که شهرستانه باید بیاد با باباش حرف بزنهبه خاطر همین الانم باهام قهر کرده و نمی تونم حرفامو بهش بگم ........واقعا موندم چیکار کنمخیلی سخت میگذره بهم ......کاش یکی بود درکم می کرد !!!!!! و کمکمون بود ...........
- - - Updated - - -
انقدر دلبسته شدم که دل کندن برام از مرگ بدتره ! کاش فقط 1 دفعه تو این 2 سال ازش بدی میدیدم (این نه به خاطر اینه که عاشق کر و کور میشه ! نه ! واقعا ذره ای بدی ازش ندیدم و نمیخام از دستش بدم ....
تشکرشده 911 در 430 پست
به نظر من كمي صبر كنيد تا برادرتون بيان ومسائل بهتر حل بشه.خب حتما برادرتون ميتونن خانوادتونو راضي كنن.
اينكه شما قصد ازدواج داريد خيلي عاليه.ونشون ميده پسر متعهدي هستيد.
faghat-KHODA (شنبه 22 تیر 92), mahan26 (جمعه 21 تیر 92)
تشکرشده 10 در 10 پست
متعهدم اما حمایت هیچکسی رو تو این دنیای بزرگ ندارم حتی 1 نفر پشتیبانم نیست .............
حتی خود دخترخانوم ....
دیگه دارم از دنیا سیر میشم .....
همه کست ... تنها کست ... بعد چند سال بذاره بره با یکی دیگه ...
خیلی زجر آوره
مسئولشم خانواده خودت باشن ////
خیلی بد دردیه !
هیشکی به دادم نمی رسه
ویرایش توسط mahan26 : شنبه 22 تیر 92 در ساعت 15:35
roze sepid (شنبه 22 تیر 92)
تشکرشده 911 در 430 پست
يه ذكري ميگم من تو موارد خواستگاري همون اولش ميخونم خدا واقعا همه خوبو بدشو بهم نشون ميده.
100 مرتبه استخير الله... (روي (ر) حرف (و) بزاريد وتلفظ كنيد.
اميدوارم خدا كمكتون كنه بهترين تصميمو بگيريد.
خدا يار بيكسونه....خدا خيلي مهربونه...خدا دردتو ميدونه...خدا دردتو ميدونه..........
faghat-KHODA (شنبه 22 تیر 92), mahan26 (شنبه 22 تیر 92)
تشکرشده 10 در 10 پست
تشکرشده 911 در 430 پست
اگر همش بگيد من بد بختم واقعا بدبخت ميشيد.چون نمونشو از نزديك ديدم...
برادر من وقتي ميخواست ازدواج كنه پول زيادي نداشت وكارشو تازه شروع كرده بود.با هزار زحمت به همسرش رسيد.اون كه هيچوقت نماز نخونده بود شبا ميديدم تا نصف شب گريه ميكنه وصداي هق هقشو ميشنيدم كه بعد نمازش باخدا صحبت ميكرد...(البته بهتره هميشه با خدا باشيم)
اونم تقريبا شرايط شما رو داشت اما خودش مثل شما نبود ونااميد نشد...
باهزار زحمت بابامو راضي ميكرد براي تك تك مراسمش بيان...
روز بله برونش بابام ميخواست مراسمشو به هم بزنه.يعني تهديدش كرد وبرادرم اونقد انرژي گذاشت تا اينكارو نكنه.از عصبانيت داشت ميمرد اما حرفي نميزد كه همه چي خراب بشه چون به انتخابش اطمينان داشت.(البته استدلال بابام اين بود كه اون دختر يكسال بزرگتره وميدونم بچم دلش سرد ميشه)
بابام پول داشت اما يك قرون به برادرم نداد.حتي به عنوان قرض...
ميخواست بهش فشار بياره تا خسته بشه...اما اون مرد بود وهمه فشارارو تحمل كرد تا به مقصودش رسيد. البته اين اول ماجراست وشما هميشه بايد بدونيد بعد ازدواج نبايدخانوادتون فكركنن اون دختر شما رو ازشون دزديده.يعني بايد محبتتون به خانوادتون بيشتر از قبل باشه اما اعتدالو حفظ كنيد.
خانوادتون دوستتون دارن اما هميشه گفتن دشمن دانا بلندت ميكند برزمينت ميزند نادان دوست.
شما مسئوليت همه كارهاتونو به عهده بگيريد ونزاريد فكر كنن اگر اشتباه كرديد اونا هستن كه بايد تاوانشو پس بدن...طول ميكشه اما همه چي درست ميشه.
ببينيد در مورد دختر هم بايد بگم اين شما هستيد كه ميتونيد دلشو به دست بياريد.
هيچوقت هيچوقت هيچوقت قهرو آشتيتونو به خانواده ها نگيد.الان هردوتون تحت فشارين.
من ميدونم اگر نا اميد نشيد حتما موفق ميشيد اين دوره سختو پشت سر بزاريد.
- - - Updated - - -
اگر همش بگيد من بد بختم واقعا بدبخت ميشيد.چون نمونشو از نزديك ديدم...
برادر من وقتي ميخواست ازدواج كنه پول زيادي نداشت وكارشو تازه شروع كرده بود.با هزار زحمت به همسرش رسيد.اون كه هيچوقت نماز نخونده بود شبا ميديدم تا نصف شب گريه ميكنه وصداي هق هقشو ميشنيدم كه بعد نمازش باخدا صحبت ميكرد...(البته بهتره هميشه با خدا باشيم)
اونم تقريبا شرايط شما رو داشت اما خودش مثل شما نبود ونااميد نشد...
باهزار زحمت بابامو راضي ميكرد براي تك تك مراسمش بيان...
روز بله برونش بابام ميخواست مراسمشو به هم بزنه.يعني تهديدش كرد وبرادرم اونقد انرژي گذاشت تا اينكارو نكنه.از عصبانيت داشت ميمرد اما حرفي نميزد كه همه چي خراب بشه چون به انتخابش اطمينان داشت.(البته استدلال بابام اين بود كه اون دختر يكسال بزرگتره وميدونم بچم دلش سرد ميشه)
بابام پول داشت اما يك قرون به برادرم نداد.حتي به عنوان قرض...
ميخواست بهش فشار بياره تا خسته بشه...اما اون مرد بود وهمه فشارارو تحمل كرد تا به مقصودش رسيد. البته اين اول ماجراست وشما هميشه بايد بدونيد بعد ازدواج نبايدخانوادتون فكركنن اون دختر شما رو ازشون دزديده.يعني بايد محبتتون به خانوادتون بيشتر از قبل باشه اما اعتدالو حفظ كنيد.
خانوادتون دوستتون دارن اما هميشه گفتن دشمن دانا بلندت ميكند برزمينت ميزند نادان دوست.
شما مسئوليت همه كارهاتونو به عهده بگيريد ونزاريد فكر كنن اگر اشتباه كرديد اونا هستن كه بايد تاوانشو پس بدن...طول ميكشه اما همه چي درست ميشه.
ببينيد در مورد دختر هم بايد بگم اين شما هستيد كه ميتونيد دلشو به دست بياريد.
هيچوقت هيچوقت هيچوقت قهرو آشتيتونو به خانواده ها نگيد.الان هردوتون تحت فشارين.
من ميدونم اگر نا اميد نشيد حتما موفق ميشيد اين دوره سختو پشت سر بزاريد.
mahan26 (سه شنبه 25 تیر 92)
تشکرشده 10 در 10 پست
نمیدونم چطوری حرفامو به خانواده م بفهمونم ! فقط میگن اونا به ما نمیخورن در شأن ما نیستن و ...
مگه ما خودمون کی هستیم؟ هممون آدمیم ! یکی اخلاقش تنده یکی آرومه ! اینا بهانه نمیشه به نظر خودم !
میخوام با کسی زندگی کنم که دوسش دارم نه با کسی که بهم تحمیل کنن ! رک و راست بهم گفتن تو صبر کن یکی بهتر برات سراغ داریم !!!!!!!!!!!!!!!!
اما من تو عشقم ثابتقدمم و هرگز از خاسته م پا پس نمی کشم !!!
چند بارم بهشون گفتم نگران هیچی نباشن چون من فکر همه جاشو کردم و میتونم از عهدش بربیام
اما کو گوش شنوا .....
اینروزا خیلی دلم میخواست لا اقل یه خواهر داشتم که راحت تر میتونست حرفامو به مادرم منتقل کنه !
به این ماه مبارک دارم شدیدا زجر می کشم با این حرفا و بهانه های واهی خانواده م ......
به نظر شما راه حلی هست ؟
خیلی میخوام از این آشفتگی خلاص بشم و به هدفم برسم اما نمیذارن !!!!!
- - - Updated - - -
آسمان روشن ؟ میشه بگید برادرتون چیکار کردن چی گفتن به باباتون؟ منکه بابا ندارم و خدا الان 2 ساله ازم گرفته !
من چیکار کنم؟ چی بگم؟ حرف دلمو هیچکسی نمیشنوه !!!!!
- - - Updated - - -
و اینکه الان زندگیشون چطوره ؟
البته میدونم هه مشکلات دارن اما میخوام بدونم با اون سختی که به هم رسیدن الان زندگیشون چه وضعیتی داره ؟
roze sepid (شنبه 29 تیر 92)
تشکرشده 911 در 430 پست
برادر من اهل تلاشه اما يك عيب بزرگ كه داره اينه كه نماز نميخونه واصلا قبول نداره.واسه همين با وجود تلاش زيادش به اون اندازه پيشرفت نداره ولي وضع مالي خيلي خوبي داره چون هميشه به فكر همه هست وخودش ميگه خدا روزي بعضي از آدما رو تو روزي من گذاشته.
- - - Updated - - -
برادر من اهل تلاشه اما يك عيب بزرگ كه داره اينه كه نماز نميخونه واصلا قبول نداره.واسه همين با وجود تلاش زيادش به اون اندازه پيشرفت نداره ولي وضع مالي خيلي خوبي داره چون هميشه به فكر همه هست وخودش ميگه خدا روزي بعضي از آدما رو تو روزي من گذاشته.
mahan26 (یکشنبه 30 تیر 92)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)