به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 50
  1. #31
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 اردیبهشت 95 [ 22:23]
    تاریخ عضویت
    1393-12-04
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    773
    سطح
    14
    Points: 773, Level: 14
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 32.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    8

    تشکرشده 29 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شوهر شما ممکنه 4 سال دیگه یک لائیک دو آتشه بشه ! خیلی به خاطر باور های مذهبی به هم سخت نگیرین . . .

    همیشه افراط و تفریط با هم هستن . اگه امروز آدم افراطی هست در دین داری ، با احتمال زیاد فردا هم افراطی هست در یک جای دیگه و در دین تفریط می کنه . آدم های بی شماری رو دیدم که در جوانی در مذهب تندروی می کردن و در میان سالی شراب خوار شدن . بعدش هم به قول خیام از کجا معلوم که باو مذهبی شما درسته یا باور مذهبی همسرت :

    قومی متفکرند اندر ره دین قومی به گمان فتاده در راه یقین
    میترسم از آن که بانگ آید روزی کای بیخبران راه نه آنست و نه این


    به جای این تحلیل های مذهبی ، با وجدان زندگی کنید و با هم خوب باشید . شوهرت رو هم ولش کن در تحلیل های مذهبی دست و پا بزنه . شما سعی کن رابطه تون رو به عنوان زن و شوهر ok کنی . . .

    میدونم امروز هم میخای همین کار رو بکنی . ولی بدون این قضیه از رهگذر مذهب نیست . باور های مذهبیش رو زیاد جدی نگیر و حرص نخور . بعداً خودش میشه منتقد امروز خودش !!
    ویرایش توسط بهنام10 : پنجشنبه 26 شهریور 94 در ساعت 10:37

  2. کاربر روبرو از پست مفید بهنام10 تشکرکرده است .

    آخیش (دوشنبه 30 شهریور 94)

  3. #32
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa21 نمایش پست ها
    توهم مثل منی پس ! خوشحالم که یه همدرد پیدا کردم شاید به کمک هم بتونیم مشکلات رو حل کنیم و یه راه حلی براش پیدا کنیم .... مگه نه ؟
    حتما همینطوریه عزیزم
    به خودت اعتماد داشته باشو افتخار کن که مهسا هستی.منم الان دارم روی همین موضوع کار میکنم حال روحیم بهتر شده چون میدونم که هستم و چون لیاقت بودن و موفق شدن رو دارم

  4. #33
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    بچه ها نیاز به کمک فوری تون دارم .
    امروز تولد شوهرمه و دیشب میخواستم بهش تبریک بگم که بهم زنگ زد و گفت که اصلا حوصله و اعصاب نداره چون مامان باباش باهم دعوا کردن و خودشم با باباش دعوا کرده و خیلی از دست مامان باباش دلخور بود و هی میگفت خونمون گوهه با این وضع دیگه خسته شدم و منم گفتم بالاخره باباته احترامش واجبه یهو داد زد بروووو بابا چی میگی تو . من حوصله ندارم .منم گفتم قصد دخالت نداشتم و خیلی خورد تو ذوقم دیگه حرف نزدم با خودم گفتم به من چه اصلا . دیگه خداحافظی کرد منم دیگه بهش تبریک نگفتم چون گفت حوصله ندارم و میخوام تنها باشم . که رفتم خوابیدم و صبح دیدم بهم پیام داده که دوستم داره و شب بخیر گفته . با خودم گفتم ایکاش دیشب بهش تبریک میگفتم .
    دیگه امروز صبح بهش پیام تبریک گفتم اما اصلا جوابی نداد و بعد یه ساعت زنگ زدم بهش که خیلی پکر جواب داد و براش توضیح دادم که چرا دیشب هیچی نگفتم و گفت پیام هاتو نیم ساعتیه که خوندم (ناراحت شدم که اهمیتی نداده) بعد گفت سرکار نرفته و حالش خوب نیست و یکمی هم دعوا داشت باهام مثل دیشب .
    میخوام امروز بهش محبت کنم اما یاد بدخلقی الانش و عصبانی بودنش و اینکه روز تولدم بهم محل نداد و خودم گفتم بهم زنگ نمیزنی که زد ، در کل چند وقته منو ندید میگیره و محل نمیده انگار خیلی از من بهتره . یاد اینها میوفتم میگم ولش کن منم محلش نمیدم وقتی براش مهم نیست و اهمیتی نمیده دیگه با محبت بودن من چه فایده ای داره ؟؟؟؟
    حالا نمیدونم چکار کنم ؟ خیلی کنجکاو هستم بدونم چی شده و سر چی دعواش شده با باباش .
    به نظرتون کار درستیه به مادرشوهرم زنگ بزنم و بپرسم شوهرم چرا پکره ؟ و از همه مهمتر دلخورم از بی محلی های شوهرم و روز تولدم که با اداهاش خراب شد نمیدونم چجوری رفتار کنم باهاش . ازش بدم اومده . لطفا کمکم کنید

  5. #34
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام عزیزم
    نه به مادرشورت نگو. فقط یه اس ام اس بده به شوهرت و بهش بگو من از دیشب دارم سعی میکنم که تو رو خوشحال کنم او آرومت کنم همین. حالا هم اگر صحبت با من عصبیت میکنه تا زمانی که اروم نشدی بهت زنگ نمیزنم. فقط اینو بدون تولدت یادم بود و خیلی دوست دارم

  6. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    ممنون که جواب دادی ، اتفاقا بهش زنگ زدم و خواستم بدونم چرا جواب نداده که گفت پیام هامو خونده و در کمال تعجب گفت که سرکار نرفته چون شوهرم هر روز میره سرکار و حتی یه روز مرخصی هم نمیگیره میگه حقوقم کم میشه حالا امروز نرفته بود و گفت حالش بده و تولدش رو هم تبریک گفتم فقط گفت مرسی . میخواستم به مادرشوهرم زنگ بزنم ببینم قضیه چیه که باز گفتم ولش کن باز اتیش به پا نشه به منم بی احترامی کنن ، شاید خود شوهرم بعدا بگه چی شده بود .
    در کل ازش ناراحتم بابت بی محلی هاش هر وقت دلش میخواد جواب منو میده منم تصمیم گرفتم دیگه کاری به کارش نداشته باشم هرچند میدونم الان شرایط خوبی نداره ولی اینجور وقتها دوست داره کلا کاری بهش نداشته باشم .
    نمیدونم چرا استرس گرفتم و دلم شور میزنه ، از طرفی از شوهرم دلخورم از طرفی دلم براش میسوزه چون منم شاهد دعواهای مامان باباش بودم و خیلی حس بدی بهم دست میده و انگار فضای خونه خفه کننده میشه شوهرم رو درک میکنم .
    یادمه روز مرد شوهرم رفتارش باهام همینجوری ناراحت بود و من به خودم گرفته بودم که بعدها فهمیدم اون روز هم اینکه پاش درد میکرده هم اینکه همه دور هم جمع بودن و شوهرمنم با ناراحتی گفته شما همه کنار زنتون هستید ولی من پیش زنم نیستم و همون شب بهم پیام داد که یواشکی گریه کرده ولی نگفت چرا فقط گفت دلش گرفته بوده ولی مشخص بود چون من پیشش نبودم .
    میگم حالا هم امکان داره به دو دلیل پکر باشه یکی اینکه اوضاع خونشون بده و همه باهم قهرن و دعوایی و هم اینکه من پیشش نیستم مورد دوم که احتمالش خیلی کمه چون عاشق پیشه قبلی دیگه نیست و از بی محلی هاش میشه فهمید براش مهم نیستم .
    امروز رو که به شوهر بی وفام زهر کردن ولی هر وقت بیاد خودم براش تولد میگیرم

  7. #36
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام مهسا جون.... وای تولد شوهرامونم تو یه روزه.. منم دیشب براش تولد گرفتم.. جند تا از همسایه هامون رو دعوت کردم و شوهرم کلی خوشحال شد.. اخه نمیدونی جند وقت پبش که داشت به عکسا نگاه میکرد یهو گفت تو تا حالا برای من تولد نگرفتیااا.. من اولش ناراحت شدم ولی بعدش دیدم بیچاره راست میگه .. برای همین تمام تلاشمو کردم دیشبو براش سنگ تمام گذاشتم و کلی ازم تشکر کرد و تا میتونستم عکس گرفتم که تو ذهنش بمونه..

    خلاصه عزیزم یادت نره این روزهای مهم خیلی خیلی حواستو جمع کنی جون خاظرات این روزها همیشه تو ذهن ادم میمونه.. خود من هر وفت تولدم میشه میشینم فکر میکنم که تولد سال قبلم چه اتفاقی افتاد و مثلا کادو چی بهم داد و از این حرفهااا...

    پس نظر من اینه که امروز خیلی خیلی حواست به کارهات باشه.. به هیچ وجه کاری نکنی ناراحت یشه... شرایشو درک کن.. بیچاره گناه داره... دوری تو از یه طرف.. دعوای بابا مامانش از طرف دیگه بهش فشار اورده.. اگر رفتار بدی کردی سعی کن دلخور نشی..

    خودت اخلاقشو بهتر میدونی... پس هر کاری که میدونی تو این شرایط انجام بدی و خوشجال میشه را انجام بده.. اگر میدونی دوست داره بهش زنگ نزنی خوب نزن و اگز میدونی دلش میخواد باهاش حرف بزنی بزن... شاید شوهرت دیشب ازت انتظار داشت کمی باهاش همددردی کنی .. مثلا بگی اره میدونم خیلی بده وفتی پدر مادر با هم دعوا کنن .. یا بهش بگی تو خیلی خوبی که میتونی تو این شرایط صبور باشی.. من به تو افتحار میکنمو از این حرفهااا.

    خود من همین الان سر یه مساله با شوهرم یکم ناراحتم ...ولی وقتی تاپیکتو خوندم دلم خواست حواب بدم.. سر فرصت از خودم برات مینویسم..
    موفق و شاد باشی..

    یادت نره کاری کن روز تولدش تو ذهنش از تو تصویر خوبی داشته باشه...

  8. #37
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس نمایش پست ها
    سلام مهسا جون.... وای تولد شوهرامونم تو یه روزه.. منم دیشب براش تولد گرفتم.. جند تا از همسایه هامون رو دعوت کردم و شوهرم کلی خوشحال شد.. اخه نمیدونی جند وقت پبش که داشت به عکسا نگاه میکرد یهو گفت تو تا حالا برای من تولد نگرفتیااا.. من اولش ناراحت شدم ولی بعدش دیدم بیچاره راست میگه .. برای همین تمام تلاشمو کردم دیشبو براش سنگ تمام گذاشتم و کلی ازم تشکر کرد و تا میتونستم عکس گرفتم که تو ذهنش بمونه..

    خلاصه عزیزم یادت نره این روزهای مهم خیلی خیلی حواستو جمع کنی جون خاظرات این روزها همیشه تو ذهن ادم میمونه.. خود من هر وفت تولدم میشه میشینم فکر میکنم که تولد سال قبلم چه اتفاقی افتاد و مثلا کادو چی بهم داد و از این حرفهااا...

    پس نظر من اینه که امروز خیلی خیلی حواست به کارهات باشه.. به هیچ وجه کاری نکنی ناراحت یشه... شرایشو درک کن.. بیچاره گناه داره... دوری تو از یه طرف.. دعوای بابا مامانش از طرف دیگه بهش فشار اورده.. اگر رفتار بدی کردی سعی کن دلخور نشی..

    خودت اخلاقشو بهتر میدونی... پس هر کاری که میدونی تو این شرایط انجام بدی و خوشجال میشه را انجام بده.. اگر میدونی دوست داره بهش زنگ نزنی خوب نزن و اگز میدونی دلش میخواد باهاش حرف بزنی بزن... شاید شوهرت دیشب ازت انتظار داشت کمی باهاش همددردی کنی .. مثلا بگی اره میدونم خیلی بده وفتی پدر مادر با هم دعوا کنن .. یا بهش بگی تو خیلی خوبی که میتونی تو این شرایط صبور باشی.. من به تو افتحار میکنمو از این حرفهااا.

    خود من همین الان سر یه مساله با شوهرم یکم ناراحتم ...ولی وقتی تاپیکتو خوندم دلم خواست حواب بدم.. سر فرصت از خودم برات مینویسم..
    موفق و شاد باشی..

    یادت نره کاری کن روز تولدش تو ذهنش از تو تصویر خوبی داشته باشه...
    اول تشکر میکنم از زانکو و نارجیس عزیز .
    دیروز به حرفهات خیلی فکر کردم با اینکه شوهرم دبرس بود و سر سنگین . اما یه پیام عاشقانه بهش دادم بعدشم بهش پیام دادم که تمام تلاشم رو کردم تا بهش آرامش بدم و ازین حرفها . که جواب نداد.
    بعدشم که با همکارا رفتیم مهمونی خونه مدیرعاملمون دیگه انقدر زنگ زد پیام داده بود متوجه نشده بودم بعد که اومدم خونه دیدم پیام داده که اونموقع خواب بوده ( مثل همیشه که بهونه میاره ) که بعدش دوباره زنگ زد و روحیه اش خیلی بهتر شده بود قربون صدقه ام میشد خیلی تعجب کردم و بابت رفتارش ازم عذرخواهی کرد ( فکرکنم جوابش رو ندادم تاثیر داشته ) این مردها خیلی عجیب هستن .بعد هم که خوشحال بود تا یه هفته دیگه میاد پیشم
    ولی هنوز با مامان باباش آشتی نکرده .

  9. کاربر روبرو از پست مفید mahsa21 تشکرکرده است .

    نارجیس (سه شنبه 31 شهریور 94)

  10. #38
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    خوب خدا رو شکر.. خیلی خوشحال شدم... ما زنها اگه بتونیم تو موفعیت های حساس فقط کمی صبر و تحمل کنیم همه کاراها حل میشه خود به خود..

    من خودم دارم رو این مساله کار میکنم... باید بگم خیلی رابطم با شوهرم بهتر شده .. و همش به خاطر تغییر رفتارهای خودم هست... مشکلی که با خانوادش داشتم رو دارم با خودم حلاجی میکنم که هیچوقت و هیچوقت بدی خانوادشو نگم و برعکس بتونم پیش شوهرم ازشون تعریف کنم...

    از وقتی کتاب رازهایی درباره زنان رو خوندم به این نتجه رسیدم که یکی از اشتباهات بزرک ما خانم ها اینه که فکر میکنیم مردها هم باید مثل ما ما رو دوست داشته باشن.. مثل ما فکر کنن... مثل ما ناراحت بشن... در صورتی که این اشتباه محضه..

    قبلا وقتی میدیدم شوهرم میاد خونه و قبل از اینکه با من حرف بزنه بره سراغ کار خودش ناراحت میشدم ولی الان نه.. تو این مواقع فقط صبر میکنم تا زمانی که خودش بخواد و بیاد سمتم..

    مهسا جون تو هم یادت نره وقتی مردها تو خودشون هستن یا مواقعی که ما نیاز داریم بهمون توجه کننن و نمیکنن این به خاطر این نیست که ما رو دوست ندارن یا اینکه به فکرمون نیستن... این خاصیت مردهاست که فقط کافیه یه مساله کوچیک ذهنشونو درگیر کنه دیگه کلاااا تعطیل میشن... پس تو این موارد نباااااااااید ناراحت بشیم و فقط باید صبور بود و رفتار منفی از خودمون نشون ندیم... تا خودشون کم کم بیان سمتمون ... اونوقته که دیگه خودشون سنگ تمام میذارن..

    خدایا این صبر را از ما زنهااااا نگیرررررررررررررررررررر... امین یا رب العالمین.

  11. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس نمایش پست ها
    خوب خدا رو شکر.. خیلی خوشحال شدم... ما زنها اگه بتونیم تو موفعیت های حساس فقط کمی صبر و تحمل کنیم همه کاراها حل میشه خود به خود..

    من خودم دارم رو این مساله کار میکنم... باید بگم خیلی رابطم با شوهرم بهتر شده .. و همش به خاطر تغییر رفتارهای خودم هست... مشکلی که با خانوادش داشتم رو دارم با خودم حلاجی میکنم که هیچوقت و هیچوقت بدی خانوادشو نگم و برعکس بتونم پیش شوهرم ازشون تعریف کنم...

    از وقتی کتاب رازهایی درباره زنان رو خوندم به این نتجه رسیدم که یکی از اشتباهات بزرک ما خانم ها اینه که فکر میکنیم مردها هم باید مثل ما ما رو دوست داشته باشن.. مثل ما فکر کنن... مثل ما ناراحت بشن... در صورتی که این اشتباه محضه..

    قبلا وقتی میدیدم شوهرم میاد خونه و قبل از اینکه با من حرف بزنه بره سراغ کار خودش ناراحت میشدم ولی الان نه.. تو این مواقع فقط صبر میکنم تا زمانی که خودش بخواد و بیاد سمتم..

    مهسا جون تو هم یادت نره وقتی مردها تو خودشون هستن یا مواقعی که ما نیاز داریم بهمون توجه کننن و نمیکنن این به خاطر این نیست که ما رو دوست ندارن یا اینکه به فکرمون نیستن... این خاصیت مردهاست که فقط کافیه یه مساله کوچیک ذهنشونو درگیر کنه دیگه کلاااا تعطیل میشن... پس تو این موارد نباااااااااید ناراحت بشیم و فقط باید صبور بود و رفتار منفی از خودمون نشون ندیم... تا خودشون کم کم بیان سمتمون ... اونوقته که دیگه خودشون سنگ تمام میذارن..

    خدایا این صبر را از ما زنهااااا نگیرررررررررررررررررررر... امین یا رب العالمین.

    نارجیس جان صبوری خیلی سخته مخصوصا تو زمانهایی که تو دوره عادت ماهانه هستم و انتظار بیشتری از همسرم دارم ولی اون انگار نه انگار ، مثلا دیشب حالم خیلی بد بود اونم میگفت سرش درد میکنه و حالش خوب نیست و نازمو نکشید . باز من بیشتر نگران حال بد اون بودم تا اون نگران من ، دیشب درکش کردم و اعتراضی نکردم به هوای اینکه امروز حالش خوب میشه و بیشتر بهم محبت میکنه ولی ازش خبری نیست
    سه باره تو این دوره حساس به نحوی حالم رو میگیره منم خسته شدم دیگه نمیخوام بهش بگم بدتر باهام رفتار میکنه .

  12. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام دوستان
    رابطه منو شوهرم داره روز به روز بدتر میشه این سری اومد مشهد باهم حرف زدیم دوشب بیشتر اینجا نبود شب آخری دعوا راه انداخت که تو با نداری من مشکل داری و هزار جور تصورات خودشو به من القا داد و تحمیل کرد حالا هرچی بهش توضیح میدادم مگه قانع میشد حرف خودشو هی میزد خیلی پسره کله شقیه حرف تو کتش نمیره حرف خودشو همش میزنه تا اینکه پذیرفت و کوتاه اومد اما باز دیشب سر این مساله دعوا راه انداخت و هرچی دلش خواست گفت که تو خونه ما باید روزه بگیره و من به فکرش نیستم درحالی که همش تو آشپزخونه بودم غذا درست کن چایی بریز . منم گفتم حالا که این چیزها به چشمت نمیاد منم دیگه انگیزه ندارم و واقعا این کارها رو دیگه انجام نمیدم .والااااا
    بعد منو تهدید میکنه که بذار نشونت میدم حالا بشینو تماشا کن .... نمیدونم فکر کرده کیه که با من اینطوری حرف میزنه ...... خیلی ازش عصبانی ام دلم میخواد سر به تنش نباشه حس نفرت خاصی تو دلم دارم بهش .
    از طرفی دلم میخواد نسبت بهش بیخیال باشم و محلش ندم و حتی یه عزیزم دیگه بهش نگم محرومش کنم از دوست داشتنم و ابراز علاقه ام چون لیاقتشو نداره و از طرفی با خودم میگم نه بی رحم نباش اگه اونم مثل تو بشه بد بشه میخوای چکار کنی بدتر بینتون سردی پیش میاد باز میگم به درک مهم نیست .
    نمیدونم دیگه چجوری رفتار کنم همه راهها رو رفتم جواب نمیده اون درست بشو نیست همون آدم لجبازی که بوده هست و خواهد بود میخواد حرفشو به کرسی بنشونه ، خیلی یه دنده است مرغش فقط یه پا داره .....


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: شنبه 18 آذر 96, 15:52
  2. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 27 خرداد 94, 22:43
  3. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 مرداد 93, 13:31
  4. درخواست آشنایی یک فرد اینترنتی ، من هم تمایل به آشنایی بیشتر با ایشون دارم اما نمیدونم چطوری موافقت خودمو اعلام کنم
    توسط مهندس خانوم در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 29 فروردین 93, 23:57
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 11:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:12 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.