به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 20 نخستنخست 1234567891011121314 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 191

موضوع: مخالفت

  1. #31
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 88 [ 19:28]
    تاریخ عضویت
    1387-6-02
    نوشته ها
    351
    امتیاز
    5,579
    سطح
    48
    Points: 5,579, Level: 48
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 40 در 24 پست

    Rep Power
    51
    Array

    RE: مخالفت

    بعد از 6 روز بهش زنگ زدم نه حرفی زدم نه چیزی گفتم.دیدم خودش ازم سوال کرد که چه خبر؟چه کارا میکنی؟
    میخواستم متوجه بشه منم ناراحتم از دستش.
    تازه بهم گفت :اوضاع و احوال خوبه ؟منم با زور و با یه حالی گفتم :آره.(فهمید منظورمو) مامانتینا خوبن؟
    خلاصه من زیاد حرف نزدم.
    آخر سر موقع خداحافظی گفت :خوشحال شدم زنگ زدی(همیشه میگه).منم گفتم :منم خوشحال میشم تو هم به من زنگ بزنی.
    یه ذره بهونه آورد وبعد فهمید منظورمو.
    بهم گفت:یعنی من بهت زنگ بزنم اذیت نمیشی.منم گفتم وقتی من زنگ میزنم تو خوشحال میشی منم قاعدتا خوشحال میشم.
    بعد این حرفم گفت :نمی دونم.
    منم گفتم: منم دیگه نمی دونم.(همیشه می گفت نمی دونم و من بهش امیدواری میدادم اما حالا دیگه...........منم نمی دونم)

    واقعا یعنی چی این حرف(من بهت زنگ بزنم اذیت نمیشی)یعنی انقدر دوستم داره که نمی خواد منو اذیت کنه.
    ولی هر کسه دیگه جای من باشه میگه:اون میخواد منو پس بزنه(محترمانه).

    منم دیکه نمیدونم.
    چی کار کنم؟؟؟

  2. #32
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: مخالفت

    ميدوني نيلوفر جان .... دو جمله از اين صحبتهات من رو خيلي به ياد خودم ميندازه :
    1)درست موقعی که فکر میکنی همه چی خوبه،همه چی خراب میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    2)اون اطمینان داشت که اونا (خانواده اش )حرفشو قبول دارن ولی اینطوری نشد و همه چی ریخت به هم

    جمله ي اول من رو ياد گذشته و حالم ميندازه كه تا حاالا چند با رواسم اتفاق افتاده و اما جمله ي دومت هم فكر كنم آينده ي من باشه ( دوست من هم به من ميگفت كه مطمئنم كه ميتونم خانواده ام رو راضي كنم و تو از طرف خانواده من نگران نباش ) ولي خدا ميدونه كه بتونه يا نه ( تازه ما كه هنوز در قطع رابطه ايم و فعلا كه هيچي به هيچي ....هنوز تكليف خودمون معلوم نيست چه برسه به خانواده ها!!!! :-))
    در مورد اين دوستتون من واقعا نميدونم چي بايد بگم ؟؟؟؟؟؟ شايد الان توي شوك باشه مثل شما !!!! شايد اون هم توي افكارش با شما واسه آينده اش برنامه ريزي كرده و همه ي مسائل احتمالي كه ممكنه واسش پيش بياد رو يك جوري واسه خودش توي ذهنش حل و فصل كرده ولي الان كه توي اين موقعيت گير كرده ( كه حتي فكرش رو هم نميكرده كه همچين مشكلي واسش پيش بياد و مطمئن بوده كه پيش نمياد ) به همه چيز شك كرده!!!!! و اين جمله هم در مورد ايشون صدق ميكنه كه درست همون زماني كه فكر ميكني همه چيز خوبه . همه چيز خراب ميشه ....شايد به اين شك كرده كه نكنه توي ادامه ي مسيرتون از اين مشكلاتي غير منتظره واستون پيش بياد و نتونه حل كنه؟؟؟؟؟؟؟ شايد و باز هم شايد داره به رابطتون و درستي و نادرستي انتخاب شما فكر ميكنه و ميخواد ببينه كه آيا ميتونه به خاطر شما به خانواده اش پشت كنه؟؟؟؟؟ آيا ميتونه خانواده اش رو راضي كنه؟؟؟؟؟
    دوست عزيز اون الان توي موقعيت خوبي نيست .... احتمالا در پي پيدا كردن راه حل براي حل مشكلشه و يا شايد هم از همه جا خسته و افسرده شده؟؟؟؟؟
    به نظرم كه ايشون نا اميد شده و فعلا هيچ راه حلي به ذهنش نميرسه .... اگه يك مدت بهش زنگ نزني بهتره....چون وقتي كه ايشون نا اميده و هيچ راهي جلوش نميبينه زنگ زدن شما به اون بيشتر داغ دلش رو تازه ميكنه ..... در ضمن اون آقا الان 28 سالشه و اگه الان نتونه يك تصميم درست و عاقلانه براي زندگيش بگيره و نتونه اين مشكل رو حل كنه ... آيا ميتونه مشكلات ديگه زندگي رو حل كنه؟؟؟؟؟ پس بايد بهش زمان بدين كه بتونه به تنهايي از عهده ي اين مشكلي كه براش پيش اومده بر بياد ( تازه به نظر هم مياد كه شما در حل اين مشكل نميتونين كمكي بهش بكنين و تنها كسي كه ميتونه اين مشكل رو حل كنه خودشه ....)
    يه مدت بهش زنگ نزن .... نگو نه كه اگه بخواي ميتوني ( مثل من كه روزهاي اول شده بود كارم گريه و زاري و نگاهم به تلفن بود كه كي زنگ ميزنه ولي الان كه تقريبا يك مدت گذشته ديگه دارم عادت ميكنم و ايشون هم با من 2 بار تماس گرفتن و فقط حالم رو پرسيدن و بعد قطع كردن و من با اينكه ازش دورم و احتمال ميدم كه شايد به هم نرسيم ولي اونقدر توي اين ماه رمضون از خدا آرامش گرفتم كه ديگه حتي اين مسائل هم آرامشم رو زياد به هم نميزنه و همه چيز رو به زمان سپردم تا تكليفم معلوم بشه )
    سعي نكن كه خودت رو بهش تحميل كني .... اون بايد فقدانت رو حس كنه .... نبايد اينقدر راحت در دسترسش باشي كه حس كنه بهت احتياجي نداره .... يه مدت تحمل كن و زنگ نزن ..... اگه دوستت داشته باشه و دلش برات تنگ بشه مطمئنا بهت زنگ ميزنه و احوالت رو ميپرسه
    اگه الان فقدانت رو حس كنه شايد بتونه تصميم بگيره كه بايد چيكار كنه ..... به قول دوستمون خودت رو خيلي مشتاق نشون نده .... بگذار فكر كنه شما از دستش ناراحتين و داره شما رو از دست ميده .... شايد اون موقع باشه كه بتونه يك تصميم عاقلانه بگيره
    ميدوني آدم ها وقتي يك چيزي رو از دست ميدن تازه ميفهمن كه اون چيز چقدر براشون مهم بوده و شما هم همون گوهر هستين كه الان قدرتون رو نميدونه بايد يه مدت كم ياب بشين تا خلا تون رو حس كنه
    شايد به نظرتون اين عين نامردي باشه كه اون رو توي اين شرايط روحي تنها بگذارين ولي وقتي نميتونين كمك كنين بهترين راه حل ايجاد آرامش براي دوستتونه
    در رابطه با خواهر اين دوستتون هم اينكه اگه با هم دوستين و صميمي سعي كن از طرف ايشون سعي در حل مشكل داشته باشي و اصلا بفهمي كه اصل مشكل از كجاست و آيا فقط به خاطر اينكه شما از اون شهر نيستين مخالفن؟؟؟؟؟ شايد به كمك خواهر ايشون ( البته اگه قصد خير خواهي داشته باشه ) بتونين تا حدي مشكلات رو سبك تر كنين.... و از علت مخالفت پدر ايشون و راه حل هاي احتمالي براي راضي كردن ايشون مطلع بشين
    اگه اين دوست شما به اندازه كافي مستقل و مصمم بود شايد مشكلاتش كمتر بود .... به نظر مياد كه به خانواده اش هنوز وابسته است. اون پسره و اگه شما رو بخواد ... هيچ كس نميتونه مجبورش كنه كه اين كار رو نكنه و به اجازه ي پدرش هم نيازي نداره و اگه بخواد با پافشاري ميتونه خانواد ه اش رو راضي كنه ولي انگار ايشون كمي شوكه شدن و ترس دارن و از روبروشدن با پدرشون و مخالفت با ايشون ميترسن
    پس بهتره كه يك مدت به حال خودش رهاش كني تا بفهمه كه چه گوهري داره از دستش ميره و اگه ميخوادش بايد به خاطرش سختي بكشه و مبارزه كنه!!!!
    اميدت به خدا باشه .... اگه خدا بخواد و قسمت هم باشين و خيري در اين ازدواج باشه مطمئن باش كه اين ازدواج انجام ميشه ( كه عشق آسان نمود اول ...... ولي افتاد مشكل ها )
    تازه اگه خيلي راحت به هم برسين كه مزه نداره ..... بلاخره بايد توي اين راه يكم سختي بكشين تا قدر هم و عشقتون رو بدونين ( هر چيز گرانبهايي به آسوني به دست نمياد واسه خاطرش بايد خيلي رنج و سختي بكشي تا بتوني به دستش بياري و اونوقته كه از به دست آوردنش احساس رضايت ميكني و مفهمي كه واقعا اين همه سختي كشيدن ارزشش رو داشته )
    من نه مشاورم و نه در حدي هستم كه بتونم راهنمايي كنم ولي صرفا خواستم نظرم رو بگم
    اميدوارم كه موفق و پيروز باشين

  3. کاربر روبرو از پست مفید حنان تشکرکرده است .

    hiva73 (جمعه 13 شهریور 94)

  4. #33
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: مخالفت

    نیلوفر عزیز، این قضیه دو تا حالت داره، یا اینکه اون آقا در شرایط خیلی بد روحی قرار داره، و احساس می کنه، اگه با شما در تماس باشه، تحمل فشارهای روحی شما رو نداشته باشه و باهاتون بد برخورد کنه و ناراحت کردن شما براش از هر چیزی بدتر باشه.
    یا اینکه داره شما رو دست به سر می کنه.
    با توجه به خصوصیاتی که از اون آقا دیدین، باید ببینی کدوم حالت بیشتر در موردش صدق می کنه. به نظر من بهتره حضوری که همدیگه رو می بینین باهاش صحبت کنی، بهش بگو که آمادگی شنیدن هر حرفی رو داری، و اگه قصدش جداییه، زودتر بگه تا شما هم دنبال زندگی و برنامه های خودتون باشید. و اگه قصدش ادامه دادنه و می خواد با مشکلات مبارزه کنه، بهش بگین که همیشه همراهش هستین و کمکش می کنین که هر دوتون به خواسته تون برسین، اگه اون در شرایط روحی خوبی نباشه و قصد ادامه دادن داشته باشه، شما باید همراه خوبی براش باشین، به هر حال وقتی دو نفر همدیگه رو دوست دارن، باید دو تاییشون تلاش کنن، درسته که خانواده شما مشکلی ندارن، اما شما باید با کمک روحی و فکری به اون آقا بهش کمک کنید.
    اما اگه می بینید تردید داره و داره از شما فرار می کنه، شما تردید نکنید و به فکر زندگی خودتون باشید.
    امیدوارم خبرهای خوبی از شما بشنویم

  5. #34
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 88 [ 19:28]
    تاریخ عضویت
    1387-6-02
    نوشته ها
    351
    امتیاز
    5,579
    سطح
    48
    Points: 5,579, Level: 48
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 40 در 24 پست

    Rep Power
    51
    Array

    RE: مخالفت

    ممنونم از دوستان خوبم(roya.b,shad)
    که کمکم می کنید.
    ممنون که برام وقت میذارید.

  6. #35
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 88 [ 19:28]
    تاریخ عضویت
    1387-6-02
    نوشته ها
    351
    امتیاز
    5,579
    سطح
    48
    Points: 5,579, Level: 48
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 40 در 24 پست

    Rep Power
    51
    Array

    RE: مخالفت

    رویای عزیز
    خیلی خوب منو درک کردی و مشکلم رو خیلی خوب فهمیدی.
    من باید سعی کنم کاری که شما گفتی انجام بدم.تا قدرمو بدونه.

    (میدونی یه بار اون اوایل مسئلمون بهم چی گفت،گفت که:تو دختر منطقی هستی میدونی به خانوادت باید چی بگی.
    اینو که گفت من انقدر زورم اومد،بهش گفتم :من هیچ وقت این کارو نمیکنم ودیدگاهه خانوادمو راجع به تو عوض نمیکنم.و فهمید چه خبره.)

    به نظرت الان تو این موقعیت بهش بگم که: بابام به مامانم گفته :پس از این پسره چه خبر؟؟
    بهش بگم که ببینه منم تو چه شرایطیم؟؟؟؟یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فعلا باهاش تماس نداشته باشم.
    چی کار کنم؟

  7. #36
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 26 آبان 88 [ 12:54]
    تاریخ عضویت
    1387-6-07
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,197
    سطح
    41
    Points: 4,197, Level: 41
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 153
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    32

    تشکرشده 33 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: مخالفت

    سلام عزیزم بلاخره چی شد؟

  8. #37
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: مخالفت

    نميدونم نيلوفر جان . يعني واقعا پدر ايشون مخالفتشون اينقدر جديه ؟؟؟؟ يعني هيچ كس نميتونه روي حرف ايشون حرف بزنه يا نظرشون رو تغيير بده؟؟؟؟؟؟؟
    نميدونم گفتن اين مسئله كه پدر مادر شما هم كم كم داره صبرشون لبريز ميشه و سراغش رو ميگرن ميتونه كمك كنه يا نه ؟
    ولي دو صورت داره :
    1) يا ايشون واقعا از حل اين مشكل عاجزه و خودش رو ناتوان ميبينه و اين مشكل رو لاينحل ميدونه و هيچ چاره اي واسش نميبينه
    در اينصورت يا ايشون ديگه بي خيال شدن از حل كردن اين موضوع و بهش فكر نميكنن و فعلا ميخوان راحت باشن و فكرشون رو بجاي حل كردن اين موضوعي كه بدون راه حل ميپندارن به سمت درس خوندن و خارج و ..... متمركز كنن و حل اين موضوع رو به زمان سپردن( كه در اينصورت اگه قضيه مادر و پدرتون رو بگين شايد بتونه به ايشون تلنگري بزنه و بگه كه بلاخره بايد تصميمت رو بگيري چون وقت زيادي نداري .... يا يه جوري با مشكلت كنار بيا و بيا خواستگاري يا اينكه آب پاكي رو رو دست نيلوفر بريز و بگو بهتره همديگه رو فراموش كنيم چون هيچ راهي براي به هم رسيدن وجود نداره )

    ولي يك صورت ديگه هم داره و اون اينه كه ممكنه ايشون با اينكه اين موضوع رو لاينحل ميدونن ولي بازم هنوز بهش دارن فكر ميكنن و خودشون رو اذيت ميكنن و افسرده شدن و توي فشار عصبي خيلي زيادي قرار گرفتن كه در اينصورت وقتي راجع به پدر و مادرتون بگين و اصرار كنين كه عجله كنه .... ممكنه كه فشار عصبي خيلي زيادي رو بهش تحميل كنين كه خيلي بهش صدمه بزنه ( خيلي سخته كه ببيني كه عزيز وگوهرت داره توي آب رودخونه غرق ميشه و شما هم شنا كردن بلد نيستي كه بري نجاتش بدي و بهت بگن كه اگه تا يك دقيقه ي ديگه نجات پيدا نكنه . ميميره..... اون وقت ببين چه فشار عصبي رو شخص بايد تحمل كنه ..... يعني خيلي سخته كه وقتي فعلا كاري از دستت برنمياد شرايط و اوضاع روز به روز وخيم تر بشه
    2) يا در پي حل كردن اين موضوع و پيدا كردن راه حل براي اين موضوع هستش
    در اينصورت بهتره واقع بين باشه و وضعيت شما رو درك كنه ..... شما هم نميتونين معلق بمونين تا ببينين كي ميخواد مشكل ايشون حل بشه شايدم هم نتونه حلش كنه ....
    اگه زمان خيلي آزارتون نميده بهتره يه كم صبر كنين و ببينين چي پيش مياد (مثلا 2-3 ماه )
    اگه دلتون ميخواد و ايشون ميخوان يك جلسه با هم ملاقات كنين و به جاي گفتن حرفهاي احساسي شما از شرايط فعلي خودتون و نياز به حل اين مشكل در كوتاهترين زمان بگين و ايشون هم از سعي و تلاش خودش راجع به حل كردن اين مشكل بگه و بهتون بگه به كجا ها رسيده .... بلاخره شما هم بايد خبر داشته باشين كه اون آقا داره چيكار ميكنه؟ يعني ميخواد همينجوري دست رو دست بگذاره و ببينه چي پيش مياد؟
    ولي واقعا ببين ته دلش چي ميگذره ؟ اگه واقعا ديدي ته دلش اينه كه تو به زندگي خودت برسي و خودت رو به خاطرش حروم نكني پس بهتره به حرفش گوش بدي .... ( چون وقتي خودش كه شرايط رو بهتر درك ميكنه و خبر داره .... هيچ اميدي به آينده نداره !! شما چه جوري ميخواين به آينده اميدوار باشين ؟؟؟؟)
    چون وقتي پسري يك دختري رو دوستش داره به هيچ وجه نميخواد ازدستش بده مگر اينكه ببينه ديگه هيچ راهي واسه رسيدن بهش نداره يا راه خيلي طولاني و سخت و با احتمال موفقيت خيلي كم داره
    درسته كه تو دوستش داري و اونم تورو دوست داره ولي وقتي ميبيني كه نميتونه با خانواده اش كنار بياد و ميدونه اين شرايط رو نميتونه تغيير بده بهتره كه بي خيال بشي
    نميدونم شايد دلت بخواد با عشق زنگي كني و به خاطر اين عشقت 3-4 سال تحمل كني ولي ببين آيا با تحمل 3-4 سال ديگه باز هم اميدي واسه رسيدن بهش داري ؟؟؟؟يا فقط يك انتظار بيهوده كشيدي؟

    كلا بايد نظر ايشون رو بدوني ..... اگه شما واقعا دلت نميخواد زياد صبر كني و نميخواي موقعيت هاي ديگه زندگيت رو از دست بدي كه بهتره بهش بگي زود تر بجنبه و اگه نميتونه كاري انجام بده تكليف رو معلوم كنه تا شما به زندگيت برسي
    ولي اگه ميدوني كه ميتوني صبر كني و ايشون ارزشش رو داره بايد ببيني نظر ايشون چيه ؟؟؟؟ آيا ايشون فكر ميكنه كه ميتونه اين مشكلش رو حل كنه و فقط نياز به زمان بيشتري داره ؟؟؟؟ آيا ايشون هم عقيده اش بر اينه كه شما به پاش بموني ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    كلا ببين حرفش چيه ؟ اگه حرفش اينه كه ميتونه موضوع رو حل كنه و فقط به زمان احتياج داره .... شما تا اونجايي كه برات مقدوره بهش زمان بده ( البته توي اين مدت ديگه با هم رابطه نداشته باشين ... هم به خاطر دلايلي كه بهتون گفتم و هم به خاطر اينكه بيشتر از اين به ايشون وابسته نشين )
    ولي اگه واقعا و جدا نظرش اينه كه اين مشكل حل شدني نيست و شما نبايد خودت رو به پاش حروم كني.... بهتره شما هم واقع بين باشي و به حرفش گوش كني .... چون به نفعتونه
    موفق باشين

  9. #38
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 88 [ 19:28]
    تاریخ عضویت
    1387-6-02
    نوشته ها
    351
    امتیاز
    5,579
    سطح
    48
    Points: 5,579, Level: 48
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 40 در 24 پست

    Rep Power
    51
    Array

    RE: مخالفت

    رویا جان گل گفتی:>>>>>>( يعني واقعا پدر ايشون مخالفتشون اينقدر جديه ؟؟؟؟ يعني هيچ كس نميتونه روي حرف ايشون حرف بزنه يا نظرشون رو تغيير بده؟؟؟؟؟؟؟ )

    نمیدونم،نمیخوام بگم که شانسه .اما این مسئله رو برای خودم یه تلنگر میدونم.یعنی اینکه با اینکه اول رابطه خیلی محکم بودم.ولی فقط میبینم محکم بودن لازم نیست ، باید به حرفهای طرفه مقابلت که اطمینان میکنی باید ببینی تو مرحله عمل چه میکنه؟ (در مورد همه چی :کاراش ،خانوادش و...).
    من به اون اطمینان دارم وحتی اونو بیشتر از خودم میشناسمش.حتی قبلانا بعضی موقع ها حتی فکرشم میخوندم و خودشم تعجب میکرد.یا حرفی که میزد من میدونستم چه موضوعی رو میخواد بگه و از این قضیه میموند.

    رویا جان فعلا تحمل میکنم وصبر میکنم ،2ماه صبر کردم.
    بازم صبر میکنم.

    ( تو این مدت با خانوادش تماس نداشته.یعنی آدمیه که بعدا تو زندگی مشکلی پیش بیاد همه چیو مثل این موضوع دگرگون میکنه.
    آدمی که میگه:نمیخوام بابام باهات برخوردی داشته باشه!!! یا اگه ببینتت یه چیزی بهت بگه!!! فردا تو زندگی مسئله ای پیش بیاد و کسی بخواد حرفی بزنه فرقی نمیکنه یا خانواده من یا اون.
    اون موقع هم میخواد برخوردش انقدر شدید باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

  10. #39
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 88 [ 19:28]
    تاریخ عضویت
    1387-6-02
    نوشته ها
    351
    امتیاز
    5,579
    سطح
    48
    Points: 5,579, Level: 48
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 40 در 24 پست

    Rep Power
    51
    Array

    RE: مخالفت

    شاد جان عزیز این حرفتو تایید میکنم(به نظر من بهتره حضوری که همدیگه رو می بینین باهاش صحبت کنی، بهش بگو که آمادگی شنیدن هر حرفی رو داری، و اگه قصدش جداییه، زودتر بگه تا شما هم دنبال زندگی و برنامه های خودتون باشید. و اگه قصدش ادامه دادنه و می خواد با مشکلات مبارزه کنه، بهش بگین که همیشه همراهش هستین و کمکش می کنین که هر دوتون به خواسته تون برسین، اگه اون در شرایط روحی خوبی نباشه و قصد ادامه دادن داشته باشه، شما باید همراه خوبی براش باشین، به هر حال وقتی دو نفر همدیگه رو دوست دارن، باید دو تاییشون تلاش کنن، درسته که خانواده شما مشکلی ندارن، اما شما باید با کمک روحی و فکری به اون آقا بهش کمک کنید.)
    ،راست میگی دوست من.
    ولی قبلا 2 بار بهش گفتم که همدیگرو ببینیم.گفت یه بار گفته بودی.
    منم بهش گفتم:پس هر وقت خواستی خودت به من بگو،من دیگه بهت نمیگم.الان یک ماهه چیزی نگفته.
    ولی باید ببینمش.خودشم باید بخواد.
    مگه نه دوست من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟///

  11. #40
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 06 تیر 88 [ 19:28]
    تاریخ عضویت
    1387-6-02
    نوشته ها
    351
    امتیاز
    5,579
    سطح
    48
    Points: 5,579, Level: 48
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 171
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 40 در 24 پست

    Rep Power
    51
    Array

    RE: مخالفت

    تو این چند روزه وقتی با مامانم صحبت میکنم ،مامانم میمونه.آخه من خیلی جدی ومنطقی راجع به رابطمون با مامان صحبت کردم.
    من کافیه بخواهم راجع به چیزی تصمیم جدی بگیرم ،میتونم.
    ولی بعضی موقع ها دلم...... .خیلی کم سعی میکنم بهش فکر کنم.
    ولی یه حرفی همیشه زده میشه:میگن که: اگه عشق واقعی بین 2 نفر نباشه با دوری از هم از بین میره ولی اگه واقعی باشه با دوری هم ازبین نمیره بلکه تازه 2نفر میفهمن چقدر همدیگرو دوست دارند.

    ولی اگه یه وقت دوباره بخواد برگرده من همون آدمه قبلی نیستم بلکه یه کم تغییر کردم>>>>>
    >>>>من قبلا سعی میکردم حرف دلمو پنهون کنم ،خودمو سازگار کنم.یعنی دلم نمیومد حرفی بزنم که بخوام اونو ناراحت کنم.
    بعضی موقع ها میومدم که بگم ولی نمیتونستم.تو بعضی حرفا میخواستم بگم نه ،ولی نمیتونستم(چون دوست داشتن باعث میشد چیزی نگم)،
    حالا میبینم اشتباه کردم چون عهد وپیمان واقعی بین ما هنوز بسته نشده بود ما همه چیمون در حد حرف بود .در مورد بعضی چیزا تصمیم میگرفتیم.
    ما با هم آرزوها کردیم. ولی انگار اشتباه کردیم که انقدر زیاد راجع به همه چی حرف زدیم وفکر کردیم!!!!!!!!!!!!!!!!

    به نظر شما اشتباه کردیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟
    یا همه دخترو پسرها همینطورن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
    بهم جواب بدید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    میخوام ببینم همه اینطورین؟همه راجع به آینده با هم حرف میزنن تصمیم میگیرن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    عذاب وجدان دارم .اشتباه کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    بهم بگید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟//
    همه دخترو پسرها همینطورن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


 
صفحه 4 از 20 نخستنخست 1234567891011121314 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.