نوشته اصلی توسط
گرد آفرید
سورنا من دیگر دارم به این نتیجه می رسم که ما دو نا یکی هستم.شما دارید دقیقاً نظرات نهفته در دل من را بیان می کنید و البته شیواتر؛میان دیدگاه واقع بین ما با دیگر دوستان متأسفانه شکافی ژرف وجود دارد که ناشی از رویاهای دست نایافتی آنهاست.بنده این اواخر گفتاری را با عنوان:*لزوم بیان برخی واقعیات درباره زندگی مشترک به جوانان*را در مورد شرح همین واقعیات یا به زبان بهتر سختی ها و ناخواستنی ها و رنجهای زناشویی باز کردم که متأسفانه زیاد در آن بحث نشد.
البته بسیاری از دوستان نیز هنوز خیلی جوانند و زندگی را رمانتیک یا رویایی می دانند یا در زمان نامزدی هستند یا در اوایل ازدواج که جریانات چون تازه هستند و دو طرف هنوز یک سری رودربایستی ها با هم دارند و یکدیگر را هیچگاه در شرایط زندگی زیر یک سقف نمی بینند،نظراتشان رویایی و عاری از واقعیت است.
این درست بدان می ماند که ما از سختیهای دستیابی به مقام استادی در دانشگاه یا پروفسور شدن تنها آنچه را که در نتیجه هست بنگریم و حدود 25 تا 30 دود چراغ خوردن را نبینیم!؟البته وجود مقالات بیشمار درباره دستیابی به زندگی شیین و انتظارات زن و شوهر از هم و . . . . که در همین سایت هم هست را در شکل گیری باور آنها باید مهم دانست.
نان درآوردن و سگ دو زدن و پیر شدن و غر شنیدن و زر زر بچه و نگرانی برای بچه و بی وفایی بچه و اثرات محطی بر روان و روحیه زوجین و روزمرگی و باز شدن روها به هم و گرفتاری ها و از چشم افتادن ها مواردی عادی در هر زندگی این زمانه هستنند که انکار آنها گول زدن خود است.اگر لذت جنسی است تا یک سال یا فوقش بچه اول است و اگر تازگی تا همان یکسال،ما در زندگی روزمره زناشویی داریم معامله می کنیم و هر تجارتی هم سختی های خودش را دارد.
اگر می بینید که روستایی ها یا قدیمی ها یا جدیدی ها! و تحصیل کرده ها یکی شان یا هردو در زندگی می گویند راضی اند،به دلیل نداشتن سواد غریزی در جهت شناخت حقوق مسلم خودشان است و اینکه یک پیوند انسانی عاشقانه شامل چه قاکتورهایی است.البته سورنا جان دخترها هم مشکلاتی ویژه خود دارند و می پندارم شما هم باید این را بپذیرید . . . بدبختانه ما با دست خود و به دلیل اجتماع و اقتصاد و فرهنگ خراب دست تطاول به روی خود کشیده ایم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)