میدونین اتفاقی ک اون شب افتاده طوری بوده ک دعوا زیادی بزرگ شده!حتی عموش هم درگیر شده,شاید توی فامیل دهن ب دهن گشته و... و الان بقیه هی با یاداوریش و اینا بیشتر خانواده خانومتونو عصبانی میکنن,طبیعتا اونام جدی تر میشن.البته میگم شاید...
ولی کاش اون شب نمیرفتین دنبالش.یجوری خودتونو اروم میکردین.مثلا ب این تمرکز میکردین ک جای بدی نیست,پیش خونوادشه نه این ک بیخبر پاشده رفته!بعد وقتی برگشت حرف دلتونو شده با قاطعیت یا دلخوری هرجور ک بیشتر روش اثر میکنه میزدین.باهاش یه مدت سرسنگین میشدین.یاد میگرفت ک این برخورد درستی نیست.فرض کنیم دروغ نگفته ک ب زور بردنش گرچه مطمئنا دست و پاشو ک نبسته بودن! چرا زنگ نزده ک خبر بده کجا رفته؟! کاملا حق دارین ناراحت بشین ولی کاش توی عصبانیت تصمیم نمیگرفتین.این موقعیتی نبود ک تهش شما بشین مقصر ماجرا! البته وقتی میگین تا نصف شب هم موندین خونه ولی اخر سر دووم نیاوردین خوب این نشون میده دیگه واقعا خارج از ظرفیت شما بوده.درک میکنم.حالا هم اتفاقیه ک افتاده.میشه ب چشم یه تجربه بهش نگاه کرد!
الان هم اگه تصمیمتون قطعیه ک برگردین,اگه قبول نکرد میخواین چیکار کنین؟ب زور بمونین؟ فکر اینم بکنین و برین ک اگه یه وقت قبول نکردن و خواستن برن خونه پدرشون یه تصمیم آنی و هیجانی نگیرین. همه جوانب رو در نظر گرفته باشین...
ب نظر من اگه خونه موندین کاری ب کارش نداشته باشین.وظایف همیشگی خودتونو انجام بدین ولی جوری برخورد کنین ک انگاری نیست.قهر ک نه ولی باهاش سرسنگین باشین.بیشتر توی اتاق خودتون وقت بگذرونین.فقط وقتی لازم بود باهاش حرف بزنین.سوالاشو با اره,نه,نمیدونم جواب بدین.ب شوخی هاشم نخندین.دیگه خودتون بهتر بلدین...
شاید بخواد اذیتتون بکنه مثلا سعی کنه کارایی انجام بده ک اعصابتون خورد بشه ک هم جلب توجه کرده باشه و یختون اب شه و هم مثلا شوخی کرده دیگه!اهمیت ندین...
راستی ب اینم فکر کنین ک اگه توی این دو روز خونوادش اومدن یا دعوت کردن چه برخوردی باهاشون داشته باشین بهتره؟من خودم ک نمیدونم.بزرگترا باید بگن...
و اگه نذاشتن خونه بمونین.شاید خونوادش هوس کنن توی این چند روز برن خارج شهر اینا.ب این فکر کنین ک اگه این بار رفت بهترین برخورد چیه و همونو انجام بدین(من ک میگم یه قهر اساسی!) البته میتونین امشب ک رفتین پیشش یکم با غم و غصه و اینا بهش بگین چقدر ازش دلخورین.چقدر براتون سخت بوده(ک شایدم نبوده!) اون لحظه ک با دسته گل اومدین خونه میبینین نیست.و حتی قابل ندونسته یه زنگ بزنه ک نگران نشین.زنگ بزنه ک زودتر از سرکار برگردین تا باهم برین یا اگه اون رفته شمام زودتر حرکت کنین ک تا شب کنار هم باشین.البته شاید نه خودتون میرفتین و نه میذاشتین اون بره,میگم اینجوری حرف بزنین تا حداقل خبر دادنو یاد بگیره و قرار نیست هر دفعه ک بابت جایی رفتن بهتون زنگ بزنه نه بیارینو بعدش دعوا!شاید اگه اینجوری بگین یکم از کارش خجالت بکشه.موقعیتی ک توش بودینو درک کنه.یاد بگیره! ک اگه توی این 2 روز خونوادش دوباره پیشنهاد گردش و تفریح دادن این دفعه بهتون خبر بده ک اشتباهشو تکرار نکنه ک اگه اینکارو کرد شمام این بار اجازه بدین بره ک یجورایی نگه بفرما من گفتم باز نذاشت.یجورایی تشویقه!ولی اگه باز بی خبر بذاره بره نشون میده چقدر واسه حرفایی ک زدین ارزش قائله!من ک توی این حالت برداشتم اینه! یعنی اصلا حرفای شما براش مهم نیست.جدی نمیگیره!میگه تهش چندتا دادو فریاده و چندتا دونه اشک من دیگه!بعدشم همه چی حله!
البته شایدم ایندفعه خانوادش با توجه ب دعوای قبلی خواستن ب زورم ک شده ببرنش ک توی این حالتم میتونه زنگ بزنه و خبر بده مگه اینکه اونقدر واکنش های شما ترسناک باشه ک حتی جرات زنگ زدن نداشته باشه
میگم اقا امیر اون لیست مشکلاتتونو ک خوندم واقعا تعجب کردم.خیلیاش چیزایی بودن ک اصلا نباید تبدیل بشن ب مشکل.راحت با صحبت کردن معمولیم حل میشن.اصلا نمیفهمم خانوم شما چجوری میذاره کوچکترین چیزا بشه دعوا!ایشالله بعد حل شدن مسئله الآنتون,تو ادامه تاپیک قبلیتون دونه ب دونه حلشون کنین.از الان میگم خدا صبرتون بده!!!
فقط یه موردی:
شمارو ب خدا فعلا بیخیال بچه شین!خانوم شما خودش عین بچه ها میمونه.اونوقت فکر کنین یه بچه,بچه دار بشه!یادتونه خانوما میگفتن عروسیو عقب بندازین,خانومتون امادگی تشکیل زندگی مشترک رو نداره گوش ندادین.لطفا این یه موردو گوش بدین...
موفق باشین...
علاقه مندی ها (Bookmarks)