به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 51
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 بهمن 99 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1395-7-16
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    5,065
    سطح
    45
    Points: 5,065, Level: 45
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 47 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    من دیشب تمام تاپیک های قبلی شما رو خوندم...

    امیدوارم از حرفام ناراحت نشین.ولی متوجه شدم که آدم قدی هستین و البته بسیار بی سیاست...

    تو تاپیک هاتون عنوان کردین که شوهرتون بهتون گفته فقط بگین چشم و شما در مقابل این حرفش همیشه جبهه گرفتین به جز یک هفته....

    توی اون یک هفته به گفته شوهرتون خیلی مهربون شدین،ولی این ویژگی تون رو صرفا تا یک هفته انجام دادین.....

    میتونستین در قالب یک زن مطیع و البته با زیرکی خاصی،اول اعتماد شوهرتون رو - طی این ۴ سال - جلب کنین و بعد از این آپارتمان نقل مکان کنین....

    من نمیخام بگم رفتار شوهرتون درسته...فقط فک میکنم شما درایت لازم رو نداشتین....
    رفتار شوهرتون سنتیه،ولی مرد بدی نیست...

    ببینین وقتی میگم زن مطیع،منظورم زن توسری خور یا منفعل نیست...بیشتر منظورم زنی هست که میدونه کجا باید سکوت و کجا باید صحبت کنه...

    شوهرت الان باهات سرده و زندگیتون گرم نیست،چون از طرف شما تایید نشده.

    طبق قانون حمایت خانواده جدید،فرزند تا ۷ سالگی با مادره و بعد از اون طبق تشخیص دادگاه و البته با در نظر گرفتن مصلحت فرزند،به یکی از والدین داده میشه.و البته در طی اون مدت برای طرف مقابل حق ملاقات وجود داره....

    امیدوارم بتونین بهترین تصمیم رو بگیرین و زندگی آروم و شادی داشته باشین..

  2. 4 کاربر از پست مفید گلنوش71 تشکرکرده اند .

    maadar (یکشنبه 01 مرداد 96), میس بیوتی (چهارشنبه 28 تیر 96), ستاره زیبا (دوشنبه 26 تیر 96), شیدا. (جمعه 23 تیر 96)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیز

    من خودم به شخصه مخالف جدایی و جا زدن توی حل مشکلات خانوادگی هستم. نمی خوام بگم مقصر تویی یا اینکار رو می کردی الان اینجوری بود یا راهی که باید می رفتی و نرفتی رو بهت یادآوری کنم. اما می خوام بگم هر کاری یا هر اشتباهی تاوانی داره. انتخاب اشتباه کردی و ازدواج کردی الان تاوانش بچه اته. حالا حرف گوش ندادی ازدواج کردی یا نه حرف گوش نکردی وقتی بچه نداشتی جدا شدی خوب الان تاوانش رو داری می دی.

    زندگی خوب و زیبا و پر از عشق زحمت و سختی می خواد این یه قانونه. درسته بعضی ها خوش شانسن قبل از ازدواج عشقشون رو پیدا می کنن ازدواج می کنن اما اونها هم مشکلات خودشون رو دارن هر کسی توی زندگیش درگیره مهم اینه که چه طور اون مشکل رو مدیریت می کنه.

    زندگی شاد و پر از عشق می خوای دو راه داری یا جدا شی یا بمونی. که هر دو مشکلات و سختی های خودش رو داره. اگه بمونی باید شوهرت رو یه مدت تحمل کنی و رفتارت رو عوض کنی خودت رو تغییر بدی تا شوهرت هم تغییر کنه. می فهمم خیلی چیزای روی اعصابت توی زندگی وجود داره باید بتونی چند سال تحمل کنی که به قول دوستمون اعتماد شوهرت رو جلب کنی. یه سری چیزها رو باید بپذیری اینکه شوهرت مرد سالاره اینکه مادرشوهرت بخوای نخوای عضوی از خونوادته. خیلی ها با مادرشوهرشون سالها توی یه خونه و باهم زندگی کردند و تا پایان عمر مادر مشکلی هم نداشتند چون پذیرفته بودند. می دونم حرف زدن در موردش آسونه و شاید فکر می کنی توی موقعیت تو نیستیم و درک نمی کنیم اما همه ما مشکلات داریم و با فکر کردن دنبال راه حلش می ریم . الانم من دوست دارم با راه حل هایی که به ذهنم می رسه بهت کمک کنم و واقعا هم می دونم سخته و صبر لازم داره.

    راه دوم جداییه. خوب اینم سختی های خودش رو داره من خودم تجربه جدایی ندارم اما نزدیکانم داشتند. اول اینکه در یکی از اشنایانمون خانوم صبر کرد تا بچه هاش 18 ساله شوند بعد جدا شد و بچه های نسبتا موفقی هم داره. اما عمر و جوونی خودش رفت و این یعنی 20 سال تحمل کردن که سختی خودش رو داشت ولی الان راحته. بچه هاش سروسامون گرفتن و دیگه آقا بالا سر نداره. یکی از آشنایان دیگه بچه ها رو داد به شوهرش و رفت دنبال زندگیش. ازدواج کرد الان هم هر از گاهی بچه هاش رو می بینه ولی ناراحتی های خاص خودش رو داشت و زندگی بچه هاش زیاد تعریفی نداره و زندگی سختی دارن چون هیچ کدوم درس نخوندن و بیکارن. یکی از دوستانم هم مادرش بعد از 10 یا 12 سال جدا شده بود و می گفت به خاطر اینکه بچه هامو نگیرن صبر کردم به سن قانونی برسن بعد دخترش می گفت کاش زودتر جدا می شدی می رفتی خارج الان ما رو می بردی (مادرش امکان مهاجرت توی جوونی رو داشت و کار خوبی داشت که به خاطر شوهرش از دست داد) یعنی بچه اش حاضر بود مادرش جدا شه ولی الان چیزهای دیگه به دست می آورد.

    اینا مثال هایی بود که دیده بودم.و می خوام بدونی آدم باآدم و موقعیت با موقعیت فرق می کنه. یکی بیاد بگه بچه ام رو نگرفتن و جدا شدم خوب شاید شوهرش می خواسته ازدوج کنه بچه دردسر بوده واسش اما در مورد شما هم مادرشوهرت پشت همسرته و هم نقطه ضعف تو بچته. پس اگه می خوای جدا شی باید قید بچه ات رو بزنی و وابستگیت رو به این زندگی کم کنی و به سمت پیدا کردن عشق رویایی و یه زندگی کاملا جدید بری که توی زندگی باهاش ناراحت نباشی.

    این موارد رو نوشتم که با جزئیات بیشتر بهش فکر کنی و ببینی چه جور آدمی هستی ؟ با دیدن مشکل صورت مساله رو پاک می کنی یا حلش می کنی ؟ چرا فکر می کنی مشکل تو غیر قابل حله؟ امکانش هست استقلال مالی داشته باشی؟ علت این همه کنترل همسرتون چیه؟ چرا نمی ذاره از خونه بیرون برید؟ چرا با مادرش نمی رید استخر مثلا؟ چرا از مادرش فراری هستی؟ چه بدی کردن که نمی تونی ببخشی؟ چرا با مادرش نمی ری خرید یا پارک یا باشگاه (اگه انقدر پیر نباشه که نتونه راه بره)؟ اینجوری شوهرت اجازه می ده بری؟ به نظر کلید حل مشکلات شما مادر شوهرته. اگه توهین خاصی بهت نکردن که بتونی ببخشی به نظرم از در مادرش وارد شو. هر آدمی نقطه ضعفی داره که اونو در برابر شما مهربون کنه. ببین نقطه مهربون کردن شوهرت چیه؟ از زبون بچه ات درخواست کنی جواب می گیری یا به مادرش بگی بهش بگه؟ واسه هر کسی باید از راهش وارد شی؟

    می خوای راههای جدید رو امتحان کنی شاید شوهرت نرم شه؟ یا واقعا فکراتو کردی و می خوای بدون هیچ تلاش اضافه ای عمرت رو هدر ندی و جدا شی؟ در صورت جدایی خوب دخترت رو هم بده بزرگ کنن که عمرت هدر نره و بتونی راحت تر هم دوباره ازدواج کنی. می دونی که زن مطلقه با یه بچه سخت تر می تونه دوباره ازدواج کنه.

    اینم بگم فکر نکن از این همسر جدا شدی یه شوهر دیگه با تمام معیارهات پیدا می کنی نمی گم شوهر نیست یا خدایی نکرده شما مشکلی داری اما مرد با معیارهای معقول خیلی کمه و اگه پیدا شه یا ازدواج کردن یا در شرف ازدواجن .

    یه مورد دیگه که حدس می زنم در مورد شما ، و نمی دونم درست باشه یا نه فکر می کنم زندگیتو خیلی با دیگران مقایسه می کنی و اگه اینجوری باشه هی داری سم به زندگیت تزریق می کنی و زندگیت مسموم شده. باید از این کار دست برداری. به نظرم شوهرت کارش صحیح نیست اما رفتار غیر قابل حلی نداره و شاید یه مقدار مردسالار یا مامانی باشه. اینا در تناقض با همن چون یا مردسالاره یا مامانی. که رفتار با هرکدوم روش خودشو داره اگه بریدی و نمی خوای تلاش کنی یاد بگیری پس قید دخترتم بزن و برو یه زندگی رو از نو شروع کن اما فکر نکن زندگی بی مشکلی داشته باشی حتی اگر بتونی جدا شی و دخترتم بگیری توی ازدواج مجدد با مرد دیگه با مشکلات خودش روبرو می شی. اگر هم نخوای ازدواج کنی شک نکن مشکلات خاص دیگه ای خواهی داشت مثل تنهایی خودت و تربیت فرزندت و حتی بزرگ کردن فرزندت به تنهایی کار آسونی نیست

    بیشتر فکر کن و به جای فرار از مشکلات وایسا و حلشون کن. می دونم بریدی و خسته ای ولی یه فرصت به خودت بده یه سفر برو و از مقایسه زندگیت با دیگران دوری کن (البته اگه حدسم درست بوده باشه) .

    موفق و شاد باشی.

  4. 3 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    abs (یکشنبه 25 تیر 96), maadar (یکشنبه 01 مرداد 96), tavalode arezoo (شنبه 24 تیر 96)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    31
    Array
    ممنون گلنوش كه وقت گذاشتي و تايپيكهام خوندي من نميدونم منظور شما از زن مطيع چيه وقتي تمام حرفها و كارهاي شوهرم قبول كردم كارم خانوادم خواسته هام گذاشتم كنار رفتارم پوششم تبديل كردم به اون كسي كه شوهرم ميخواد ولي وقتي احساس كردم حالا وقتش منم نيازم بخوام يا منم براي زندگي نظري بدم هر بارش پس زده شدم. متاسفانه من با شما هم نظر نيستم اتفاقا مطيع بودن من باعث شده تا شوهرم خيلي راحت هر جور دوست داشته برخورد كنه شايد منم به موقعش رفتارهاي جراتمندانه نسبت به زندگيم داشتم شايد اين همه در مقابلش كم نمياوردم كار به اينجا نميكشيد شما راست ميگيد شوهرمن اصلا آدم بدي نيست ولي همين رفتار سنتي همين مردسالاري همين نديدن حق خانمش ندونستن جايگاه خانواده همه اينا پدر من در آوردن شما راست ميگين شوهر من آدم بدي نيست معتاد نيست عياش نيست رفيق باز نيست اگه اين صفتها آدما رو بد نشون ميدن نه نيست ولي رفتارش با من با خانوادم با زندگي بلد نيست انقدر سفت چسبيده به زندگي و همه چي رو انقدر سخت گرفته كه آدم نميتونه توش نفس بكشه
    متاسفانه يه تئوري تو اين تالار هست به نام زن مطيع و يا اقتدار مرد همه اينا درستن ولي زماني كه مرد خودش بتونه اقتدارش حفظ كنه وقتي كه بدونه اقتدار زورگويي داد و بيداد توهين كتك نيست اقتدار مردانگي همين كه با خيال راحت بهش تكيه كني هرچقدرم مشكل داشته باشي ولي باز ته دلت قرص باشه. نه اينكه سر سوزن بهت ارزش نده نه به روحيت نه به سلامتيت نه به زندگيت نه خانوادت.

    در مورد قانون هم تو اينترنت سرچ كردم قانوني ميدونم بيشتر برام از لحاظ روحي رواني سوال بود كه دختر بچه هاي تو سن ٣ سال چه تاثيراتي روشون ميزاره و آيندشون چطوره واقعيتش من الان هيچ درآمدي ندارم و اگه بخوام جدا بشم بايد يه كار خوب برا خودم روبه راه كنم از لحاظ خونه مشكلي ندارم و از لحاظ پس انداز هم همين طور چون هنوز ارث پدري و پدر بزرگ من تقسيم نشده و به اين زودي تقسيم ميشه اگه تقسيم بشه پس انداز خوبي برا دخترم ميشه از طرف پدرشهم از جانب پدر بزرگش كمكهاي مالي و يا ارث مالي زيادي ميرسه بهش و مشكل مادي براي آيندش فكر نكنم وجود داشته باشه فقط فقطميمون از لحاظ روحي چه ضربه هايي ميخوره برام اين مهمه.

    ممنون مريم عزيزم من نظرات شمارو خيلي تو تايپيكهاي دوستان خوندم و واقعا حرفهاي رك و راست و كاملا حقيقت مينويسين و از اينكه برا منم نظر دادي خوشحال شدم واقعيتش اينكه من به دنبال عشق رويايي نبوده ام و نيستم چون ميدونم بعد اينكه بري زير يه سقف تمام اون رويا ها تمام ميشه واسه همين اصلا دنبال عشق رويايي نيستم هميشه فكر ميكردم احساسات بعد ازدواج بيشتر پر رنگ و با دوام ميشه تمام از خود گذشتگي ها تمام احترامهاي متقابل احساسات و كارهاي مشترك زحمتهايي كه تو زندگي ميكشي اعتماد همه و همه اينا باعث به وجود اومدن عشق ميشه شايدم من اشتباه ميكنم همين كه ببيني شوهرت خسته كوفته اومده ولي باز نميخواد خانومش يا بچش حوصلش سر بره يعني اين كه عاشقتم همين كه ببيني واقعا نياز تو رو درك ميكنه و ميخواد با تو همقدم باشه هرچند براي خودش سخته يعني اين كه خانوم من ميميرم برات
    من ادم كم توقعي هستم و آدم درونگرا با كوچكترين حرف خوشحال ميشم با كوچكترين قدم دنيا متل من ميشه ولي شوهر من هميشه از من دريغ كرد مريم. من خيلي صبورم شايد شما من نميشناسين ولي صبوري من نه تنها خانواده خودم بلكه خانواده شوهرمم ميگه هميشه مادرش ميگه تو خيلي صبور و بي انتظاري( از هيچ كس انتظار محبت نداري) من اينهمه مدت خيلي مشكلات كشيدم ولي يك بار پيش خانوادش خم به ابروم نياوردم يكبار گلايه نكردم يك بار اعتراض نكردم
    ولي خانوادش و خودش منبع اعتراض بودن معدن گلايه بودن با يك حرفشون صدتا گلايه ميكردن ولي من باز مقابل به مثل نكردم. ولي شوهر من هيچ وقت اينارو نديد نفهميد احساسم نكرد. اگه ميكرد اونم يه قدم بر ميداشت

    شما كه ميگين دو راه دارم اولي صبر و تغيير رفتارم و عوض كردن خودم من واقعا نميدونم چيو بايد عوض كنم كدوم اخلاقم ؟ من يه توضيح كوچيك در مورد خودم و شوهرم ميدم شما بگين من چيو تغيير بدم!
    من ٢٩ ساله با قد ١٦٦ وزن ٥٩ هستم قيافم هم جوريه كه شوهرم ميگه من فقط فقط بخاطر قيافت باهات ازدواج كردم تا هر روز دلم باز شه البته اين گفته ايشون البته سر يه دعوا، قيافم معمولي خانوادم نه مذهبي هستن نه زيادي اروپايي يه خانواده معمولي٤ نفره كه از لحاظ مادي يه خونه توبالا شهر شهر خودمون و يه ماشين سواري و يه مقدار پس انداز تو بانك كه پدر مادرم بازنشسته شدن و پدرم دو سال پيش فوت شدن كه تغريبا درآمد مادرم ماهي ٣ مليون ميشه و مقداري هم مال اموال پدر بزرگم هست كه فوت شده ولي تقسيم نشده. از لحاظ اخلاقي و رفتاري آدم شديدا كاري هستم چي كار خونه چه كار بيرون قبل از ازدواج شركت داشتم كه بعداز ٤ ماه عقدمون شوهرم گفت يا من يا شركت دليلشم اين بود كه برا خودش اينجوري برداشت كرده بود كه من تمام در آمد شركت ميدم به پدرم در حاليكه همچين چيزي اصلا وجود نداشت من اون شركت٥ ماه بود باز كرده بودم و هنوز به حدي نرسيده بود كه درامدش از خرجش بالا باشه همه ميدونم يه شركت تازه تاسيس اوايل درامدش كمتر از خرجش و اجارش ميشه ولي شوهر من همچين حرفي انداختن بود زبون همه حتي خانواده خودش و داشت آبروي پدر من ميبرد در حاليكه همچين چيزي نبود. و من جمع كردم شركت. تو خونه هم كاراي خودم خودم ميكنم چون خانواده شوهرم پر جمعيت هستن حتي تو مهمونيام هم از كسي كمك نميگرم و خودم انجام ميدم در حاليكه جاريم خانوادش و كارگرش كمكش ميكنن و اوايل زندگي خانوادش مي گفتن خانواده من منرو دوست ندارن واسه همين كمك نميكنن و منم ميگفتم اينطوري نيست من دوست ندارم كسي كار من بكنه و سر اون يه دعوا سر ميگرفت الانم به خاطر اينكه من چماق كنن سر جاريم ميگن من خودم باسليقه و زرنگم ونيازي به كمك ندارم ولي اون تنبله و بي سليقه مامانش مياد كاراش ميكنه.
    در كل ادم درونگرايي هستم و تا يه اتفاقي ميوفته دوست دارم تو خودم باشم و حرفي نزنم
    توقعاتم خيلي كم و از وقتي هم ازدواج كردم شايد به صفر رسيده چون از بس ندارم نميتونم شنيدم فكر كنم تو اين ٤ سال كلش ١ مليون خرج خود من نباشه
    رفيق باز نيستم
    متاسفانه يا خوشبختانه خيلي زود خودم وقف شرايط و محيط ميدم ولي منم برا خودم خط قرمزهايي دارم
    براي آرامشم ارزش قايل هستم و تمام حرفم داشتن ارامش هست كه ندارم
    اهل رفت امد زيادي نيستم
    آدم خوش حرف و يا حرف زيادي نيستم بيشتر ساكتم
    انرژي شوهرم روم خيلي تاثير داره وقتي پر انرژي منم حالم خوبه وقتي سست دنيا روم خراب ميشه
    با شوهرم رابطه جنسي خوبي ندارم چون روحا تو آرامش نيستم و نميتونم تظاهر كنم
    زندگي مستقل خيلي خيلي دوست دارم
    تفريحات خارج از خونه رو دوست دارم
    مغرور و قد نيستم تا وقتي كه طرف مقابل سو استفاده نكنه وقتي ببينم محبت و كاراهاي من از روي وظيفه ميدونه و ارزشش نميدونه لجباز ميشم
    اهل منطق هستم اهل توضيح
    وقتي شوهرم ميگه فلان كارو نكن كه اكثرا هم هميشه نه ميگه اوايل اعصباني ميشدو ولي الان خيلي راحت قبول ميكنم با خانوادم اوتباطم كم كرده با فك فاميلام هم همچنين انقدر خودش تو فاميل مگيره دوست ندارم باهاش برم مهمون
    شوهرم آدم كاري هست شديدا اهل كار ولي هميشه ميگه پول ندارم
    وضع خانوادش از لحاظ مالي زمين و باغ و خونه خيلي خيلي دارن ولي رفاه ندارن اسايش ندارن
    خانواده پر جمعيت ٨ نفري هستن البته بدون بچه و شوهر كه كلا ٢٠ نفري ميشن از لحاظ فرهنگي همش دوست دارن به اين اون بگن ما خيلي پولداريم و هم دوست دارن همه مطيع و مريد اينا باشن چه زن چه مرد و كلا افكار سنتي خيلي دارن شديدا درغ گو هستن و شديدا زرنگ هستن و همه تو فاميل ميشناسن اينارو كه چه مدلي هستن اگه تايپيك دلم زندگي ميخواد بخونين بيشتر خصوصياتشون درك ميكنين
    شوهرم لج باز مغرور و سنتي هست
    برادر شوهرم يه بار به من گفت براي تحمل زندگيت بايد عاشق باشي تا هم چشمت كور بشه هم گوشت كر تا بتوني اين زندگي تحمل كني در غير اين صورت نميتوني. كه منم متاسفانه عاشق نيستم هيچ رفته رفته حالم خراب ميشه از اين رفتارها
    شوهرم هم آدم كم حرف و ساكتي هست
    شديدا خاله زنك بازي ميكنه
    پدر خوبي هست ولي نيازهامون درك نميكنه
    تو دعواها حرفاي بد و فحش ميده تا حدي كه اگه مديريت نكنم تا كتك كاري هم ميكشه
    اعصبي هستش ولي سعي ميكنه كنترل كنه ولي از كوره در ميره
    برادر من ميگه شوهرت يه پسر بچه ٣٢ سالس و هنوز به بلوغ فكري نرسيده
    برادرم كه به خانومش به خواسته هاش ارزش قايل و سعي كرده تعادل ميرن زنش و مادرش رعايت كنه ميگه زن ذليل كلي فحش ميده ميگه نبايد به زن انقدر ارزش بدي كه از خانوادت بزنه جلو ميگه نبايد خانوادت پيش زنت له كني بايد زنت پيش خانواده له كني كه البته بعضا حالش خوب باشه ميگه زنم جاي خودش داره
    كلا تو فكر اينكه اگه به زنش رو بده كلاش پس معركه اس و كلا چسبيده به كلاهش تا بادي به نام زن نبره
    و خيلي فكرها و حرفايديگه
    من قبل ازدواج پوششم جوره ديگه بود با اينكه تو خواستگاري گفته بودم ولي بعدش زد زيرش پوششم تغيير دادم
    رفتارم تغيير دادم خيلي چيزهارو تغيير دادم ولي ديگه نميدونم تا كي بگم تو راست ميگي وقتي راست نميگه تا كي بگم تو مرد خيلي خوبي هستي وقتي نيستش تا كي تاييد كنم تا بفهمه كه والا لطف ميكنم

  6. 2 کاربر از پست مفید negad تشکرکرده اند .

    maadar (یکشنبه 01 مرداد 96), maryam.mim (یکشنبه 25 تیر 96)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    31
    Array
    من ميتونم با خانواده شوهرم برم بيرون حتي به شوهرمم نگم فقط تمام دردش اينكه با مادر تنهام بيرون نرم فقط اون نبينم. والا با خانواده خودش تا امريكا هم ميتونمبرم ولي آخه تا كي اين تمام اين كارارو ميكنه كه منبه خانوادش متوسل بشم منم دوست ندارم لذت نميبرم ازبودن با خانوادش خوشم نمياد چون عقده تاييد شدن دارن چون فقط دوست دارن همه جا برن تو چشم همه بشينن فقط از اينا تعريف كنن اخه تا كي با مادرش برم بيرون تا كي با خواهراش برم استخر
    دليل كنترل همسرم هم ذاتي فرهنگشون اينه مدلشون رو ندادن به زنه اعتماد نكردن به زن والا به خاطر رفتار و برخوردهاي من نيست برادرشم همين طوري وقتي زندگي برادرش كه اونا هم تو ساختمان ما هستن ميبينم بيشتر ترس بر ميداره كه بعد از ١٠ سال هيچ تغييري نكرده هنوز خانومش نميتونه بره مهموني نميتونه بي اجازه شوهرش بره جايي اون موقع بيشتر دلهره دارم بيشتر نا اميد ميشم.
    واقعا چه راههاي جديدي وجود داره كه ميتونم امتحان كنم مريم جان ميشه بگي!
    شوهر من بيشتر از مردسالاري ماماني هستش چون حرفهاي خانوادش خيلي متاثر هستن

    در ضمن من اگه بخوام جدا بشم ديگه هيچوقت ازدواج نميكنم هيچ وقت.
    اينم كه ميگين زندگي ديگران مقايسه ميكنم راست ميگين خواه يا نخواه وقتي ميبينم خواهراش يا فك فاميل خودمون كه خانومها چطوري راحت صاحب يه زندگي شدن كه حرف حرف خودشون و هيچ ارزشي به شوهرشون نميدن و اولويت زندگيشون خودشون هستن و خواستهاشوهن داغون ميشم مقايسه ميكنم و داغوو ميشم

    ولي الان در حال حاضر اصلا تكليفم با خودم روشن نيست تكليفم با دلم روشن نيست و خيلي اعذاب ميكشم از اين سستي بي انرژي بودن از اين سكوتها از اين وضع.

  8. کاربر روبرو از پست مفید negad تشکرکرده است .

    maryam.mim (یکشنبه 25 تیر 96)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 دی 02 [ 06:41]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    433
    امتیاز
    16,845
    سطح
    82
    Points: 16,845, Level: 82
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    10000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    1,911

    تشکرشده 947 در 322 پست

    Rep Power
    99
    Array
    خانمی شده تاحالا با شوهرت درست وحسابی صحبت کنی؟منظورم اینه که یه گفتگوی خوب داشته باشی؟!لطفا به تاپیک یه دونه به آخر من برو ونظرات جناب باغبان رو بخون.باخودت روراست باش ببین به چقدرش عمل کردی؟
    راستش منم قبلا فکر میکردم درست رفتار میکنم ولی توی اون چندماه قهرمون متوجه اشتباهاتم شدم.ببین زندگی من وشما مثل یک مسئله مشکل میمونه که سخت حل میشه ولی قابل حله.باید فقط راه حلشو پیدا کنی هیچکس هم جز خودت نمیتونه کمکت کنه.چون هیچکدوم از ما توی زندگیت نیستیم که بدونیم قلق شوهرت چیه!برای گفتگو باهمسرت باید مهارت ارتباطیتو تقویت کنی خیلی تمرین کن.
    چندساله تمام مشکل زندگی شما بخاطر ارتباط همسر وخونواده است.مشکل اونا کاملا زندگی شما رو تحت الشعاع خودش قرار داده باعث شده نسبت به هم دلسردشین.قراره این وضعیت تا کی ادامه داشته باشه؟؟؟
    لطفا مثل یه دانش آموز کوشا وباهوش راه حلشو پیدا کن.مسلما نه شما ونه خونوادت دوست ندارین فقط به خاطر این اختلاف طلاق بگیرین.مطمئن باش اگه بتونی رابطه خوبی باهمسرت برقرار کنی این موضوع هم رفته رفته حل میشه در کنارش.خودت تویکی از تاپیکات نوشتی یه مدت باشوهرت خیلی مهربون بودی رابطتون خیلی بهتر شده بود ولی متاسفانه خسته شدی ونتونستی ادامه بدی.
    ویرایش توسط tavalode arezoo : شنبه 24 تیر 96 در ساعت 19:56

  10. 4 کاربر از پست مفید tavalode arezoo تشکرکرده اند .

    maadar (یکشنبه 01 مرداد 96), maryam.mim (یکشنبه 25 تیر 96), آرام 10 (یکشنبه 25 تیر 96), شیدا. (شنبه 24 تیر 96)

  11. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیز

    من خیلی متاسف می شم که در مورد سختی هایی که کشیدی می خونم و واقعا از ته دل می خوام کمکت کنم نظر من کارشناسی نیست همه جا هم می گم اما زندگیهای متفاوت زیادی دیدم و با همه مدل آدم سر و کار داشتم و عادت بد یا خوبی که دارم زندگی ها و مشکلاتشون رو تحلیل می کنم ببینم چی شده که به شکست یا موفقیت رسیدن تا توی زندگیم به کار ببرم.

    یه برداشت کلی از شخصیتت دارم . یه خانم مستقل که احتیاجی به کسی نداری و شاید اصلا خوشت نمیاد از کسی کمک بگیری این رو یه بار مشاور به خود منم گفت مثالشم این بود اگه کیف پولت رو یادت بره و از گشنگی هم داری تلف می شی از رستوران یا غذاخوری طلب کمک نمی کنی. و در مورد ما که شخصیت مستقل داریم تا حدی درسته.

    من درک می کنم به آخر خط رسیده باشی اما راههایی به ذهنم می رسه برای تغییر خودت که بد نیست به خاطر دخترت امتحان کنی. تو که بعد از این نمی خوای ازدواج کنی پس چه بهتر که آرامش رو برای خودت به زتدگیت بیاری تا دخترت هم کمترین ضربه رو بخوره. یکم طولانی می شه ببخشید اما امیدوارم حداقل یکیش کمکت کنه.

    1- در مورد اینکه وقتی شوهرت پر انرژیه تو خوبی و وقتی نیست داغون می شی. تو خوشحالیت رو وابسته به شخص کردی و این برای تو خیلی بده. این رو تغییر بده خودت مسئول خوشحالی خودتی. تو حتی مسئول خوشحالی مادر یا دخترت هم نیستی. استقلال احساسیت رو پیدا کن. مثالی که می تونم بزنم اینه که وقتی شوهرت به هم ریختست یه لیوان شربت بهش بده بدون هیچ حرفی بشین کنارش کتاب بخون. حتی اگه فکرت مشغوله و هیچی از کتاب نمی فهمی ولی مسیر ذهنیت رو عوض کن این باعث می شه از شوهرت سوال نپرسی چون توی این شرایط بعضی آقایون مثل انبار باروت می مونن کافیه بگی چیزه شده که منفجر شن. چون خسته ان فشار زیاده روشون و اون بیرون سر کار کسی مثل خانوماشون یا مادراشون لیلی به لالاشون نمی ذاره. میان خونه خودشون رو خالی می کنن. کاری که تو می تونی بکنی اینه که بذاری توی غار خودش بمونه وقتی حالش خوب شد خودش شروع می کنه به حرف زدن.
    پس تغییر اول وقتی خسته است یا ساکته یا تو خودشه سوال و جواب ممنوع و مهمتر از همه ناراحتی و وابسته کردن حال خودت به حال شوهرت هم ممنوع. یه کاری کن یادت بره موزیک گوش بده (من خودم شام درست می کنم یادم می ره) کتاب بخون، با دخترت کاردستی درست کن. از همه کار سازتر با دخترت نقاشی بکش توی اتاق بعد بده بهش ببره بده به باباش.

    2- اهل رفت و آمد نیستی. این رو تغیر بده بد عادتش کردی. چندتا دوست داری با چند نفر هم سن خودت در ارتباطی ؟ می دونم درون گرایی منم درون گرام . درون گراها دوست کم دارن اما همونایی که دارن با کیفیتن. دختر خاله دختر عمو هر کسی که باهاش احساس راحتی می کنی رو دعوت کن خونت اگه بچه ها داشته باشه چه بهتر . می گی نمی ذاره بهش بگو تو کیو تائید می کنی؟ بگو حوصله ات سر می ره دوست داری دور همی داشته باشی. بگو دخترمون هم بازی می خواد وگرنه منزوی می شه. باید رفت و آمد کنیم که بچه امون اجتماعی شه. از راه بچه جواب می ده. خانومها به دور همی زنانه احتیاج دارن شاید باورت نشه اما به شدت از افسردگی جلوگیری می کنه. من نمی گما محقق ها می گن.

    3- آرامش می خوای می فهمم. ولی آرامش رو توی خودت باید به وجود بیاری. به حرف آسونه چون منم این دوره رو گذروندم ولی باید با خودت حرف بزنی. وقتی دلت آشوبه به خودت بگی چی شده ؟ چرا ناراحتی ؟ علت رو پیدا می کنی مثلا دیشب شوهرم به مادرم گفت فلان. بعد به خودت بگو واقعا مادرم اینجوریه؟ مسلما نه. واقعا لازمه به ادمی که چشمش کوره و اینو نمی فهمه ثابت کنم؟ مسلما نه. چون آدمی که قرار بود بهش ثابت شه این حرف رو اصلا نمی زد. پس فکر کن یه بچه 4 ساله فامیل به مامانت گفته بی ادب مثلا. میزنیش؟ نه بهش می گی این حرفت اشتباهه اما باز تکرار کرد دیگه ولش می کنی. اینم همینه فکر کن شوهرت عصبانی می شه یه مریض روانیه که شخصیتش عوض می شه (واقعا هم اینجوریه تو عصبانیت یکی دیگست) . بذار حرف بزنه تو برو توی آشپزخونه یا توی اتاق که نشنوی وقتی آروم شد فراموش کن و فکر کن یکی دیگه بوده که این حرفها رو زده . ما هم یه فرد عصبانی توی خانواده داشتیم که متاسفانه بچه اون خانوم بود و خیلی ناراحت و عصبی می شد ببین بچه به مادرش بددهنی می کرد اون دیگه نمی تونه طلاق بگیره. این راه حل رو یه جا خوندم و به اون خانم گفتم الان نمی گم کامل خوب شده و پسرش بددهنی نمی کنه دیگه اما دعوای با صدای بلندشون که تو در و همسایه می پیچید کم شده و مادرش می ره توی اتاق می ذاره پسرش حرفهاش رو بزنه بعد میاد بیرون پسرش هم اصلا یادش نمی آد چی گفته. یه ذره عصبی می شه برام تعریف کرده اما دیگه به اون شدت نیست که مثل ابر بهاری اشک بریزه. براش قابل تحمل شده. بعدش هم حرفهاش رو یا فراموش می کنه یا اصلا توی اتاق نمی شنوه چی می گه که حرص بخوره.

    4- اینکه خودت رو وفق می دی خوبه اما نه بیش از حد. اشکالت اینه که از مسلم ترین حق و حقوقت گذشتی. خوب باعث میشه طرفت خیال بد کنه بگه ببین من چیم هرچی می گم می گه چشم. پیشش بی عزت می شی. این رو تغییر بده. سفت وایسا و با قاطعیت بگو حق مسلمه منه که خانوادم رو ببینم همونطور که تو میبینی. چون دلم تنگ می شه همونطور که تو دلت واسه خونوادت تنگ می شه. تو دیدنشون نیا و ناراحت باش اما من می رم چون این حق منه. عصبانی شد داد و بیداد کرد برو توی اتاق و حتما هم هر هفته برو. نرسوندت با تاکسی و مترو برو . برو که بفهمه واسه حقت و خودت احترام قائلی . تا وقتی تو به خواسته هات اهمیت ندی و ازشون دفاع نکنی کسی هم اهمیت نمی ده. پس وفق دادن تعطیل. نمی گم لجبازی کنی حالا هرچی هم شوهرت گفت بگی نه فقط از این به بعد کاری که دوست داری رو انجام می دی.

    5- مشکل بعدیت انتظار نداشتنه. زن و شوهر وقتی ازدواج می کنن وظایفی گردن هم دارن و تو با انتظار نداشتن باعث شدی وظایف شوهرت کم رنگ بشه و دیگه هیچ حقی به گردنش احساس نکنه. کارایی که دوست داری رو روی کاغذ بنویس. مثلا دوست داری شوهرت برای تولدت کادو بخره. یا مثلا یه شاخه گل (حالا می گی مریم توام دلت خوشه ها) نه عزیزم با گفتن و گفتن ملکه ذهنش می شه سال اول و دوم نخرید سال سوم که حالش خوب بود می خره. پس انتظاراتت رو بنویس و وقتی حالش خوبه با زبون لوس و بچه گونه (هر چند از شخصیت مستقل ما بعیده اما باید تمرین کنی و برای موفقیت باید لوندی رو یاد بگیری) بابایی برای مامان گل می خری آخر هفته تولدشه. دوست داره آقاشون بهش گل بده که بهترین تولد عمرش شه. اگه نخرید واقعا شوهرت نرمال نیست یا واقعا زیر سلطه مادرشه که اونم باز راه داره.

    6- زندگی مستقل رو دوست داری. مشکل ما زنای مستقل همینه و باعث می شه شوهرامون رو مدام به چالش بکشیم. شوهر نباشه ما از پس خودمون بر میام و اینو توی رفتار نشون می دیم و شوهرمون فکر می کنه داره با برادر زنش زندگی می کنه تا با یه زن مهربون و لوند و وابسته. شوهرت تکیه گاه نیست چون تو توی رفتارت ناخودآگاه نشون دادی بهش احتیاج نداری. این رفتار برات آشنا نیست مثلا لامپ سوخته شوهرت اصلا نفهمیده خودت پریدی سر کوچه لامپ خریدی و بستی. یا مثلا در بطری باز نشده گرفتی زیر آب گرم با بدبختی خودت باز کردی. این رفتارا رو تغییر بده. در بطری باز نمی شه بردار ببر جلوی تلویزیون بگو آقامون اینو باز می کنی من زورم نمی رسه. یا بیرون می رید بچه بغل می خواد بگو عزیزم تو قوی ای بغلش کن من خسته می شم. خرید می کنی بده اون بیاره حتی دستت خالیه و خریدت سبکه (عذاب وجدان نداشته باش و اسمش رو کمک بذاری و بگیری دستت ) . ازش کمک بخواه توی هر کاری که فکر می کنی مردونگیش اثبات می شه. کارهایی که یه ملکه جالب نیست انجام بده. یه مثال برات بزنم نمی خوام بگم من خوبما منم مثل تو بودم مادرمم همین طور اما مشاور بهم یاد داد چند وقت پیش خونه مادرم بودم مادرمم زن مستقلی هست که همه کارهاشو خودش می کنه و زندگی مستقل براش هیچ سختی نداره. همسرم می خواست آب ماهیاش رو عوض کنه (مسافرت بودیم ماهیاش خونه مامانم بودن بهشون غذا بدن) بعد مامانم هی می رفت جلو می گفت بده من انجام می دم اینجوری بگیر اونجوری بگیر آخر دستشو گرفتم بردم تو اتاق گفتم مامان جونم بذار خودش انجام بده می دونی برگشت بهم چی گفت؟ گفت چرا چون فکر می کنی مرد هست بهتر می تونه و من نمی تونم. می دونی از این طرز فکر جا خوردم گفتم قربونت برم معلومه که تو بهتر می تونی فقط می دونی چیه مشاور گفته بذار کارای خودش رو خودش انجام بده به نظرت اگه من انجام بدم فردا نمی گه مریم آب ماهیارو هم عوض کن ؟ گفت چرا می گه. گفتم پس بحث بهتر بودن نیست بحث تقسیم مسئولیت ها و کارهاست اینجوری که شما می گی همیشه کارها گردن یکی هست که بهتره خوب خسته می شه. قانع شد اما من کمی ناراحت شدم چون حس کردم ناراحتش کردم در کل باید این مسائل رو یاد بگیریم می دونم دفعه دیگه مادرم می گه شوهر مریم بهش کمک می کنه و کارها همه گردن مریم نیست پس ناراحت شدنش به خوشحالی و رضایت بعدش می ارزید. زندگی مشترکه اونجوری هر دو طرف خسته می شن. پس قدم بعدی توی تغییر خودت، اینه که توی کارها ازش کمک بخواه حتی اگه احتیاج نداری. بذار به مرد بودنش افتخار کنه جای دوری نمی ره. اونوقته که می شه حامی و تکیه گاهت. آخه عزیزم تا وقتی که تو بهش احتیاج نداری و یا ناخودآگاه این رو توی رفتارت نشون می دی چه جوری در برابرت احساس مسئولیت کنه؟

    7- مهمترین مورد توی زندگی زناشویی تون مشکل داره. رابطه جنسی کم باعث پرخاشگری خلق تنگ و ... هزار تا مشکل دیگه می شه عزیزم. می فهمم ازش بدت میاد تا میاد جلو یاد فحشاش می افتی اما یه راه می گم امتحان کن برای 1 ساعت فراموش کن و لذت ببر. سخته اما تمرین میخوای. این نقطه قوت تو در مقایسه با مادرشه. مطمئن باش اگر رابطه جنسی عالی با تو داشته باشه جایگاه تو بالا و بالاتر می ره. این مورد رو دست کم نگیر. شاید بگی همش حرفه اما حرفهای بعد از رابطه ته ذهن مرد می مونه. اینکه به زور هم شده آخرش ازش تشکر کنی یا بگی دوستت دارم اون ملکه ذهنش می شه. آخه عزیزم تو همه چیز رو که شوهرت بهت نشون بده مرده ازش گرفتی اونم با صدای بالا و عربده می خواد اینو بهت بفهمونه. پس قدم بعدی رسیدن به خودت یه لباس جذاب خریدن و دیدن فیلم و عکس دوران خوشگذرونی و بعدش غافلگیری و سوپرایز همسرت. این یکی از همه بیشتر جواب می ده. فکر کن داری قرص تلخ می خوری می دونم روحت خستست می دونم حس بدی بهش داری اما این فقط واسه برانگیختگی جلوتو می گیره پس خودت کمک کن واسه یه ساعت همه چیز رو فراموش کنی و برگردی به 3 سال پیش که بچه نبود و یه شب رمانتیک رو رقم بزن . حتما جواب می ده. البته بذار عصبانیتش بخوابه.

    8- مهربونیت از حد گذشته . نه واسه اینکه بقیه فکر می کنن وظیفته چون محبتت توام با توقعه. زمانی اینجوری می شه که تو از خودت مایه می ذاری ولی جوابی نمی گیری. خوب این رو قطع کن وقتی خواستی محبت کنی بگو در جواب این محبت چه انتظاری دارم برآورده می شه ؟ نه. پس بیخیال کاری که خودم دوست دارم رو انجام می دم. مثلا آش درست کردی می گی ببرم واسه مادرشوهر. در جواب این محبت انتظار تشکر دارم و مثلا ظرفم رو پر از شکلات کنه بده. انجام می ده ؟ نه ممکنه شکلات بده اما تشکر نکنه یا شوهرم نفهمه اصلا. خوب میلم هم اینه که آش ندم پس بیخیال. اینجوری خودت حداقل با خودت راحتی. و مجبور به انجام کاری نیستی. عذاب وجدان هم نداشته باش. وظیفه تو فقط مهربونی کردن به دخترته. بقیه اش لطفه که به بقیه می کنی اگر انتظاراتت برآورده نمی شه نکن.

    9- اهل منطق بودن خوبه اما نه همیشه و نه همه جا. دیدی جدیدا مد شده پسرا دخترای خنگ رو دوست دارن؟ این یه پیام داره اینکه بعضی وقتها خودت رو به خنگی بزنی یا از روی احساس کاری رو کنی. مثلا شوهرت یه کار اشتباه کرده می خوای منطقی بگی این کارت درست نبود اونم گارد می گیره که تو چرا به من می گی چی درسته چی غلطه؟ پس منطق برای آدم عصبانی و بی منطق جواب نمی ده . اینجا احساسی شو بگو وااای عزیزم گلدون شکست فدای سرت . مدلای جدید تر و قشنگ تر اومده هه هه هه (خنده لوس) یعنی اشتباه کردی زدی شکوندی می خری سرجاش می ذاری. اونم شاید هیچی نگه اما میره توی ذهنش که آره یه گلدون هم باید بخرم.

    10- تابع بودن زیادم خوب نیست . همه دوستت دارن تائیدت می کنن و می خوان با تو برن اینور و اونور چون باهات راحتن اما تو چی ؟ تو راحتی؟ چرا نباید راحت با مادر شوهر و خواهر شوهرت بری اینور و اونور ؟ چون تصمیم تصمیم اوناست درسته و تو فقط تابعی. یه بار مخالفت کن مثلا همه می خوان بستنی بخورن تو بگو من ذرت می خوام. همه می خوان برن شمال تو بگو غرب. درسته شاید بهت بها ندن اولش اما بعد می گن برخلاف میلش اومدا. اینجوری حداقل می فهمن که احترامشون رو حفظ کردی نه اینکه برید شمال تو بریزی تو خودت آخرشم بگن از خداش بود بیادا ببین چه قیافه ای گرفته. پس تابع بودن تعطیل

    11- هرچی می گه قبول می کنی؟ چرا؟ تو حق زندگی و انتخاب نداری؟ چرا؟ به همسرت بگو چرا خونوادمو نبینم ؟ می گه فلانن بهمانن. بگو باشه به من که بدی نکردن. مادرمه پدرمه از گوشت و خونمه حقمه برم ببینمشون. چرا هرچی می گه قبول می کنی. از دعوا می ترسی؟ آبروریزی می کنه ؟ توام هیچی نگو . وقتی عصبانیتتون خوابید بگو فلانی دلم تنگ شده. افسرده می شم. بعد زندگیمون داغون می شه . تو نیا منم قول می دم زود برگردم. اصلا بچه ات رو هم بذار پیش مامانش برو آزاد و راحت با مامانت بگرد. تاکید می کنم دل تنگیت رو بگو از فاز احساسی وارد شو. خودشو مثال بزن بگو هیچ وقت از دست مامانت ناراحت شدی؟ مسلما شدی اما الان یادت نمیاد چون مامانته یادت می ره. من به تو حق می دم به مامانمم گله کردم که چه حرفی بود اما دلم تنگ شده. من ازشون دفاع نمی کنم اما طاقت دوریشونو ندارم. اینکه بگی طرف شوهرتی ولی فاز احساسی برداری جواب می ده.

    12- در مورد مسائل مالی اول مسائل زناشویی رو حل کن بعد در مورد این صحبت کن و ازش تو جیبی بگیر . شاید اولش مخالفت کنه اما حس مردونگیش تقویت می شه. یه بار غرورت رو فدا کن و ازش درخواست کن بعدش راحتی. یا در مورد خرج خونه بگو ماهی انقدر به من بده من خرجی رو مدیریت می کنم. با خودش خرید برو نذار مسئولیت اینا هم گردن تو بیفته. از اون پول پس انداز کن واسه خودت. اگرم توجیبی داد که چه بهتر.

    13 - تو نت سرچ کن ببین با بچه لجباز چه جوری باید رفتار کرد همون رو روی شوهرت وقتی می ره تو فاز لج پیاده کن.

    14- حرف برادر شوهر و این و اون رو در مورد شوهرت بریز دور وقتی بهت می گه باید کر و کور باشی بگو نه ماشالا فلانی خیلی خوبه. بذار بترکن اینا می خوان اذیتت کنن تو نشون بده اذیت نمی شی و نقشه هاشون بی نتیجه است وگرنه دلیل نداره برادر آدم بیاد داداشش رو خراب کنه. مگر اینکه قصدش تخریب شخصیت برادر و زن برادرش باشه. برادر شوهر منم همینجوری بود یه پسر بچه 15 ساله بود که مدام جلوی من می گفت من از شوهرت بهترم آخرش گفتم باشه بابا تو خوبی . شوهر من واسه من همه چی تمومه . خدا کنه زنی مثل من گیرت بیاد قدرت رو بدونه دیگه حرف نزد ...

    15- شوهرت خاله زنکه؟ تقریبا یه درصدی تو خیلی از مردها هست. باید باهاش همراه شی که خاله زنکیهاش رو بیاره پیش تو نه مادرش می فهمی چی می گم ؟ تو کم حرف و منطقی خوب صحبتهای احساسی و خاله زنکی رو می بره پیش یکی که خریدار داره یعنی مادرش و بعدش پر میشه میاد پیش تو. پس اگه در مورد کسی حرف زد تو ذوقش نزن بشین به حرفاش گوش بده و یه گوش در و یه گوش دروازه اینجوری خالی می شه دیگه پیش مامانش می ره یادش نمیاد چون قبلا حرفهاش رو زده.

    16- در مورد تغییر پوشش اینکه برخلاف میلت قبول کردی جالب نبود اما کاریه که شده ولی باز هم تغییر بده از توی خونه شروع کن موهاتو رنگ کن لباسای باز بپوش واسه خودش و البته خودت. لباس باز بپوشی ایرادای اندامت رو میبینی میری ورزش می کنی یا می گی برم ورزش نمی گه نه می گه بذار بره خوش اندام شه واسه خودمه دیگه. می فهمی منظورم رو.

    17 - یه راه تخلیه هیجان و عصبانیت قبل از تبدیل شدن به پرخاش بازی و کاردستیه. بازی سه نفره انجام بدید بذار توی بازی ببرتت و عقده هاش کم شه. دخترت هم کیف می کنه. بشینید سه تایی برای دخترت بادباک درست کنید. من بابام این کار رو می کرد و توی ذهنم مونده و خاطره شده واسم.

    در کل فکر می کنم بخشی از مشکلاتت ناشی از حسادت مادرشوهرت به خانوادته. هرجایی که خانواده دختر متهم و موضوع دعوا بودن پای یه مادرشوهر در میون بوده منم تجربه اش رو داشتم باهاش مبارزه کردم راه حل من برای شما جواب نمی ده چون موقعیت ها فرق می کنه ولی 50 درصد مشکلاتم قبل ازدواج به دلیل حسادت مادرشوهرم به مادرم بود که می خواست دخترش رو بچزونه. هرچند توی این جنگ فعلا من آرامش خودم رو دارم.و البته خانوادم

    می خوام بگم من رو هوا حرف نزدم و دقیقا می فهمم دشمنی آدمایی که بهشون خوبی می کنی چیه. اما تو مسئول رفتار و برداشت کسی نیستی خوبی کردی چون خودت خوبی. بعد از اینم که ازدواج نمی کنی پس واسه آینده دخترت و آرامش خودت بجنگ. انقدر به ریز نوشتم که سه صفحه شد خودم خسته شدم از نوشتن وای به حال تو که میخوای بخونی اما واقعا امیدوارم کمکت کنه و دخترت ارزش جنگیدن داره. شوهرت رو به راحتی به مادرش نسپار. تو برای این زندگی زحمت کشیدی و الان وقتشه آرامش سه تایی رو مدیریت کنی. مادرش مسلما نقطه ضعفهایی داره که شوهرت رو عصبی کنه سعی کن با تحلیل اونا و کمرنگ کردنش در خودت شوهرت رو بکشونی سمت خودت.

    موفق و پیروز باشی دوست خوبم.

  12. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    maadar (یکشنبه 01 مرداد 96), آرام 10 (یکشنبه 25 تیر 96)

  13. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    31
    Array
    ممنون مريم عزيز كه اين همه وقت گذاشتي خيلي خيلي ممنون
    تمام گفته هاي شما درسته و الان كه دقت ميكنم شما راست ميگي و من خيلي بايد روي خودم كار كنم
    من از اون دسته ادما ويستم كه خوشي بزنه زيره دلم و بخوام طلاق بگيرم يا از مشكلات فرار كنم

    مطالبت برام مفيد بود كاش بتونم اين تغييرات براي هميشه روي خودم اعمال كنم نه مقطعي. ايراد بزرگ من اين كه خودم تغيير ميدم ولي تا يه مشكلي پيش مياد خودم ميبازم و ميشم ادم سابق. كاش بتونم ثابت قدم باشم.

    بازم ممنون ار توجهت و انرژي كه گذاشتي

  14. 2 کاربر از پست مفید negad تشکرکرده اند .

    maryam.mim (یکشنبه 25 تیر 96), آرام 10 (یکشنبه 25 تیر 96)

  15. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام عزیزم

    در مورد اونم راه حل هست. معلومه که یه شبه عوض نمی شی . خود منم که سعی می کنم این کارها رو انجام بدم بعضی وقتها یادم می ره می شم اون مریم ناراحت و ناشکر و ناراضی قدیم اما یه کاری کردم. هر وقت یادم رفت و اشتباه کردم یه نمره منفی برای خودم یادداشت کردم. من یه تقویم دارم توی اون روز علامت ضربدر می زدم. یکساله دارم این کارو می کنم قبلا از 30 روز 23 روز عصبی می شدم و با همسرم جرو بحث داشتیم . علاوه بر حل مشکلاتم و واکندن سنگم با خودش و خانوادش بحثهامون کمتر شد و خودمم تلاش کردم حرفهای مشاور و چیزهایی که یاد گرفتم رو به کار ببرم الان می دونی توی تقویمم به جای 23 تا منفی چندتا می خوره ؟ 2 تا اونم قبل از عادت ماهانمه به خاطر تغییر هورمونام و شوهرمو مقصر ناراحتیم نمی دونم.

    پس به خودت مثبت و منفی بده و سخت نگیر قرار نیست یه ماهه برای تمام عمر تغییر کنی. تغییر سخته خیلی مخصوصا برای ما که بالای 20 سال داریم اما فقط خودمون یواش یواش می تونیم ایجادش کنیم. از الان به دخترت یاد بده شاد باشه و خودش مسئول شادیش باشه و مهارت ارتباطی با مردها رو از الان کتاب بخون و بهش یاد بده بذار سختیهای تورو نکشه.

    هروقت دعوا شد بگو برای این ماه بسه دوباره تلاش کن که نشه. اگر شد مشکلات خودت رو بنویس و بعد حرفهای شوهرت رو فراموش کن از اول شروع کن. من مطمئنم دعواهای هر هفته ات با هشیاری خودت می شه ماهی یه بار بعد دوماهی یه بار یعد به ترتیب کمتر وکمتر می شه. وقتی اینجوری شد به خودت و شوهرت جایزه بده. (یه رابطه خوب و رمانتیک مثلا).

    بعضی از مشکلاتت رو بنویس یا رمز بذار یا به صورت نقاشی با دختر بچسبون به یخچال مثلا خودتو بکش که داری در بطری باز می کنی بعد یادت می افته زنانگی ات کم نشه و از شوهرت کمک بخوای. خودت خلاقیت داشته باش و انقدر تکرار کن که مشکلت حل شه.

    زندگی خیلی از ماها جنگ با خانواده همسره چون فکر می کنن بچه هاشون رو ازشون گرفتیم و حسادت ها و کمبودهایی دارن که با دیدن عروس جوان وزیبا به جوش می آد و شاید نا خودآگاه بخوان اذیت کنن. اینا دست خودشون نیست. و تو هم نباید زندگیتو که عملا باعث حسادت بقیه شده (حتما خوبیهایی داره که حسادت ها رو برانگیخته) دو دستی تقدیمشون کنی.
    شمشیر رو از رو بستن و طلاق فایده ای نداره فقط با محبت ، رابطه زناشویی و گرم کردن زندگیت می تونی شوهرت رو از اشتباه و دهن بینی در بیاری. خاله زنک شو چه اشکالی بشینین با شوهرت صحبت کنید. حتی صحبتهای از نظر تو بی ارزش. بذار تو رو رفیق خودش بدونه. مثل دوست صمیمی. اشکالاتش رو نمی خواد منطقی بهش بگی بذار همونی که هست خوش باشه اینجوری توام آرامش داری و کشمکش به وجود نمی آد.

    پس به خودت نمره بده و یه راهی پیدا کن مدام یاد آوری کنی. فعلا تو عصبانیتش برو تو اتاق هندزفری بذار تا ناسزاهاش رو نشنوی . اون الان یه ادم دیگست . شاید مامانشه. با محبت و گرمی بیارش سمت خودش. و بهش یادآوری کن چقدر خود سه سال پیشش رو دوست داری. مثلا بگی یادته قبلانا این کار رو می کردی... وااای قند تو دلم آب می شد.

    شکستن غرورت برای ابراز علاقه به شوهرت نه تنها ایراد نداره بلکه عااالیه و نشونه بزرگی توئه اینو مامانم بهم یاد داد با اینکه خودش تو این قضیه ضعف داشت.

    موفق باشی دوست عزیزم

  16. 2 کاربر از پست مفید maryam.mim تشکرکرده اند .

    maadar (یکشنبه 01 مرداد 96), آرام 10 (یکشنبه 25 تیر 96)

  17. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 مهر 97 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1392-7-30
    نوشته ها
    154
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 125 در 66 پست

    Rep Power
    31
    Array
    مريم جان چند روز به تمام گفته هات فكر ميكنم سعي ميكنم رفتارم تغيير بدم ولي متاسفانه وقتي ميبينم مشكلات ما خيلي عميقتر از اين حرفاست ميبينم نبود اعتماد و صداقت خيلي اذيتم ميكنه نميدونم چرا با هر مشكلي كه پيش مياد يا يه رفتار نادرست يكي نشسته تو مغزم ميگه ديدي ديدي آخرشم درست بشو نيست ديدي تو چاره اي جز جدايي نداري و اين افكار اينكه يكي تو روحم و واقعا اذيتم ميكنه حسوديم ميشه به همه اونايي كه با شوهراشون صميمي هستن و يه ارتباط صادقانه دارن.

    واي صداقت شوهر من فقط برا خانوادش. وقتي زنگ ميزنم ميگه بيرونم و كار دارم هر چقدرهم بپرسم اين بيرون كجاست كجاي اين شهر اصلا نميگه ولي يكم بعد مادرش زنگ بزنه با جزئيات كامل بهش توضيح ميده در مورد كارش پولش يك كلمه با من حرف نميزنه ولي با اونا همش تو مشورت.

    ديروز خيلي صميمانه و به قول آقاي باغبان تو تايپيك تولد آرزوها يه گفتگو عاطفي با هم ميكرديم و تو اون متوجه شدم اصلا نميخواد از اين خونه بريم جاي ديگه چون معتقد هنوز زمانش نرسيده و حالا حالا ها اينجاييم با همين وضع خانوادش كه فضوليشون حالم بهم ميزنه.

    يه حسي درونم ميگه اين زندگي من درست بشو نيست و موندن تو اين رابطه حماقت.

    الان ١٠ روزه نرفتم خونه مادرم و دلم براشون تنگ شده وقتي ميگم ميگه نه نميخواد بري ١٠٠١ بهانه مياره آخه تا كي😔😔😔
    اصلا از زندگيم از ازدواجم و از رابطم و از خودم راضي نيستم اصلا 😢😢😢


    كمكم كنين خيلي تنهام

  18. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیزم

    می دونم خیلی سخته ولی می دونمم مثل خود من کم طاقتی . بهت گفتم عزیزم یه روز دوز یه هفته ای درست نمی شه. این زندگی زمان برده به اینجا رسیده و زمان می بره درست شه؟

    یه سوال ازت می پرسم ؟ هنوز شوهرت رو دوست داری؟ وقتی نیست دلت براش تنگ می شه؟ دوست داری بهت توجه کنه؟ وقتی بیرونی بهش فکر می کنی؟ وقتی به اوایل آشناییتون فکر می کنی لبخند کوچیک می زنی ؟ وقتی به اولین ابراز علاقه شوهرت فکر می کنی قند تو دلت آب می شه ؟ عکسای عروسیت رو چندبار نگاه می کنی؟ اگر جواب یکی از این سوالا مثبته یعنی این زندگی ارزش جنگیدن و درست کردن داره. موقع ازدواج پیمان می بندی توی سختی و خوشی با شوهرت باشی. الان چرا حسودی می کنی به رابطه بقیه. به جای حسادت ببین چه جوری با شوهرشون رفتار می کنن. تحلیل کن ببین تفاوتشون با تو چیه؟

    مطمئنا می گی با عشوه حرف می زنن یا نه خیلی راحتن . خوب این راحتی دست خودته. تو باعث شدی شوهرت دور شه ازت حالا می تونه این باعث شدن در حد یه ابسیلون توی رفتارت بوده باشه یا می تونه یه رفتار خیلی مداوم و دور کننده. می خوام بگم می تونی تغییرش بدی. می تونی تو دوست شوهرت باشی. باید به حرفهاش گوش بدی و تو ذوقش نزنی. باید تعریف کنی ازش. وقتی چیزی رو برات تعریف می کنه با اینکه می دونی مقصره اما خودت رو تو تیم اون ببینی و از نگاه اون به قضیه نگاه کنی. بعدش بگی شایدم اینجوری بشه برداشت کردهاااا. متوجه می شی منظورم چیه. لحن حرف زدن ، رفتار ، زبان بدنت همه ی اینا حستو منتقل می کنه تو تا زمانی که حس انزجار از شوهرت و خانوادش نشون بدی اوضاع همینه اون دور و دورتر می شه و به خانوادش نزدیک و نزدیکتر. می فهمم عصبانی هستی ناراحتی دلتنگی. با شوهرت صحبت کن . رفتار جراتمندانه رو بخون . نه التماس کن نه پرخاشگری نه تحمل. بگو ازش می خوای مشکلت رو حل کنه. بهش بگو از یه طرف برات خیلی مهمه و نمی خوای خم به ابروش بیاد از یه طرف دلم لک زده واسه خانوادم. بگواز یه طرف دوست دارم صدای خنده هات بپیچه تو خونمون از یه طرف دلم نا آرومه. بهش بگو فقط دارم باهات درد و دل می کنم تو پیشنهاد بده چیکار کنم مثل دو تا دوست.

    تو تا وقتی که خودت رو دوستش ندونی اونم نمی دونه. پس باهاش دوست شو. نمی گم ببخشش یا رفتارای زشتشو فراموش کن اما فکر کن دوست صمیمی اته نه شوهرت. باهاش درد و دل کن گریه کن اصلا جلوی خودت رو نگیر خودت باش. فقط بهش نگو اون مقصره بهش بگو بهش حق می دی اما توام داری زجر می کشی. فقط از احساس خودت حرف بزن. مطمئن باش بهش فکر می کنه و اجازه می ده.

    کلید حل مشکلاتت اینه که باهاش دوست باشی و درد و دل کنی . معلم نباشی. غر نزنی و اینکه عجول نباش خیلی عجولی عزیزم. بازم میگم مقایسه نکن خواهش می کنم. حسادت زندگی ها رو نابود می کنه. اگه دختری دورو برت هست که باعث حسادتت می شه یه مدت نبینش یا ازش خبر نگیر . توی صفحات مجازی بلوکش کن و تمرکزت رو بذار روی درست کردن زندگیت.

    موفق باشی


 
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. خیلی دیر شد ولی تموم شد و الان من موندم یه دنیا افسوس
    توسط sahar1364 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 27
    آخرين نوشته: دوشنبه 24 فروردین 94, 10:53
  2. خوشی های امروز و اینجا، به افسوس بسیار فردا نیرزد
    توسط مدیرهمدردی در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 15 اردیبهشت 92, 21:50
  3. من شدیدا افسوس می خورم
    توسط omidvar در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 52
    آخرين نوشته: دوشنبه 17 خرداد 89, 10:52
  4. در دام افسوس
    توسط m.mouod در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 16 تیر 88, 06:19
  5. جاسوس شبكه
    توسط meme در انجمن کامپیوتر و اینترنت
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 مرداد 87, 10:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.