چون دکمه تشکر نبود نتونستم تشکر کنم ولی من هم موافقم با حرف شب نمنوشته اصلی توسط شب نم
تشکرشده 3,560 در 934 پست
چون دکمه تشکر نبود نتونستم تشکر کنم ولی من هم موافقم با حرف شب نمنوشته اصلی توسط شب نم
نیلا (یکشنبه 13 آذر 90)
تشکرشده 386 در 151 پست
من هم همینطور موافقمنوشته اصلی توسط سابینا
راستی چرا دکمه تشکر حذف شده
mta (دوشنبه 14 آذر 90)
تشکرشده 209 در 78 پست
الان که مدتی از اون قضیه گذشته و روابط ما به حالت سابق برگشته . خودش گله می کرد که تو انطور که باید دوستم نداری . همانطور که گفتم ایشون توی یک شهر دیگه کار می کنن و منم دانشجو هستم . ایشون انتظار دارن چون نامزد هستیم هر وقت خواستن من همه چی رو ول کنم و برم پیششون ! در حالیکه من نمی تونم وسط ترمم درسمو رها کنم .
در مورد اینکه گفته دوست باشیم هم عملش با حرفش تناقض داره ، چون اخیرا بخاطر رفتارهای زننده یکی از دانشجویان ایرانی همکلاسی ام ( که متاسفانه من براش تعریف کردم !) کلی سرم داد و بیداد کرد و آخرش کلی پشیمون شد . چطور چنین آدمی می خواد با هم دوست معمولی باشیم ؟ اگه احساسی نداره چرا اینطوری عکس العمل نشون میده ؟البته من اون آدمو سر جاش نشوندم ولی نتونستم جلوی زبونمو بگیرم چون همیشه همه چیزو بهش می گم و قصدم درد و دل بود بیشتر اما ایشون فکر کرده می خوام تحریکش کنم و بگم که من خیلی خاطر خواه دارم ! (واقعا مسخرست!)
هنوز ۱۰۰٪ مطمئن نیستم که واقعا دوستم داره یا نه و می خوام در دیدار بعدی که می رم پیشش و قبل شروع شدن تزم تکلیفمو روشن کنم و ببینم چه احساسی بهم داره
حدس می زنم از ازدواج کردن و مسئولیت می ترسه و گاهی که بهش فشار میاد اینطوری بروز میده و در واقع شک و تردید داره . و متاسفانه این دوری منم سرد کرده ! البته از فکر جدا شدن ازش خیلی می ترسم ولی حدس می زنم این فقط بخاطر عادتیه که بهم داریم و با گذشت زمان از بین می ره . بنابرین می خوام منطقی تصمیم بگیرم .
و اگه قرار بشه جدا بشیم در آینده به صلاح هست که دوست بمونیم ؟
ایشون بهم گفت که من جزو عزیز ترین دوستاشم و اینکه دوست براش از نامزد بالاتره ! این منو خیلی خوشحال کرد (من هم دوست دارم همسرم اول بهترین دوستم باشه بعد همسرم) یه جورایی خواسته که در صورت جدایی همیشه دوست بمونیم و از حال هم با خبر باشیم در حالیکه من اعلام کردم هرگز همچین کاری نمی کنم ! این رو چطور تفسیر می کنید ؟
اینم بگم الان اصلا حرف جدایی بینمون نیست و روابطمون با توجه به اینکه به زودی من می رم پیشش خیلی هم خوبه اما من می خوام کم کم تصمیم درستی بگیرم
مرسی دوستای گلم
melisaa (شنبه 19 آذر 90)
تشکرشده 554 در 162 پست
سلام ملیسای عزیز
دوست عزیزم در فرهنگ لغت رابطه ی زن و مرد جمله ی مدتی زمان می خوام تا فکر کنم یعنی.....>
1- من دارم بهترین راه را بررسی می کنم برای کنار گذاشتن تو
2-من دارم بررسی می کنم انتخاب هایم را ...انتخاب بهتر که پیدا شد بعد جراتمندانه تر کنارت می گذارم
3- من تو را نمی خواهم اما عذاب وجدان دارد خفه ام می کند خودت یک بهانه دستم بده!
4- دلم را زدی ...به همین سادگی
خوب عزیز دلم می گویی شک داری که دوستت دارد یا نه....شک تنها حقیقت است...عشق چیزی ست که از صد فرسخی می شود حسش کرد...و وقتی حسش نمی کنی یعنی نیست...
دوست ماندن شما معنایی ندارد...شما به هدف آشنایی قبل از ازدواج با ایشان نامزد بودی که نشد و به ازدواج نمی رسد احتمالا ...خوب پس کسی که بعد از شناخت از شما به این نتیجه رسیده که برای یک عمر زندگی اش نمی خواهد کنارش بمانی دوست خوبی هم نخواهد بود...
الان برود بهتر است تا بعد از اینکه شناسنامه ات را سیاه کرد...کسی که رفتنی ست هرچه زودتر برود بهتر است...و اینکه خودت را گول نزنی بهترین کمک است به خودت و خدا را شکر کن که الان این اتفاق افتاد نه بعد از ازدواج ...
هم پرواز (دوشنبه 14 آذر 90)
تشکرشده 4,874 در 1,141 پست
نوشته اصلی توسط maryamp
واقعا آفرين به مريم كه اينجوري تحليل كرده.به قسمتايي كه بزرگ كردم دقت كن.
راستي با خانوادت در ميون گذاشتي؟ نظر شون چيه؟
عزيزم حرف همه يكيه،پس سعي كن بر اساس عقلت تصميم بگيري
گلنوش67 (جمعه 18 آذر 90)
تشکرشده 209 در 78 پست
هنوز به خانوادم نگفتم چون نخواستم بی خودی نگران شن ولی اگه همینطور پیش بره شاید مجبور بشم بگم ):
نامزدم معتقده عشق وجود نداره ! و من هم اصلا نمی تونم بگم که عاشقش هستم .
من هر وقت می خوام جدیدا راجب این مسائلی که پیش اومده باهاش حرف بزنم ناراحت میشه و اصلا حال و حوصله شنیدن نداره و میگه فراموشش کن ! انگار خودت دوست داری هم منو عذاب بدی و هم خودتو ! (میگه تو خودآزاری داری)
وقتی رفتم پیشش حتما باهم در این رابطه حرف می زنیم فقط امیدوارم اونجا هم منطقم حرف اول رو بزنه نه احساساتم . (اصلا حتی دیگه مطمئن نیستم که رفتنم پیش اون درست باشه!)
melisaa (شنبه 19 آذر 90)
تشکرشده 4,874 در 1,141 پست
كاش زودتر بقيه دوستان هم بيان نظر بدننوشته اصلی توسط melisaa
گلنوش67 (دوشنبه 14 آذر 90)
تشکرشده 209 در 78 پست
تعطیلات کریسمس داره نزدیک میشه و قراره برم پیشش اما هنوز دو دلم . از یه طرف می گم انقدر برام مهم هست که حتی اگه قرار به بهم زدن باشه برم و از نزدیک باهاش صحبت کنم ، انقدرو دیگه بهم بدهکاریم اما از یه طرفم می گم چرا برم دیدنش ؟ اینطوری چون دورم راحت تر با مسئله کنار میام و تصمیم منطقی و بدور از احساسات می گیرم .
کمکم کنین ؟ باید چیکار کنم ؟ بهتره برم یا نه ؟
تشکرشده 476 در 164 پست
عزيزم به نظر منم اگه نامزد شما قطعا قصد جدايي نداشته باشه ،حد اقل دودل هست.... ميدوني من اينجوري حس ميكنم كه شما خيلي به ايشون وابسته اي و زيادي از حال و احوالاتش خبر ميگيري ولي ايشون اينطور نيستن و اين زياد سراغ گرفتن شما شايد با اخلاقيات ايشون جور در نمياد و شايدم برعكسه و شما كم ازش خبر ميگيري يا حرفاتون تكراريه و در كل به نظر منم ايشون كلافه هستن و احتمالا حس عشق و علاقه شون به شما در اون حدي نيست كه به خاطر شما و محدوديت هايي كه در اثر ازدواج با شما براش پيش مياد، از آينده ي بهتري كه بدون شما براش وجود داره چشم پوشي كنه
و قطعا هم دوري شما در اين قضيه بي تاثير نبوده
ببين عزيزم منم گاهي به خاطر دوري از به اصطلاح نامزدم و كم شدن رابطم با اون و تكراري شدن حرفها و .... وقتي كه حسابي كلافه ميشم دلم ميخواد چندروز تنها باشم به نظرم نزدن حرف بهتر از زدن حرفهاي تكراريه!!! ميگم رابطه يا نباشه يا اگه هست درست باشه حوصله اين دوري هارو ندارم ، حوصله حرفاي تكراري رو ندارم..... من ايشون رو خيلي دوست دارم ولي اصلا وابسته شون نيستم و اگه كارمون در نهايت به جدايي كشيد آمادگي جدايي رو دارم ولي جدايي رو نميخوام .... شايد يه مدتي به جدايي نياز داشته باشم ولي هيچ موقع بهش نميگم بيا جدا شيم و جدايي كامل رو نميخوام چون از انتخابم مطمئنم و فقط اين شرايط دوري و بلاتكليفيم هستش كه موجب ميشه گاهي كلافه شم و نياز به تنهايي داشته باشم تا اوضاعمون يه كم بهتر بشه ابه خاطر اينكه ميگم شايد نامزد شما هم از دوريتون آزار ميبينه !!! شما چند سال ديگه درستون تموم ميشه؟ تا چند مدت ديگه قراره اينجوري جدا از هم باشين و كي قرار بود ازدواج كنين؟؟؟؟ آيا به خاطر شناخت و علاقه تون بهم بود كه نامزد كردين يا به خاطر اينكه فقط توي كشور غريب با هم بودين و نميخواستين تنها باشين يا به خاطر صلاح يا ....
در كل اين رو ميتونم بگم كه شما عاشق هم نيستين ( همونطور كه خودتون ميگين) و كسي كه عاشق نيست احساسي عمل نميكنه و اگه رابطه به صلاحش نباشه تمومش ميكنه
حالا هم سه حالت داره
1) نامزد شما واقعا شمارو ميخواد ولي دوري از شما و رفتار شما يا چيزهاي ديگه موجب ميشه كه ايشون حرف از جدايي بزنن و شايد واقعا جدايي رو نميخوان ولي يه مدت كوتاه بهش نياز دارن
2) دودل هستن و دارن شرايط رو بررسي ميكنن از يه طرف بودن با شما رو دوست داره و دوستتون داره و از طرفي آينده بي شما براش بهتره و الان دودل هستش و هنوز نميتونه تصميم بگيره كه چيكار كنه واسه همين گاهي بهتون ميگه بيا دوست باشيم ولي گاهي اصلا به روي خودش نمياره كه اصلا از جدايي حرف زده و رفتارهاش دوگانه است
3) فهميده كه اشتباه كرده و ميخواد جداشه ولي نميدونه چه طوري بگه يا چيكار كنه كه شما ناراحت نشين
عزيزم به نظر من هر سه تاي اين احتمال وجود داره....
خوب منم گاهي احساسات نامزد شمارو تجربه ميكنم ولي هيچ موقع بهش نميگم كه بياد كلا از هم جدا شيم و دوست بمونيم و اينكه ايشون ميگن بيا دوست بمونيم شايد نشون دهنده اين باشه كه ايشون يا مورد 2 هستن يا مورد 3 !!!!! هر كدوم از اين سه مورد هم باشه بازم يعني اينكه نامزد شما هنوز آمادگي ازدواج رو نداره و براش زوده و درست يا نادرست يه كم عجله كردين
بنظرم بهتره حتي براي آخرين بار هم كه شده شما برين پيشش و بعد تصميم بگيرين... اين نظر منه... چون تصميم گيري يك طرفه و تلفني درست نيست و بهتره از نزديك هم ديگه رو ببينين و حضوري حرف بزنين و بعد تصميم بگيرين
شما هم اگه رفتي پيشش هرچي حرف داري ، هرچي شك داري و هر مشكلي كه داري رو بهش بگو و جوابهاي قطعي ازش بگير تا ديگه هيچ شك و شبهه اي به جا نمونه
حنان (جمعه 18 آذر 90)
تشکرشده 209 در 78 پست
مرسی حنان جون از راهنماییت ، خودمم فکر می کنم برم بهتره اما از یک طرف رفتارهاشو که می بینم دودل می شم . می گم نکنه سست بشم و نتونم تصمیم درستی بگیرم. می دونی همش یه حس بدی بهم میگه نرو !
از طرفی دلم نمی خواد به مامانم هم بگم با اینکه می دونم خیلی راهنماییم میکنه اما کلی ناراحت می شه هنوز چند هفته هم از فوت خالش نگذشته و مامان و مامان بزرگم کلا خیلی ناراحت هستن و اوضاع خوبی ندارن .
حس می کنم نامزدم دپرس هم شده ! از ۷-۸ صبح میره سر کار تا ۷-۸ شب و شاید این هم بی تاثیر نباشه ...
جدیدا من هم انقدر گرفتارم که خودمم ساعت ۷-۸ می رسم خونه و سعی می کنم سراغی ازش نگیرم ، اتفاقا دیروز خودش بهم زنگ زد و گفت کجایی ... ولی خیلی مغروره نمی گه دلم تنگ شده . منم سعی می کنم بی اعتنا باشم . پارسال به قدر کافی از کار و زندگیمو همه چی زدم ، نتیجه اش این شده ... دیگه مثل قبل رفتار نمی کنم .
همدیگرو دوست داشتیم که نامزد شدیم اون موقع به نظر درست میومد . مشکل از اونجا شروع شد که اون درسش تموم شد و توی یه شهر دیگه کار پیدا کرد و گفت می خوام برم . منم دیدم راست می گه تا کی بیکار بمونه . ویزاشو چیکار کنه ، گفتم نهایتا یه چند وقتی میره و بعد منم میرم پیشش اما الان قضیه فرق کرده ، دوری جفتمونو سرد کرده . من دیگه مثل پارسال واسه رسیدن به اون خودمو نمی کشم وقتی می بینم برخودش اینطوریه . می گم چرا من بایدبزنم از درسم . و جالب اینه که اون هم ناراحت میشه وقتی می بینه دیگه مثل قبل واسه رسیدن بهش پرپر نمی زنم ! چه انتظاری داره واقعا ؟!
حوصله ندارم با آدمی که همش دپرسه حرف بزنم، خلق خوشمو و شادیم با حرف زدن باهاش زایل میشه ، اعصابم خورد میشه. آدمی که فوق العاده مغروره و فکر می کنه اگه نباشه آسمون به زمین میاد ! آدمی که همش از من انتظار داره که به سازش برقصم . حس می کنم دیگه نمی شناسمش
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)