به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 21
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 دی 92 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    579
    سطح
    11
    Points: 579, Level: 11
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون ارم جان از نظر و پیشنهادت.
    عزیزم چون چند تا تازه عروس تو جمع بود من ازش پرسیدم از بین اونا نظرشو در مورد چهره میخوام بدونم اون هم با مهربونی و لوس کردنم پرسیدم نه رسمی و خشک. درضمن ما هنوز سر زندگیمون نرفتیم که بعد مهمونی تو خونه ازش میپرسیدم.
    کلا یکی از بزرگترین مشکلاتش غرور بیش از حدشه که با اینکه میدونم نظر واقعی و تو فکرش چیه، ولی هیچوقت دوست نداره به زبون بیاره و پررنگ بشه ویژگیهای مثبتم چه زیبایی چه تحصیل چه کار چه خوانواده و ...، ولی کوچکترین عیبی رو زودی پیدا میکنه و پررنگش میکنه. انگار میخواد اعتماد بنفسمو ازم بگیره . ولی این خصوصیت در مورد خودش کاملا عکسه. یه کار کوچیک یا یه ویژگی مثبتشو که برا من ممکنه خیلی بی اهمیت باشه رو انقد بزرگ نشون میده که انگار شاهکاره. کلا خونوادگی اینطورن، همش میخوان به زور و با دروغ و تجزیه تحلیل بی منطق، دیگران رو کوچیک نشون بدن تا کوچیکی خودشون به چشم کسی نیاد!!!
    بخدا من اصلن نمیخام تعریف بیجا بشنوم، فقط میخوام واقعیتارو ببینه و بگه تا اعتمادبنفسم گرفته نشه.
    تحمل این رفتارا و طرز برخورد باهاش واقعا برام سخته

  2. کاربر روبرو از پست مفید bita65 تشکرکرده است .

    Eram (دوشنبه 28 مرداد 92)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 دی 92 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    579
    سطح
    11
    Points: 579, Level: 11
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان.
    مشکل من همچنان زیادتر میشه.امروز یه اتفاق بد واسم افتاد.
    بخاطر اینکه نامزدم به پیشنهاد منباهام قرار گذاشت بعد مدتها، و چون خودش ظاهرا دلش نمیخواست و میخواست طفره بره به هر صورت، ولی نشد، به بهانه دیر رسیدنم سر تایم مقرر،با اینکه میدونم خودشم دیر رسیده بود و ولی اعتراف نکرد،از همون اول که منو دید شروع کرد به بدوبیراه گفتن و عصبانی شدن سرم تا بهونه بشه واسه اینکه بیرون نریم و منو برسونه خونه . من که ازش پرسیدم دلیلت واسه این رفتارا چیه، از دهنش پرید یدفه که چون با تو قرار گذاشتم و تو خواستی.خلاصه کار به دعوای شدید و توهین به خونواده هاکشید تو ماشین و منم تو اتوبان در ماشینو باز کردم و خودمو پرت کردم پایین و البته سرعتش زیادنبود و وسط خیابون نیفتادم ولی لباس و دستم آسیب دیدن. هر چی گفتم منو ببر خونه اونموقع نبرد چون میترسید خونوادم منو با اونوضع ببینن و براش بد شه. هیچ دلداری قابل توجهی نداد و حرفای تکراریه قبلیشو ادامه داد. بعد که از گریه ی یسره ساکت شدم گفت ببرمت خونه و من گفتم که تا عصر باهم باشیم که بازم اونجاهم برا من کاری نکردو دریغ از یه محبت و معذرت و قبول کار اشتباهش.
    فهمیدم خیلی میترسید که به خونوادم بگم وقتی زنگ زد فهمید نگفتم خوشحال شده بود البته مستقیما نگفتو تو ماشین آهنگ مورد علاقشو که اسم یدختر داره رو گوش داد! (اسم دختر مورد علاقش) .
    میدونستم اگه بگم اون جز عصبانیت بابام و بدبیراه گفتن بهش و درخواست جدایی و از طرف شوهرم هم انکار حرفا و رفتار خودش کاری نداره و موضوعو با دروغ انکار میکنه. ولی اگرم نگم میترسم باعث ادامه بدیاش و دست پیش گرفتن واسه تعریف به دیگرون و مقصر و مشکل دار بودن من بشه که احتمالش زیاده.
    حالا چنتا سوال دارم
    1-بنظرتون چه دلایلی وجود داره که دوست نداره نامزدم باهام قرار بذاره و بریم بیرون؟البته خودم بیشر دلیل مالی و ترس ازخرج میدونم
    2-آیا این جریانو به خونوادم بگم و من و خونوادم چه عکس العملی بهتره انجام بدن با این اتفاق؟ مادرم تماس بگیره باهاش؟ اگه آره چی بگه؟

    - - - Updated - - -

    خواهش میکنم کمکم کنید. فکرم کار نمیکنه دیگه.زودتر اگه قراره کاری کنم باید کنم

    - - - Updated - - -

    خواهش میکنم کمکم کنید. فکرم کار نمیکنه دیگه.زودتر اگه قراره کاری کنم باید کنم
    ویرایش توسط bita65 : یکشنبه 27 مرداد 92 در ساعت 22:26

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 دی 92 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    579
    سطح
    11
    Points: 579, Level: 11
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ب

  5. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 آذر 92 [ 18:47]
    تاریخ عضویت
    1392-5-28
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    293
    سطح
    5
    Points: 293, Level: 5
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 7
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    85

    تشکرشده 55 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بیتای عزیز. امیدوارم این چیزایی که میگی هی وقت دیگه تو زندگی مشترکت تکرار نشه!! چند نکته هست که من خودم تو زندگی مشترکم تجربه کردم و به نظرم مفید بوده.1- مشکلت رو به طور مستقیم به شوهرت بگو. سعی نکن با زبان بدن مثل گریه، پرت کردن از ماشین، التماس، بی تفاوتی و ... ناراحتی تو نشون بدی چون اصلا آقایون در فهم زبان بدن خیلی بی سوادن!! پس هر موقع از هر چیزی حتی کوچکترین چیز ناراحت میشی بهش بگو.
    2- سعی کن مشکلت رو بین خودت و شوهرت حل کنی و قضیه رو به خانواده ها نکشونی چون اونا هم پدر و مادرن و دوست ندارن ناراحتی دختر یا پسرشون رو ببینن و قضاوت نادرستی می کنن.
    3- چرا با خانواده همسرت مثل خودشون برخورد نمیکنی؟ هر مادری دوست داره از پسرش تعریف کنن. تا حالا از خوبیهای شوهرت و اینکه چقدر از ازدواج باهاش خوشحالی به مادر شوهر البته در غیاب شوهرت چیزی گفتی؟
    4- گاهی لازمه برای داشتن بعضی چیزها یه چیزایی رو از دست بدی. بهت پیشنهاد می کنم به شوهرت بگو به مادرش بیشتر احترام بذاره، کمکش کنه!! برای خونه خرید کنه!! ممکنه تعجب کنی ولی مادر شوهرت از همین میترسه که تو باعث بشی پسرش دیگه بهش توجه نکنه پس تو بر عکس به شوهرت بگو با مادر و پدرش درست برخورد کنه و ... البته بهتره اینها از ته دل باشه که شوهرت فکر نکنه داری نقش بازی میکنی.
    فعلا اینا رو یادم اومد که یه مقدارش از تجربیات خودم و یه مقدارش هم بنا به اقتضای رشته ام بود. شاد باشی.

  6. 2 کاربر از پست مفید paradise92 تشکرکرده اند .

    bita65 (دوشنبه 28 مرداد 92), Eram (دوشنبه 28 مرداد 92)

  7. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 03 [ 02:13]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    779
    امتیاز
    24,340
    سطح
    94
    Points: 24,340, Level: 94
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,325

    تشکرشده 1,636 در 592 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام بیتاخانوم.
    هردوتون راه اشتباهی رو انتخاب کردین چه همسرت که دست از غرور بیجاش برنمیداره و حداقل نیازهای همسرش که محبت و توجهه دریغ کرده و هم شما که برای جلب توجه همسرتون خودتونو از ماشین پرت کردی پایین(دیگه ازین کارها نکن جون هم خطرناکه هم بچه گانه هست و هم بی فایده.)
    اگه انقدر نیاز به تعریف داره از خوبیاش تعریف کن ولی تعریف واقعی.باید با سیاست رفتارکنی و از رفتارهای بچگانه دست برداری.
    یه سوال داشتم اینکه وقتی گفت چرا دیر کردی چی گفتی؟؟ ازش به خاطر تاخیرت عذرخواهی کردی؟اگه آره چطوری؟

  8. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    paradise92 (دوشنبه 28 مرداد 92)

  9. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 دی 92 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    579
    سطح
    11
    Points: 579, Level: 11
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی پردیس جان، خونوادش انقد بهم بدی کردن و خودش انقد بهشون داره خوبی میکنه که با ظاهرسازیم نمیتونم بگم که غم مادرتو بخور و هواشو داشته باش.
    ارم جان، دلیل تاخیرمو بهش توضیح دادم ولی عذر خواهی نکردم. چون دلیلم واقعا موجه بود ولی اون میخواست در هر صورت کار خودشو کنه. اگرم من سر وقت میرسیدم، اون دیر میکرد تا من یچیزی بگم که بهونه باشه واسش.
    خیلی ازم پنهان کاری میکنه، اصلا بهم حرف دلشو نمیزنه که چرا اینطور شده و ازم چی میخواد و برنامش چیه. جلوی من همچین با خونوادش تلفنی با محبت و احترام حرف میزنه که انگار با معشوقش داره حرف میزنه.
    اصلا بهش اعتماد ندارم، همچیزو ازم پنهان میکنه و میگه من پنهانکارم و چیزایی که مربوط به خودمو خونوادمه به تو نمیگم و هرچیزی که تشخیص بدم مربوط به تو میشه میگم بهت.
    خیلی بی جنبست. اگه زیاد ازش تعریف کنم غرورش بیشتر میشه و دیگه خودشو از من خیلی بالاتر میبینه.
    خیلی خستم ازش. مامانم میگه دیگه جدا شو اون مرد زندگیت نمیشه.
    همه چیزو به خونوادش میگه. با ناراحتی من، خونوادش خوشحالن. هروقت مشکلی بین ما پیش میاد خوشحالی خواهرشو تو مطالب فیس بوکش حس میکنم. بنظرتون من نباید این موضوعو به خونواده ها میکشوندم تا راه برای دست پیش گرفتنش و روانی نشون دادن من به دیگران استفاده کنه؟
    بگید من باید چکارکنم. چه رفتاری باهاش داشته باشم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه نزنگم؟ دیگه نخام که همو ببینیم؟

  10. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 03 [ 02:13]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    779
    امتیاز
    24,340
    سطح
    94
    Points: 24,340, Level: 94
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,325

    تشکرشده 1,636 در 592 پست

    Rep Power
    0
    Array
    صبورباش و یکم سیاستمدارانه تر عمل کن.قرارنیست هر محبتی میکنی همون لحظه جواب بگیری صبرکن و سعی کن درمورد مشکلاتتون باهاش صحبت کنی.اگه بهونه تراشی کردو خواست بحث رو به انحراف بکشونه به روی خودت نیار.ساختن هر زندگی ای سختی داره و هیچکس بدون تلاش به زندگی موفق نمیرسه.
    ازش بپرس چرا رفتارت باهام عوض شده؟ شاید اون هم فک میکنه رفتارت باهاش عوض شده!!! فقط اجازه نده بحث هاتون به انحراف بکشه و دعوا پیش بیاد . گاهی وقتا با بزرگواری بگذر از تیکه هاش و سعی کن بحث رو جوری هدایت کنی که جواب بگیری. انقدر هم زودرنج نباش البته همه دخترا از جمله خود من هم زودرنجن. بهتره جای ناراحت شدن منطقی برخورد کنی.
    با حدث و گمان و ذهن خوانی بقیه هیچ اطلاعاتی دستگیرت نمیشه فقط روابط تیره تر میشه.
    شما هم جای اینکه منفعل عمل کنی و همه بتونن روی تو تاثیر منفی بذارن یکم فعال ترباش.انسان های منفعل به ندرت توی زندگی میتونن به خواسته هاشون برسن و حتی خواسته هاشونو ابراز کنن.مادرشوهر مثل مادره اگه دیدی 10 بار زنگ زدی و اون فقط یه بار زنگ زد بزار به پای بزرگتریش با زبون و برخورد خوب دلشون رو بدست بیار.مردها با زبون خوش نرم میشن. اگه رفتار جرئت مندانه و زبون خوش داشته باشی هم خودت از عزیزانت راضی میشی هم عزیزانت ازتو.
    لازم نیست به یکی ده بار زنگ بزنی کافیه فقط یک بار زنگ بزنی ولی روش تاثیر بداری.
    یکم شیرین زبونی و نازکردن و لوس کردن خودتو بیشتر یادبگیر. روزهایی که دختر عزیزدردونه بابا بودی کم کم فراموش کن.الان وقتشه برای خوشبختی و موفقیتت بجنگی.یادبگیر میشه بدون توقع محبت کرد...چون ماهم نیاز داریم محبت کنیم و هم محبت ببینیم.قدم هایی که به سمت همسرت برمیداری با حساب کتاب برندار با دلت بردار و با دلت ادامه بده.
    میدونم سخته ولی ممکنه حتی اگه طول بکشه یکم....
    موفق باشی

  11. کاربر روبرو از پست مفید Eram تشکرکرده است .

    bita65 (سه شنبه 29 مرداد 92)

  12. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 دی 92 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    579
    سطح
    11
    Points: 579, Level: 11
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از شوهرم خسته شدم. اتفاقای اونروز رو هروقت باهاش حرف میزنم یادآوری میکنه به بهونه اینکه ماشینم خراب شد و خرج کردم تقصیر توئه اونروز. بخدا دروغ میگه آخه من که با ماشینش کار نداشتم. جون من بخطر افتاد حال منو بد کرد اونوقت فقط بفکر ماشینشه و پولش و اونم الکی میندازه گردن من. نه بهم آرامش میده و فقط منو مقصر میدونه . با مهربونی باهاش حرف میزنم همش یچیزی میگه اعصابمو بهم بریزه . گله هم میکنم میگه تو برا من چیکارکردی که بهت آرامش بدم!!!!!!! خوشحالی و ناراحتیم کاملا وابسته به رفتار اونه ولی اون همیشه شاد و سرخوش و بی احساس وخودخواه که فقط خودش و منافع و خوشگذرونیه خودش براش مهمه. اصلا پشت و حامی و نگرانم نیست. هییییچ احساس مسئولیتی در قبال زنش نداره.
    بخدا دیگه نمیکشم، هرکی منو میبینه میگه چقد گرفته و لاغر شدی. رفتار درست چیه با این آدم؟؟؟؟
    ویرایش توسط bita65 : پنجشنبه 31 مرداد 92 در ساعت 14:36

  13. کاربر روبرو از پست مفید bita65 تشکرکرده است .

    Eram (پنجشنبه 31 مرداد 92)

  14. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 03 [ 02:13]
    تاریخ عضویت
    1391-7-15
    محل سکونت
    زیر باران
    نوشته ها
    779
    امتیاز
    24,340
    سطح
    94
    Points: 24,340, Level: 94
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class10000 Experience PointsOverdriveSocial
    تشکرها
    2,325

    تشکرشده 1,636 در 592 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نگران نباش خانومی مشکلتون حل میشه ...
    این نشون میده که خیلی باهم کلکل میکنین.اصلا این راه رو درپیش نگیر مهارت گفتگوت رو تقویت کن .یک کتابی ازتوی همین سایت پیداکردم خیلی زیبابود اسمش مهارت گفتگو برای همسران هست.حتما حتما بخونش.طبق این کتاب شما خیلی وارد چرخه های مخرب گفتگو میشین.درسته که همسرت اونطوری که میخوای نیست ولی عکس این قضیه هم صادقه.اگه بخوای برای تغییرخودت اقدام کنی مسلما نتایج بهتری میگیری.
    از همسرت بپرس کدوم رفتارت ناراحتش میکنه؟یا ازش بپرس دوس داره چه ویيژگی هایی رو در خودت ایجاد کنی؟ سعی کن بچگانه رفتار نکنی.که اون هم بچه گانه رفتار نکنه.شاید واقعا اون هم به اندازه تو از دستت دلگیره و نمیتونه محبت کنه؟؟؟مثل خودت. آدما محبت های زوری رو میفهمن.حس میکنم انقدر دلت ازون پره که نمیتونی یه محبت خالصانه و واقعی کنی.محبتت هم به این دلیله که خودت نیاز به محبتش داری.وسریعا با یه دعوا به خشم و نفرت بدل میشه.البته اگه درست احساستو بیان کرده باشم! اینا اسمش محبت نیست و اون هم احتمالا ازین موضوع ناراحته.
    چندتا سوال دارم اینکه
    -اگه یه هفته از هم دورباشین چی میگه؟ هیچ حس دلتنگی به سراغش نمیاد؟مثلا بهش بگی میخوام یه هفته تنها باشم درگیری ذهنی زیادی دارم این روزا که باید باهاش کناربیام یا حلش کنم.
    -تاحالا رفتاری داشتی که خیلی ذوق کنه؟خوشش بیاد؟قبل یا بعد ازدواج
    -تاحالا ازت خواسته ی شفافی داشته که انجام نداده باشی(درمورد رفتارت)؟
    موفق باشی

    - - - Updated - - -

    درمورد اتفاق پرت کردن خودتون از ماشین شما نباید از کسی انتظار دلجویی داشته باشید چرا که اولا اشتباه کردی ثانیا مقصر هم خودت بودی شما بچه نیستی که بزرگ شدی دیگه پس یه کاری کن که بزرگمنشانه باشه نه کودکانه....

    - - - Updated - - -

    درمورد اینکه گفتی هیچ احساس مسئولیتی درقبال شما نداره میشه مثال بزنی؟
    آیا شما مسئولیت هاتون رو درقبال اون انجام میدین؟

  15. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 دی 92 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    579
    سطح
    11
    Points: 579, Level: 11
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    29

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Eram نمایش پست ها
    چندتا سوال دارم اینکه
    -اگه یه هفته از هم دورباشین چی میگه؟ هیچ حس دلتنگی به سراغش نمیاد؟مثلا بهش بگی میخوام یه هفته تنها باشم درگیری ذهنی زیادی دارم این روزا که باید باهاش کناربیام یا حلش کنم.
    -تاحالا رفتاری داشتی که خیلی ذوق کنه؟خوشش بیاد؟قبل یا بعد ازدواج
    -تاحالا ازت خواسته ی شفافی داشته که انجام نداده باشی(درمورد رفتارت)؟
    موفق باشی
    درمورد اینکه گفتی هیچ احساس مسئولیتی درقبال شما نداره میشه مثال بزنی؟
    آیا شما مسئولیت هاتون رو درقبال اون انجام میدین؟
    ممنونم ارم جان، عزیزم ممکنه لینک دانلود اون کتاب رو برام بگذاری؟ هرچه گشتم پیدا نکردم
    در مورد سوالات:
    -وقتی ازش میپرسم ازم چه انتظاری داری، حرفی نمیزنی و فقط کلی میگه حداقل اینکه بهم آرامش بدی.... من تاوقتی که باهام خوب باشه خوبم ولی مگه میشه وقتی دلمو میرنجونه با کاراش و حرفاش و کوچکترین انتظاراتمو بجا نمیاره و ذره ای درکم نمیکنه، بهش محبت کنم و خودمو شاد نشون بدم و گلگی نکنم؟
    - من اگه بگم جدا هم بشیم قبول میکنه چه برسه به اینکه بگم یهفته حرف نزنیم. کلن دلش برا کسی تنگ نمیشه ولی شاید از رو عادت بخواد تماس بگیره.
    -وقتی کادویی میگرفتم که دیگران خیلی ازش تعریف میکردن ازش ذوق دیدم!!!! هرکارولطف دیگم یا بچشمش نمیاد یا وظیفه میدونه
    -عدم احساس مسئولیتش در: ناراحت نکردنم، حفظ سلامتیم، برطرف کردن نیازهای عاطفی مادی و جنسی، انجام کارایی که در توانشه و میتونه زحمتو از رو دوشم کم کنه مث رسوندنم تا جایی یا انجام کاری و اینکه بتونم بهش به عنوان یه پناه و پشتیبان تکیه کنم،
    - من هم تا جای ممکن سعی میکنم خوشحالش کنم و حرفاشو اگه خیلی ناراحتم نکنه گوش بدم و وقتی بیرون میریم خوش بگذره. آخه تو دوران عقد ما که خونه هم نمیریم، چه وظایفی رو گردن من هست. اگه میشه چن تا مثال بزنید شاید ندونم؟؟؟

    همه چی رو مث معامله میبینه. همش باید من شروع کننده یه عمل یا رفتار خوب باشم تا ازش یه عکس العمل نصفه نیمه خوبی انتظار داشته باشم البته اگه رفتار خوبمو با بدبینیش بد نبینه!!
    خب منم میخوام شوهرم درکم کنه، ، نازمو بکشه وقتی ناراحتم، یه اسمس عاشقانه بده بهم. یبار بگه دوست دارم، اونم بدون پرسیدنم
    -
    ویرایش توسط bita65 : پنجشنبه 31 مرداد 92 در ساعت 21:29

  16. کاربر روبرو از پست مفید bita65 تشکرکرده است .

    Eram (شنبه 02 شهریور 92)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.