به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 35
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 87 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-3-09
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,636
    سطح
    37
    Points: 3,636, Level: 37
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    (قبل از هر چیز معذرت میخوام با این نام کاربری بالا اومدم چون هر کاری کردم نام کاربری ساغی دچار مشکل شده و باز نمیشه )
    نازنین عزیزم سلام و ممنون از نظرات و راهنمائیهات .
    من خودم هم محیط کارم مردونه ست و اصلاً دختر چشم و گوش بسته ای نیستم و به قولی روی مردها شناخت دارم چیزی که در مورد این آقا واقعاً بهش ایمان دارم علاقه بیش از حد و دوست داشتن صادقانه اش هست . دیروز من برای یه ماموریت اداری جایی بودم و گوشیم هم توی ماشینم جا مونده بود و نمیتونستم تا پارکینگ برم وبیارمش . عصر ساعت 5 که جلسه تموم شد و رفتم گوشیمو برداشتم باور نمیکنی اگه بگم 50 تا تماس ازش داشتم و کلی اس ام اس . وقتی تماس گرفتم : فقط گفت : خدا رو شکر که حالت خوبه و صداتو شنیدم . بعد با خواهر و دوستش حرف زدم . اینقدر حالش بد شده بود که زیر سرم بود . بعد گفت : فقط الان دیگه قطع کن نمیخوام عصبانی باهات حرف بزنم . قطع کرد . نیم ساعت بعد هم هر چی تماس گرفت من جواب ندادم . دیدم دیگه داره داغون میشه منم زنگ زدم بهش . ولی واقعاً به هم ریخته بود .بعد هم گفت : اینطوری نمیشه با این مسافت و دور از هم که من ندونم چه بلایی سرت اومده .جمعه ما میایم خونتون . مامانم و خواهرام اساسی گیر دادن بهم . گفتم : نه این جمعه نه، چون شنبه شهادته و دوست ندارم همچین روزی خانواده ها با هم آشنا بشن .
    فعلاً قرارمون شده هفته بعد . منم اصلاً جواب قطعی و مثبتی بهش ندادم و همه چیز رو موکول کردم به بعد از آشنایی خانواده ها و نتیجه تحقیقاتشون .میدونی نازنین جان اون خودشم میدونه که موقعیتم خیلی خوبه و نه به اون حرفهای قبلش و نه به حرفهای دیشبش. میگه : تو باید بعد از عقد 15 روز مرخصی بگیری و با من بیای شهرمون . میخوام با افتخار تو رو به همه معرفی کنم . میخوام همه ما رو کنار هم ببینین و .........
    واقعاً من موندم هدفش از ازدواج با من چیه ؟ با اینکه واسه امتحان کردنش خیلی اوقات تلخی میکنم ، جواب تلفن هاشو نمیدم و........ ولی خیلی خویشتن داره وبه وضوح دیدم که داره از عصبانیت منفجر میشه ولی فقط میگه الان 5 دقیقه قطع کن تا من آروم بشم بعد با هم حرف میزنیم .
    خیلی چیزا رو به روی من نمیاره . یه سری امتیازات داره که این روزا توی کمتر مردی اینا رو میبینم . با خواهرام که حرف زدم اونا گفتن : این تردید همیشه هست تا زمانیکه زیر یه سقف نرفتید مدام با خودت میگی آیا انتخابم درست بوده یا نه ؟
    دیشب اصرار پشت اصرار که برو با مادرت حرف بزن و بگو که توی 10 روز آینده میایم .
    منم گفتم بذار باشه واسه جمعه که بتونم راحت و با زمینه چینی باهاش حرف بزنم . راستی نازنین جان چرا فکر میکنی که این آقا صادق نیست ؟ و چرا اعتماد به نفس نداره ؟ چون الان مدیر عامل یه شرکت کاملاً موفق توی شهرشونه .
    قبول دارم که با تلفن شناخت به دست نمیاد ولی دوره نامزدی و آشنایی خانواده ها با هم واسه همین کاراست دیگه ؟ بارها بهش گفتم که آشنایی ما از همدیگه در حد گفته های خودمونه . فقط من یه برگ برنده توی دستم هست اونم اینه که توی شهر اونا ما آشنایانی داریم که بتونن آمار دقیقی از خانوادش در بیارن .
    ممنون میشم اگه جواب سوالاتم رو بدی و بازم ممنونم که در مورد مشکلم نظر دادی عزیزم .
    دوستان خوشحال میشم که شما هم نظراتتون رو در مورد پست من و نوشته های نازنین جان بدید .
    موفق و پیروز باشید .

  2. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 آبان 91 [ 18:30]
    تاریخ عضویت
    1387-5-30
    نوشته ها
    535
    امتیاز
    9,023
    سطح
    63
    Points: 9,023, Level: 63
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    450

    تشکرشده 476 در 164 پست

    Rep Power
    69
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    سلام ساغي جان يا همون سارا-ف عزيز
    نميدونم علت اين همه تغيير حرف و لجبازي چيه ؟؟؟!!!!
    آخه مگه لجبازي توي اين سن معني ميده كه مثلا اگه خانواده ات اصرار كنن توي شهر خودتون بمونيد اون آقا لج بكنه و بگه هرجا كه من ميگم بريم و توي شهر خودتون نمونه؟؟؟؟
    اين لجبازي ها به نظرم خيلي بچه گانه است ..... خيلي خيلي بچه گانه .
    از يك آدم سي و چند ساله بعيده كه همچين كارهايي ازش سر بزنه !!!!! اگه نميخواد توي شهر شما بمونه خوب رك و راست بگه !!!! يعي چي اين حرفها ؟؟؟؟؟ يه بار ميگه هرجا تو بگي ميريم ..... يا بار ميگه هر جا من ميگم بريم ........
    ساغي جان يه چيز رو خواهرانه بهت ميگم و اون اينه كه اصلا و اصلا روي دوست داشتن آقايون مطمئن نباش .... فكر ميكني كه عشق ابدي و تا آخر عمرت اين آقا اونجوري كه الان دوستت داره دوستت خواهد داشت ؟ برو تاپيك " ميخوام از همسرم جدا بشم ولي هنوز دوستش دارم " رو بخون ..... دو آدم با كلي عشق و علاقه با هم زندگي شون رو شروع كنند ولي به خاطر يك اشتباه كارشون به طلاق كشيده و شوهر اين خانم اصلا حتي يك ذره هم ديگه دوستش نداره !!!!!! يك ساله كه شده مثل يك تيكه ي سنگ !!!! بي احساس بي احساس و بي رحم .........
    خيلي از اين موارد زياده !!!!
    منم دوست پسرم واسم مي مرد وچند بار به خاطر من قلبش درد گرفت و بردنش بيمارستان!!!!!! ولي الان چي ؟؟؟؟؟؟؟؟
    فقط خواستم بگم فكر نكن كه اين دوست داشتن ( حتي اگه واقعي هم باشه ) هميشه همينطوري ميمونه .....
    ميدوني وقتي تعريف هاي شما از ايشون رو ميشنوم گاهي در بعضي موارد ياد دوست خودم ميوفتم .... ولي اون دوست من سنش كمه و 19 سالشه كه بعضي از اين رفتار ها ازش سر ميزنه ولي اين آقا سي و چند سالشه و از اين نظر خيلي اخلاق هاي بچه گانه اي داره !!!!!
    نميدونم مشكل اين آقا چيه ولي خود خواهي و خود بزرگ بيني شون كه خيلي باهاشونه و انگار كه رهاشون نميكنه !!!! انگار كه نميدونه هدفش از ازدواج با شما چيه ..... ميخواد پز شما رو پيش ديگران بده ؟؟؟؟؟ به شما علاقه داره كه ميخواد باهاتون ازدواج كنه ؟؟؟؟؟؟ فكر ميكنه كه مورد خوبي هستين و ديگه همچين موردي گيرش نمياد كه ميخواد باهاتون ازدواج كنه ؟؟؟؟؟ ميخواد به شما لطف كنه كه ميخواد بياد شما رو بگيره ؟؟؟؟؟؟ واسه چي ؟؟؟؟؟
    عزيزم ازت ميخوام كه با عقلت تصميم بگيري ..... فكر نكن كه با عشق و علاقه همه چيز درست ميشه !!!!
    خيلي از اخلاقهايي كه آدم قبل از ازدواج داره بعد از ازدواج هم باهاش ميمونه و تغيير نميكنه
    فكر نكن چون اون آقا الان به ظاهر دوستتون داره حاضره هميشه توي همه ي موارد كوتاه بياد و به زندگي عاشقانه تون ادامه بدين ...... از همين الان داره خودخواهي اش رو نشون ميده ..... حالا فرض كن اگه بخواد توي زندگي همينجوري به خودخواهي هاش ادامه بده كه ديگه هيچي ......................( زندگي زناشويي همه اش به فداكاري و گذشت و انعطاف پذيري ميگذره حالا ببين اگه يكي اين وسط نخواد كوتاه بياد و همش به فكر خودش باشه كه ديگه واويلا.....)
    بهت نميگم رهاش كن ولي بهت ميگم كه بشناسش ...... به نظرم اين آقا خيلي خود خواهه ..... راجع به دوست داشتنشون هم قضاوت نميكنم ( خودتون هستين كه بايد بفهمين واقعا دوستتون داره يا نه ؟؟؟؟)
    بلاخره هر انساني يه عيب ها و يك حسن هايي داره ...... به شرطي كه شما بتوني عيب هاش رو تحمل كني !!!!
    آيا ميتوني تحمل كني؟؟؟؟
    و ازت ميخوام كه الان از آرزوهات نگذري چون ممكنه بعدا پشيمون بشي !!!!
    ببين عزيزم اگه تو واقعا نميتوني شهرستان زندگي كني بايد قيد كني كه زندگيتون توي تهران باشه ..... وقتي ميبيني كه از عهده اش برنمياي واسه چي ميخواي ازش بگذري ؟؟؟؟؟ يا مثلا اگه ميخواي ادامه تحصيل بدي بايد قيد كني و ايشون موافقت كنن ..... اگر بخواي از همه ي آرزوهات بگذري بعدا توي زندگيت ميشي مثل ترانه خانم كه تا چند وقت پيش ميخواست طلاق بگيره و ميگفت خسته شدم كه همش بايد به حرف شوهرم گوش بدم و از همه آرزوهام بگذرم چون شوهرم ميگه كه من دوست دارم تو اينجوري باشي !!!!!
    عزيزم همه ي فكرهاتو بكن و خوب تصميم بگير...... فقط از روي احساسات تصميم نگير چون آخرش پشيمونيه !!!
    موفق باشي دوست عزيز و گلم

  3. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 87 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-3-09
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,636
    سطح
    37
    Points: 3,636, Level: 37
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    [size=small]roya.b مهربونم ممنونم ازت که دلسوزانه نظر دادی .
    از روزی که ازش خواستم دیگه هیچ حرفی بین ما به جز سلام و احوالپرسی نباشه واقعاً مراعات کرده و اصلاً دیگه چیزی نگفته در این باره و از اون روز هر روز وب لاگش رو میخونم و میدونم از اینکه اینقدر منو ناراحت کرده چقدر داغونه و پشیمون . در ضمن عزیزم من ساکن تهران نیستم ولی توی شهری نزدیک تهران زندگی میکنم یعنی به قولی خودم هم شهرستانیم پس بحث این نیست که من نیمتونم دور از تهران و شهرستان زندگی کنم . من فقط نگران موقعیت فعلیم هستم و نمیخوام از دستش بدم و کار و موقعیت من برای اونم مهمه و حتی به این خاطر حاضر شده که بیاد شهر ما . ولی هر چی فکرشو میکنم میبینم این یه ریسکه . واقعاً حیف بعد از 10 سال کارش توی اون شرکت و بدست آوردن جایگاه فعلیش بخواد همه چیز رو رها کنه و بیاد اینجا که بازم این دلشوره رو دارم که آیا بتونه مثل اونجا پیشرفت کنه و جایگاه خودشو بدست بیاره .
    بعضی وقتها حس میکنم به من دروغ میگه و به قول معروف خالی میبنده تا بگه که من کمتر از تو نیستم . روزای اول مدام میگفت : من توی فکر خرید یه آپارتمان یا زمین هستم و پولش هم توی حسابم هست . ولی جدیداً میگه میترسم بیام جلو و پدرت از لحاظ مالی منو قبول نکنه . میگم تو که گفتی دارم و... میگه : الانم میگم دارم ولی نقد توی دستم نیست . همه رو دادم جنس و مواد اولیه واسه کارهای شرکت خریدم و چند ماه طول میکشه تا کارها رو تحویل بدم و دوباره حسابم شارژ بشه . میگم: خوب قرار نیست که سریع مراسم بگیریم که با 2 تومن هم میتونیم یه جشن کوچولو و خانوادگی بگیریم و بقیه کارا بمونه واسه بعد . میگه آره اینم حرفیه . با اینکه 27 سالمه و 5 سال از این آقا کوچکترم ولی فکر اقتصادیش صفره . رفته یه ماشین گرون قیمت خریده که جز استهلاک براش هیچی نداره . میگم : خوب چرا این کارو کردی ، جای دیگه سرمایه گذاری میکردی . 32 سالشه ولی به جز ماشین آلات شرکتش . توی بقیه مسائل مالی من ازش جلوترم . میگم : پس درآمد این 10 سالو چکار کردی . میگه : من آدم ولخرجی هستم ولی قول میدم از این به بعد مسائل مالی با تو باشه وهر چی تو بگی و منم مراعات میکنم . گاهی خیلی کفرمو درمیاره.البته به قول مادرم مردها همیشه بچه اند و این زنها هستند که باید جمع و جورشون کنن .(خواهشاً آقایون ناراحت نشن ، اینو کلی گفتم و استثنا هم هست .)
    میدونید من دختر مادی نیستم ولی میترسم از اول بهم دروغ گفته باشه و این دروغگویی همیشه باهاش بمونه . roya.b نازنینم چرا اینقدر دیدت رو منفی کردی نسبت به آقایان . من که نگفتم این آقا رو صرفاً چون دوسش دارم و دوستم داره انتخاب کردم . میدونم که دوست داشتن واسه یه زندگی لازم هست ولی کافی نیست . همیشه همه جا گفتم : عاقلانه انتخاب کن و عاشقانه ادامه بده . ببینید من اگه میخواستم احساسی باشم و منطقم رو تعطیل کنم و روی دوست داشتن محض تکیه کنم تا الان با این آقا ازدواج هم کرده بودم ولی چون نمیخوام انطوری باشه مدام اما و اگر وشاید توی ذهنم میاد و منو دچار تریدد میکنه .میدونید دیگه نمیخوام چیزی ازش بپرسم و همه چیز رو موکول کردم به بعد از آشنایی خانواده ها و مطرح شدن رسمی این قضیه. اینجوری بهتر و واقع بینانه تر میتونیم به شناخت از هم برسیم . با تحصیلمم فعلاً مشکل نداره و حتماً جزء شرایط ضمن عقدم کار و تحصیلم رو قرار خواهم داد .
    فقط اینو میدونم راه سختی رو در پیش دارم ، برام دعا کنید . در ضمن من خیلی دختر محکم و مصممی هستم و توی زندگیم به هر چی خواستم و اراده کردم رسیدم واسه همینم اعتماد به نفس خیلی بالایی دارم در این مورد هم مطمئنم که در نهایت به عقلم رجوع خواهم کرد .و هیچ کس نمیتونه منو از رسیدن به خواسته ها و آرزوهام دور کنه . من توی یه خانواده سنتی بزرگ شدم .(منظورم از خانواده اقوام و بستگانم هست پدر و مادرم واقعاً یه استثنا هستند.) خانواده ای که دخترا تا دیپلم میگیرن باید برن خونه بخت . ولی از اول گفتم : درسمو تا آخر میخونم ، دانشگاه باید برم ، سرکار باید برم ، موقعیت مالی مستقل و خوبی داشته باشم ، موقعیت و جایگاه اجتماعی خوبی بدست بیارم و....... و خدا رو شکر به همشون رسیدم . همیشه شاگرد اول بودم . بهترین رشته رو خوندم . توی جای خوبی کار میکنم و.... و الان طوری شده که همه اقوام میخوان مثال بزنن منو واسه بچه هاشون نمونه میارن . بگذریم فقط خواستم بگم که هیچ کس منو نمیتونه به کاری مجبور کنه و اونقدر منطقی هستم که بتونم اطرافیانم رو مجاب کنم .
    بازم ممنون میشم نظر بدید .
    دوستون دارم .
    موفق باشید .
    [/size]

  4. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 05 بهمن 87 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-3-09
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    3,636
    سطح
    37
    Points: 3,636, Level: 37
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 27 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    و یه چیز دیگه هم هست که تا حدودی منو نگران میکنه و اونم اینکه ، ایشون توی شرکتشون 12 تا کارمند دارند و به قولی چون مدیر عامل و صاحب شرکت هستند رابطه رئیس و مرئوسی همیشه اونجا حاکم بوده . گاهی میترسم از اینکه منم مثل یکی از کارمنداش بدونه و فکر کنه که اون دستور دهنده و من اجرا کننده و اعتراضی هم نباید باشه . هر چند دور از انصافه که بگم تا حالا اصلاً همچین رفتاری از ایشون ندیدم .و حتی گاهی اوقات چیزی میگه و من بر حسب عادت میگم چشم . میگه : تو نباید هیچ وقت به من بگی چشم ، بگو باشه کافیه . گاهی تلفنی که صحبت میکنیم میبینم که با صدای بلند با کارمنداش حرف میزنه ولی وقتی علتشو میپرسم میبینم حق داره . میگه اگه اییجوری برخورد نکنم فردا دیگه هیچ کس از من حساب نمیبره . یعنی ممکنه فردا توی زندگی مشترک هم این عادات رو داشته باشه ؟ بعد به خودم میگم اگه اینطور باشه که همه اونایی که یه جورایی زیر دست دارن که باید کلاً زندگی مشترکشون تعطیل باشه و با این فکر یه کم به خودم امیدواری میدم .
    نظر شما چیه دوستان خوبم ؟

  5. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 31 خرداد 91 [ 10:54]
    تاریخ عضویت
    1386-12-10
    نوشته ها
    1,675
    امتیاز
    16,606
    سطح
    82
    Points: 16,606, Level: 82
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 244
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,060

    تشکرشده 3,145 در 958 پست

    Rep Power
    186
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    سارای عزیز، همسر من هم مدیرعامله، بعضی مواقع احساس می کنم که منو با کارمنداش اشتباه گرفته! البته این قضیه وقتی اتفاق می افته که روی قضیه ای کنترل نداشته باشم، اما وقتی همه کارهامو با برنامه ریزی و مسلط انجام می دم، مثل یه همکار خوب میاد و کمکم می کنه. در واقع باید خودت سعی کنی طوری برخورد کنی که اون احساس نکنه شما زیردستش هستی!

  6. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 خرداد 88 [ 05:57]
    تاریخ عضویت
    1387-8-07
    نوشته ها
    264
    امتیاز
    4,364
    سطح
    42
    Points: 4,364, Level: 42
    Level completed: 7%, Points required for next Level: 186
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    76

    تشکرشده 81 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    سلام عزیزم
    خوب با این تعریفهایی که شما کردی این آقا اصلا از نظر درک و فهم در سطح شما نیست و در خانواده ای بزرگ شده که ظواهر حرف اول و می زنه و مطمئنا باهاش مشکل به هم می زنی. این آقا اصلا به درد شما نمی خوره و به فکر ازدواج با یک فرد فهمیده و تحصیلکرده مثل خودتون باشین. یا علی

  7. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    ساغی جان بذار بیان خواستگاری.بعد بیا برامون تعریف کن. اونوقت من کاملا دلایلم رو برات توضیح می دهم. فقط امیدوارم تمام حرف ها و حدس های من غلط از اب دربیاد عزیزم.
    فقط اینو از من همیشه به یاد داشته باش : " رفتار اقایون با قبل و قبل عقدشون 180% متفاوته دوست من "
    ما رو بی خبر نذار.
    روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...

    هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...

  8. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    ساغی جان نمونه ی این آقایی رو که تو گفتی من تا حالا 10000 تاشو دیدم. باور کن اینجور افراد به درد تیپ شخصیتی دخترانی مثل شما نمی خورند.
    در تونایی و محکم بودن شما شکی نیست. ولی عزیزم حواستو جمه کن با یک اشتباه کوچک خدای ناکرده از عرش خودت به فرش می افتی . ساغی عزیزم حتما ما رو از جریان خواستگاری با خبر کن.
    روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...

    هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...

  9. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اردیبهشت 92 [ 12:37]
    تاریخ عضویت
    1387-6-17
    نوشته ها
    1,234
    امتیاز
    8,567
    سطح
    62
    Points: 8,567, Level: 62
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 183
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    277

    تشکرشده 281 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    سلام ساغی جان . چه خبر عزیزم ؟ چی شد بالاخره ؟
    روی هر پله که بایستی خدا یک پله ازت بالاتره. نه به خاطر اینکه خداست. به خاطره اینکه دستتو بگیره...

    هر شب درانتهای شب نگرانیهایت را به خدا واگذار کن و آسوده بخواب. به هر حال او در تمام شب بیدار است ...

  10. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 دی 87 [ 09:40]
    تاریخ عضویت
    1387-5-24
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    3,486
    سطح
    36
    Points: 3,486, Level: 36
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سردرگم و بلاتکلیفم

    نازنین عزیزم مرسی که پستم رو دنبال میکنی
    هنوز که نه ، قرار بود آخر این هفته بیان که به خاطر مسافرتی که برای خانواده من پیش اومد ، فعلاً کنسل شده .
    یه سوال برام پیش اومده ، بهتر نیست تا روزی که میان خونمون رابطمونو فقط به اس ام اس محمدود کنیم و تماسی نداشته باشیم . دیشب سر یه مسئله دوباره حرفمون شد . من حس میکنم اون به ارشد من حساس شده . میگه : اگه من دیپلمه بودم بازم حاضر بودی با من ازدواج کنی ؟ منم با قاطعیت گفتم : نه . اونم گفت : پس منو به خاطر مدرکم میخوای ؟ برای من حتی اگه دکترا هم داشته باشی اهمیتی نداره . تو باید منو به خاطر شخصیت و وجود خودم بپذیری . گفتم : یعنی دروغ گفتی به من در مورد مدرکت ؟ گفت : نه من هر چی گفتم درسته ولی میخوام بدونم خودم چقدر برات اهمیت دارم . هفته قبل پسر یکی از دوستان پدرم اومدن خونمون خواستگاری . شرایطش خیلی خوب بود ولی با شاغل بودنم مخالف بودن . ازم پرسید شرایط خواستگارم چی بوده منم از تحصیلات و موقعیت مالی و خانوادگیش گفتم . اینم خیلی بهش برخورد . گفت : تو خیلی مادی هستی چرا تا ازت پرسیدم چطوری بود سریع اوضاع مالیشو گفتی .
    میدونی نازنین جان به چه نتیجه ای رسیدم ؟ اینکه رابطمونو خیلی محدود کنیم تا بیان خونمون . چون حرف زدن ما جز جر و بحث و دلخوری هیچ فایده دیگه ای نداره . به من میگه : من به 2 دلیل حتی اگه بدونم اگه بیام اونجا باید بمیرم ، میام . اول اینکه دوست دارم و عاشقتم و فکر میکنم میتونیم با هم خوشبخت بشیم و دوم اینکه من بهت قول دادم و سرم بره قولم نمیره . منم خیلی بهم برخورد . گفت : به خاطر قولت خودت رو توی معذورات اخلاقی قرار نده . به اینکه بهم قول دادی اصلاً فکر نکن . اگه مطمئن شدی ما به درد هم میخوریم بیا خونمون .
    از دیشب از دستش دلخورم . هر کسی جای اون باشه باید به تحصیلات و موقعیت من افتخار کنه ولی دیشب میگه تو اگه سیکل هم بودی به حال من فرقی نمیکرد هر چند میدونم اینا رو میگه تا منو و داشته هامو کوچیک نشون بده . بهم گفته برو فکراتو بکن و ببین میتونی با یه دیپلمه زندگی کنی یا نه ؟ (البته میدونم بلوف میزنه و میخواد منو امتحان کنه .).منم گفتم اگه واقعاض دانشگاه نرفته باشی من تو به مشکب برمیخوریم چون دیدگاهامون با هم فرق خواهد کرد و شاید علت خیلی از بحثامون همین بوده باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟ که تا اینو گفتم، دیگه از ناراحتی به هم ریخت و گفت تو داری مدرکت و دانشگاهت رو سرکوفت میزنی از الان و گفت : یکی از دوستانمم که خانومش تحصیلاتش بالاتر از اونه . مدام با هم رگیرن و خانومه اصلاً شوهرشو قبول نداره . خلاصه نمیدونم الان باید چکار کنم و چه برخوردی داشته باشم . گفت من باید برم در مورد این جمله ات( علت خیلی از بحثامون شاید به خاطر تفاوت مدرک دانشگاهیمونه ) فکر کنم . حس میکنم داره آروم آروم منو اونجور که خودش میخواد بار میاره به قولی گربه رو از الان دم حجله میکشه . همیشه هم با افتخار میگه من همیشه این توانایی رو داشتم که دیگرون رو اونطور که خودم میخوام ، بار بیارم . شما جای من بودی چکار میکردی؟ دیشب با ناراحتی و دلخوری خداحافظی کردیم . نمیدونم درسته من زنگ بزنم یا نه ؟ حس میکنم غرورش جریحه دارشده هر چند خودمم ازش دلخورم . نمیدونم باید کوتاه بیام یا نه ؟ لطفاً کمکم کنید .
    دوستون دارم و منتظر نظراتتون هستم .


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.