به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 66
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز خیلی خوشحالم بابت جواب آزمایشون
    پاسخ دوستمون مادر که شرایط مشابه شما رو درک کردن رو با دقت بخون و عمل کن مطمئن باش نتیجه میگیری از سایت هم مطالب افزایش اعتماد بنفس و جرات مندی رو بخون . ایشالا که زودتر حالت خوب بشه و بتونی در آرامش بهترین تصمیم رو برای ادامه زندگیت بگیری.

  2. کاربر روبرو از پست مفید مهرسا مامان تشکرکرده است .

    بی کران (چهارشنبه 13 دی 96)

  3. #12
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام.خداروشکر که چیز خاصی نبود.

    وظیفه ما بود کنارت باشیم تا شرایط جسمیت مشخص بشه....الان وقت اینه که تصمیم نهایی رو خودت بگیری.

    با توجه به اینکه دکتر هم بیماری و رفتارهای ناهنجار همسرت و تهدیدا و ...رو هم تایید کرده ، الان تنها کسیکه میتونه برای زندگیش تصمیم بگیره خودتی فقط و فقط.

    ما نه بهت میگیم طلاق و نه میگیم ادامه...خودت بشین فکر کن و ببین ایا خوبی های این زندگی به بدی هاش میچربه یا نه....

    اقتدار امپول نیست که ما بتونیم تزریق کنیم برات.این به شخصیت خودت برمیگرده...مثلا یکی وقتی میبینه زندگی براش غیر قابل تحمله ( بعد از صبوری و تلاش و مشاور و ...) تصمیم میگیره به این سیکل معیوب پایان بده...اما یکی دیگه هرچی بلا هم سرش بیاد باز صداش در نمیاد....این فقط به شخصیت ادمها و اهمیت اینده زندگیشون بر میگرده.
    تصمیم درست بگیر
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  4. 4 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    Erica (چهارشنبه 13 دی 96), tavalode arezoo (چهارشنبه 13 دی 96), بی کران (چهارشنبه 13 دی 96), بارن (چهارشنبه 13 دی 96)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 آذر 02 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1396-9-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,602
    سطح
    48
    Points: 5,602, Level: 48
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 53 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مهرسا جون و مریم عزیز ممنون از توجهتون
    Madar عزیز تاپیک شما خیلی بهم آرامش داد من الان دکتر برام چند تا قرض ضد اضطراب داده ولی نمی خوام مصرف کنم چون می ترسم بهش عادت کنم و نتونم ترکش کنم و اینکه شوهرم میگفت در مورد بچه میرم دادگاه میگم همسرم قرص اعصاب مصرف میکنه صلاحیت نگهداری بچه رو نداره ( هر چند خودش هم مصرف میکنه ) می خوام با گل گاوزبان . بهار نارنج و ... درمان کنم به نظرتون اینطوری میتونم این خستگی و بی حوصلگیم رو درمان کنم؟

  6. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 مرداد 00 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    7,024
    سطح
    55
    Points: 7,024, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 169 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    رابطه پدر و مادرتون با شما تو بچگی چطور بود؟ خواهر برادری دارید؟ اونا چطور بودن؟
    رابطه پدر و مادرتون با هم چطوریه؟

    وابستگیهایی که دکتر بهتون گفته عمدتا تو کودکی شکل میگیرن

  7. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 آذر 02 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1396-9-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,602
    سطح
    48
    Points: 5,602, Level: 48
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 53 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رابطه پدر و مادرم با من خیلی خوب بود و تا آنجایی که می تونستن کمبودی برام نمیزاشتن .ما دو تا برادر و یک خواهریم رابطه هامون خیلی خوبه مشکلی نداریم

  8. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 آذر 02 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1396-9-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,602
    سطح
    48
    Points: 5,602, Level: 48
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 53 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان حالم این چند روزی که خونه پدرم هستم خیلی خوب شده مخصوصا بعد از شنیدن جواب آزمایش هام روحیم خیلی خوب شد . شوهرم فقط روز اول که جواب آزمایش رو گرفته بود باهام تماس گرفت و گفت دیدی نمردی منم گفتم بله حاجت های تو بر آورده نشد و چند تا حرف کنایه دیگه زد و بعد گفت بده به بچم باهاش حرف بزنم و دیگه از اون روز الان یه روزه که نه اون زنگ زده نه من ( همسرم وقتی خونه خودم حالم بد بود همش تهدید می کرد که من از امروز دنبال محبت بیرون از خانه می گردم من قبل از ازدواج با تو با هزاران دختر دوست بودم الانم میرم باهاشون صیغه کنم و یک دختر محجبه و خوب پیدا کنم تا برام پسر بدنیا بیاره و از این حرفها ) دو روز بود که توی اون حال بدم هیچی برای خوردن نداشتیم و وقتی به همسرم می گفتم خیلی گرسنم میگفت به من ربطی نداره من به زنی که موقع دعوامون بلند بلند گریه کنه و داد بکشه تا همسایه ها بشنون بیان به همچین بی آبرویی یه لقمه نون هم ندارم بدم مامانم وقتی صبح اون روز اومد و وضع من رو دید به شوهرم گفت خجالت نمیکشی با یه بیمار اینطوری رفتار میکنن؟ تو وقتی می بینی اعصاب این ضعیف شده چرا بهش میگی می خوام برم با دخترهای دیگه رابطه برقرار کنم شوهرم هم گفت دختر تو بی آبرویه بلند داد زد و گریه کرد و... و در رو کوبید و رفت مامانم هم منو برداشت آورد خونمون البته این اولین باری نیست که حرمت ها بین خانواده هامون می شکنه قبلا خیلی بدتر از این هم شده خلاصه الان حالم بهتر شده سه روزه باهم صحبت نکردیم موندم چیکار کنم دیروز می خواستم بچم رو هم بردارم و برگردم خونم ولی خانوادم اجازه ندادن ( گفتن اگه می خوای بی ارزش تر از اینی که هستی باشی برو ) به نظرتون چیکار کنم

  9. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 خرداد 97 [ 16:28]
    تاریخ عضویت
    1396-8-23
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    1,218
    سطح
    19
    Points: 1,218, Level: 19
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    44

    تشکرشده 89 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بی کران عزیز به نظر من پدر و مادرتون درست میگن. شما اگر با این وضعیت الان برگردی منزل خودت این پیام رو به همسرت میدی که میتونه به رفتار بدش ادامه بده چون شما چاره ای نداری! ارزش خودت رو میاری پایین و تغییر مثبتی در زندگیت بعیده رخ بده.
    الان که بچه هم پیش شماست و پدرش دلش براش تنگ میشه و شما هم تحت استراحت و درمان اضطرابتون هستی موقعیت بسیار مناسبیه که استفاده کنین. یا خودتون یا خانواده تون با همسرتون صحبت کنین که دو نفری برین مشاوره و تا ایشون چند جلسه مشاوره رو با شما نیومدن و همکاری نکردن شما هم برنگردین منزل.
    همسرتون باید روی رفتارشون با شما تجدید نظر کنن و اینو کسی باید بهشون یاد بده! همینطور مشکل خساست ایشون جدی هست و باید درمان بشن و این بدون کمک تخصصی خیلی سخت و شاید غیرممکن باشه.
    من فکر نمیکنم شوهر شما با این درجه از خساست بتونه دوست دختر یا زن صیغه ای بگیره برای این کارها مردها باید دو چندان اونی که برای زنشون خرج میکنن هزینه کنن که به نظر نمیاد اهل هزینه کردن باشن زیاد. مگر اینکه فقط در برابر شما این خساست رو داشته باشن.
    بهرحال اگر راضیشون کنید که باهم برین مشاوره میتونین راجع به همه این مسائل صحبت کنید و ایشون میتونن تغییر کنن. این کتک زدن و دعوا و گریه کردن ها مسلما جلوی فرزندتون هم خوب نیست و باید جلوش گرفته بشه.

  10. 2 کاربر از پست مفید Fariba.89 تشکرکرده اند .

    Erica (جمعه 15 دی 96), tavalode arezoo (شنبه 16 دی 96)

  11. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 آذر 02 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1396-9-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,602
    سطح
    48
    Points: 5,602, Level: 48
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 53 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون فریبا جون از توجهتون
    میونید مسائله قهر و آشتی و اومدن خونه پدر و به راحتی برگشتن هام خیلی عادی شده ای کاش همون بار اول که اومده بودم و بچه هم نشدم به حرف پدرم گوش میدادم اون موقع شوهرم ترس از دست دادن منو داشت و همش بهم پیام میداد که برگردم منم با حماقت کامل بدون در نظر گرفتن حرفهای پدرم خودم برمی گشتم و کار رو از همونی که بود بدتر می کردم
    آخه میدونید من هر دفعه میام خونه پدرم سه روز اول مثل شیر میشم و با خودم میگم چرا باید این همه ظلم و تحقیر رو تحمل کنم ولی متاسفانه بعد سه روز یه چیزی رو توی رابطمون پیدا میکنم و خودم رو مقصر میدونم و بخاطرش همش خودم رو سرزنش میکنم و بدی های همسرم رو فراموش میکنم اینبار هم همش این توی مغزم هست که من نباید به هنگام گریه از خود بی خود میشدم و داد و فریاد می کشیدن و کولی بازی درمیاوردم تا همسایه ها هم بشنون ( ولی واقعا دست خودم نبود آدم یه جوری توی اون جو که درست میکنه خفه میشه و هیچ چی دست خودش نمیشه در کل من آدم آرومی هستم ) الان در اینباره عذاب وجدان گرفتم به نظرتون بهترین راهکار این موقعیت چی می تونه باشه

  12. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 آذر 02 [ 22:11]
    تاریخ عضویت
    1396-9-27
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    5,602
    سطح
    48
    Points: 5,602, Level: 48
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 53 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان به نظرتون عذاب وجدان من بجاست من امروز که سه روزه بخاطر استراحت خونه مامانم هستم با همسرم تماس گرفتم که عادی باهاش صحبت کنم و مثلا در مورد دکترم سوالی ازش بپرسم ولی جوابمو نداد . بنظرتون در همچین موقعیتی چیکار باید بکنم؟

  13. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 دی 00 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1395-8-02
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    8,559
    سطح
    62
    Points: 8,559, Level: 62
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 191
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    878

    تشکرشده 238 در 114 پست

    Rep Power
    36
    Array
    دوست عزیز
    بنظر من که عذاب وجدان شما اصلا بجا نیست.. شما ظاهرا باید مقالات مربوط به مهرطلبی رو بخونید.. تا کارشناسان بیان بیشتر راهنماییتون کنن.
    ولی بنظرم ناراحتی شما بجاست چون زمانی که حداقل احتیاج به همدلی از شوهرتون برای آزمایشات و نتایجش داشتین برعکس ایشون بیشتر با حرفهاشون خواستن شما رو اذیت کنن.. یه مدتی صبر و تحمل کنید که دلشون تنگ بشه و خودشون پیگیر شما باشن..با این صبر کردن برای خودتون و شخصیتتون ارزش قائل باشید.. یا حداقل بخاطر احترام به مادرتون که با اینکه اومدن شما رو به دکتر ببرن ولی مورد بی احترامی همسرتون قرار گرفتن. کمی صبور باشبد.

  14. 2 کاربر از پست مفید زن ایرانی تشکرکرده اند .

    sanjab (جمعه 15 دی 96), tavalode arezoo (شنبه 16 دی 96)


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. این مشکلاتم اختلاف سلیقه اس یاچیزی مهم تراز اون
    توسط عطریاس در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 25 فروردین 96, 16:36
  2. عاشق چه چیزی در شغل‌تان هستید؟ از چه چیزی در ‌‌شغل‌تان متنفرید؟
    توسط ehsan_hamdardi در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 25 مهر 92, 09:39
  3. مادر من دچار بیماری جمعیت گریزی است. ما برای بهبود او چه راه حلی را پیش بکیریم
    توسط tasnim1 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 تیر 92, 18:58
  4. آهنربای وجودت چه چیزی رو به خودش جذب می کنه؟
    توسط بالهای صداقت در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 01 اسفند 89, 10:37
  5. چـیزی که نپرسند تو از پیش مـــگوی
    توسط baby در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 شهریور 89, 14:49

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.