دوست عزیز سلام
من واقعا متاسف شدم که سرگذشتتون رو خوندم فکر می کنم من خیلی خوب حالتون رو درک کنم و شاید کسی اندازه من این حال الانتون رو نفهمه. امیدوارم خدا آدمایی مثل خودشون سر راهشون قرار بده. منطقا و کارشناسانه توصیه به مدارا و نشنیده گرفتنه اما تو این حالی که الان داری و با همچین میزانی از درک و فهم در بعضی از آدما سکوت فقط اعلام ضعف تلقی می شه همونطور که خودتونم آخرش گفتین فکر کردن شما حرفاشونو قبول دارید که چیزی نگفتین.
من دقیقا عین همین ماجراها رو توی دوران نامزدی خودم داشتم و همسرم به دلیل احترامی که برای مادرش قائل بود حرف حرف اونا و خواسته ها همه خواسته های اونا بود. هرچند همسر من با مال شما خیلی فرق داشت اونو فقط به حرفهاشون گوش می داد که ازدواج کنه چون انتخابش رو کرده بود و نمی خواست بین من و خونوادش قرار بگیره و گاهی تو این مسیر من رو هم عذاب می داد . مادرش فوق العاده کنترلگر و مداخله گر و خودشیفته بود.
کاری که من کردم در مورد شوهرم و موقعیتم جواب داد مشاور بود. پیش مشاور رفتیم و از اونجایی که خونوادش ادعای امروزی بودنشون می شد مشاور ازشون خواست که برن و با یه جلسه صحبت تمام مسائل دستش اومد. قبلش به شدت من رو تشویق به سازش می کرد و یاد گرفتن سیاست و از این حرفا که برای مواجهه با آدمای نرمال خیلی هم مفیده اما با صحبت با اون خانواده شروع کرد به صحبت کردن با همسرم . با تستی که ازش گرفت حرفهای من درست در اومد که از مادرش حساب می بره و شروع کرد به از بین بردن این ترس توی وجود همسرم در کنارش هم به من آموزش داد چطور شوهرم رو تامین کنم و چطور رفتار کنم.
من هم مثل شما یه دعوای خیلی بد داشتم به خودم و خونوادم توهین شد. نمی گم کار درستی کردمااا اما دیگه حاضر به برگشت نشدم باز هم نمی گم کار درستی کردم اما گفتم جواب احترام احترامه تا نیان معذرت خواهی کنن حاضر نیستم ببینمشون. یکبار برای همیشه شوهرم رو بین ما قرار داده بودم و پی جدایی و سختیاشم به تنم مالیدم به قول بعضی جراتمندانه با چاشنی تحکم و عصبانیت برخورد کردم . من تو دوران نامزدی بودم و قصدم امتحان شوهرم بود چون اگر مثل شوهر شما می شد و در برابر توهین هایی که بهم کرده بودن می گفت فقط خانوادم، خوب قیدشو می زدم چون به نظرم یه آدم بی منطق بود. الان این راه رو توصیه نمی کنم بهت اصلا فقط می خوام بدونی با تجربه مشابه چی به سرم اومد
من نه دیگه اونارو می بینم نه حاضرم ببینم پیش مشاور رفتیم مداوم و مشاور با همسرم صحبت کرد که به من اصرار نکنه برای ارتباط (چون خانوادش رو دیده بود مطمئنا اگه ندیده بود به من می گفت سازش کنم ولی اونارو دیده بود که چقدر بی منطق هستند و سازش من مساوی بود با یه عمر بردگی و بله قربان گویی خودم و همسرم و در آینده هم بچم). به من هم گفت مانع دیدن همسرم با خانوادش نشم الان هم یه سال داریم خیلی خوب و خوش زندگی می کنیم (بگذریم که یه دونه چوب هم خونوادش برام نخریدن نه برای من نه برای پسرشون) اما به نظرم می ارزید که اعصاب و چشم و گوشم راحت باشه.
به نظرم شما به مشاوره برو . دوره خیلی حساسی داری ممکنه افسردگی بگیری حتی . با همسرت برو اگه نمی آد بگو چون بارداری فقط برسونتت و باهات بیاد تو مطب خود مشاور می پرسه اومده و دعوتش می کنه که باهاش حرف بزنه. من نمی دونم این راه درسته یا نه اما در مورد من جواب داد خونواده همسرم خیلی مادی بودن و روی مهریه حساس بودن منم مهریه رو زیاد کردم گفتم به خاطر این رفتاراشون اطمینان از ایندم ندارم البته خیلی هم زیاد نیست اما دوبرابر چیزی گفتم که خودشون مد نظرشون بود. تو هم طلاق نگیر بگو مهریتو می ذاری اجرا بعدشم شرط بذاری برید پیش مشاور تا حاضر به ادامه بشی.
این چیزی که به ذهنم می رسه نامردیه محضه اما این دفعه صدای همسرت رو ضبط کن اگه بگه بچت بمیره هم مهم نیست شاید بعدا برای گرفتن حضانت به دردت بخوره . داستان جنایی شد من اطلاعی از مسائل حقوقی ندارم اما بی کفایتی یه مرد رو می رسونه که همچین حرفی بزنه. و لیاقت داشتن بچه رو نداره از نظر من.
اگه برید مشاوره همسرتون هم مطمئنا حرفهایی داره شاید همونایی که مادرش گفتن مشاور کمک می کنه تو هم اشکالات کارت رو بفهمی. پس اول برو مشاوره با هر ترفندی شده همسرت رو هم ببر . تست بدید حتما. واسه خودتم خوبه حساسیتت کم می شه واسه افسردگی بعد از زایمان هم که احتمالش هست آماده می شید. بگید طلاق نمی گیرم فکر نمی کنم بدون اجازه شما بتونه ازدواج مجدد کنه . خوبه که حق طلاق با شماست.
هیچ زنی دلش نمی خواد جداشه اما بعضی وقتها برخورد با آدمای مداخله گر باعث می شه آدم کم بیاره . الانم اصلا غصه نخور به توهینا و ناسزاهاشون فکر نکن هرچی که گفتن مستحق خودشون بوده و بدون از ته دل خوب بودن تورو قبول دارن که اینجوری مقابله می کنن. این رفتارای بچه گانه همیشه از روی حسادت و ترسه آدماست وگرنه آدم بالغ نمیاد بشینه به بقیه فحش بده. شوهرتون باید حضورن بره مشاوره تا استقلال فکری پیدا کنه . هرچند بعد از 35 سال و با توجه به تجربه قبلی بعید می دونم. اما تو به خاطر بچت تلاشتو بکن. مشاوره رو جدی بگیر و مداوم برو 6 یا 7 جلسه بلکه هم بیشتر.
شاید اینجا برخی از دوستان بگن این توصیه اشتباهه اما وقتی می گه از خونه برو بیرون بگو هیجا نمی رم . تا جایی که به غرورت لطمه نخوره بشین آروم با شوهرت حرف بزن بگو از جدایی نمی ترسی (حتی اگرم می ترسی بگو نمی ترسی) و این باورشون اشتباهه باز هم بخوای ازدواج می کنی و اگرم نخوای این کار رو نمی کنی. از خوبیهای خودت بگو مثلا بگو من کدبانو هستم تحصیل کرده ام یا کار می کنم یا نجیب و زیبا هستم مطمئنا تو این جامعه که دختر خوب کم پیدا میشه هستن قدرم رو بدونن (اعتماد به نفستو به رخشون بکش بذار بره به مامانش بگه) فکر می کنی مادرش به چی تو حسودیش می شه یا حساسه ؟ (من می دونستم مادرهمسرم به تحصیلات و حقوق و مادر من حساسه و خیلی حسودیش می شه) بنابراین هم درسم رو خوندم و هم از حقوقم چندین بار کادوی گرون برای شوهرم خریدم مادرمم که نیاز به تعریف نداشت خداروشکر همه ازش تعریف و تمجید می کنن همین باعث شد طاقت نیاره هر چند من قصدم اذیت کردن نبود من داشتم کار خودمو می کردم هرچن کادوی گرون رو عمدا می خریدم که شوهرم به دلیل داشتم خانواده مادی متوجه شه برای من بیشتر از پول ارزش داره کاری که هیچ وقت باباش براش انجام نداد. و باباش پس اندازش از پسرش براش مهمتر بود حتی باری عروسیش حساب کتاب کرده بود که چقدر خرج کنه چقدر گیرش میاد . مثلا می گفت 50 میلیون خرج کنم عروسی بگیرم با کادوی این تعدا نفر 100 گیرم میاد . توام با شناختی که از شوهرت داری و حساسیت هاش و اینکه خوب هیچ مردی 100 درصد رفتارای خونوادش رو نمی پسنده ببین چی رو کم دارن توی رفتاراشون تو اون رو برای شوهرت پررنگ کن. مثلا از دروغ گفتن بدش میاد تو همش تو تعریفات بگو خودت که می دونی من با تو روراستم.
اینکه یاد بگیری چطور باهاش حرف بزنی خیلی مهمه. و اینکه جرات و شهامت و اعتماد به نفس داشته باشی و به نکات مثبت شخصیتیت آگاه باشی و مداوم به زبون بیاری و چیزایی که شوهرت دوست داره رو بهش تلقین کنی که در تو وجود داره (مطمئنا هم وجود داشته که شمارو انتخاب کرده).
ببخشید طولانی شد امیدوارم کمکی بکنه به حال این روزات . من واقعا می فهممت.
علاقه مندی ها (Bookmarks)