به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 43
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 91 [ 11:44]
    تاریخ عضویت
    1389-2-03
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,335
    سطح
    29
    Points: 2,335, Level: 29
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    38

    تشکرشده 39 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم

    سلام
    از راهنمایی تون ممنون ولی من ترجیح میدم دیگه پیش مشاور نرم چون هر دفعه گفتند بهتر جدا شم چون شوهرم درست نمیشه مگر اینکه خودش واقعا بخواد که اونم شاید حالا حالاها نخواد .من فقط می خواستم بدونم ایا من تمام تلاشمو برای حفظ زندگیم کردم یا نه یا راه دیگه ای بوده و من امتحان نکردم. اما الان دیگه به این نتیجه رسیدم که راه دیگه ای نمونده که من نرفته باشم و جدایی تنها راه نرفته من (اگرچه برام خیلی سخته).

  2. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم

    سلامی دیگر//

    mahya tanha عزیز نگران نباشید...اگر گشتی در این تالار بزنید خواهید دید افراد بسیاری مشکلات مانند شما را داشته ولی خوب با آن کنار آمده اند.. هر چند دشوار است ولی تنها غیر ممکن ..غیر ممکن است.

    بسیار عالی که در ابتدا به مشاور مراجعه کردید این نشانگر منطقی بودن شماست. ولی هر مشاور راه کار خود را ارائه می دهد.

    بگذار با شما راحت باشم: چند راه پیش رو داری:

    یکم: با رویکردی که تا کنون پیش گرفته ای راه را ادامه دهی ولی سعی نمایی هر چه بیشتر با کاربرد فنون مناسب و قوی تر ساختن خود تغییری را در همسرت ایجاد نمایی.

    دوم:تنها به فکر خود باشی و پرورش مهارت های فردی و با تکیه بر استقلال مالی که داری زندگی را بدون نیاز به همسرت ادامه دهی.

    سوم: جدا شوی و خود را برای یک زندگی جدید ولو با فرصت های ازدواج کمتر و تنهایی و پذیرفتن مسئولیت آماده سازی.
    ..............................................

    با توجه به توضیحاتی که دادید شما را فرد منطقی و بردباری دیدم و از آنجا که دارای استقلال فردی هستید به نظرم می توانید فعلا راه اول را برگزینی.

    یعنی چه؟؟

    یعنی تبدیل پتانسیل ها و ویژگی های خوبی که در شما موجود است به اعمال کاربردی

    mahya tanha گرامی دقت کنید شما ویژگی های بسیاری دارید از جمله:: صبوری... عشق ..... استقلال و توان مالی..... منطق کاربردی.....و امید بسیار برای تغییر

    این ها صفاتی هست که باید در عمل نیز پیدا نمایی تا بدین وسیله همسرت نیز تغییری در رفتارش ایجاد شود.

    به نظرم همسر شما در مرحله ای قرار گرفته است که این مرحله ..مرحله ای گذرا است.

    یعنی همسرتان با بالا رفتن سنش نوعی بینش متفاوت یافته...... در واقع تبدیل شدن یک فرد متعهد به یک فرد کم توان از نظر قبول مسئولیت.

    همسرتان فعلا سرش گرم خوشی های زودگذر است.

    تنها کاری که باید انجام دهید این است که:

    برایش مانند یک دوست صمیمی باشید...اما دوستی که ازحق و حقوق خود کوتاه نمی آید.

    ویژگی دوست این است که ابتدا فرد را با هر ویژگی خاص می پذیرد سپس بعد از شناخت سعی می کند تا خصوصیات و اهداف خود را در وی پیدا نماید.

    یعنی شما ابتدا مانند یک دوست همسرتان را بپذیرید.....این پذیرش حتما به معنای تایید رفتار او نیست. بعد از پذیرش همسر...قطعا ایشان امن ترین مکان برای پذیرش و درک را در وجود شما جست و جو خواهد کرد.

    حال بعد از پذیرش و آسوده خاطر ساختن همسر خود......نوبت این است که خوی مردانه وی را به چالش کشانید.

    ابتدا از خصوصیات و رفتارهای نیک او تعریف و تمجید نماید(بهتر است این تمجید شامل مثال های عینی باشد>>به فرض بگویید: علی(اسم فرضی است) جان تو این همه اطلاعات را از کجا می دانی وای به داشتن همسری مانند تو افتخار می نمایم.... علی دیروز زینب خانم می گفت: این شوهر تو چقدر خانواده دوست هست علی این خیلی خوبه که به ما رسیدگی می کنی)

    سعی کنید همیشه از ایشان در کارهای خاص کمک بگیرید....مثلا: علی این دستگیره خرابه میشه درستش کنی عزیزم. >>این کار باعث میشه همسرتان فکر کند که به او به عنوان یک مرد ارزش قائل هستید.

    سپس بعد از جذب همسر خود....وقت آن است که اهداف خویش را به وی بقبولانید.

    اولین گام در قبولاندن اهداف این است که هدف اصلی ایشان را کمرنگ تر سازی.

    باید هدف اصلی او که ارتباط با دختران و زنان دیگر است را کم رنگ تر و هدف اصلی خود را جایگزین سازی.

    در ادامه به این راه ها هم اشاره می کنم... فعلا باید در جذب همسرت کوشا باشی.

    یادتان باشد هرگز برای جذب همسر با او مانند یک کودک رفتار ننمایید...مثلا:>>> قربونت برم علی جان من اخه خیلی دوستت دارم چرا این کارارو می کنی<<<<
    این نوع سخن گفتن ممنوع.


    جایگزین>>سخن گفتن به طوری که غیرت ایشان تحریک شود::
    مثال>> علی همیشه دوست داشتم در مواقع دشواری کسی مانند تو کنارم باشد واقعا بهت نیاز دارم.<<

    .......................................

    البته جذب همسر به معنای برآورده ساختن تمایلات بی جا او نباید قلمداد شود... تنها می خواهیم با تغییر رویکرد خود ابتدا محیطی امن برای ایشان فراهم آورده و سپس دست به تغییر وی (همسرشما) زنیم

  3. 4 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .

    حسین پور (سه شنبه 19 مرداد 89)

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 91 [ 11:44]
    تاریخ عضویت
    1389-2-03
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,335
    سطح
    29
    Points: 2,335, Level: 29
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    38

    تشکرشده 39 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم

    راهگشا عزیزم سلام از راهنماییتون خیلی ممنونم .
    من بعد از نوشتن تصمیم .همان شب با شوهرم صحبت کردم و دیدم او باز در جدایی دو دل هست. اما من با قاطعیت گفتم که می خوام جدا بشم .اون اون گفت من فکر کردم برای جدا شدن جدی هستم اما حالا می بینم هنوز به تو و زندگیم علاقه دارم. اما وقتی دید من در تصمیم جدی هستم گفت : یه مدتی فرصت به من بده تا من موضوع رو با بابام در میون بذارم الان حالش برای گفتن این موضوع مناسب نیست .(1 ماه پیش پدر شوهرم عمل قلب شده است)و گفت من می خواهم تا اون جا که در توانم هست به تو کمک کنم و نمی خوام همین طوری و دست خالی توی این جامعه رهات کنم .می خوام بتونی تنهایی یه خونه بگیری (جالب نه که اینقدر به فکر عاقبت من هست). من باز به اون و خودم یه فرصت دیگه دادم شاید تو این مدت درست شد .راستی اون گفت که من فعلا با کسی دوست نیستم و نخواهم شد تا تکلیف زندگیم روشن بشه نمی دونم راست میگه یا دروغ اما دوست دارم باور کنم که راست میگه. تو این چند روز خدا رو شکر رابطمون خیلی بهتر شده و اون نسبت به شبهای قبل زودتر به خونه می یاد.

  5. 2 کاربر از پست مفید mahya tanha تشکرکرده اند .

    mahya tanha (پنجشنبه 09 اردیبهشت 89)

  6. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 91 [ 11:44]
    تاریخ عضویت
    1389-2-03
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,335
    سطح
    29
    Points: 2,335, Level: 29
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    38

    تشکرشده 39 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Arrow RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم

    سلام به همه دوستان ومشاوران محترم در این سایت من باز برگشتم ولی شاید خیلی نا امیدتر از قبل من رفتم تا زندگیم درست بشه اما......... اون دیگه واقعا نمی خواد درست بشه من نمی گم خیلی خودم درست هستم اما اون از اول زندگیمونم تصمیم به جدایی داشت پس تحمل بیش از حد یا اصرار من به این زندگی یک طرفه مسخره هست شاید باورتون نشه از بس تو جدا شدن دو دل بودم وگفتم جدا میشم بعد از یه مدتی که فکر کردم گفتم نه نمیشم خانواده خودم واون دیگه باور نمی کنند که موضوع ما جدی هست .منم خیلی دوست دارم که مثل بعضی دوستان که تمام مشکلاتشون رو دقیق می نویسند منم بتونم کامل توضیح بدم که یه نفر به من بگه آخه چرا این جوری شد می دونید چرا چون اون هیچ وقت به من علت واقعی شو نمیگه وفقط می گه ازدواج ما اشتباه بود کاش اون موقع خانوادهامون با هامون بیشتر صحبت می کردند تا الان یه زندگی نا موفق نداشتیم..... من با همسرم سال 86 توی ماه اذر ازدواج کردیم یه ماه اول همه چی عالی بود البته شاید به نظر من اما از موقعی که یادم می یاد اون همیشه شبها دیر به خونه می یومد و میگفت سرم شلوغه یا کار زیاد دارم منم چون بهش ایمان داشتم باورم می شد تازه دلم برای شوهرم میسوخت که چقدر کار می کنه اونم با یه حقوق کم حتی کمتر از حقوق خودم.خلاصه این زندگی خوش باورانه مگذشت نمی گم همیشه خیلی خوب بودیم یا دعوا نمی کردیم چرا دعوا ودادو بیدا زیاد داشتیم تو دعواها اکثرا شروع کننده من بودم و اون هرچی من دادو بیداد میکردم کاملا بی محل یه گوشه می شست من وقتی عصبانی میشم همه چی رو پرت می کنم حتی عزیز ترین چیزم باشه و به بعدش اصلا فکر نمی کنم زود عصبانی می شم زود گریه می کنم .نمی گم کارام درست بود اما اگه اون فقط یه بار می امد با هام صحبت می کرد شاید من دائم در حال گریه نیودم و چون تازه عروسم بودم همش می گفتم تو منو بدبخت کردی کاش باهات ازدواج نمی کردم اینم بگم که بیشتر دعوا هامون سر خونه نبودن اون بود اخه اون حتی میگفت جمعه هام کار داره یا 5شنبه هام ساعت 10-11شب خونه می یومد تو ماه اسفند بود نزدیک عید خیلی دلم می خواست با هم خونرو تمیز کنیم یا با هم خرید بریم اما اون که هیچ وقت خونه نبود یه بارم که اومد با هم بریم خرید گذاشت 28 اسفند که همه جا خیلی شلوغ بود و اون اصلا حوصله شلوغی یا گشتن زیادو نداشت. عیدمم گذشت چه جوری با دو روز مسافرت به اراک اخه باباش اونجا خونه دارند که عیدها وتعطیلات اون جا می رن بعدم که برگشتیم همش بیرون بود یا میگفت باید برم سرکار.تو ماه اردیبهشت بود که دیگه ساعت از 12 شب هم می گذشت و خبری ازش نبود یه شب که مادرشوهرم خونه ما بود و اون هنوز نیومده بود کلی بهش زنگ زدم جواب نداد تا اخر برام اس م اس زد من با دوست دخترمم من که باورم نی شد بهش زنگ زدم گوشی رو داد به دختره دختره گفت اره من دوستشم اما نمی دونستم زن داره من صداشو گذاشتم رو بلندگو تا مادر شوهرمم بشنوه .بعد که قطع کردم زدم زیر گریه مادر شوهرمم بهم دلداری می داد میگفت بزار بیاد باهاش صحبت می کنیم خلاصه اون شب اون اومد با مامانشم حتی دعواش شد و رو مامانشم دست بلند کرد و گفت این زندگی ماست به شما مربوط نیست.اخرشم به من گفت تو مقصر بودی که من با مامانم دعوام شد تو فتنه به پا کردی.اونشب مادر شوهرم برگشت خونه خودشون(من پدر شوهرم هر 5شنبه -جمعه اراک میره و روحانی هست و تو شهرستانشون مورد احترام همه هست اون شبم شهرستان بود )شبش که خیلی باهم بحث و دعوا کردیم صبحم اخرش برام یه نامه گذاشته بود که من از کارم پشیمونم می رم تا در مورد کارم فکر کنم و اگه شدم همون (مح)قبل دباره برمیگردم خلاصه اون فرداش برگشت شبش همشم می گفت تو نباید به خانوادم میگفتی تو تمام پلهای پشت سرمو شکوندی اون وقتی برگشت من فکر کرد درست شده اما وقتی شماره های تو گوشیشو دیدم فهمی دم رفته بوده پیش اون دختره تا براش کارشو توجیح کنهنمی خوام خیلی توضیح بدم ولی دوست دارم تقریبا بدونید چی شد که به اینجا رسیدم من با اون دختره حرف زدم و گفت من نمی دونستم اون زن داره والا هیچ وقت با هاش دوست نمی شدم جالب بود بعدشم برای توجیح کارش به دختره گفته بود ما با اجبار خانواده با هم ازدواج کردیم و من از اول اونو نمی خواستم.شوهر من متولد 67 هست وا ون دختره متولد 59 بود البته شوهرم بهش گفته بود متولد 60 هستش .اون دختره پاشو از زندگی من کشید بیرون و مح قول داد دیگه ازین کارا نکنه منم شاد که اون دیگه برگشته و همچی درست شده زندگیمو می کردم البته به همون منوال(شب دیر اومدنا) تا تو ماه تیر که تولد شوهرم بور براش یه گوشی خریدم که روش میشد لاک کد گذاشت خودم کارشو راحت کردم دیگه رمز می زاشت ومن نمی تونستم گوشیشو ببینم اما یه روز شانسی سیم کارتشو عوض کردم دیدم اصلا مال خودش نیست و کلی اس ام اس های عاشقونه توشه انگار مال دختره بود که داده بود دست اون ،اونم چون دوتا گوشی داشت از هردو استفاده می کرد این موضوع رو هم فهمیدم خودش که کاملا انکار می کرد زنگ زدم به دختره اونم گفت نمی دونسته ولی جالب بود با من صحبت نکرد و با شوهرم قرار گذاشت و با اون صحبت کرد شوهرم باز معذرت خواهی کرد گفت اینم تموم شد دیگه تکرار نمی شه تازه من فهمیدم با این دختر از خرداد دوست بوده و من مردا فهمیدم. اینم گذشت ولی دل من دیگه صاف نشد باهاش و ما همیشه با هم بحث داشتیم واون مدام تمام کاراشو با یه دروغی توجیح می کرد .من موضوع دوم رو دیگه به خانوادش نگفتم سعی کردم زن تو داری باشم یا به قول شوهرم پلهای پشت سرشو خراب نکنم تو ماه ابان بود ما تو کشمکش دعوا واسباب کشی بودیم که به روز که شوهرم خواب بود و جمعه بود من رفتم تو پارکینگ سزاغ ماشینش چشمتون روز بد نبینه یه سیم کارت جدید و کلی وسایل جلوگیری از بارداری بازم چیزی بهش نگفتم اما همینکه فهمید ماشینشو گشتم کلی عصبانی شد و از اون روز بود که موضوع طلاق به میون اومد من که از طلاق خیلی می ترسیدم با دعوا با گریه سعی کردم درتش کنم اما اون اصلا راضی نمیشد و روی حرفش بود اسباب کشی مون بمونه که با چه بدبختی وبا کمک پدر شوهرم انجام شد.تو خونه جدیدم که دیگه اصلا با من حرف نمی زد وهمیشه طلبکار بود خانوادش دیگه کاملا در جریان بودند وهمشون منو به تحمل وصبر دعوت می کردند و می گفتن دعا کن از خدا بخواه که برگرده بماند که چقدر دعا کردم این موضوع تقریبا 2ماه طول کشید و ما اصلا با هم رابطه نداشتیم همیشه من نازشو میکشیدم براش غذا درست می کردم.اون حتی به تلفنان جوابم نمی داد اصلا براش مهم نبود کجا میرم کی برمیگردم .تا یه شب یه کیس کامپیوتر خونه اورد و وقتی من رفتم بخوابم اون روشن کرد من نیمه خواب بودم که صدای صحبتشو با یه دختره شنیدم نه کاملا واضح ولی وقتی اسم دختررو اورد فهمیدم این همونیه که توخرداد باهاش دوست شده بود و من فکر کردم تموم شده داشت با دختره سر عکس های دوست پسرای دختر که تو کامپیوتر بود دعوا می کرد.بالاخره من با جیمز باند بازی ادرس دختررو پیدا کرم یه جایی پایین شهر و تو یکی از بدترین محله ها زندگی میکرد.وقتی از همسایه هاشون پرسیدیم همه ازش بد می گفتن .خلاصه بماند که سر این موضوع شوهرم 2شب از خونه قهر کرد و وقتی برگشت که من به دروغ بهشگفتم حامله هستم اونم با قرص دم و آمپول اومده بود تا من بچمو بندازم .نگفتم که تو این مدت دیگه خیلی افسرده شده بودم وبه پیشنهاد یکی از دوستام قرص ارام بخش می خوردم اون شب وقتی برگشت و شروع کرد به کتک زدن و توهین به من منم که دیگه خسته شده بودم همه قرصها رو یه جا خوردم که مثل اینکه یک روز کامل خواب بودم و منو بیمارستان برده بود.بعد از اون ماجرا اون برگشت البته با کلی منت سر من که من خودم خواستم برگردم و فعلا می وام زندگی کنم اون موقع اواخر بهمن بود چرا دروغ بگم اغاز سال اون سال برام خیلی خوب و شیرین بودوتمام عیدو با دوستامون توگردش بودیم و حتی برای تولدم من سورپرایز کرد وهمه دوستامونو دعوت کرده بود خونه خوش گذشت من خیلی شکه شدم ولی اون همیشه میگه تو اونشب خیلی خوشحال نشدی همش نگران این بودی که خونه کثیف نشه .این ماجراهام گذشت تاتیر که من دوباره براش تولد گرفتم و همرو دعوت کردم اون روزم خوش گذشت واز من تشکر کرد.دوباره تو ابان یا اذر بود که دوباره دیدم اس ام اس هاش زیاد شده ساعت 12 هم براش اس ام اس می یاد ومی گه همکارامن ولی من باورنمی کردم .اینم بگم که روابط جنسی ما همیش هفته ای یک بار اونم انگار با اکراه اون .خلاصه دیگه طاقت نیاوردم و به یکی از دوستهای صمیمیش که هروقت می خواست بره بیرون یا دیر میومد میگفت پیش اونم زنگ زدم که گفت راستشو بخواید اره منم خیلی بهش می گم دست از این کارابرداره اون گفت حتی با صمیمی ترین دوست شما هم دوسته که شوهر داره و تمام این دورانی که فکر می کردین اون با کسی نیست اون دوست داشته حالا یا دختر ،زن شوهردار،زن بیوه وبراش فرقی هم نمی کنه. من بعداز شنیدن این ماجرا اول به دوستم زنگ زدم (اون کاملا در جریان زندگیم بود و می دونست من شوهر وزندگیمو دوست دارم) اون کاملا کتمان کرد اما وقتی دوست شوهرم به من زنگ زد وگفت شما چیزی به دوستتون گفتید الان مح به من زنگ زده ومی گه تو چیزی به زنم گفتی .بماند که اخرش شوهرم قصم وایه خورد که نه فقط در حد دردو دل بوده و من از مشکلات زندگیم با تو با هاش صحبت می کردم . من همون موقع هم از دوست شوهرم شنیدم که الان با یه زن که قصد داره از شوهرش جدا بشه دوسته که اینبار مچ اونارو تو مغازا دوستش گرفتم دختره که سریع رفت یعنی شوهرم نذاشت من حتی با هاش صحبت کنم وبه من گفت می خوای چی کار کنی منم گفتم معلومه زندگی اون گفت اما من نمی خوام زندگی کنم بیسروصدا میای جداشیم (تفاهمی) یاانقدر اذیتت کنم که خودت بری دادگاه درخواست طلاق بدی ما توی راه کلی با هم دعوا کردیم وحسابی کتک خوردم کلی گریه کردم اینبار بعدش دیگه گفتم باشه حالا که این طور تو می خوای قبوله منم از اون روز به بعد دهش بی محلی کردم اما بازم خودش اومد جلو و گفت که فعلا قصد طلاق نداره و می خواد زندگی کنه.تو همین گیرو دارها بود که من یه بار تو اینترنت توقسمت چت رفتم که با یه پسری اشنا شدم که اهل کیش بود وفوق العاده مودب بود وفوق لیسانس معماری می خوند.من چند بار باهاش صحبت کردم البته اون نمی دونست من متاهل هستم .هنوز از دوستی ما 5روزم نگذشته بود که یکی از اس ام اس های منو دید وزنگ زد بهش کلی فحش داد که تو با زن شوهر دار دوست میشی اون بدبخت که از ماجرا اصلا خبر نداشت گفت من نمی دونستم وشوهرم کلی اونو تهدید کرد منو حسابی کتک زد وگفت یادته تو ابروی من و بردی و به همه گفتی حالا من زنگ بزنم به خانوادت بگم من کلی التماس کردم تا قبول کرد چیزی نگه بعدم به قول خودش خیلی داغون شد و گفت من فکر می کردم خودم هرکاری کنم زنم پاکه من گفتم من معذرت می خوام قصدی نداشتم. اون ماجرا گذشت ولی اون که از من هیچ موضوعی نداشت دیگه انو دستش گرفته بود و هرچند گاهی می کوبید توی سرم منم بعد اون ما جرا واقعا رابطمو قطع کردم یعنی از اولشم رابطه ای نبود. اوایل هرچی میگفت گوش می کردم اما بد دیگه خسته شدم به خودم گفتم مگه من چی کار کردم که اینقدر به من زور می گه خودش هزارتا کار کرده ککشم نمیگزه از اون روز دعواهامون بیشتر شد چون دیگه منم کوتاه نمی اومدم.یک روز قبل عیدم که یه کتک حسابی ازش خوردم توی عیدم که منو به دروغ با خانوادم فرستاد مسافرت و گفت بیا چند روز مجردی باشیم وگفت من میرم پیش مامانم اینا تا با پسر عمو هام باشم که وقتی من زنگ زدم بهشون اونا فکر می کردند ما باهمیم وقتیم فهمید که خانوادش فهمیدن کلی با من دعوا کرد وگفت تو همش فتنه به پا میکنی عیدمم خیلی بد گذشت .یروز تو اردیبهشت به من گفت جمعه باید بره سر کار در صورتی که جمعه ها تعطیل هستند وکاری ندارند منم رفتم محل کارش و دیدم به من دروغ گفته اون روز دیگه برگشتم وسایلم جمع کنم برم که نذاشت. وحسابی منو کتک زد و اصلان گریه من و اصرارم که بگه جا بوده براش مهم نبود اون شب رفتیم مثلا بیرون شاید از بس کتکم زده بود می خواست یه جوری از دلم در بیاره که ماجرایی پیش اومد و از ماشین پیاده شد.نمی دونم چی شد همینطوری تو ماشینش وگشتم و یه گوشی جدید پیدا کردم که خاموش بود .برش داشتم و فردا با خودم بردم سر کار اون روز وقتی فهمید من گوشی رو برداشتم اول تهدیدم کرد بعد التماس کرد گفت تو بیا هرچی می خوای بدونی خودم بهت میگم البته اون گوشیم چون لاک کد داشت من نتونستم محتواشو ببینم ولی اون فکر کرده بود دیدم و از ترس اینکه به اون دختره زنگ نزنم بهم گفت که با یه دختره دوسته دوستشم نداره قصد ازدواجم نداره فقط همین طوری باهاش دوسته.بعد به من گفت دیگه برای تو چه فرقی می کنه ماکه نهایت تا6 ماهه دیگه از هم جدا میشیم بعد اون ماجرا بود که با این سایت اشنا شدم و این تاپیک دروست کردم .الانم جدی به طلاق فکر میکنم چون این زندگی دیگه واقا به بن بست خورده .اینم یادم رفت که من پیش همون دوستم که با شوهرم صحبت کرده بود رفتم وگفتم بهت چی گفته اون گفت ،گفته من نهایتا 1 تا 2ساله دیگه از محیا جدا میشم بهتر توکه دوستش هستی باهاش صحبت کنی تا این موضوع رو بپذیره.الانم حاضرم نصف مهریم هرچن زیاد نیست بگیرم و فقط برم تنها زندگی کنم.قصدم از نوشتن این مطالب ان بود که من کجای زندگیم اشتباه کردم که شوهرم ا ز زندگیی که هنوز ازش 2ماه نگذشته بود خسته و و دل زده شده بود. الانم هروقت باباش می خواد صحبت کنه میگه این زندگی دیگه درست نمی شه همه پردها بین ما از بین رفته.نمی گم عالی بودم دیوونه بازیهای منم زیاد بود اما بیشتر اوقات بهش محبت می کردم بوسش می کرد و بهش می گفتم که چقدر دوسش دارم اما اون دو ماه بعد از ازدواجمون دیگه یادم نمی یاد به من گفته باشه دوسم داره.اشتباه من کجابود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  7. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 آبان 00 [ 00:10]
    تاریخ عضویت
    1388-2-15
    نوشته ها
    532
    امتیاز
    15,820
    سطح
    80
    Points: 15,820, Level: 80
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    2,510

    تشکرشده 2,960 در 521 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    78
    Array

    RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم

    سلام،

    اشتباه اصلی‌ شما در انتخاب بوده نه در زندگی‌ مشترکتون،

    همسر شما ۲۱-۲ سال سن داره و این به این معنی هست که ایشان احتمالا به ثبات عاطفی نرسیدن...

    در مورد شما هم اگر انتخاب خودشون بوده باشین، متاسفانه انتخاب از روی هوس بودین...

    با توجه به نوشته هاتون، ایشان تعادل روحی‌ و عاطفی ندارن و البته، این جملتون:

    گفت حتی با صمیمی ترین دوست شما هم دوسته که شوهر داره و تمام این دورانی که فکر می کردین اون با کسی نیست اون دوست داشته حالا یا دختر ،زن شوهردار،زن بیوه وبراش فرقی هم نمی کنه.
    یعنی این فرد به هیچ اصولی پایبند نیست، برای هیچ چیز به جز هوس رانی‌‌های خودش ارزش قائل نیست و در قبال هیچ چیز و هیچکس خودش رو متعهد نمیدونه...

    این فرد به نظر من از نظر روحی‌ مشکلات حادی باید داشته باشه...

    من روانشناس نیستم اما چنین افرادی با عدم تعادل روحی‌ و روانی‌ و پایداری در روابط، از نظر من درست شدنی نیستند یا شاید هم باشند، اما یک ۵۰ سالی‌ باید طول بکشه...

    به هر حال، من فکر می‌کنم تصمیمتون در مورد طلاق عاقلانه و منطقی‌ هست...

    لزومی نداره، همه عمرتون رو با فردی زندگی‌ کنین که در حال خیانت بهتون هست و نسبت به شما هیچگونه تعهدی حس نمیکنه...

    و البته خدا رو شکر کنین فرزندی ندارین، و بعد با یک وکیل صحبت کرده و در مورد طلاق جدی فکر کنین...

    در مورد حق و حقوقتون هم، همه حقتون رو از این فرد بگیرین و گذشت نکنین،

    گذشت امروز شما، به ایشون ممکنه نشون بده، که ایشون با زندگی‌ هر کسی‌ میتونه بدون پرداخت هیچ هزینه‌ای بازی کنه،

    و این یعنی شما نه تنها در قبال خودتون در این مورد مسئولین بلکه در قبال افراد دیگه‌ای که ممکنه در معرض هوس رانی‌‌ها و در خواست‌های این آقا قرار بگیرن هم مسئولین...

    موفق باشین،

    کامران

  8. 6 کاربر از پست مفید kamran2007 تشکرکرده اند .

    kamran2007 (سه شنبه 19 مرداد 89)

  9. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahya tanha
    قصدم از نوشتن این مطالب ان بود که من کجای زندگیم اشتباه کردم که شوهرم ا ز زندگیی که هنوز ازش 2ماه نگذشته بود خسته و و دل زده شده بود. الانم هروقت باباش می خواد صحبت کنه میگه این زندگی دیگه درست نمی شه همه پردها بین ما از بین رفته.نمی گم عالی بودم دیوونه بازیهای منم زیاد بود اما بیشتر اوقات بهش محبت می کردم بوسش می کرد و بهش می گفتم که چقدر دوسش دارم اما اون دو ماه بعد از ازدواجمون دیگه یادم نمی یاد به من گفته باشه دوسم داره.اشتباه من کجابود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    بادرود.

    مقصر کیه؟؟

    بدنبال مقصر نباش....چون فایده ای ندارد.....بگو راه حل چیه؟

    mahya tanha عزیز گویا تصمیم شما برای طلاق جدی است هرچند به نظرم تالار همدردی تمام سعیش این است که با آموزش مهارت های زندگی به افراد از جدایی ها جلوگیری نماید.

    در راهنمایی اول هم من بر اصل سازش و بالابردن توانایی های دوطرف تاکید کردم تا ببینم تا چه حد می توان این زندگی را نجات داد.

    با توضیحات بیشتری که دادید مشخص است همسر شما هنوز ""مهارت های زندگی"" را نیاموخته.

    من دوست ندارم بر کسی برچسب هوس ران زنیم.....زیرا کسی که هوس می راند خود را ملزوم نمی داند ازدواج کرده و در یک رابطه محدود به لذت طلبی بپردازد بلکه در زندگی مجردی خود به بهترین شکل هوس خود را پیدا می دکند.

    مشکل از این جا نشات می گیرد که همسر شما هنوز آمادگی تشکیل یک ازدواج را نداشت ولی بر خلاف روند طبیعی زودتر ازدواج کرده است. اصولا چنین افرادی نمی توانند ""مسئولیت"" بپذیرند....تمام سعی من هم در راهنمایی اولم این بود که شما ایشان را تشویق به خودسازی نماید.هر چند می گوید بی فایده بود

    ولی نباید یکطرفه به موضوع نگاه کنیم... mahya tanha عزیز کمی فکر کن و ببین آیا شما در اوایل زندگی زناشویی "بی مهارت" نبودی؟

    در اوایل زندگی به جای اینکه بر ارزش و احترام فردی خودت....به خواسته ی خودت توجه کنی و از همسرت که وظیفه تامین جان و مال شما را برعهده گرفته حساب پس گیری تنها به دنبال "حفظ بی قید و شرط او بودی".

    اما امروز می خوام تمام آن مشکلات را کنار بگذاری.بر حسب هیجانات عمل نکنی. جدی باش. در ابتدا به خودت فکر کن و آینده ای که پیش رو داری. به نظرم بهترین کار در این موقعیت پرورش توانایی ها و مهارت های فردی خویشتن است.

    طلاق و جدایی همیشه هست و خواهد بود...هر وقت اراده کنی انجام می گیرد.


    مدتی به خود و افکارت استراحتی بده.کمی با خودت خلوت کن و سپس تصمیم بگیر.

    حسین پور(راهگشا)
    بدرود

  10. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 15 تیر 91 [ 11:44]
    تاریخ عضویت
    1389-2-03
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    2,335
    سطح
    29
    Points: 2,335, Level: 29
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    38

    تشکرشده 39 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم

    از اینکه یک مرد بهم این پاسخ داد متشکرم چون یک مرد همجنس خودشو بهتر می شناسه فقط بازم می خواستم مطمئن شم اخلاق من یا بر خورد های من به عنوان یک زن تو زندگی مشترک درست بوده یا نه هرچند که مشاوره ها هم همین به من گفتند البته من الان حاضرم نصف مهریم نقد بگیرم و جداشم.اون یه مدتی میگفت بیا توافقی جداشیم و من هرچقدر بتونم بهت کمک می کنم. بعد من گفتم چون تو می خوای طلاق بدی باید اقدام کنی الانم میگه اقدام کردم اما یه چند ماهی طول می کشه این درسته یعنی در خواست طلاق اگه از طرف مرد باشه طول میکشه؟:

    سلام راهگشای عزیز
    من سعیم را در دورانی که قرار بود با هم باشیم تا بعد یه مدتی از هم جدا بشیم کردم اما اون در اون موقع هم فقط دنبال یه فرصتی بود تا بتونه با خانوادش بخصوص پدرش مطرح کنه که بر اثر عواملی اونها فهمیدند البته از طریق من اونم به من گفت تو کار منو راحت کردی مونده بودم چجوری به بابام بگم.از اون روزم که دیگه چون خانوادش می دونند با خیال راحت به کارش ادامه می ده .منم احساس می کنم دیگه خسته شدم چون تو این مدت حتی همسر یکی از دوستان صمیمیم پا پیش گذاشت تا با اون صحبت کنه اما راحت بگم یه جوری با اون صحبت کرد که یعنی من اصلا قصد جدایی ندارم.در واقع اونو دور زد تا دیگه نخوتد نصیحتش کنه. من فقط دلم می خواست حداقل علت کارشو به اون بگه اما نگفت به کسیم نمی گه فقط می گه این زندگی اشتباه بود همین.

  11. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 اسفند 94 [ 11:19]
    تاریخ عضویت
    1387-7-01
    نوشته ها
    1,948
    امتیاز
    22,799
    سطح
    93
    Points: 22,799, Level: 93
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 551
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,205

    تشکرشده 4,459 در 1,179 پست

    Rep Power
    210
    Array

    RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم

    درود دیگر...

    در ضمن این را با تمام اطمینان می گویم جدایی و طلاق هزینه های بسیار زیادی برای همسر شما به بار خواهد آورد و شاید ایشان فکر می کنند با طلاق همه چیز حل خواهد شد ولی در ادامه کار بدترین فشارها را ایشان متحمل خواهند گشت.

    طلاق توافقی بسیار آسان تر از طلاق یک طرفه صورت می گیرد... ولی به شما توصیه می کنم به طلاق توافقی راضی نشوید.بهتر است خود ایشان اقدام نمایند.

    لطفا هیچ اصراری برای جدایی و طلاق زودتر نداشته باشید بگذارید خودشان اقدام نمایند.

    در این مدت بهترین راه برای شما خلوت ساختن با خویشتن است

    بدرود

    ببخشید گویا پست هایمان همزمان شد.

    در هر صورت هیچ عجله ای برای طلاق از سوی شما نباید صورت گیرد

  12. 3 کاربر از پست مفید حسین پور تشکرکرده اند .


  13. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 اسفند 89 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1387-8-01
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    4,483
    سطح
    42
    Points: 4,483, Level: 42
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    69

    تشکرشده 73 در 47 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم

    سلام محیای عزیز. واقعاً برایت متأسفم و نمی دانم به چه زبانی این تأسفم رو بگویم. می دانم که خیلی درد کشیده ای. دردش برایم آشناست البته برای من یکبار اتفاق افتاد و بعد از 6 ماه هم هنوز شکر خدا هیچ اتفاقی نیفتاده به جز فکر و خیالات واهی خودم. دوستان راهنمایی های خیلی خوبی کردند. از نظر من شوهر شما تعادل روحی مناسبی نداره، شما تمام راههایی که می شد بهت گفت رو خودت رفتی پس چه دلیلی داره که وایسی و رنج بکشی ، این آدم دیگه درست بشو نیست پس بهتره تا بچه دار نشدی هر چه زودتر خودت را از این گنداب بیرون بکشی و به فکر خودت و آینده ات باشی. شما هنوز سنتان اینقدر بالا نرفته است پس تا دیر نشده یه اقدام اساسی کن. قهر کن و برو و بذار اون برای طلاق پا پیش بذاره اگر بعد از چند وقت دیدی که اقدامی نکرد توافقی تمامش کن. خدا انشاالله کمکت خواهد کرد.

  14. کاربر روبرو از پست مفید harfedel تشکرکرده است .

    harfedel (سه شنبه 01 تیر 89)

  15. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 04 مهر 91 [ 22:20]
    تاریخ عضویت
    1387-9-20
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    3,774
    سطح
    38
    Points: 3,774, Level: 38
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 26
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 36 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه تحمل خیانت رو ندارم

    سلام محیای عزیز تایپیکتو خوندم وخیلی ناراحت شدم تا حالا فکر میکردم خیلی مشکلم حاداخه منم تقریبا مشکلم مثل شماست من از شوهرم 1 سال بزرگترم و قبل از ازدواج پیش مشاور رفتم گفت تفاوت سنی شما 1سال نیست 3 سال هست اون زمان که ما عقد کردیم شوهرم 20 سال داشت و مشاور گفت باید تا 25 سالگیش بسازی تا درست بشه الان تقریبا 25 سال داره حالا بفهمی نفهمی تغیر کرده با دخترا دوست میشد ولی من تا حالا به رابطه داشتنش شک نکردم یا واسم ثابت نشده ولی الان تقریبا 89 درصد گذاشته کنار .ببخشید که سرتو بدرد اوردم ولی بنظرم خودتو پیر نکن اگه واسه طلاق مطمئنی بنظرم حداقل تا اونجایی که من میدونم دخترایی که بزرگترن فکر نکنم هیچ وقت به نظر یکسان با همسرشون برسنپای این زندگی نمون نذار یه بچه بیاد بینتون بنظرم از حقوقتم نگذر برو خونه بابات تا اوضاع درست بشه شوهرت هنوز خیلی جونه وخیلی خام .امیدوارم راه درستو پیدا کنی ماروهم بیخبر نذار از خدا میخوام کمکت کنه البته هیچ وقت نمیشه گفت هیچ مشکلی حل نمیشه ولی پشتش سختیایی هست که باورش از اونم سخت تره مسپارمت دست خدا(البته به حرفای من خیلی گوش نده نمیدونم شاید نتونم منظورمو برسونم یا دارم اشتباه فکر میکنم .من فقط خواستم باهات همدردی کنم)203:
    زمانیکه زن ومرد با شناخت تفاوتهای یکدیگر راه احترام متقابل را فراهم می اورند بی درنگ جوانه های عشق امکانی برای شکفتن پیدا می کند


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.