هیچ حرفی جز ناراحتی و همدردی ندارم.
فقط خودت برنگرد خونه در هیچ شرایطی.ایکاش آشنا یا واسطه با اطمینانی داشتین که ازش حساب میبرد
تشکرشده 4 در 2 پست
هیچ حرفی جز ناراحتی و همدردی ندارم.
فقط خودت برنگرد خونه در هیچ شرایطی.ایکاش آشنا یا واسطه با اطمینانی داشتین که ازش حساب میبرد
تشکرشده 164 در 76 پست
سلام بهار جان
ميدونم عزيزم خيلى سخته كه شوهر آدم نسبت به زندگيش بى تفاوت باشه ولى از نظر من بد نبود شما به جاى برادرش با پدرش صحبت ميكرديد و مشكلتونو به ايشون ميگفتيد و ازش ميخواستى غير مستقيم طورى كه شوهرت نفهمه از طرف تو بوده پا در ميونى كنه.
هر چند شما هنوز در مورد مشكلات و دعواهاتون واضح توضيح ندادى كه ما هم تا كمى بتونيم قضاوت كنيم و بتونيم بهتر راهنماييت كنيم.
تشکرشده 4 در 4 پست
هنوز نیومده ....حتی یه تکم رو گوشیم نزده ....نمیدونم منو یادش میاد.....خیلی طولانی شده.....خیلی می ترسم ....
تشکرشده 935 در 360 پست
نمیخوام قضاوت کنم
مشکل شماازجایی شروع شده که برای اولین بارخانه راترک کرده وبعددوباره بازگشته ایدوچون اینکاربارهاتکرارشده است رفتارشماهم برای همسرتون عادی شده است وهمچنان مصرهستندکه شماخودتان برگردید شمانیازبه یه واسطه وشخص باتجربه داریدتاباهمسرتون صحبت کنندوبه ایشون بگویندکه کارشون اصلادرست نیست ونبایدباهمسرشون چنین رفتاری داشته باشند اگرمیتوانیدازکسی بخواهید(مخصوصاریش سفیدخانواده همسرتون)تاباهمسرتون صحبت کنندکه به دنبال شمابیایند والابرگشت دوباره شماباعث خواهدشدهمچنان همسرتان به این امرتکیه کرده وبگویندبازم بیرونش میکنم فوقش یه ماهه دیگه برمیگرده ولی پادرمیونی شخص دیگرباعث میشودبگویدنه دیگه ازاین خبرهانیست به خاطرعزت واحترام خودم هم پیش فامیل نبایداینکارروبکنم
شمامشکلتون روواضح بیان نمیکنیدفقط زوم کردیدکه شوهرم به من زنگ نمیزنه به دنبالم نمیاد
تشکرشده 1,278 در 497 پست
عزیزم اگر خودت برگردی ، دفعه بعد که از خونه بیرونت کنه به جای یک ماه ، باید 2 ماه بعدش خودت برگردی ... و اون میفهمه که چند ماه هم که نیاد دنبالت خودت برمیگردی ....
فعلا تا زمانی که خونه پدرت هستی ، بهتره که یکم این مشکلاتی که با هم دارید رو تجزیه تحلیل کنی تا جلوی این دعوا ها و قهر کردن ها رو بگیری ...
سر چه موضوعاتی با هم دعوا دارید ؟ توضیح بده ، تو چی میگی ؟ اون چی می گه که دعواتون میشه ؟چی میشه که بهت میگه برو ؟
مهرااد (یکشنبه 24 شهریور 92)
تشکرشده 4 در 4 پست
نمی دونم از کجا باید شروع کنم...همه ازم خواستند که تعریف کنم...2 سال پیش که عقد کردیم از یک هفته بعداز عقد از من خواست که مهرم و که 200 سکه است رو ببخشم و یکی از بحث های این مدتمون هم همین بود.دیگه اینکه شوهرم خیلی دروغ گو هستش و هر مرتبه که سر یه لجبازی بچه گانه که واسه همه تو اوایل زندگیشون اتفاق میافته دعوا میشه میره پیش همه از من بدگویی می کنه و دعوا رو به نفع خودش پیش می بره مثلا همش میگه این خانم به من بدبینه یا اهل رفت و امد نیست یا الکی به همه میگه من گفتم به خانوادت رسیدگی نکن .ولی در واقع باور کنید توی این دو سال اندی 90درصد به فکر خانوادش بوده از وقتی من عقد کردم تمام اعضای بدن پدر ومادرش مریض شده ،دکتری نبوده که نرفته باشه ،از صبح تا شب در اختیارشونه همه خریدای خونه ،همه تعمیرات خونه ، حساب کتابا ،خونه تکونی ، و ...... حتی کارهای زنانه ای که خواهرهاش باید انجام بدن باور کنید تو همه ی این مدت منم پا به پاش کمک کردم چون عاشقانه دوستش داشتم ولی کاراشون تمومی نداره هفته ای یک فوتی دارن یه عروسی 10تا دکتر مهمونیا که ماماننش میگیره و جاهایی که می خوادبره و در کل ما فقط اسمش که داریم زندگی می کنیم.تازه ای کاش فقط اینا بود شوهرم 4 تا خواهر داره که دقیقا تمام کارای بالا رو واسه ی اونا انجام میده.....وتازه وقتی دعوا می شه میگه تو نمیگذاری من هیچ کاری واسه ی اونها انجام بدم ولی بازم به خاطر زندگیم کوتاه اومدم ولی بازم بهانه گیری می کنه جایی نمیگذاره برم محدودم می کنه چکم می کنه می گه بدون اجازه ی من کاری نکن حتی آبم نخور بازم گفتم چشم تا دعوا راه میندازه زود میرم نازش و می کشم و با اینکه تقصیر اونه میگم من اشتباه کردم حالا انگار باورش شده که واقعا حق با اونه ... یعنی یه جورایی این مدت همش من زندگی و نگه داشتم.چند ماه بعد از عقد رفته بود پیشه یه روانشناس و یکم از هیکل من گفته بود و گفته بود اگه با این بمونم به گناه می افتم و این من و ارضا نمی کنه و .....همش جر و بحث راه میاندازه سر کوچکترین حرفی گرد و خاک می کنه.تازه بعد عروسی یه کار جدید یاد گرفته که بیرون کردن من از خونست و بعد هم به دروغ به همه میگه خودش رفته و باید خودش برگرده این چند دفعه را من کوتاه اومدم و رفتم تا دعوای اخر که من و از خونه بیرون کرده و الان حدود 50 روز که دنبالم نیومده به پدرش زنگ زدم به برادرش زنگ زدم همشون میگن حق با پسر ماست و همه اشتباهات از تو و باید با پدرت برید و ازش عذر خواهی کنی اگه شما رو بخشید بری سر زندگیت در غیر این صورت پسرمون دیگه تو رو نمی خواد...نمی دونم باید چکار کنم ....کمکم کنید ....
- - - Updated - - -
ویرایش توسط bahar17 : دوشنبه 11 شهریور 92 در ساعت 13:31
تشکرشده 935 در 360 پست
به نظرمن شماخیلی بهشون رودادیدکه اینطوری شدند کجادیده شده شوهرخانمش روازخونه بیرون کنه بعدش خانم باپدرش برای عذرخواهی بره
اگراینکار رو بکنیدغرورپدرتون روزیرپاله میکنیدیعنی پدرتون اون عزت واحترامی که بایدنزدهمسرشماداشته باشه بااینکارکم میشه
البته اینهانظرشخصی بندست من فکرمیکنم پدرومادرهردوطرف عزت واحترام خاصی دارندکه بایدحفظ بشه ولی اطرافیان درقبال احترامی که میگذارندمتقابلاازاحترام برخوردارخواهندشد
خواهرعزیزشمافقط به محیط مجازی اکتفانکنیدبه مشاوره حضوری مراجعه کنیدتمام حرفهاتون روبزنیدوازشون راهکاربخواید چون باتوخونه نشستن ودست روی دست گذاشتن چیزی درست نمیشه
تشکرشده 4 در 4 پست
از همه بخاطر توجهشون تشکر می کنم....2روز پیش بعد از 50 روز با پدرش تماس گرفتم و ازشون خواستم تا من و از این بلاتکلیفی در بیارن که با برخورد بسیار بدی که داشتن از من خواستن که ناز پسرشون و بکشم ومرتب منت کشی کنم تا شاید پسرشون راضی بشه با من زندگی کنه و در غیر اینصورت باید برم جداشم چون مثل اینکه پسرشون خیلی از من عصبانیه و راضی نمی شه من برگردم سر زندگی و دوباره یه عالمه دروغ به من بسته و کارایی که من و خانوادم انجام ندادیم را گفته انجام دادیم ...مثلا به همه گفته من به اون تهمت می زنم و پدرم حرف های من و تایید می کنند وگفته پدر من هم به این اقا خیلی تهمت زده و یا اینکه منم خودم خونه را ترک می کنم و تا به حال چند مرتبه این کارو انجام دادم ............ ولی در کل می دونم که شوهرم عیب های بزرگی داره که نمی شه چشم پوشی کنم .1.خیلی خیلی دروغگو واز همه بدتر به من و خانوادم دروغ می بنده .نمی دونم قصدش از اینکه دعوارو یه جور دیگه جلوه می ده چیه و بیشتر مواقع نسبت به پدر من جبهه می گیره در صورتی که پدرم جز احترام و چشم پوشیاز بی احترامی های این اقا کاری نکرده 2.خانواده ی کاملا بی فرهنگ و پر جمعیتی داره که خیلی سخته از پسشون بر بیای چون تمام صفت های بد شوهرم رو همشون دارند و خیلی دخالت می کنند 3 . خیلی خود بزرگ بینه و خودش را فوق العاده بالا و انچنانی می بینه و همش می گه خیلی از دختر ها ارزو دارند من شوهرشون باشم و همیشه منو تحقیر می کنه 4 . تو زندگی به من توجهه نداره واول خودش و پسر مامان بابا دوم برادر خواهراش و سوم دایی بچه خواهراش واخر من و همسرش می دونه و فقط تو زندگی نقشه یه کلفت رو براش دارم یعنی تاوقتی کاراش و انجام بدم و چشم بگم نگهم میداره و به محضه یه انتقاد یا در خواستی از سمت من به هم می ریزه و عصبانی میشه و به این حال و روز دچارم میکنه 5.خیلی خودخواه ،قلدر ، عصبی و به قول خودش لات و کله شق .و همیشه خانوادش ازش حمایت می کنند البته خودشون هم اینجوریند. نمی دونم باید چیکار کنم؟
تشکرشده 1,278 در 497 پست
عزیزم من فکر میکنم شما الان خیلی ناراحت هستید ، البته حق دارید ، 50 روز خیلی زمان زیادیه ، ولی خیلی دیگه توی گفتنات اغراق کردی ، مثل اونجایی که گفتی هفته ای یک فوت و یک عروسی و ...
یکم از خصوصیا اخلاقی خوب و بد خودت هم بگو ...
همسرت چی ؟ هیچ خصوصیت خوبی نداره ؟ همش ازش بد گفتی ، حتما خصوصیات خوبی هم داره که گفتی دوستش داری .
bahar17 (پنجشنبه 21 شهریور 92)
تشکرشده 4 در 4 پست
بله خیلی ناراحتم ولی اغراق نمی کنم ...اینه واقعیت هایی که 2 سال باهاشون سر کردم شاید براتون عجیب باشه ..... هرچی فکر کردم هیچ خوبی از شوهرم یادم نمی یاد ...دوستش ندارم فقط از طلاق می ترسم ....بدی های من خیلی عجول و دل کوچیکم ، نازک نارنجی ، ترسو ، بدون اعتماد بنفس ، خودم و دست کم می گیرم ،کم طاقت و کم صبر ،بیش از اندازه احساساتی، تو این دو سال فکر می کردم اگه نباشه می میرم واسه همین اینقدر اذیت شدم واسه همین ولم کرده ،می گه خودش می یاد چون دستم و خونده..... هر روز که می گذره بیشتر ازش بدم می یاد ... ایندفعه می خوام تغییر کنم می خوام شکستش بدم ..... نمی خوام زیر بار ظلمش برم ... نمی خوام تحقیرم کنه .... نمی خوام ...کمکم کنید ...خواهش
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)