ممنونم ازت shad جان.
منتظر نظرتم دوست خوبم.
تشکرشده 40 در 24 پست
ممنونم ازت shad جان.
منتظر نظرتم دوست خوبم.
تشکرشده 3,145 در 958 پست
نیلوفر عزیزم، با توجه به مطالبی که در جاهای دیگه هم ازت خوندم این آقا به شما پیشنهاد کرده که در رابطه جدی باشین و جدی بودنش مساوی شده با تماس نگرفتن با شما.
امکان داره این آقا به خاطر مخالفت پدرشون دچار تردید شده باشن. یعنی دارن به همه جوانب فکر می کنن تا مطمئن بشن که رسیدن به شما ارزش این رو داره که پدرشون رو راضی کنن یا نه!
در این جور مواقع آقایون کمی کنار می کشن چون احساس می کنن خودشون باید مشکل رو حل کنن. بهترین کاری که شما توی این موقعیت می تونید انجام بدین اینه که بهش فرصت بدین، آرامشش رو ازش نگیرین. اجازه بدین که تحت فشار تصمیم نگیره. اگه براتون مقدوره پیش مشاور برین، اگه این کار رو بکنید هم می تونید با اطمینان بیشتری عمل کنید و هم راه حل های بیشتری پیدا می کنید.
یه پیشنهاد دارم براتون. از اون آقا بخواین که به خونواده اش بگه که نه به عنوان خواستگاری بلکه به عنوان آشنایی بیان منزل شما. تا کمی خانواده ها با هم در ارتباط باشن و همدیگه رو بشناسن و به هم اطمینان پیدا کنن. بعد از چند ماه رفت و آمد می تونید رابطه تون رو رسمی کنید و از خانوداه ها هم بخواین که توی این مدت هیچ کدوم از اقوام در جریان قرار نگیرن.
تشکرشده 40 در 24 پست
shad جان عزیز
ممنونم از نظرات خوب شما
خانواده آنها فوق العاده مذهبی هستند این کار غیر قابل انجام هستش.
چند روز پیش بهش زنگ زدم گفتم که: بعد از حال و احوال ،میخوام یه چیزی بهت بگم>>>>تا این جمله رو گفتم گفت :نه نگو!!
منم بهش گفتم: هر وقت تونستی بهم زنگ بزن کارت دارم.(البته جایی بود نمیتونست صحبت کنه،ولی اندفعه با تمایل بیشتر باهام صحبت میکرد و همش بهم میگفت چه خبر؟منم گفتم خبرا زیاده.یکیش اینه که:مامانم سراغتو میگیره میخاد حالتو بپرسه،آخه مامانم بعضی موقع ها باهاش حال و احوال میکنه.)
(من میخواستم بهش بگم که :همدیگرو ببینیم ولی بدون اینکه بخواهیم راجع به چیزی صحبت کنیم.)
حالا میخوام ببینم با این اوصاف که بهش گفتم :بهم زنگ بزنه،زنگ میزنه یا نه؟؟؟!!!!
به نظرت کار درستی کردم؟
تشکرشده 33 در 15 پست
نیلوفر دقیقا مصل من http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=3101&page=1
با این فرق که خانواده من در جریان نیستند وفقط خانواده خودش میدونن و اینکه پدرش برخورد بدی داشت
مادرش یه سال بهش دلداری داد که درست میشه و ما رو امیدوار کرد اما...
تشکرشده 33 در 15 پست
چقدر خوبه که مادرت برخوردی به این خوبی داره
اما کاری نکن که فکر کنه تو دنبال اون هستی میفهمی که چی میگم
تشکرشده 40 در 24 پست
ممنون garibe جان.خوشحالم کردی که بهم سر زدی.
از اون روز که بهش زنگ زدم
دیگه میخوام بهش زنگ نزنم.
ببینم چی کار میکنه؟؟؟!!!!!!!!!!
(بازم بهم سر بزن).
تشکرشده 40 در 24 پست
منم مثل اون شدم یه تیکه سنگ
تشکرشده 3,145 در 958 پست
چی شد زنگ نزد؟؟
نیلوفر عزیز، مطمئنی که همه جوانب رو سنجیدی؟ مطمئنی که همه شرایطتون با هم جوره؟ مطمئنی که خانواده ها در یک سطح هستن؟ (منظورم از لحاظ اعتقادات و فرهنگ و تحصیلات و اقتصادیه) ... مطمئنی می تونی عضو یه خانواده ای بشی که از اول با ورودت مخالف بودن؟؟
شاید هزاران بار فکر کردی و همیشه همه چی رو مناسب دیدی، اما یک بار دیگه هم فکر کن، به الان نه، به 10 سال آینده فکر کن...
بیشتر فکر کن عزیزم
shad (چهارشنبه 20 شهریور 87)
تشکرشده 40 در 24 پست
2 روزه گذشته زنگ نزده.
(یه جورایی دلم بهم میگه زنگ نمیزنه،چون با اون "نه" که اون گفت فهمیدم حوصله نداره حرفای قبلی کشیده بشه وسط و راجع بهش صحبت کنیم.با این" نه" فهمیدم حرفاش همون حرفاست.نمیخواد زیر حرفاش بزنه،**""فقط منتظره ببینه خانوادش براش چی کار میکنن""**میخواد ببینه برای خانوادش چقدر ارزش داره****.)
اون هنوز استرس تو وجودشه.(یه فکر منفی این که:فکر میکنم منو میخواد نسبت به خودش دلسرد کنه).بدیه اوضاعش اینه که از خانوادش دوره.اگه دور نبود بهتر بود.ولی من باهاش دیگه تماس نمیگیرم همونطوری که اون سنگ بسته به دلش ،منم میبندم.
چند وقت پیش با خواهرش smsی در تماس بودم(حال و احوال) ،مهر ماه میاد تهران.
میخوام حضوری باهاش صحبت کنم،نه بخاطر خودم فقط بخاطر اون.
ببینم چی میشه.
به نظرت کار درستیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به نظرت کار درستیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
(از لحاظ خانوادگی تفاوت داریم اونا مذهبی وسنتی هستند وما نیستیم(ما معمولی(حد وسط)) ولی من بهش گفته بودم حاضرم احترام خانوادشونو حفظ کنم.خانوادمم سنتی بودن اونا رو میونه.اون گفته بود :نمیخواد شهرستان زندگی کنه.اینجا زندگی میکنه.اما اون با این حال بعد این اتفاق گفت که:نمیخوام بابام باهات برخورد بدی داشته باشه.... ،ومیگفت:من بابامو بهتر از تو میشناسم(معلومه باباش شدیدترین برخورد و باهاش داشته).
آره دارم فکر میکنم دوست عزیزم به این اوضاعی که گفتی.
الانم میخوام کم کم شروع کنم برای فوق بخونم.
هر چی خدا بخواد ،برام دعا کن.
هر چی صلاحه همون بشه.
تشکرشده 16 در 8 پست
سلام نیلوفر خانم امیدوارم مشکلت حل بشه سعی کن تو دیگه باهاش تماس نگیری تا وقتی خودش باهات تماس بگیره... بعضی از اقایون دوست دارند همین که به خانوادشون اطلاع مین کسی را برای ازدواج انتخاب کردن با هاشون بر خورد خیلی خوبی بشه شلبته خانواده های خیلی سنتی دوست دارند عروسشون را خودشون انتخاب کنند ایشون هم بقول خودتون شک شده باید بهش فرصت بدین تا دوباره ارامشش را بدست بیاره و بهترین راه حل را پیدا کنه متاسفانه بعضی خانواده ها پدر ها اجازه نمیدن که پسرشون خودش تصمیم بگیره حتی اجازه صحبت کردن و دفاع کردن از حقشو بهش نمیدن.خودتو با درست مشغول کن و اگه باهات تماس داشت به نظر من بهش یک فرصت مشخص بده که خانوادشو راضی کنه و اگر نتونست دیگه فرصت نده چون هر چی این موضوع کش پیدا کنه از لحاظ عاطفی شما صدمه میبینید.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)