به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 37
  1. #11
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام خانومی

    یکمی صبور باش

    این روزها ممکنه اعضا و کارشناسا کمتر سر بزنن به تالار.

    من در صحبتهای شما چند نکته دیدم که شاید لازم باشه برات بگم

    اولیش این بود که پدر شما اصلا کار درستی نکردن که برای شما ماشن و خونه خریدن.این کار چند بعد منفی داره.مهم ترینش اینه که همسرت رو تنبل و بی مسئولیت میکنه و دلیل دیگه اش اینه که غرور همسرت شدیدا با این کار خدشه دار میشه

    هم شما و هم خانواده شما باید بدونید که وقتی دختری پیمان زناشویی با کسی میبنده یعنی خرج و مخارج و ...همه به عهده همسرشه نه به عهده پدرش.
    این نکته مهمی بوده که شما و خانوادت اصلا مد نظر نگرفتید.اگر همسرت منزل نداشت باید قناعت میکردید وام میگرفتید مستاجری میکردید و کم کم خودتون دو تایی باهم زحمت میکشدید و خونه میگرفتید.

    نکته دوم نکته مهمیه چون دخترای تازه عقد کرده اصلا رعایت نمیکنن و من خودم دیدم حتی عدم رعایت این نکته منجر به اختلافات عمیقی شده و اونم اینه که در دوران نامزدی و عقد باید روابط در چهار چوب خاصی باشه و حضور همسر شما شبها در منزل شما و یا باالعکس کار درست و پسندیده ای نیست و از لحاظ عرفی هر خانئاده ای با این موضوع کنار نمیاد.

    نکته سوم اینکه من نمیدونم چه کسی به شما روش مقابله به مثل رو یاد داده و این کار شما دقیقا یعنی کبریت کشیدن به زندگی .و مطمئن باش اگر این روند رو ادامه بدی قطعا کارتون به جدایی مکیشه

    یادت باشه خانومی

    برخورد با افراد عصبی نیاز به ارامش و تدبیر خاص خودش رو داره
    مثلا اینکه به هیچ عنوان موقع ناراحتی و عصبی بودنش باهاش جر و بحث نکنی...نه حق بدی و نه کاری کنی...فقط سکوت

    خواهش میکنم یکسری فکرها رو از ذهنت بیرون کن و اررامش خودت رو به دست بیار.
    این افکار رو بریز دور که مامانم برای دامادش فلان میکنه و پدرم بسان میکنه....

    قبول کن که خانواده شما هم تعادل رو رعایت نکردن.

    احترام خوبه اما اگر از حدش بیشتر بشه و افراط بشه طرف مقابل برداشت نادرستی میکنه

    اصلا نیازی نیست مادر شما به خاطر امدن همسرت چند مدل غذا درست کنه.

    برامون بیشتر بگو..از تفاوتهای اعتقادیت با همسرت....حد و حدودش....

    الان وقتی همسرت عصبانی یمشه شما چه میکنی؟

    فعلا اینا رو داشته باش

    من بازم بهت سر میزنم

    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  2. 5 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    fereshte1111 (سه شنبه 08 اسفند 91), shabe niloofari (دوشنبه 07 اسفند 91), مسافر زمان (سه شنبه 08 اسفند 91), باران بهاری11 (دوشنبه 07 اسفند 91), شمیم الزهرا (دوشنبه 07 اسفند 91)

  3. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام مریم جان نمیدونم چطوری بگم چقدرررر خوشحالم کردین که بهم سر زدین.حرفاتون آرامش خاصی داره.واقعا ازتون ممنونم

    مریم جان اگه برمیگشتم به دوسالو نیم پیش اصلا این محبت های افراطی رو نمیکردم و نمیذاشتم خانوادم هم انجام بدن.کاملا دوران عقد ما سراسر از اشتباه بوده که شما به درستی بیان کردین.اون لبریز از محبت شدو سر ریز کرد و من پر از عقده ها نسبت به خانوادش که خیلی کم ازشون محبت دیدم...
    (گرچه دوسشون دارم ، و فقط رفتارهای همسرم با خانوادم نوعی حس انتقامو در من نسبت به خانوادش به وجود اورده)

    مقابله به مثل رو هیچکس به من نگفت.خودم از سر بی چارگی و اینکه هیچ راهی به ذهنم برای اروم کردنش نمیرسید...
    مریم باورت نمیشه من تا 6ساعت دعوای بی وقفه و عربده های همسرمو با سکوت تحمل کردم، اما آروم نشد...
    هیچکس نمیفهمه حالمو.من 1سالو نیمو با سکوت گذروندمو بعد منفجر شدم...من ادم بد دهنی نبودم، صدامو رو کسی بلند نمیکردم...
    من خیلی داغون میشم در دعواها و ساعت ها گریه میکنم و حرفی نمیزنم.اما هیچ چیز نه حق دادن نه همدلی نه التماس نه سکوت... هیچی تاثیر نداشت.
    ازینکه مقابل به مثل میکنم از خودم بدم میاد اما اینجوری حد اقل خودم تخلیه میشم و آرومتر میشم.

    خواهش میکنم به من بگو چه رفتاری درسته؟ من همون کارو انجام میدم.

    من مواردی از تفاوت های اعتقادی رو در ابتدای تایپیکم بیان کردم که اوایل ازدوج باهاش روبه رو شدم.
    بعد کم کم دوستانش اضافه شدن.خانم هاشون کاملا بی قید بودن، زن و مرد دور هم میشستنو قلیون میکشیدن( خانواده من اصلا اهل هیچ نوع موادی نیستند و من بسیار شکه شدم در اوایل ازدواج که میدیدم اینقدر عاشق قلیون هست و البته گهگاهی سیگار میکشهکه من فهمیدم ولی نمیدونه که فهمیدم) و من خیلی تنها بودم تو جمعشون.همش شبا غصه میخوردم و حس میکردم چقدر تنهام.
    عروسیاشون برام عجیب بود(ما نسبت به اونا خیلی سنتی هستیم)،
    نماز صبح به طور کلی نمیخونه و وعده های دیگه به طور رندوم اونم اخر وقت میخونن و نمیدونی من اوایل چه اشکی میریختم... قبل ازدواج از نماز شب حرف میزدیم و حالا...آخه وقتی بدونی که طرف چطوریه و ازدواج کنی خیلی فرق داره.
    خمسو این چیزارو قبول نداره و حتی مسخره میکنه...و زیاد تو مالش دقیق نیست که از راه حلال باشه
    اما من تو این دوسال با مشاورا مذهبی صحبت کردم و خیلی ارومتر شدم.فهمیدم بالاخره باید بپذیرم و این زندگیه منه و خدا هم پولی که همسرم میارنو به حساب خودشون میذاره و من تعهدی ندارم...
    الان کلا حتی از درون هم کاری به کارش ندارم.واقعا ندارم.
    حتی من قبلا یکسره دعا میکردم براش اما الان متاسفانه خیلی کم براش دعا میکنم و حتی به طور خودخواهانه ای برای خودم بیشتر دعا میکنم.

    ولی دوست ندارم فرزندی با این وضع فعلیمون داشته باشم.چون بچه های حاصل از این پدرو مادرهارو دیدم که چه زخمی میخورن طفل معصوم ها...

    بازم ممنونم که کمک میکنین.هر سوال دیگه دارین درخدمتم

  4. #13
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    مریم جان، چطوری به این فکر نکنم که همسرم در مقابل خانوادم اینقدر بی ادبن؟

    چطوری اذیت نشم ازینکه میبینم اونا نمیدونن دامادشون واقعا چه حسی بهشون داره؟

    الان بیش ده روزه همسرم خونه مامانم نرفتن و من خیلیییی آرومترشدم.

    میخوام قرار بذارم با همسرم هفته ای فقط یک روز باهم به دیدن دو خانواده بریم (ما خونه مادرشوهرم شاید ماهی یکبار هم غذا نخوریم،ساعت دوازده شب از خونشون گرسنه برمیگردیم ولی حتی یک نیمرو درست نمیکنن، گرچه تو خونشون من به اندازه مادرشوهرم کار میکنم،حتی خواهرشوهرم میشینه تلویزیون نگاه میکنه و من ظرفارو میشورم!!! ولی مامان من هفته ای 3بار شام میگن)
    تعادل به این شکل چطوره؟گرچه تو همین ده روز مامانو بابام کلافم کردن از بس میگن دلمون برای حسین آقا(همسرم) تنگ شده،بهش زنگ بزنیم بگیم دلمون تنگ شده بیاد اینجا؟(من خیلی جدی نذاشتم)
    و من با دیدن اینهمه احساس خانوادم بیشتر به هم میریزم که اینا اخه چرا اینقدر دوسش دارن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    فهمیدم برای اروم شدن خودم یکی از راه هاش کم شدن ارتباط همسرم با خونوادمه.
    نظر شما چیه؟
    نارراحتم که اینقدر حس انتقام دارم

  5. #14
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    دوست خوبم

    با جون و دل و با تک تک بندهای بدن معنای این جمله ات رو درک میکنم.چون دقیقا خودم این دوران رو طی کردم:

    کاملا دوران عقد ما سراسر از اشتباه بوده که شما به درستی بیان کردین.اون لبریز از محبت شدو سر ریز کرد و من پر از عقده ها نسبت به خانوادش که خیلی کم ازشون محبت دیدم...
    (گرچه دوسشون دارم ، و فقط رفتارهای همسرم با خانوادم نوعی حس انتقامو در من نسبت به خانوادش به وجود اورده)


    مهم نیست.گذشته ها گذشته.به قول معروف الان رو دریاب.

    باید بگردی و رگ خواب همسرت رو در اروم کردنش پیدا کنی.من یادمه وقتی همسرم خیلی عصبانی میشد اگر تو اوج دعوا یه لیوان آب بهش میدادم خیلی اروم میشد.البته خیلی خیلی دقت کن که هرکسی حالت خاص خودش رو داره.ممکنه اگر شما با همسرت این کار رو بکنی بدتر بشه.
    سعی کن وقتی داد و بی داد میکنه اگر جلوش چشمش نباشی شاید بیشتر اروم بشه.
    مثلا بری توی اتاق دیگه و دو رکعت نماز بخونی

    یا بری یه دوش بگیری.طبیعتا اگر شما در تیر راس نگاهش نباشی اون دیگه کسی رو پیدا نمیکنه که داد و بی داد کنه سرش.

    دوست خوبم زهرا جان

    درکت میکنم.اما یادت باشه ما ازدواج میکنیم که رشد کنیم و خصوصیتهای خوب اخلاقیمون رو بیشتر کنیم.مبادا ازدواج ما باعث بشه خدایی نکرده 2 تا صفت بد هم بهمون اضافه بشه

    کلا زندگی یعنی صبوری کردن.
    نمیدونم چرا انقدر خصوصیات تو و همسرت به من و همسرم شبیه !

    اما من راه جدید رو پیش گرفتم.اینکه در مقابل عصبانیت همسرم و رفتارای نادرستش کاملا خودم رو بزنم به بی خیالی.خیلی کار سختیه.منم بعد از 5 سال زندگی به این درجه رسیدم.

    اوایل مثل شما ساعتها گریه میکردم...چند روز غذا نمیخوردم...همش مسکن میخوردم و میخوابیدم.اما الان اصلا اینطوری نیستم و چقدر غصه میخورم که چقدر به ذهنم و جسمم و روحم ظلم کردم.

    میدونم که اگر همسرم قهر کنه زمین و زمان هم بهم بریزه اون مدت قهرش محال ممکنه از 3 روز کمتر بشه.
    بنابراین برای این 3 روزم برنامه ریزی میکنم.به خصوص اینکه همسر من هم کارش در منزله.

    فیلم میبینم...تمام کمدها رو تمیز میکنم....یخچال رو میریزم بیرون..گازو تمیز میکنم....کتاب میخونم...جدول خیلی خیلی حل میکنم.و هزاران کار دیگه.وخودم به خودم ارامش میدم.

    عزیزم !

    تو فقط باید ارامش داشته باشی و به هیچ عنوان مقابله به مثل نکنی.شاید الان به قول خودت اروم بشی اما کم کم پرده ها دریده میشه و دیگه اوضاع خیلی بدتر میشه.

    زهرا جان !

    تو بین جمع دوستای همسرت احساس تنهایی و اختلاف عقیدتی میکردی و من بین جمع خانواده همسرم !

    وقتی دیدم درست روز بعد از عقدمون خواهراش به راحتی بی حجاب شدن و شروع به رقصیدن با محرم و نامحرم کردن منم مثل شما شوکه شدم !

    اینا تلخن اما واقیعتهای زندگی هستن.

    کار خوبی میکنی که به فکر بچه دار شدن نیستی فعلا.

    دین و مذهب چیزی نیست که کسی بخواد به کس دیگه ای القا کنه.باید ذاتی باشه.

    براش دعا کن و از خدا بخواه که نور ایمان رو توی دلش بیشتر کنه.

    ------

    بی ادبی همسرت رو بسپر به خدا.روایت داریم ادم بد دهن وارد بهشت نمیشه.
    اگر فحشی میده فقط نگاهش کن و لبخند بزن.اگر نمیتونی فقط و فقط سکوت کن.
    به قول مادرم همیشه میگه حرف باد هواست.میزنه که میزنه.مگر از فضایل پدر و مادرت کم میشه !؟نه به خدا نمیشه.

    اون حتما از شما عکس العملی میبینه و برای دراوردن حرص شما حین دعوا این کار رو میکنه.
    پس یادت باشه هرچقدر بی تفاوت تر باشی میتونی به مرور زمان این حالت رو در اون کم کنی.

    حتی وقتی هم اشتی میکنی به هیچ عنوان راجع به این موضوع که نسبت بهش خیلی حساسی صحبت نکن.

    زهرا جان

    به نظرم هفته ای سر زدن زیاده.سعی کنید فاصله ها رو کمی بیشتر کنید تا احترامها بیشتر حفظ بشه.
    مثلا هر دو هفته یکبار.اینجوری همسرت هم بیشتر قدر میدونه

    اما یادت باشه نباید با لج و لجبازی باشه و باید کاملا منطقی و عاطفی این کار رو انجام بدی.
    مثلا بگی بهتر نیست این هفته باهم بریم بیرون به جای اینکه بریم به فلانی سر بزنیم؟

    با پدر و مادرت صحبت کن .منطقی و مودبانه .طوری بهشون نگی که احساس کنن اختلافی هست.

    اما غیر مستقیم بهشون بگو که هرچقدر کمتر رفت و امد کنیم بهتره.حداقل الان برای تثبیت زندگی

    نگران نباش.

    همه چی درست میشه.تنها مرگه که چاره نداره.
    توکلت به خدا باشه و سعی کن حتما سوره مزمل رو 40 شب بخونی

    همینطور نماز غفیله

    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  6. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    fereshte1111 (سه شنبه 08 اسفند 91), باران بهاری11 (سه شنبه 08 اسفند 91), شمیم الزهرا (سه شنبه 08 اسفند 91)

  7. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام.
    باز هم بی نهایت ممنونم بابت حرفهای زیبا و آرامش بخشتون مریم جان.

    من این کار به ذهنم رسید که از جلوی چشمش دور شم اما به شدت عصبیش کرد، میگفت باید بشینی جلوم چرا فرار میکنی...(قبلا گفتم فکر میکنم لذت میبره ازین که اذیت میشم و تا به حدی که راضیش میکنه نرسه ، تمومش نمیکنه)
    حتی برای نماز واجب، وسط دعوا نمیذاشت برم بخونم میگفت نمازت بخوره تو سرت، من که ازت راضی نیستم خدا هم ازت راضی نباشه...و تا نزدیک قضا شدن نمازم ،من دعواهاشو تحمل میکردم تا بالاخره اجازه نماز خوندن بهم بده...
    چون میبینه چقدر داغون میشم، دوست داره حتما جلوش باشم تا بیشتر اذیت شم. و متاسفانه این شده یک حربه.
    چقدر زیبا گفتین که باید بی تفاوت باشم،اون وقت میبینه که این کارا اونو به هدفش نمیرسونه.ولی خیلیییییی سخته.شما ایمان قوی داری که تونستی انجامش بدی و حتی درون زمان کارهای خودتو هم انجام بدی. انشاالله منم بتونم استقامت بیشتری داشته باشم که فکر میکنم این راهی که شما گفتین یک از را های حل مشکل منه... اگر درین زمینه(حفظ آرامش خودم و بی تفاوتی نسبت به این رفتار همسرم) راهکارهایی دارین، خیلی لطف میکنین اگر بهم بگین.

    انشاالله که بتونم با کم کردن ارتباطات احترام هارو حفظ کنم (دیشب مامان و بابام هردو بهش زنگ زدن و حالشو پرسیدنو گفتن دلمون تنگ شده چرا اینجا نمیای؟، من نمیدونم اینکه دل به دل راه داره رو کی گفته؟نمیفهمم آخه چرا خانوادم اینقدر دوسش دارن؟، من که چند روز یکبار زنگ میزنم مادرشوهرمو پدرشوهرم و حالشونو میپرسم، هیچوقت اونا نه دلشون تنگ میشه و نه میگن بیاین اینجا!)

    انشاالله سوره مزمل رو از امروز شروع میکنم.التماس دعا دارم از همتون.

  8. کاربر روبرو از پست مفید شمیم الزهرا تشکرکرده است .

    fereshte1111 (سه شنبه 08 اسفند 91)

  9. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام دوستان عزیز تالار همدردی.
    خوشحالم تالار دوباره را افتاده

    لطفا اگر تایپیکی یا لینکی در این مورد که رفتار با افراد خشمگین و بد دهن یا افراد عصبی بهم معرفی کنید تا رفتار صحیح با همسرم رو یاد بگیرم.
    یا نظرات و تجریبات شخصی خودتو در اختیارم بذارید .
    بسیار سپاسگزارم

  10. #17
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام زهرا جان
    این مطلب رو همون موقع که سایت بسته شد برات نوشتم اما نتونستم ارسال کنم.اما نگهش داشتم:

    سلام زهرا جان
    مهم ترین گام اینه که به طوری که نه سیخ بسوزه و نه کباب برای پدر و مادرت این موضوع رو باز کنی و بگی لازم نیست وقتی زنگ میزنید هردو باهاش صحبت کنید و قربون صدقه اش برید و ....
    باور کن کار پدر و مادر همسرت درست تر و منطقی تره.
    قطعا پدر و مادرت چون نیتهاشون خیره فکر میکنن با این کار احترام بیشتری به تو میذارن و باعث خوشحالی تو میشن.باید این موضوع رو درست براشون باز کنی.
    یادت باشه زهرا جان کاری نکنی که عصبانیت همسرت چند برابر بشه.درسته نماز واجبه.اما اگر این کارت در اون لحظه خشم همسرت رو چند برابر میکنه من فکر میکنم اگر کمی هم دیر بشه ایرادی نداره.چون قصد خدا به زحمت انداختن بنده هاش نیست.بازهم با یه مشاور مذهبی صحبت کنی بد نیست.سایت اقای مکارم شیرازی سوالت رو بپرسی دو روزه جواب میدن به ایمیلت:
    برای حفظ ارامشت حین دعوا باید به روحیه و سرگرمی های مورد علاقه ات فکر کنی
    مثلا ببینی چی در اون لحظه فکرت رو اروم میکنه و در عین حال به چیزه دیگه ای غیر از مشاجره ات مشغولت میکنه:
    مثلا بافتنی کردن...درست کردن یه غذای جدید..یه دسر جدید....ریختن یه بازی خوب توی گوشیت که اینجور مواقع بتونی بازی کنی.فکری باشه خیلی بهتره ....حل کردن سودوکو....جدول..خوندن رمان و یا هرچیز دیگه ای که ارومت میکنه
    یه کتابی هست به نام گلی از بوستان خدا.نوشته مهدی حجتی.سفارش بدی میارن دم در خونه.تفسیر قرآن به شکل بسیار بسیار ساده و روان و خوندنی.مثل قصه قرآن رو باز کرده.من وقتی خیلی از دست همسرم ناراحت میشم این کتاب خیلی کمکم میکنه
    navidbook.com/ir
    فکر کنم سایتش این باشه.نمیدونم با دات کام بود یا دات آی آر.
    یادمه یه مشاوری بهم میگفت وقتی همسرت خیلی عصبانی بود و ناسزا میگفت طوری که همسرت نفهمه چیزی بذار داخل گوشهات تا صداش رو نشنوی !
    اما باید خیلی مراقب باشی که متوجه نشه.
    اگر استانه صبر و تحملت بره بالا تحمل این مسائل خیلی برات راحت تر میشه.اگر بتونی بی تفاوتی رو تجربه کنی کم کم میتونی برای حل مشکلاتت راه پیدا کنی.اما اگر صبرت کم باشه و زود بخوای مشکلت حل بشه واقعا امکان پذیر نیست.
    حتما از عرقیات گیاهی مثل بادرنج بویه (عرقی که امام علی (ع) برای ارامششون و التیام به زخم زبونای مردم کوفه میخوردن) استفاده کن.یا بهار نارنج.
    یا معجون دیگه ای به اسم ماء الجبن.که از سفارشات حکیم بوعلی سیناست.برای بدست اوردن ارامش.طرز تهیه اش رو سرچ کنی پیدا میکنی.
    حتی اگر همسرت ناارحت نمیشه و میتونی به عنوان یه نوشیدنی بهش بدی خیلی خوبه.
    از حرفهای همسرت ناراحت نشو.
    همسر منم وقتی عصبانی میشه به من میگه من روزی رو میبینم که داری تو اتیش جهنم میسوزی و التماس میکنی که من حلالت کنم ولی من نمیکنم !!!
    اوایل خیلی میترسیدم از این جمله اش.اما دیگه برام عادی شده و مطمئن هستم که خدا جای حقه و از نهان و اشکار اگاهه.
    نگران نباش.باور کن چند سال دیگه به این روزها میخندی .سوره ولعصر رو زیاد بخون.صبرت رو زیاد میکنه.و به حضرت زهرا متوسل شو.همچنین به حضرت عباس.
    جایی میخوندم حضرت عباس خیلی دلشون رئوفه و اگر بنده ای بهشون رو بندازه اصلا طاقت به تاخیر انداختن خواسته و حاجت اون بنده رو ندارن و سریع حاجت روا میکنن.
    تو هم برای ما دعا کن.
    یادت نره خدا توی دلهای شکسته است.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  11. 2 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    باران بهاری11 (جمعه 18 اسفند 91), شمیم الزهرا (پنجشنبه 17 اسفند 91)

  12. #18
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام مریم بسیییار عزیزم.

    نمیدونی چقدر از خوندن حرفات لذت میبرم و چه آرامشی میگیرم.
    در موضوع نماز،من موقع دعواها تا قضا شدن نمازم صبر میکنم چون میدونم حکمش در این شرایط اینه،و نباید اوضاعو وخیمتر کنم، اما چند دقیقه قبل قضا شدن نماز، دیگه مجبورم بخونم و البته اونم دیگه میبینه داره قضا میشه ولم میکنه تا برمو برگردم و دوباره ادامه بده...
    انشاالله این داروهای گیاهی رو تهیه میکنم.
    میدونم روز به روز دارم شکسته ترو حساستر میشم ، درصورتی که چاره کارم صبره...
    چه جالب که همسر منم از این حرفها زیاد میزنن و من خیلی تحت تاثیر قرار میگیرم و همه حرفهامو به جدش حضرت زهرا میگم...

    خدا کمک کنه.برام دعا کنین ممنونم

  13. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 26 شهریور 95 [ 14:54]
    تاریخ عضویت
    1391-6-24
    نوشته ها
    215
    امتیاز
    4,122
    سطح
    40
    Points: 4,122, Level: 40
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    566

    تشکرشده 594 در 190 پست

    Rep Power
    33
    Array
    دوست گلم تو زندگی خیلی سخته کسی کاملا منطبق با خودمون پیدا کنیم مثلا اندازه ما اعتقادات مذهبی داشته باشه اندازه ما حلال حروم بدونه اندازه ما اجتماعی باشه و....
    شما با این کمالات مسلما همسری کاملا ایده آلی اما دوست دارم این احتمال نادرو هم از ذهنت بگذرونی شاید همسرت هم ازینهمه سخت گرفتنت و محبت خانوادت و خوب بودن و...خسته باشه نه چون آدم بدیه بلکعه چون انسانها متفاوتن. خوب بودنو ما تشخیص نمیدیم با خداست. من بین دو فامیل کاملا متفاوت بزرگ شدم خانواده پدری آزاد و بیخیال و خانواده مادری ساداتو معتقد و اینچیزی که میگیو زیاد دور و برم دیدم اما تو خونه ما راهنمایی میشدیم اما کاملا آزاد بودیم چی انتخاب کنیم تازه از طرف مادرو پدر. همسر که بحثش جداست و تغییر دادنش کار خداستو بس.
    من تو فامیلم دیدم که زن خیلی مذهبی با همسر راحتو کمتر مذهبیش زندگی راحت و خوشی دارن. اصلا گاها تفاوتها جذابیت میاره. همیشه وقتی مامانم نماز میخوند بابام با ذوق منتظرش میموند تا نمازش تموم شه و بعدش کلی بهش محبت می کرد میگفت فرشته من. اما خودش نماز نمیخوند و ازون زمانی که من یادم میاد هیچوقت ندیدم مامانم بگه بابای کافرت یا بابای بی نمازت یا.... مطمئنم مامانم روی خیلی از اخلاقیات بابام ندیده حاضره قسم هم بخوره.
    نمیدونم اینا که میگم به شررایط تو نزدیکه یا نه فقط خواستم متوجت کنم که کار ما زنها بهتر کردن همسرامون نیست مهمترین وظیفمون آرامش دادن بهش زیر سقفیه که برامون مقدسه. اینکه بهش احترام بذاریم و دوسش داشته باشیم تا احساس کنه کنار ما انسان بهتریه نه اینکه بهش این موجو برسونیم که تو گناهکاری دور ازجون یا تو آدم خوبی نیستی.ما هیچکدوم کامل نیستیم .
    درآخر دوستم سخت نگیر بهش تا خدا بهت سخت نگیره(این جمله رو دوستم همیشه موقع امتحان گرفتن به معلممون میگفت یادش بخیر
    )

  14. 3 کاربر از پست مفید روژان20 تشکرکرده اند .

    shabe niloofari (جمعه 18 اسفند 91), احسان. (شنبه 15 تیر 92), شمیم الزهرا (جمعه 18 اسفند 91)

  15. #20
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 خرداد 02 [ 03:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-22
    نوشته ها
    697
    امتیاز
    27,600
    سطح
    98
    Points: 27,600, Level: 98
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 750
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    3,274

    تشکرشده 2,351 در 551 پست

    Rep Power
    162
    Array
    سلام دوستان عزیز همدردی
    مسائل من هیچ فرقی نکردن.
    پیش مشاور رفتیم (همسرم اصلا به روانشناسا اعتماد ندارن و بعد یک سال راضی به اومدن شدن)
    اما بعدش همش میگفت پولامونو میریزیم دور،اینا فقط میخوان پول بگیرن هیچ کمکی نمیکنن،چه تکلیف مسخره ای داده ...مگه ما خودمون نمیدونستیم... ازین حرفا میزنه و منو از ادامه مشاوره خیلی نا امید کرده
    توصیه های مریم عزیز برام خیلی موثر بود و الان زمانی که عصبی میشه و دادو بیداد های چند ساعته میکنه من کمتر اذیت میشم و سعی میکنم آرامش داشته باشم،اما روحم خستست
    خیلی خستم و تنها.اینقدر تنهام که جلسه قبلی مشاوره که من تنها رفته بودمو فقط حرف زدم از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنچیدم که یکی به حرفای من گوش میداد...
    خسته شدم از اینکه هر روز از یک چیزی ناراحت میشه و من باید براش همش توضیح بدم که فلانی منظور نداره فلانی اصلا اینطوری نگفت که..منم دارم دید بدی پیدا میکنم به خانوادش.
    رفتاراشونو دیگه مثل قبل نمیبینم.حس میکنم دارم از پا در میام تو این زندان سیاه پر از بدبینی
    نیاز دارم کمی باهام همدلی کنین خیلی تنهام.
    کمکم کنین

    - - - Updated - - -

    براتون جریان پریروز مینویسم
    پریروز از صبح که همسرم رفت سر کار و ازونجا اومد دنبالم که ساعت 5و ربع قرار مشاوره داشتیم و رفتیم تا 6 بعدش همه قرار بود برن دیدنی مامان بزرگم که مریضن و خونه داییم هستن،من چون میدونم از خونه اقوام من اومدن بدش میاد اصلا نگفتم بریم با اینکه روز مادر بود.خودش گفت ساعت چند بقیه میرن گفتم حدود 6 و 7.گفت بریم ما هم.ما از مشاوره مستقیم رفتیم اونجا
    از شانس من داییم براش کار پیش اومده بود(البته خیلی واجب نبود کارش) خونه نبود و مهمونا تنها نشسته بودن!!!!! (الته داییم فکر میکرد مهمونا 8 به بعد میان)همسرم خیلی عصبانی شد که داییم خونه نیست.قرار بود بعد اونجا بریم شام خونه مامانم برای همین منتظر بودیم اونا بلند شن تا ما هم بلند شیم بریم.من همش استرس داشتم و از شدت نگرانی سردردو گلو درد شده بودم که الان همسرم عصبانیه... خلاصه به مامانم چند بار گفتم بریم و اونم میگفت بذار داییت بیاد بعد میریم.
    تو این زمان مهمونا میومدنو میرفتن و من پذیرایی میکردم(دختر داییمو پسر داییم هم نبودن!!!!!!!این دیگه خیلی جالب بود،زن داییم با مامان بزرگم خونه تنها بودن از صابخونه ها)خلاصه من هر چند دقیقه به همسرم میگفتم عزیزم میخوای ما بریم؟و اونم که از شدت عصبانیت سرخ بود اصلا بهم محل نمیداد
    نمیدونین چه حال بدی داشتم ...
    بلاخره داییم اومدو ما بلند شدیمو رفتیم.تا سوار ماشین شدیم شروع کرد به دادو بیداد و حرفای بد به خانوادم زدن به خاطر برنامه ریزیشون.هرچقدر معذرت میخواستمو میگفتم به خدا من نمیدونستم اینطوری میشه فایده نداشت،میگفت به تو چه که خونه اونا کار کنی،من ازت راضی نیستم که کار کردی...
    رفتیم خونه مامانم بابام داشت تلفن حرف میزد(اونا زودتر رسیده بود)بدون اینکه به بابام سلام کنه رفت تو اتاقو لباساشو دراوردو خوابید!
    البته کمی هم با من دعوا کرد تو اتاق بعد خوابید.
    خلاصه تا ساعت 11و نیم همه خانواده من گشنه منتظر بودن اقا بلند شن که شام بخوریم
    شامو خوردیمو رفتیم خونه و تا نصفه های شب دعوا و داد که این چه روزی بود،داییت شخصیت نداره...
    خلاصه نمیدونین چه روز وحشتناکی بود روز زن
    من باید چی کار کنم؟مرتب ازین اتفاقای ناخواسته پیش میاد
    دیگه عقلم به جایی نمیرسه


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کاش خانواده هم انتخابی بود ،ازین همه درگیری خانوادم به ستوه اومدم
    توسط Banoye sorkh. در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 01 خرداد 96, 10:39
  2. از رفتارهای خودخواهانه خانواده همسرم به ستوه آمدم
    توسط kesmaeili در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 19 مرداد 94, 12:46
  3. ازدواج با یک فرد کلستومی
    توسط alirezaalireza در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 خرداد 93, 00:36
  4. یه کاری کردم کارستون
    توسط هاله نو در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 آذر 90, 22:57
  5. به ستوه امدم!
    توسط النا61 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 اردیبهشت 88, 23:31

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.