به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 63
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 فروردین 91 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1390-5-17
    نوشته ها
    399
    امتیاز
    3,638
    سطح
    37
    Points: 3,638, Level: 37
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,831

    تشکرشده 1,872 در 398 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: به پوچی رسیدم!!!

    دوست عزیز همین که شما فارغ التحصیل شدی بزرگترین کاروکردی..دررابطه بااین احساسی که توعنوان متنت نوشتی بایدبگم ممکنه ازبیکاری توخونه باشه بهترتاپیداشدن شغل مناسب دریکی ازکلاسهای اموزشی ثبت نام کنی ،سرگرم شدن توکلاسهای مختلف هنری وورزشی واموزشی خیلی تاثیرگزاره.درضمن گاهی وقتهاهمین تلقینهایی که میکنیم خیلی درپیشرفت مشکلمون اثرگذاره.پیشنهادمی کنم اگه تونستی پیش یک مشاورخوب هم بری.

  2. 2 کاربر از پست مفید mahi91 تشکرکرده اند .

    mahi91 (جمعه 25 آذر 90)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array

    RE: به پوچی رسیدم!!!

    سرشار عزیز،دختر گل،بدون تو این دنیا هیچ چیزی ارزش این رو نداره که خودت رو انقد بخاطرش ناراحت کنی.نه اون پسر،نه پدر،نه مادر،نه بی نظمی خونواده ......و نه هیچ چیز دیگه
    مسائل عاطفی و جدا شدنها چیزیه که خیلیا باهاش سروکار داشتن،ناراحت شدن این جور وقتا طبیعیه اما مهم اینه که این ناراحتی یه جایی باید تموم بشه.مهم اینه که تو تلاشت رو کردی اما به هر دلیلی نشده و مطمئن باش با سر نگرفتن این وصلت سهم سرشار ازاین دنیا و قشنگیاش و خوبیاش تموم نشده.ذهنت رو از اون پسر بردار و به خودت معطوف کن.خودت رو اماده کن تا افراد جدید وارد زندگیت بشن.خودت رو اماده کن تا دفعه بعدی عشقی محکمتر و کاملتر بسازی.
    در مورد کار،من خودم یه نمونه که تو این مسئله زیاد ضرر کردم،خوب حالا باید چیکار کنم؟خودمو بکشم؟نه بابا.گور بابای کار.هزاران کار فدای سرم.این نشد یکی بهتر.یه راه صحیحتر.باید انقد ازمون و خطا کنیم تا راهمون رو پیدا کنیم.
    سرشار جان دید ما خیلی محدوده شاید راهی که تو برای ازدواج،زندگی و...داشتی میرفتی به صلاحت نبوده.باید دنبال یه راه بهتر باشی.
    نظم نداشتن خونواده که معضل اکثر ادماست.خود من مادرم مریض شده،مسئولیت خونه با منه،کلی واسه نظم و ترتیب حرص میخورم.
    عزیز دل وقتی ما ناراحتیم امور دنیا که کون فیکون نمیشه،همه چیزبه روال عادیش ادامه پیدا میکنه،پس انتظار نداشته باش همه کاملا شرایط روحیت رو درک کنن و مراعات کنن،پس بهتره با اطرافیانت خوش برخوردتر باشی تا اونها هم بیشتر بهت محبت کنن.اگه رو نظم حساسی بهتره تو قلمرو خودت مثلا اتاقت خیلی منظم باشی.ادما معمولا از فرد غرغرو خوششون نمیاد.
    اگه احساس میکنی الان نمیتونی واسه ارشد بخونی بذارش کنار،خودتو شکنجه نده،به جاش کاری که دوست داری رو انجام بده،با خودت مهربونتر باش تا دیگران باهات مهربون باشن.
    وقتی میبینی دارن غر میزنن هیچی نگو فقط پاشو برو تو اتاقت یا تو حیاط یا بیرون.چند بار که اینجوری کنی میبینن گوشی واسه شنیدن غرهاشون نیست کم کم غر زدن یادشون میره
    یه پیشنهاد واسه بهتر شدن رابطه ات با خدا دارم:یه تاپیک هست اینجا به اسم نعمت شمار.جالبه.اونجا یه سر بزن و نعمتهایی که بهت داده رو به خودت یاداوری کن

  4. 3 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    بهار.زندگی (جمعه 25 آذر 90)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 91 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,092
    سطح
    27
    Points: 2,092, Level: 27
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    147

    تشکرشده 146 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به پوچی رسیدم!!!

    سلام.
    دوستان منون از اینکه به این تاپیک سر زدید.

    همونطور که یکی از اعضا اشاره کرده بود من عزت نفسم رو هم از دست دادم. اعتماد به نفسم رو هم همینطور. حس میکنم به درد هیچ کاری نمیخورم و وارد هر کاری میشم موفق نمیشم. برعکس گذشته ام!!!
    این باور به شکست خوردن اونقدر درونم ریشه زده که مانع انجام کارهام میشه. یک بار توی خانه ریاضی برای تدریس اقدام کردم برای اینکه به خودم کمک کنم اما انگار همش احساس خطر میکنم و حس میکنم شکست داره میاد طرفم. اولین جلسه که رفتم وسط درس دادن توی کلاس جلو 9 تا دانش آموز از حال رفتم. دیگه هم سراغ هر کاری میخوام برم میترسم.
    حس میکنم خدا رهام کرده.دارم ذره ذره میپوسم و نابود میشم. دلم فقط مرگ میخواد.

  6. 2 کاربر از پست مفید sarshar تشکرکرده اند .

    sarshar (پنجشنبه 01 دی 90)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 91 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,092
    سطح
    27
    Points: 2,092, Level: 27
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    147

    تشکرشده 146 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به پوچی رسیدم!!!

    سلام.
    میشه لطفا در مورد راهکارهای افزایش عزت نفس برام بگید؟
    حس میکنم هیچ ارزشی حتی برای خودم هم قاءل نیستم!!

  8. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 مهر 91 [ 22:09]
    تاریخ عضویت
    1390-9-16
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    926
    سطح
    16
    Points: 926, Level: 16
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 36 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به پوچی رسیدم!!!

    سلام sarshar جان
    یکبار دیگه نوشته هات رو خوندم.
    خوب مسائل زیادی رو مطرح کردی و من سعی می کنم تا جایی که در توان دارم کمکت کنم.

    درباره ی عزت نفس باید بگم که عزت نفس چیزی نیست که ثابت و استاتیک باشه، عزت نفس دینامیک و پویاست و همواره در حال تغییر می تونه باشه. در این میان روش های تربیتی والدین معلمان و افراد مهم ما در زندگی به ویژه در کودکی اثر مهمی روی عزت نفس ما دارند. برای مثال پدر و مادری که با کوچکترین اشتباه فرزندشون هسته ی شخصیت اون رو مورد حمله قرار میدن عزت نفس بچه رو نشونه می گیرند...
    مثلا به جای اینکه بگن کارت اشتباه بود، میگن تو اصلا عوضی یا بی عرضه هستی!!!
    من مثالی دیگه ذکر می کنم از روش های تربیتی که احتمالا عزت نفس رو پایین میارن: وقتی که بچه بودیم احتمالا به ما گفته شده بچه خوب یا بچه بد!!! برای اینکه بچه ی خوبی باشیم مجبور شدیم اعمالی رو که والدین معلمان و جامعه گفته رعایت کنمی تا بچه ی خوبی باشیم اما به محض اینکه تخططی کردیم لقب بچه ی بد به ما داده شده! چنین صحبت هایی اغلب ما رو به طور ناخودآگاه اینگونه به بار آورده که پذیرش ما در جامعه مشروط است! یعنی حتما باید اصولی رو رعایت کنیم، وگرنه دوست داشته نخواهیم شد!
    با این اوصاف «خوب بودن» خودمون قرار نیست که مشروط به بودن مون در وضعیت خاصی باشه، ما به صرف بشر بودن مون قابل احترام هستیم.
    باور های غیر منطقی ما هم میتونه در کاهش عزت نفس ما موثر باشه، مثلا باوری مثل اینکه«من باید دکترا داشته باشم تا خوب باشم!» یا مثلا «من باید میلیونر باشم و در فلان محله خونه داشته باشم تا حالم خوب باشه!» در حالی که بعضا خیلی ها دکترا و خونه و ماشین مورد علاقشون رو هم میگیرن، اما ته دلشون خلا همچنان برقراره!
    اینجا 2 تا مورد هست که برای افزایش عزت نفس دخیله: 1. اعتقاد به آزادی و آزاد اندیشی و 2.اعتقاد به آگاهی و شعور انسانی. یعنی اینکه ما برای خودمون و دیگران آزادی قائل باشیم و هم اینکه به شعور خودمون و دیگران اعتقاد داشته باشیم و اعتقادات مختلف رو بتونیم تحمل کرده و بپذیریم(نه به این معنی که به عنوان باور خودمون بپذیریم، بلکه بتونیم تمامی نظر ها رو به عنوان یک نظر محترم تحمل کرده و بپذیریم)

    برای افزایش عزت نفستون هم عجله نکنید، بعد از خوندن این متن به یکباره عزت نفس شما جهش پیدا نخواهد کرد، بسیاری از مسائل عزت نفس میتونه ریشه در وسواس و کمال گرایی دشته باشه(همونی که بالا گفتم من باید مثلا فلان جور باشم تا حالم خوب باشه) سعی کنید روی باور های غیر منطقی خودتون کار کنید، و به مرور زمان و با تمرین حال شما بهتر خواهد شد...
    اگر نیاز به صحبت بیشتری هست، بفرمایید.



  9. 3 کاربر از پست مفید frn-moshaver تشکرکرده اند .

    frn-moshaver (جمعه 16 دی 90)

  10. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 مهر 91 [ 22:09]
    تاریخ عضویت
    1390-9-16
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    926
    سطح
    16
    Points: 926, Level: 16
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered500 Experience Points
    تشکرها
    35

    تشکرشده 36 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به پوچی رسیدم!!!

    این هم یه مقاله، امیدوارم به دردتون بخوره : - )

    ‹‹ عزت نفس ››

    عزت نفس یک باور است نه یک حقیقت
    چگونگی احساس و دید ما نسبت به خود تاثیری ژرف بر چگونه زیستن ما دارد. این باورها از طریق تجاربی که در خانواده، مدرسه، جمع دوستان و در بعدی وسیع تر در جامعه کسب می کنیم، شکل می گیرند. عزت نفس توانایی ما برای اندیشیدن، رویارویی با زندگی و شاد بودن را شامل می شود.
    پیشینه
    همه ما از دوران کودکی همواره در جستجوی تشويق و تایید هستیم. اما برخی فرهنگ ها به آسانی این امر را نمی پذیرند. همانگونه که احتمالا بسیاری از شما می دانید، والدین می توانند در طلب بهترین چیزها برای فرزندان خود بسیار سخت گیر باشند. جوان ترها نیز تحمل تفاوت با دیگران را ندارند و اغلب همسالان خود را که در مقایسه با آنها سخت کوش و باهوش هستند، مسخره مي كنند. بطور مداوم با سیلی از پیغام ها روبرو هستیم که به می گویند باید جوان، خوش اندام و زیبا باشیم، پوشش و لباسمان مطابق روز باشد و پول داشته باشیم تا آن را هرگونه که می خواهیم خرج کنیم. تصدیق و تایید شخصی توانائي ها و افتخار به آنها، ممكن است به عنوان غرور، خودپسندي و تكبر تلقي شود.
    طرد شدن یا از دست دادن در هر سنی می تواند عزت نفس را از بين ببرد. حوادثی مانند جداشدن والدین از یکدیگر، عهد شکنی از سوی کسانی که بسیار دوستشان داریم، طردشدن ازسوی دوستان، روبرو شدن با تقاضایی بی نتیجه، تصادف كردن، مورد سرقت قرارگرفتن یا دست و پنجه نرم کردن با مرگ می توانند احساس از دست دادن و تهديد شدن را برانگيزند. این احساس برای برخی افراد زودگذر و برای برخی دیگر بلند مدت است.
    بالعکس، موفقیت تقویت کننده بزرگ "خود" است و دستاوردهای دانشگاهی می توانند نشانه ای روشن از موفقیت باشند. با این وجود گاهی گنجینه استعدادها و محیط رقابتی دانشگاه نیز می توانند به آسانی به ترديد در توانائي هاي خود و احساس ناامني منجر شوند. در چنین شرایطی دانشجویان به شدت تحت فشار هستند تا به خاطر خانواده یا دانشگاه حداکثر تلاش خود را بکنند. حتی ممکن است، احساس کنند که دیگران توانایی آنها را بیش از آنچه هست ارزیابی می کنند که دراین صورت بار سنگین توقعات و انتظارات می تواند به احساس شکست و یا غیر ممکن بودن منتهی شود.
    اما احساسی که ما نسبت به خود داریم تنها بر مبنای آنچه انجام می دهیم، شکل نمی گیرد. این احساس بطور معمول روابط ما با دیگران و اینکه آیا همچون سایرین احساس ارزشمندی می کنیم یا خیر، را شامل می شود. همه ما به عنوان یک انسان نیازی بنیادین به "خواسته شدن"، "مورد توجه قرار گرفتن" و "تعلق داشتن" داریم. ما دوست داریم که به دیگران کمک کنیم، ارزشمند باشیم و تفاوت ایجاد کنیم - به عبارت دیگر مهم باشیم.
    عزت نفس ما بطور مداوم در نوسان است و تحت تاثیر رویدادها و نیز برخوردهای ما با سایر افراد قرار مي گيرد. ما همواره خود را مورد ارزیابی و داوری قرارمی دهیم و این امر اغلب درمقایسه با دیگران صورت می گیرد. مشاهده خودمان در ارتباط با ديگران مي تواند منبع يادگيري باشد؛ اما مقایسه اغلب به رقابت تبدیل می شود و دیگران را به معیاری تبدیل می سازد که بوسیله آن خود را به لحاظ خوب یا بد بودن، شایسته یا بی کفایت بودن ارزیابی مي كنيم.
    حقیقت آن است که ما با هم فرق داريم. هریک از ما توانایی ها و محدودیت هایی داریم که لازم است درمورد آنها بیاموزیم و یاد بگیریم که چگونه با آنها زندگی کنیم. جنبه هایی از رفتار و ظاهر در ما وجود دارند که ممکن است به دنبال تغییر یا توسعه آنها باشیم، اما باید به یاد داشته باشیم که مفهوم دیگری از خود بر پایه خودآگاهی و پذيرش خود شکل می گیرد.
    توصیه هایی برای افزایش عزت نفس
    تغییر آسان نیست. تغییر به معني گام نهادن در ناشناخته ها و خطر کردن است. این بدان مفهوم است که برخی اقدامات ما موثر خواهند بود و برخی دیگر نه. شما می توانید با برخوردی واقع بینانه نسبت به انتخاب ها و مشاهده هر یک از موفقیت ها به عنوان گامی در جهت درست، به خود کمک کنید.
    از تغييرات كوچك شروع كنيد. به دوستي زنگ بزنيد و از او بخواهيد تا با تشويقتان به انجام كارهاي مورد علاقه و دادن بازخورد و پيشنهاد به شما كمك كند.
    برای تفریح و سرگرمی خود کاری انجام دهید
    ·
    به راههایی فكر كنيد که موجبات لذت و خوشی را براي شما فراهم می سازند. تلاش کنید زندگی را برای خود رضایت بخش و خوشایند سازید. ترتیبی دهید، تا در موقعیت هایی قرار گیرید که سرگرم کننده هستند و شما را به خنده وا می دارند.
    ·
    چیزهای تازه یاد بگیرید، شاید چیزهایی که همواره خواسته اید آنها را امتحان کنید یا حتی چیزهایی که هرگز فکر نمی کردید از عهده آنها برآیید. به كارهايي فكر كنيد كه در گذشته از آنها لذت برده ايد.
    مراقب جسم خود باشید
    ·
    متناسب غذا بخورید ودرباره نوع غذایی که می خورید فکر کنید. اطمینان حاصل کنید که به اندازه نیاز می خوابید.
    ·
    ورزش و قوی کردن عضلات می تواند اعتماد به نفس را تقويت و به شما کمک کند تا احساس خوبی نسبت به خود داشته باشید. به چگونه ایستادن و راه رفتن خود توجه داشته باشید. فکر کنید که فردی قد بلند هستید.
    ·
    به ظاهر خود بیشتر توجه کنید. لباسهایتان را اطو کنید و رنگی تازه برای لباس خود انتخاب کنید.
    به خود پاداش دهید، اما از تنبیه اجتناب کنید
    ·
    به روش هایی دیگر به خود پاداش دهید؛ بعنوان مثال، نظرتان راجع به یک روز مرخصی در هفته چیست؟ لذتی هرچند اندک برای خود فراهم کنید. کارهایی را انجام دهید که ازآنها لذت می برید، اما اغلب به آنها نمی پردازید.
    ·
    هیچیک از ما دوست نداریم که دیگران درباره ما چیزهایی زشت و ناخوشایند بگویند، پس چرا آنها را درباره خود بکار گیریم. به سخنان درون خود گوش فرا دهید - خودگويي هاي دروني. عزت نفس پایین، تشخیص نقاط قوت را در شما دشوارمی سازد اما این بدان مفهوم نیست که نقاط قوت را ندارید بلکه فقط برایتان ناشناخته هستند.
    ·
    تا آنجا که ممکن است از افراد و شرایطی که موجب می شوند شما احساس بدی نسبت به خود داشته باشید، دوری و وقت بیشتری را صرف پرداختن به تجربه هایی مفید و ارزشمند کنيد.
    با خود و دیگران روابطی خوب برقرار کنید
    ·
    آيا تحمل عادي بودن را داريد؟ آيا از خود انتظاري بيش از ديگران داريد؟ شما اشتباهات و متفاوت عمل كردن ديگران را مي پذيريد اما وقتي انتظار هميشه خوب بودن را از خودتان داريد چگونه مي توانيد خوشحال باشيد؟
    ·
    از دیگران كمك بگيريد. در جستجوی حمایت، اظهار نظر و محبت دیگران باشید. خود را برای گفتن "نمی دانم" آماده کنید. درباره خود صحبت کنید. تظاهر و پنهان کاری نکنید. توجه داشته باشید که با داشتن حسی منفی نسبت به خود دیگران را از خود نرانید.
    ·
    به دیگران بپیوندید. تصور نکنید که فرد مهمی نیستید. همانگونه که دیگران بر شما اثر می گذارند شما نیز بر آنها تاثیر می گذارید. بسیاری از افراد علاقمند به یافتن دوستانی جدید هستند و دوستی ها می توانند در هر زمانی از زندگی آغاز شوند. سلام کنید و منتظر نباشید تا دیگران نزد شما بیایند. لبخند بزنید. با دیگران مهربان باشید. داوطلبانه به سایرین کمک کنید و به آنها احترام بگذارید.
    مسئوولیت پذیر باشید
    ·
    درست نیست که صبر کنیم تا دیگران و شرایط،، احساسی بهتر نسبت به خودمان، در ما ایجاد کنند. پس مسئوولیت کارهای خود را بپذیرید. همانگونه که نمی توانیم دیگران را تغییر دهیم، نیاز داریم که خود تغییراتی ایجاد کنیم.
    اگر نمی دانید که از کجا باید شروع کنید و این پیشنهاد ها را به اجرا بگذارید، با دوستان، یکی از اعضای خانواده و یا شخصی که مورد اعتماد شماست، در این خصوص صحبت کنید.
    مركز مشاوره دانشجويي دانشگاه تهران


    http://www.iranpsy.ir/forum/showthread.php?tid=3377

  11. 2 کاربر از پست مفید frn-moshaver تشکرکرده اند .

    frn-moshaver (جمعه 16 دی 90)

  12. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 91 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,092
    سطح
    27
    Points: 2,092, Level: 27
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    147

    تشکرشده 146 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به پوچی رسیدم!!!

    سلام.
    امیدوارم حال همگی خوب باشه.

    شکر خدا ده دوازده روزی هست خیلی حالم بهتره. مدتها بوده حس آرامشم از فقط چند ساعت تجاوز نمیکرد. اما الان خیلی خوشحالم که به دوازده روز رسیده!!
    راستش تا دم خودکشی هم پیش رفتم. لیوان آب و کلی قرص هم دستم بود اما جرات نکردم بخورم. و الان خیلی خیلی خوشحالم که نخوردم.
    نمیدونم چی شد. فکر کنم فقط رحم خدا بود.تو یه لحظه تصمیم گرفتم همه ی ناراحتی هام رو فراموش کنم. چه حق با من باشه چه نباشه.نمیدونم. واقعا خودم هم نمیدونم چی شد. یه نفر یه حرفی بهم زد که به دلم نشست. با این که حرف تازه ای نبود ولی به دلم نشست. گفت این ذکر رو زیاد تکرار کنید: " لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
    دعا کنید برام.

    این چند روزه بهتر درس خوندم. یه جا هم مصاحبه شغلی دادم. دعا کنید جور بشه. محیط و کارش به دلم نشست.

    ممنونم از راهنماییهای همه ی شما عزیزان.


    (راستی یکی از دوستانم که عضو همدردی بود چند روز پیش گفت که مدتی قبل نام کاربریش رو تغییر داده ولی بعد از اون موفق به ورود به سایت نشده. گفت ایمیل رمز ورود جدید هم براش ارسال میشه ولی وارد که میکنه باز هم سیستم میگه رمز ورود اشتباه است. باید چی کارکنه؟
    (ببخشید نتونستم جای مناسب پرسیدن این سوال رو پیدا کنم.)

  13. کاربر روبرو از پست مفید sarshar تشکرکرده است .

    sarshar (سه شنبه 11 بهمن 90)

  14. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 91 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,092
    سطح
    27
    Points: 2,092, Level: 27
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    147

    تشکرشده 146 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به پوچی رسیدم!!!

    سلام.

    دوستان نمیدونم اینجا جایی برای این حرفها هست یا نه. ترس طردشدن و مورد قبول واقع نشدن و بی اهمیت بودن حتی توی دنیای مجازی هم اذیتم میکنه.

    اما میخوام صادقانه تر از قبل واقعا بگم حرف ته دلم چیه. نمیدونم لازمه تاپیک جدیدی باز کنم یا نه. ولی یک سری نکات که آزارم میده رو میخواستم بگم.
    1- توی زندگی مامان و بابا با اینکه زیر یه سقف تا حالا زندگی کرده اند اما هیچ عشقی نبوده. به نظر من بی مهری بیشتر از سمت مامان بوده و کم کم محبت بابا هم سرد شده.
    2-مامان ذهنش همیشه بیرون از خونه بوده و امور خونه و تغذیه و نظم خونه و حتی فکر میکنم روابط جنسی اش با بابا در درجه آخر اهمیت بوده اند.
    3- بابا برعکس مامان درونگراست و من هیچوقت نتونستم باهاش از دغدغه های خودم بگم. بابا کمالگرا هم هست و همیشه فقط چیزهایی که باب میلش بوده قابلیت تقدیر و تشویق رو دارن و اگر از اون حد کمتر باشه ارزش تحسین نداشته. کلا جرات حرف زدن باهاش رو خیلی کم داشته ام و دارم.
    4- در برابر هر خطایی تنبیه نه زیاد ولی طرد شده ام یا ملامت شده ام.
    5-اولین عکس العمل مامان نسبت به هر حرف و نظر جدیدی یه "نه" تهاجمیه.
    6- شاید به دلیل تغذیه ناصحیح و ناکافی دوران بلوغم(بیشتر اوقات اون دوران مامان و بابا یا مشاجره و دعوا داشتن یا قهر بودن و کسی به فکر غذا درست کردن و رسیدگی به تغذیه ما نداشت) رشد معمولی رو نکرده ام. این قضیه و تفاوتی که در خودم با دیگران میدیدم همیشه برام سخت بود. اما الان خیلی بیشتر اذیتم میکنه و اعتماد به نفسم رو ازم تا حد زیادی گرفته و منزوی ام کرده.
    7- شاید به خاطر شرایطی که توی خونمون بوده همیشه در آرزوهام میپروروندم که یک مادر و همسر خوب باشم. هدف من از زندگی فقط عشق بود و ساختن یک زندگی عاشقانه و گرم و شاد و باصفا. و معنویات.
    هیچوقت به اینکه بخوام بیرون از خونه کارکنم و درآمد داشته باشم و ...فکر نمیکردم. من دوست داشتم یک زن خانه دار نمونه باشم که تمام عشق و توجهش رو خرج همسر و فرزندانش میکنه.
    جدی میگم. خواسته ی من از زندگی فقط همین بود. و به نظرم چیز کوچکی نمی اومد.برای هربخشی از زندگی مشترک کلی برنامه داشتم. درسم خوب بودو واقعا از یاد گیری لذت میبردم و در هر زمینه ی علمی که فکرش رو بکنید اطلاعات بالایی دارم. اما این هم فقط از روی این هدف که جواب کنجکاویهای بچه هام رو بتونم بدم!! اصلا هدف مالی از درس خوندنم نداشتم.
    8- نه اینکه هول باشم وبرای ازدواج. چندین مورد پیش اومد که میدونستم اون چیزی نیست که من میخوام. اما یه مورد بود که واقعا خواستم و نشد.
    9-بعد از اون شرایط ازدواج برام فراهم نشده!! نمیدونم از فشار تنهاییه یا از چیز دیگه که اینقدر خسته شده ام. راستش از انتظار کشیدن خسته شده ام. فکر اینکه شاید هرگز برام فراهم نشه خیلی آزارم میده. چون از یک طرف مثل اینه که هدف و آرزویی که داشته ام برای همیشه بر باد میره. و از طرفی بی هدف میشم!! باید مثلا به کار کردن فکر کنم. چیزی که هیچوقت علاقه ای بهش نداشتم و ذهنم باهاش نا آشناست. اینکه شاید باید تا همیشه در همین خانه ای که خبری از صفا و شادی درش نیست زندگی کنم. فکر اینکه باید راهی برای زندگی کردن پیدا کنم و ... وحشت به دلم میندازه.اونقدر که گاهی دوست دارم جا خالی بدم و از زندگی فرار کنم.

    دوستان اینا تقریبا چیزهاییه که خیلی باهاشون درگیرم.
    هدفم رو از زندگی گم کردم. گیجم. سرگردونم. مثل پرنده بی آشیون شدم. در به در!! میترسم. از زندگی خیلی میترسم. تصور یکسال دیگه زنده موندن هم وحشت به دلم میندازه.

    ببخشید که طولانی شد.

    نمیدونم جوابی از شما دریافت خواهم کرد یا نه.......

  15. کاربر روبرو از پست مفید sarshar تشکرکرده است .

    sarshar (دوشنبه 10 بهمن 90)

  16. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array

    Re: به پوچی رسیدم!!!

    سرشار عزیز دوست داشتنی، یه پست رو برات نقل قول می کنم. لطفا بخونش، خیلی دقیق. و خوب بهش فکر کن. جواب خیلی از سوالاتت رو خواهد داشت.
    این پست رو طاهره برای آقای متاهلی نوشته بود که سرشار شده بود از نا امیدی....

    نقل قول نوشته اصلی توسط طاهره نمایش پست ها


    سلام papa

    به تالار همدردی خوش اومدین و سال نو هم بر شما مبارک باشه ..

    می دونین!
    گاهی فشارهای مختلف باعث می شه آدم کم بیاره و احساس کنه بهترین راه خاتمه دادن به یک جریانی از حیات هست .. فشارهایی که برای هیچ کسی جز خودمون قابل درک نیست .. و کسی هم نمی فهمه که در درون ما چی می گذره و چی هست که به واقع عمق احساس و افکار ما رو تحت تاثیر خودش قرار داده تا به همچین نتیجه ای برسیم .. در واقع رنجهای ما منحصربفردند حتی اگر دیگرانی به ظاهر شبیه ما فکر کنند ..

    امایک چیز هست که فطرتا انسان حتی به طور ناخودآگاه اون رو درک می کنه و روی اون صحه می ذاره حتی به صورت غیر ارادی .. شما خیلی خوب می دونین اون چی هست .. درسته؟ .. به نظر شما اون چیه که وقتی خواستید خودتون رو رها از سختی ها کنید مثل یک مانع و یک سوزش اساسی و دردناک جلوی خواست شما قد علم کرده ؟؟؟ هاااااا؟؟ اون چیه به نظر شما؟؟؟؟؟؟

    من که فکر می کنماون ارزش ذاتی حیات و زندگی کردنه .. حی و لایموت .. هستی و بودن گرانترین و لذت بخش ترین باریه که همه ی ما داریم بدوش می کشیم .. آره .. این همون چیزیه که نمی زاره ما براحتی خودمون رو فارغ از زندگی کنیم .. این همون چیزییه که در آخرین لحظه های اجرای تصمیم ، چهره ی دختر کوچولو و بابا و مامان و .. همه رو جلوی روی تو به نمایش می زاره .. به چه معنی؟ به این معنی که ذات زندگی تو در دارایی های تو نهفته هست .. دریابشون .. زودتر از هر اقدام دیگه ای .. این همون چیزیه که ما رو مسلح به قدرت مبارزه و جنگندگی می کنه .. جنگ جنگ تا پیروزی .. و پیروزی کجاست؟ .. تا مرزی بی نهایت ..

    زنده بودن یعنی چی؟ یعنی زیبایی ها رو دیدن .. یعنی خوبی ها رو پسندیدن .. یعنی حرکت به سمت بهره بردن از همه ی چیزهای باارزشی که در اختیار توست ..

    عزیز من ،
    زندگی سرشار از زیباییه ..
    به نظر تو چطور می شه از این همه دارایی به سادگی گذشت و فقط نداشته ها رو دید؟
    کدوم دارایی؟ اولین دارایی خود تویی و خلقتی که به تو داده شده .. مردی مهربون و دلسوز .. کمال گرا و متکی به خود .. تو خیلی بیشتر از اینی هستی که من می گم .. بشمار .. خودت رو و نقاط قوت خودت رو بشمار .. ببین چی می بینی ..

    نقطه ضعف داری؟ بگو کیه که نداره .. مگه همه ی آدمها بی عیب و نقصن ..

    اشتباه زیاد داری؟ بیا ثابت کنیم اشتباهات من بیشتره یا تو ..

    مهارت برقراری ارتباط نداری؟ پس چیه اون چیزی که اینجا داری ازش استفاده می کنی .. ضمن اینکه مگه اسمش مهارت نیست ؟ یعنی باید یادش گرفت .. پس یاد بگیر .. خدای نکرده کند ذهن که نیستی؟ هستی؟ نه .. نیستی .. اگه بودی که اینجا نمی یومدی درخواست همدردی بکنی ..

    پولاتو از دست دادی؟ ای بابا .. این که چرک کف دسته و امروز میاد و فردا نیست .. خدا قوت بده بازوهاتو .. سلامتی بده که کار کنی .. اونقدر که اگه هی همه ی مال و اموالتو از دست دادی تکیه ات به خدا باشه و بازویی که بهت داده برای کسب لقمه ای نان حلال ..

    از فقیر شدن می ترسی؟ بیا فقر رو با هم معنا کنیم .. اصلا فقر یعنی چی؟ .. به نظر من مصطلح ترین و بی ارزشترین مصداقی که برای فقر آورده می شه ، بی پولیه .. ولی آیا این تمام معنای فقره ؟ .. می خوای تا دلت بخواد واست مصداق ردیف کنم برای تعریف فقر ؟ .. گذشته از اون فقر مالی هیچ وقت برابر با بی آبرویی نبوده و نیست .. بی انصافیه اگه بخوایم همچین قضاوتی بکنیم .. یعنی واقعا شما تا حالا آدم پولدار اما بی آبرو ندیدی؟ و عکسش ؟ ..

    می ترسی از اینکه از نداری به پست ترین کارها رو بیاری؟ .. مثلا چه کاری؟ .. آیا کار یه کارگر ساده ی ساختمان اونقدر دون شان تو هست که مثلا مجبور بشی به جای کارگری دست به دزدی بزنی ؟ .. یا .. یا ..

    از زمین خوردن دوباره واهمه داری؟ .. کیه که نداشته باشه؟ .. ولی ایا همه از ترس دوباره شکست خوردن باید برن بمیرن ؟ .. آیا برای اینکه دوباره نبازی باید دیگه دست از بازی بکشی؟ .. آیا چون نتونستی مساله ای رو حل کنی باید صورت مساله رو پاک کنی؟ .. آیا در مواجهه با هر چیز سختی باید جرات و جسارت و شجاعت رو زیر پای ترس له کرد؟ .. پس این همه ادم دارن چه می کنن؟ .. آیا همه همه ی کاراشون نقص نداره و هر کاری می کنن مستقیم کسب پیروزیه و گل زدن؟ .. توصیه می کنم یه مسابقه ی فوتبال رو به طور ویژه نگاه کنی.. چرا هر چی این تیم ها می بازن باز هم بازی می کنن ؟ چرا هر چی مربیها و بازیکن ها از تماشاگرهاشون فحش می شنون باز هم دست از تلاش نمی کشن ؟ چرا یحیی گل محمدی که چندین سال پیش تو یک بازی بین المللی به خودمون گل زد و باعث باختمون شد هنوز هم تو ردیف بازیکن های محبوب ماست ؟ .. چرا؟ .. چرا؟ .. چرا؟ ..

    می بینی برای هر ایرادی ، راه حلی هست و پاسخی.. در پیدا کردن پاسخها دقیق باش و منصف ..
    اول از همه در حق خودت و بعد در حق دیگران ..

    بیا ، بیا عزیزم .. بیا سعی کنیم زاویه ی نگاهمون رو از مفاهیم و مصداقها کمی تغییر بدیم .. و یادمون باشه همیشه هم اون چیزی که ما فکر می کنیم ، درست ترین و بهترین نیست ..
    حوصله داری از دارائیهای بعدیت حرف بزنیم؟..
    من ترجیح می دم اینو به خودت واگذار کنم ..
    از دخترت حرف بزن و از شوری که به زندگیت می ده ..
    به نظر تو ، این طفل بی گناه واقعا نمی تونه دلیل کافی و محکمی باشه برای زنده بودن و دردکشیدن ...

    بیا و برای ما از دلایل زندگی کردن بگو ..
    از دلایل انکار ناپذیری که در زندگی همه وجود داره به طور عام و در زندگی تو وجود داره به طور خاص و منحصربفرد..
    کمی عمیق تر به زندگیت نگاه کن و داشته هات رو پررنگ تر ببین ..

    به خدا هیچ چیزی زیباتر از دویدن و دویدن و باز دویدن و جنگیدن و جنگیدن و باز جنگیدن نیست و نبوده و نخواهد بود ..

    انسان یعنی تلاش .. یعنی کوشش .. یعنی مبارزه .. یعنی ..
    تو جمله رو کامل کن .. انسان یعنی چی؟



    من می دونم و مطمئنم که تو انسان بی نظیری هستی .. بی مانند و منحصر بفرد ..
    و اینو هر کس دیگه ای هم می تونه تایید بکنه ..

    بجنب برادر من .. بجنب عزیز من ..
    سرعت زمان اونقدر زیاده و انقدر بی مهابا از لحظه های من و تو عبور می کنه که اگر لحظه ای بایستی یعنی غنیمتی رو از دست دادی ..


    موفق باشی و پیروز و سربلند




    [/quote]
    ویرایش توسط فرشته مهربان : دوشنبه 20 خرداد 92 در ساعت 03:29

  17. 5 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    آویژه (سه شنبه 11 بهمن 90)

  18. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 اردیبهشت 91 [ 11:45]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,092
    سطح
    27
    Points: 2,092, Level: 27
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    147

    تشکرشده 146 در 67 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: به پوچی رسیدم!!!

    ممنون.

    اینجورذ نبودخ که یکدفعه از همه چی ناامید بشم. نمیخوام خودمو توجیه کنم و بهونه بتذاشم. ولی باور کنید خیلی سعی کردم نشکنم و بهونه ای برای زندگی کردن پیدا کنم اما نتونستم.
    تمام تلاشم رو کردم که به حرکت ادامه بدم و از پانیفتم . الان به جایی رسیدم که واقعا هیچی از زندگی نمیخوام. هیچ چیزی پیدا نمیکنم که بهش علاقه داشته باشم و مشغولم کنه.
    زندگیم فقط شده تحمل لحظه ها و انتظار کشیدن برای تموم شدنش.
    هدف و بهونه برای زندگی همون چیزیه که من ندارمش.

    خیلی به این فکر کردم که برای زندگی کردن چه راههایی هست. خیلی سعی کرده ام توی لحظه زندگی کنم و خوش باشم نتونستم.
    باور کنید حوصله ی غذا خوردن هم ندارم و مرتبا وزنم داره کم میشه. وزنم رسیده به 40. دنده هام رو میتونم بشمرم.

    دنبال یه انگیزه برای زندگی میگردم یه بهونه یه ذوق اما....

    حالم اصلا خوب نیست. عشق دوست داشتن وفاداری فداکاری اعتماد دعا و هرچیزی که برام یه روزی بزرگترین لذتها بودن دیگه برام معنایی ندارن. خیلی دارم سعی میکنم این دید منفی رو کنار بذارم ولی انگار برام شده یک باور عمیق!!! زندگی و حالاتی که توش گیر افتادم قشنگ نیست خیلی هولناکه از ترس قلبم داره از جا کنده میشه و لرزش دستهام دست خودم نیست ولی نمیدونم چرا نمیتونم تغییرش بدم. همش به خودم میگم دنیا رو ببین هنوز قشنگه. آدمها بدجنس نیستن خطرناک نیستن . ستاره ها و غروب و طبیعت هنوز همون شکلی هستن که قبلا بودن و تو از دیدنشون پر از شوق و لذت میشدی ولی باور کنید درونم اینها رو نمیپذیره. انگار دارم به خودم دروغ میگم باورم نمیکنه.
    گاهی حس میکنم شدم دو بعد متضاد. که همش دارن با هم میجنگن ولی همیشه منفیه برنده میشه و مثبته کم میاره.
    من کدومم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    من به چه دردی میخورم؟؟؟؟؟؟؟؟
    چرا زنده ام؟؟؟؟؟؟؟؟
    به چه بهونه زنده ام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    چطوری دلسنگیم رو از بین ببرم؟؟؟؟؟؟؟
    جواب اینا رو پیدا نمیکنم.

    دیگه تاب زندگی کردن ندارم.
    شاید به نظر بیاد یه بچه ی لوس و ننر هستم که. خودم هم گاهی فکر میکنم همینطوری شده ام.


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بدهکاری بسیار سنگین همسرم و عادت به کلاهبرداری و پول قرض گرفتن
    توسط bijhan در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: سه شنبه 27 مهر 95, 16:06
  2. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28
  3. به پوچی رسیدم
    توسط مهرک در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 02 بهمن 89, 23:42

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.