به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 26
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستای عزیز

    یه موضوع هست که گفتم مشورت کنم با شما ما همیشه هر وقت میخاستیم از خونه بریم بیرون طلاهامونو میبردیم خونه مادرشوهرم ماه گذشته هم که یک هفته خونه نبودیم طلاهارو بردیم اونجا که هنوز برنگردوندیم حالا بنظرتون به همسرم بگم طلاهامو بیاره از اونجا آخه پارسال عروس داییش مشکل پیدا کرد با شوهرش همه طلاهاشو برمیداره میره خونه پدرش و خلاصه کارش به طلاق میرسه و طلاهاروهم که پس نمیده. حالا من نمیخام اونا فکر کنن خوبه که طلاهای عروسمون پیش خودمونه بنظرتون بگم شوهرم طلاهارو بیاره یا نه؟
    اخه فکر خودشون خرابه دیروز شوهرم رفته اونجا ببینید چی گفتن بهش: ما تو صندوقی با خاهرام شریک هستیم و هنوز اسم ما درنیومده مبلغش ده میلیون تومنه به همسرم گفتن برو انصراف بده پولتو بگیر اینا اگه اسم شما دربیاد بهتون نمیگن گذاشتن که اگه دخترشون طلاق گرفت برا دخترشون بمونه. یعنی اینو که بهم گفت کفری شدم حالا هم که نمیرم ترکش هاشون از دور ول نمیکنه البته به شوهرم گفتم همه اینا مقصرش تویی که رو میدی بهشون خلاصه گفتمش که الان کی هست که پنج میلیون بده سهم مارو برداره ضمنا خاهرای من منتظره طلاق من نیستن اصلا بیا بریم فردا تو سند از همه حق و حقوقم حتی بچه میگذرم که خیالتون راحت بشه بعد کلی شرمنده شد که نه منظورم این نبود. حالا منم بگم به شوهرم طلاهامو بیاره خونمون ببینم چی میگه اگه گفت نه میگم شک داری بهم نمیدونم توروخدا راهنمایی کنین...


    - - - Updated - - -

    سلام دوستای عزیز

    یه موضوع هست که گفتم مشورت کنم با شما ما همیشه هر وقت میخاستیم از خونه بریم بیرون طلاهامونو میبردیم خونه مادرشوهرم ماه گذشته هم که یک هفته خونه نبودیم طلاهارو بردیم اونجا که هنوز برنگردوندیم حالا بنظرتون به همسرم بگم طلاهامو بیاره از اونجا آخه پارسال عروس داییش مشکل پیدا کرد با شوهرش همه طلاهاشو برمیداره میره خونه پدرش و خلاصه کارش به طلاق میرسه و طلاهاروهم که پس نمیده. حالا من نمیخام اونا فکر کنن خوبه که طلاهای عروسمون پیش خودمونه بنظرتون بگم شوهرم طلاهارو بیاره یا نه؟
    اخه فکر خودشون خرابه دیروز شوهرم رفته اونجا ببینید چی گفتن بهش: ما تو صندوقی با خاهرام شریک هستیم و هنوز اسم ما درنیومده مبلغش ده میلیون تومنه به همسرم گفتن برو انصراف بده پولتو بگیر اینا اگه اسم شما دربیاد بهتون نمیگن گذاشتن که اگه دخترشون طلاق گرفت برا دخترشون بمونه. یعنی اینو که بهم گفت کفری شدم حالا هم که نمیرم ترکش هاشون از دور ول نمیکنه البته به شوهرم گفتم همه اینا مقصرش تویی که رو میدی بهشون خلاصه گفتمش که الان کی هست که پنج میلیون بده سهم مارو برداره ضمنا خاهرای من منتظره طلاق من نیستن اصلا بیا بریم فردا تو سند از همه حق و حقوقم حتی بچه میگذرم که خیالتون راحت بشه بعد کلی شرمنده شد که نه منظورم این نبود. حالا منم بگم به شوهرم طلاهامو بیاره خونمون ببینم چی میگه اگه گفت نه میگم شک داری بهم نمیدونم توروخدا راهنمایی کنین...

  2. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    مهر سای عزیزم نظر من اینه که فعلا در این موقعیت حرف طلاها رو پیش کشیدن صحیح نیست . مدتی دست نگه دار تا اوضاع به روال عادی برگرده .

    اگه بتونی به کمک مشاوره حضوری مهارتهای زندگی رو یاد بگیرید خیلی سریع تر نتیجه میگیرید . ولی اگر امکانش رو نداری خودت سعی کن با مطالعه و یاد گیری صمیمیت رو بین خودت و همسرت بیشتر کنی .

    اینکه شما میخواهید زندگیتون مستقل باشه درسته . همه زوج ها به استقلال نیاز دارند .و هر دوطرف باید اینو قبول کنند و به کار گیرند . ولی اینکه شما تنها همسرت رو مقصر بدونی و از ایشون بخواهی که استقلال زندگیتون رو حفظ کنه روش درستی نیست . حتی اگر سهم ایشون بیشتر هم باشه شما طوری وانمود کن که هر دوتون اشتباه کردید و برای داشتن یک زندگی شیرین لازمه که از خانواده ها فاصله بگیرید و فقط با همراهی و همدلی همدیگر زندگی کنید .

    بخصوص از لحاظ مالی سعی کنید استقلال خودتون رو حفظ کنید . مشارکت مالی با خواهر هاتون نشون میده از خانواده خودتون هم چندان جدا نیستید . چه خانواده ایشون و چه خانواده خودتون لازم نیست درباره جزئیات زندگی شما اگاهی داشته باشند .
    خانواده ها وقتی از موضوع و مشکلات زندگی شما مطلع میشن از روی خیر خواهی اظهار نظر میکنند ولی نظرات خانواده همسرت از نظر شما دخالته و خیر خواهی نیست . نظرات خانواده شما هم از نظر همسرت اینطوره . پس چه بهتر که این نظرات نباشه .

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون واحد جان

    دیشب میگفت برنامه دارم یادداشت اومد بهش بی احترامی کنم به برادرم گفتم انتقامتو میگیرم بهش گفتم کاش مادوتا خانواده نداشتیم. که هر چی مشکل داریم از خونواده هامونه همش داریم برای اونا زندگی میکنیم بخدا یه روزی میاد که هردومون دیگه انرژی نداریم هیچ لذتی هم از زندگیمان نبردیم . شوهرم گفت یادته چقد جنگیدیم تا همه راضی شدن چقد من ازت تعریف کردم ولی حالا همه چی خراب شد حالا اونا میگن دیدی بهت می‌گفتیم این دختره بدردت نمیخوره خیلی دلم براش میسوزه کاش من بازم تحمل میکردم دیشب وقت اذان دعا کردم که خدایا بخدا محمد مرد خوبیه دلش پاکه ولی با کینه بزرگ شده خدایا دلش رو از کینه خالی کن خدایا بهش آرامش بده اصلا نمیتونم اینجور ببینمش ولی الان کاری ازم بر نمیاد هر بار من با همین نیت و احساس قضیه رو جمع میکردم ولی ایندفعه پای خودم گیره نمیشه کاری کرد تا ببینم خدا چی میخواد

  4. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان

    شوهرم دیگه بهم گیر نمیده میگه هرحا دوست داری برو البته تنها بدون بچه دیشب عروسی یکی از بستگانم بود تنها رفتم حتگفت شب بمون خونه بابات من بچه رو خابوندم منم موندم صبح اومدم سرکار الان دلم برا پسرم یه ذره شده نمیدونم چی توسرشه ولی من نمیخام فکر بدکنم الان که بیشتر تو سایت مطالب رو خوندم بازم خیلی از کارم پشیمون شدم کاش قبل از این بی احترامی و برخوردا با خانواده همسرم میامدم تو سایت و مهارت کسب میکردم که هم اونارو داشتم و هم همسرو زندگیمو. الان به ظاهر همه چی خوبه ولی تو دله هر دومون غوغاست چون هر دو آدم های احساساتی هستیم دیگه مثل قبلا سمتم نمیاد بهم محبت نمیکنه تنها میخابه( آخه تو حالت عادی آدم شلوغیه تو خونه همش از سروکولم بالا میرفت طوری که من ازش فرار میکردم اونم دنبالم)من چند روزه دارم از خاطرات گذشته و زمان آشناییمون براش میگم اس عاشقونه بهش میدم هر وقت دعوامون میشد من اینجور برش میگردوندم اونم سریع کوتاه میومد ولی الان که پای خونوادش درمیونه نمیدونم جواب میده یا نه. دیشب زن داداشم میگفت برا شروع زنگ بزن از داداشش معذرت خواهی کن یکی یکی از دلشون دربیار ولی نمیدونم میپذیرن یا نه شوهرم که چند روز پیش میگفت خیلی بد شد دیگه دیدارتون رفت به قیامت. البته اون کلا آدم ناامیدیه تو مسائل کوچیکتر هم قبلا همینو میگفت ولی من خودم درستش میکردم ولی الان نمیدونم چطوری برم جلو از طرفی مامانم میگه پدرشوهرت در غیاب تو خیلی بدوبیراه گفته تو همیشه ازش تعریف میکردی میگفتی بابا دوستم داره پ چش شده بود گفتم مامان خانما پرش کرده بودن والا ذاتا اینجوری نیست.

    لطفا راهنمایی کنین فعلا صبرکنم یا راه حلی هست فقط بخاطر شوهرم میخام حلش کنم چون نمیخام افسرده و غمگین ببینمش شوهرم خیلی اهل سفره طفلی برا تعطیلات خرداد برنامه سفر با خانوادش گذاشته بود حالا همه چی بهم ریختس لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود....

  5. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 26 اردیبهشت 95 [ 22:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-30
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    1,101
    سطح
    18
    Points: 1,101, Level: 18
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 99
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    58

    تشکرشده 32 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بی پایان بر شما
    آرامش آرامش آرامش.این تنها داروی شما در این شرایط است.در حال حاظر شما اضطراب و تشویش های زیادی را متحمل شد ه ای و ذهن شما مرتبا در حال جستجو و حل مساله است.طبیعی است که فکر شما خسته شده و تلاش میکند هر چه سریعتر این موارد را رد کند.پس برای مدت کوتاهی هم که شده به خودتان استراحت بدهید.این مسائل به زمان بیشتری نیاز دارد تا سر حوصله و با کمک گرفتن از دوستان و مشاوران رفع گردد.سعی کنید در این شرایط به هیچ عنوان همسر خود را تنها مگذاريد. او هم مانند شما آشفته است و شاید به اندازه شما هم نتواند احساسات خود را مدیریت کند.باید در این شرایط باور کند که هیچ گاه او را تنها نمیگذارید و جای او را با هیچ کس عوض نمیکنید. اکنون وقت شماست که او را سر حال بیاورید.شاید با یک لیوان چای یا یک آهنگ خاطره انگیز یا ...باز هم تاکید میکنم سعی کنید آرامش را به زندگی بر گردانید.این جمله را بارها میگوییم* اصلا تو اون شرایط مغزم کار نمیکرد. امیدوارم فشارهایی که اکنون متحمل میشوید به این جمله ختم نشود.

  6. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آرامش جان ممنون از توجهتون تو این مدت همش سعی داشتم تو خونه آرامش باشه ولی همسرم دیگه توجهی بهم نداره امروز یک ساعت تلفنی با هم حرف زدیم میگفت این یه شب که پیش خونوادم بودم خیلی حرفها شنیده همش حرف خانواده ها رو میزد مامان من چه کرد مامان تو چی گفت گفت تازه شناختمت تو اونی نبودی که نشون میدادی خلاصه همون افکار منفی قدیمی میدونم که خیلی جلوش حرف میزنن اونم بقول خودش دیگه نمیتونه دفاعی بکنه مثلا من قبلا به مامانم اینا گفته بودم که تو عصبانیت محمد خودشو میزنه سرش رو میکوبه دیوار حالا امروز میگه مامانت به بابام اینا گفته محمد هر وقت میاد خونه ما سرش رو میکوبونه به دیوار که یالا بلند شو بریم گفتم شاید اشتباه متوجه شدن میگه نه خاهرم دروغ نمیگه حالا از دست مامانم خیلی عصبانیه میگه تلافی این حرفشو درمیارم سرش. اصلا خانوادش حرفای خودشون رو نمیگن فقط حرفای من و مادرم رو هی براش تکرار میکنن گفت با برادرت حرف زدی نگفت جدا شو گفتم نه گفت خودت بزرگی عاقلی تا جایی که میتونی زندگیتو حفظ کن اگرم نتونستی در خونه بابات به روت بازه گفت محمد پسر خوبیه فقط عصبیه امروز اومدم خونه خیلی گریه کردم یعنی بازم میتونم اون شادابی رو تو نگاه محمد ببینم اون عشق و علاقه رو . الان وجودش سراسر نفرته از من و خونوادم خدایا چه کنم...

  7. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام امروز از صبح بهم گیر داد بچه رو برد خونه پدرش دو ساعت تو ماشین داد کشید سرم که چرا مامانت اینو گفت انگار تو دعوا باباش گفته اینا الان دعوا میکنن فردا دم طلافروشی طلا میخرن مامانم برگشته گفته ما که طلایی نمی‌بینیم آخه من زیاد طلا نمیزارم به خودم حالا شوهرم میگه مامانت چشمش به طلاهای ماست که این حرفو زده باید بخاطر این حرفش سکه های مهریتو ببخشی تا بفهمه عاقبت حرفش چی بود برا دختر ش من اصلا مهریه برام مهم نیست ولی اگه بابام بفهمه اجازه نمیده فکر میکنه شوهرم میخواد دورم بزنه ولی شوهرم میگه من جلو پدرت هم می‌ایستم

    نمیدونم چه کنم؟؟؟

  8. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان توروخدا راهنمایی کنید

    شوهرم انگار تازه فهمیده چی شده چندروزه گیر داده داره تک تک حرفا رو یادآوری میکنه و دنبال تلافی کردنه دو نمونه اش رو بالا گفتم براتون

    امروز زنگ زده محل کارم که باید بی احترامی با داداشم کردی رو تلافی کنم منتظرم یکی از اعضای خونوادت رو ببینم تا تلافیشو سرش دربیارم

    کلا شوهرم اینطوریه وقتی ناراحته به آب و آتیش میزنه تا خودش رو آروم کنه مشکل من اینه که الان هیچ حرفی برا آروم شدنش ندارم تو حرفاش غیرمستقیم با التماس ازم میخاد که یه چیزی بگو یه راهی بگو که هم من آروم بشم هم زندگیمون از هم نپاشه ولی من هیچی به ذهنم نمیرسه

    حتی دیروز بحث بخشش مهریه رو برا این پیش کشید که فقط از مادرم که گفته ما طلا ندیدیم انتقام بگیره و الا اصلا اعتقادی به این قضیه نداره حتی گفت اگه میخای 50 میلیون پس اندازمون رو بنامت میکنم ولی کسی نفهمه. بزار مامانت بخاطر بخشیدن سکه های مهریت بسوزه تا من دلم خنک بشه نمیدونم چی بگم بهش گفتم من پولی نمیخام مهریه هم اصلا برام مهم نیست ولی برا بخشش مهریه باید یکی از اعضای خانواده زن باشن که اگه بابام بفهمه اصلا راضی نمیشه.

    حالا دیگه همش میخاد تو گوشم غر بزنه چرا اینو گفته مادرت میگم خوب پدر تو هم گفت میگه اون بزرگتر بود نباید مادرت تو روش حرف میزد . از طرفی هم میگم بزار خودشو خالی کنه بخدا دیروز خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم بزارم داد بزنه ولی حالاحالاها درگیرم دیروز گفتم بگم مامانم بیاد باهاش حرفاتو بزن میگه اصلا نمیخام ببینمش البته اینم بگم مادر من اصلا مراقب حرف زدنش نیست هممون اینو میدونیم فقط میخاد خودشو خالی کنه مدتهاست نارا

    دوستان بگین الان چه کنم چطور باهاش برخورد کنم

    - - - Updated - - -

    مدتهاست ناراحتی روحی و افسردگی شدید داره و کلی دارو استفاده میکنه کلا با حرفاش همه رو میرنجونه مخصوصا اگه از کسی هم آتو بگیره منم هیچ وقت ازش دفاع نکردم همیشه گفتم خودمون هم ازش ناراضی هستیم ولی شوهرم گوشش بدهکار نیست

    دوستان بگین الان چه کنم چطور باهاش برخورد کنم که اوضاع بهتر بشه سکوت من بیشتر عذابش میده وقتی من حرف نمیزنم میره سمت خونوادش اونا هم اونجوری که دوست دارن راهنماییش میکنن

  9. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرسا مامان نمایش پست ها
    دوستان توروخدا راهنمایی کنید

    شوهرم انگار تازه فهمیده چی شده چندروزه گیر داده داره تک تک حرفا رو یادآوری میکنه و دنبال تلافی کردنه دو نمونه اش رو بالا گفتم براتون

    امروز زنگ زده محل کارم که باید بی احترامی با داداشم کردی رو تلافی کنم منتظرم یکی از اعضای خونوادت رو ببینم تا تلافیشو سرش دربیارم

    کلا شوهرم اینطوریه وقتی ناراحته به آب و آتیش میزنه تا خودش رو آروم کنه مشکل من اینه که الان هیچ حرفی برا آروم شدنش ندارم تو حرفاش غیرمستقیم با التماس ازم میخاد که یه چیزی بگو یه راهی بگو که هم من آروم بشم هم زندگیمون از هم نپاشه ولی من هیچی به ذهنم نمیرسه

    حتی دیروز بحث بخشش مهریه رو برا این پیش کشید که فقط از مادرم که گفته ما طلا ندیدیم انتقام بگیره و الا اصلا اعتقادی به این قضیه نداره حتی گفت اگه میخای 50 میلیون پس اندازمون رو بنامت میکنم ولی کسی نفهمه. بزار مامانت بخاطر بخشیدن سکه های مهریت بسوزه تا من دلم خنک بشه نمیدونم چی بگم بهش گفتم من پولی نمیخام مهریه هم اصلا برام مهم نیست ولی برا بخشش مهریه باید یکی از اعضای خانواده زن باشن که اگه بابام بفهمه اصلا راضی نمیشه.

    حالا دیگه همش میخاد تو گوشم غر بزنه چرا اینو گفته مادرت میگم خوب پدر تو هم گفت میگه اون بزرگتر بود نباید مادرت تو روش حرف میزد . از طرفی هم میگم بزار خودشو خالی کنه بخدا دیروز خیلی خودمو کنترل کردم که گریه نکنم بزارم داد بزنه ولی حالاحالاها درگیرم دیروز گفتم بگم مامانم بیاد باهاش حرفاتو بزن میگه اصلا نمیخام ببینمش البته اینم بگم مادر من اصلا مراقب حرف زدنش نیست هممون اینو میدونیم فقط میخاد خودشو خالی کنه مدتهاست نارا

    دوستان بگین الان چه کنم چطور باهاش برخورد کنم

    - - - Updated - - -

    مدتهاست ناراحتی روحی و افسردگی شدید داره و کلی دارو استفاده میکنه کلا با حرفاش همه رو میرنجونه مخصوصا اگه از کسی هم آتو بگیره منم هیچ وقت ازش دفاع نکردم همیشه گفتم خودمون هم ازش ناراضی هستیم ولی شوهرم گوشش بدهکار نیست

    دوستان بگین الان چه کنم چطور باهاش برخورد کنم که اوضاع بهتر بشه سکوت من بیشتر عذابش میده وقتی من حرف نمیزنم میره سمت خونوادش اونا هم اونجوری که دوست دارن راهنماییش میکنن
    سلام دوست عزیز ، خوب با شوهرت قاطعانه و جدی صحبت کن خودتو الان نشون بده ...
    مثلا وقتی خونست خیلی جدی بگو یه لحظه تشریف بیارید میخوام باهاتون صحبت کنم و یه کاغذ و قلم هم دستت باشه و بگو میخوام منطقی صحبت کنم و نیازه که بعد از اینکه حرفهام تموم شد . شما صحبت کنید و سوالی داشتید تو دفتر بنویس که یادت نشه و در آخر ازم بپرس . صداتو رسا کن و جدی باش . و یکی یکی حرفهایی که تو دلته و مشکلاتی که بر سر راه زندگیته بگو و اعلام هم کن شماره 1 فلان مشکل حرف من اینه حرف تو اینه حالا با توجه به این مشکل چه راه حلی ارائه میدی و در آخر حرفهام بگو .
    اول اینکه چشم شوهرتو به زندگی باز کن باید بدونه هر کسی زندگی خودشو داره اگه قرار باشه سر این بحث های الکی که مامان تو اینو گفت مامان من اینو گفت تحت تاثیر قرار بگیره و کینه کنه که زندگی به راحتی از هم میپاشه ...
    بگو اولویت هاتو مشخص کن شما اگه زنو بچت برات اولویت دارن که چرا هر روز داری یه سری حرفهای تکراری رو برام مرور میکنی و اوقات هر دومونو تلخ میکنی میخوای به چی برسی ؟؟؟ غرور منو خورد کنی ؟؟؟ شخصیت منو له کنی ؟؟؟ یا میخوای با تلافی و لجبازی زندگیتو به پای دادگاه بکشونی ؟؟؟ بگو تا حالا نشستی فکر کنی هدفت تو زندگی چیه این حرفها و مرور هر روزش برای چیه ؟ اگه این زندگی رو نمیخوای منو دوست نداری که واضح و مستقیم بگو تکلیف منم تو این زندگی مشخص کن . اگه تو سختی می کشی منم به همون اندازه میکشم اگه تو ناراحت میشی ازین نوع رفتارها که منم میشم فکر نکن کل مشکلات زندگی رو دوشه تویه ... منم به اندازه سهمم در این مشکلات شریکم باهات اصل زندگی مشترک همینه همه چی نصف نصف ...
    یه بار خودتو جای من بذار ( با مثال بهش بگو ) در آخر هم براش زمان تعیین کن بگو انتظارم از همسر ایندم اینه که طرف حق رو ببینه خودش تصمیم بگیره نظراتش یهو عوض نشه دهن بین نباشه . بشین به کارهات و حرفهات فکر کن و ببین کجای این زندگی هستی ...
    شوهرت باید درک کنه حزب باد نباشه هر طرف باد بیاد بره همون ور .باید بدونه تو صلاح و خیر این زندگی رو میخوای ...
    نمیدونم تونستم کمکت کنم یا نه ... اما اینو خوب میدونم گاهی اوقات مردها به صدای رسا قاطع و منطقی نیاز دارن تا به خودشون بیان و تصمیم درستی بگیرن ... صداتو به گوش شوهرت برسون تا خانواده اش براش اولویت آخر باشن و از این بازی خارج بشن ... تو اولویت اول زندگیش باید باشی نظر تو باید مهم باشه نه اونا ...


  10. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همگی

    مهساجان ممنون ازپستت خییییلی عالی وجامع بود

    اتفاقا دیشب بهش ثابت شد که یکی از حرفایی که از طرف مامانم گفته بودن دروغ بوده و خاهرش گفت اشتباهی متوجه شدم بهش گفتم ببین پس نگو خانواده من همیشه درست میگن اوناهم میتونن اشتباه کنن خلاصه وقتی فهمید مامانم در موردش این حرفو نزده یه کم آروم شد بهش گفتم حالا دیگه دست از این حرفا بردار بیا بشینیم اصل مشکلات زندگیمون رو حل کنیم اینقدر تو حاشیه نباشیم
    همون حرف شمارو بهش زدم گفتم الان اولویت زندگیت کیا هستن گفت قبلا شما بودین ولی الان که به خانوادم توهین شده (منظورش حرفای من به خونوادش بود) اولویت اونا هستن گفتم من میدونم اشتباه کردم تند رفتم اونم محرکش خود تو بودی حالا هم بزار زمان بگذره هردو طرف آروم بشن خدا یه راهی میزاره موضوع حل میشه فعلا بزار یه مدت آروم زندگیمونو بکنیم
    فعلا که چیزی نگفته تا ببینم امروز بیاد چه حرفی برام میاره میدونم تا ارتباطمون با خانوادش درست نشه هر روز یه بحثی باهام داره ولی خداییش منم الان اصلا آمادگی روبرویی با خانوادش رو ندارم نه با پدرش که اینهمه حرف زد بهم خاهرش که به مامانم گفت دخترت فراریه مامانش که به قول خودش هر روز تو خونه فحشم میده و به نظر شوهرم چون به حق داره فحش میده مشکلی نیست جالبه که مرتب از من میپرسه مامانت چه فحشایی به من میده قسم خوردم که مامانم فحش نمیده بهت ولی باورش نمیشه نه خودشون اینجورین باور نمیکنه منم گفتم مامانم وقتی خیلی دلش بشکنه نفرین میکنه هی راه نمیوفته تو خونه فحش بده الانم که شنید خاهرت بهش دروغ بسته گفت به خدا میسپارمش خودش جوابشو بده.

    خدایا زودتر این روزا رو تموم کن یا بیشتر به من صبر بده


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من شوهر از کجا بیارممممممممممممم؟؟؟؟
    توسط بیتا الف در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 تیر 94, 18:31
  2. با بدبینیم چکار کنم؟؟؟؟
    توسط آرام 91 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 مرداد 91, 00:06
  3. چطور میشه فراموشش کرد؟؟؟؟
    توسط صدف سدنی در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 مرداد 91, 12:51
  4. چطور خانوادمو برای ازدواج راضی کنم؟؟؟؟
    توسط sarina در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: دوشنبه 02 مرداد 91, 22:07
  5. با این همه بحث چی کار کنم؟؟؟؟
    توسط sareh.s در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 اردیبهشت 91, 14:25

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.