به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 16 از 29 نخستنخست ... 67891011121314151617181920212223242526 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 151 تا 160 , از مجموع 283
  1. #151
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    ممنونم نعمت يعني ماي عزيز ممنون از راهنماييتون واينکه حوصله کردين و همه مطالبم رو خونديد به واقع شما برام بهترين دوستان هستيد که با صبر و حوصله حرفامو با دقت گوش ميديد و دلسوزانه راهنماييم ميکنيد و اگه سرو کله ام پيدا نشد زود نگران ميشيد،دوستتون دارم و از ته قلبم آرزو ميکنم همه دوستان عزيزم مشکل حادي تو زندگي براشون پيش نياد و به واقع احساس خوشبختي بکنن البته پيش خانوادشون .اين گلها رو از صميم قلبم تقديم به شما دوستان ميکنم
    .ببخشيد من پولدار نيستم و گرنه هديه اي بهتر از اين تقديمتون ميکردم ولي بدونيد اينها رو از صميم قلب تقديم همه دوستان ميکنم،اميدوارم پذيرا باشيد....

    ادامه...
    ديروز هم با هم خوب بوديم ولي انگار رفتارمون طوري بود که انگارهم اون و هم من که از هم خسته شديم و نااميد:(،نميدونم چه جوري بگم يه جور سستي تو روابطون حس ميشد که دوست نداريم با هم گرم بگيريم و عاشقانه با هم حرف بزنيم نسبت به هم بخصوص من نسبت به همسرم هيچ ميلي نداشتم و ترجيح ميدادم باهاش حرفهاي روزمره رو بزنم و اگه ميشد يه جورايي تنها باشم و کاري به کارش نداشته باشم نميدونم تونستم حسمون بخصوص حس خودم رو خوب بگم يا نه،انگار عواطف و احساستمون نسبت به هم فاصله گرفته بود از اين وضع ميترسيدم ولي دوست داشتم که ازش دور باشم چند روزي،ولي همش ياد حرف يکي از دوستام ميفتادم که ميگفت هيچ وقت خونه رو ترک نکن و حتي يه بار هم که شده نذار همسرت تنها بمونه چون عواقب بدي داره،ديشب باهاش حرف زدم و گفتم:بريم مشاوره اون بهتر کمکمون ميکنه و رابطه مون بهتر ميشه ولي قبول نکرد و گفت:حاضر نيستم يه قرون براي اين چيزها پول بدم،اصرار کردم و دليلش رو پرسيدم ،گفت: که همش يه سري حرفهاي چرت و پرته که من همشون رو از حفظم،چه معني داره بري پيش يه نفر که چندواحد روانشناسي خونده و ليسانس شده سير تا پياز زندگيت رو تعريف کني و آخر سر يه سري نصيحتها بهمون بکنه که آي با هم بسازيد،کوتاه بيايد،وقتي عصباني ميشي صلوات بفرست و از اين جور چرت و پرتها که همش رو ميدونم،گفتم:باور کن بهمون کمک ميکنه،لحن حرف زدنمون همديگر رو ناراحت ميکنه اگه يه نفر سوم باشه بهتر ميتونه کمک کنه گفت:من همه رو ميدونم ولي اين تويي که بلد نيستي و عصابم رو خورد ميکني،درسته من زود عصباني ميشم و بد عصباني ميشم ولي وقتي از کوره در ميرم مقصر تويي و تو هستي که زندگيمون رو تلخ ميکني،بارها وباره با هم حرف زديم و بهت گفتم:اگه رعايت منو بکني منم خوب هستم و تغيير ميکنم ولي تو يه ذره هم تغيير نکردي،گفتم:خوب وقتي اين حرف رو ميزني و ميگي رعايت حال،خوب من حس ميکنم يعني اينکه هر چي من گفتم اون بشه و اگه خلاف اون بشه و يا ذره اي تغيير کنه ديگه عصباني ميشي و اون هم اينطوري،گفت:نخير وقتي اينجوري ميشه ميتوني يه معذرت خواهي بکني و من رو آروم بکني گفتم:اين درست نيست که هم وقتي اشتباه از توه و هم از من در هر دو صورت من بايد معذرت خواهي بکنم،چرا؟هم وقتي قهري من آشتي بکنم و هم معذرت خواهي بکنم؟خيلي بي انصافي اين ديگه چه جورشه؟پس من حق ناراحت شدن ندارم ديگه؟گفت:اون طوري که نه ولي خوب حرصمو در مياري و رعايت نميکني منم دست خودم نيست،گفتم:خوب چرا من اونجور که تو عصباني ميشي نميشم ؟ نيشخندي زد وگفت:تو براي چي عصباني بشي تو چيزي براي عصباني شدن نداري براي اينکه من عصباني ات نميکنم،گفتم:چرا من آدم نيستم مگه ؟ هم ناراحت ميشم و هم عصباني ولي خودمو کنترل ميکنم کنترل کردن عصبانيت که خيلي راحته اگه بخواي ،هيچي نگفت و انگاري ميخواست از سرش باز کنه گفتم:ميدوني خيلي بينمون اختلاف نظر هست،من اون چيزهايي که برات مهمه رو يا نميدونم يا اگه ميدونم نميدونم درجه اهميتش چقدره البته بيشترش از روي گير دادن و سخت گيريه،هم تو راجع به من اطلاع نداري،گفت:من ميدونم ولي چون تو ناراحتم ميکني اهميت نميدم،گفتم:روزهاي عادي که با هم خوب هستيم هم از سرت باز ميکني ربطي به صبانيتت نداره،مثلا چرا برام گل نميخري هان؟خنديد و به شوخي گفت :يه بار تو دوران آشنايي مون برات خواستم گل بدم يا اس.ام.اس برات بفرستم قبول نکردي،منم با شوخي گفتم: چه معني داره آدم از مردي که غريبه است و هنوز برا هم نامحرم هستن گل بگيره؟گل براي بعد زن و شوهر شدنه بعدش ميگرفتي؟
    (البته اين حرفو براي اينکه کم نياره چند باري گفته و خودش هم ميدونه الکي بهانه مياره) اس.ام.اس
    عاشقونه هم براي بعد محرم شدنه نه براي اون موقع که ديگه سکوت کرد و مشغول تماشاي فيلم شد.
    شب که داشت گوشيم رو نگاه ميکرد و يهو شماره خونشون رو ديد که چند روز پيش بهش گفته بودم مامانت زنگ زده بود اح.الپرسي از من يهو با ناراحتي گفت:واقعا آدم بي شعوري هستي خيلي رفتارات عجيب غريبه مامانم زنگ زده بود به موبايلت و اون موقع تلفن ثابت کنارت بود و ميتونستي بگي قطع کن و تو زنگ ميزدي خونشونه تا پول تلفنشون زياد نشه خيلي بي ملاحظه اي،من وقتي زنگ ميزنن به گوشيم از خونه مامانت اينا اگه تو اداره باشم ميگم قطع کنن و من زنگ بزنم خونه تا پولشون زياد نشه اون موقع تو اينجوري ميکني؟سکوت کردم و بعد گفتم:خوب چي ميشه؟چه اشکالي داره به گوشيم زنگ زدن و احوالپرسي کردن ؟ديدم عصباني تر شد و گفت:زهر مار ميشه بهت دليلش رو که گفتم،از ثابت به ثابت همش 3 تومن ميفته ولي از ثابت به موبايل دقيقه اي 100 تومن در حاليکه ميتوني با ثابت زنگ بزني خونشون و با موبايل حرف نزني،سکوت کردم ولي خيلي ناراحت بودم از دستش کلافه شده بودم دلم ميخواست همون جا هر چي از دهنم درمياد بارش کنم ولي نميشد،عادي برخورد کردم و بعد کنارش نشستم يه کم فيلم ديديمو بعد رفتيم بخوابيم تو جاش بهم گفت:براي جشن تولد خواهر زادت چي ميخواي ببري؟گفتم:خوب هميشه براي قبلي ها(منظورم خواهر زاده و برادر زاده هاشه)پول برديم براي اينها هم همينطور،گفت:چقدر گفتم :همون مبلغ که براي بقيه برديم،گفت:منظورت 5000 تومنه،گفتم:آره(ولي تو دلم اصلا قبول نميتونستم بکنم اون مبلغ رو ببريم مايه آبرو ريزيه سر خانواده خودش هم گفتم که کمه ولي قبول نکرد و گفت:"ما که بچه نداريم اينها رو الکي ميديم به چشم هم نمياد"،وحالا نميشد بگم :چون خانواده منه بيشتر ببرم ولي خيلي بد ميشه خيلي،و بعد برگشت و گفت:من نميتونم بيام ها گفتم:چرا براي ناهار دعوت کردن و بعد يه جشن کوچوله ديگه؟گفت:حال و حوصله مهموني ندارم و اصلا نميتونم بيام و اصرار هم نکن،گفتم:خوب با هم ميريم ناهار ميخوريم و بعد جشن زنونه است ديگه تو ميري من رو هم عصري ميارن ميرسونن خونه؟گفت:چي من بخاطر يه ناهار اينهمه راه رو بکوبم بيام بعد برگردم نه نميتونم برم و منم ديگه هيچي نگفتم،پشتش رو بهم کرد و من چند دقيقه سکوت کردمو هيچي نگفتم و بعد رفتم کنارش بخوابم برگشت يه کم خنديد و بعد کمي ناز و نوازش ، که بهم گفت:همش با هم کنتاک داريم دائم داريم بهم ميپريم ميخواي چند روز دور از هم باشيم و تو چند روز برو خونه مامانت اينا هان؟بذار دلمون براي هم تنگ بشه ،هيچي نگفتم و فقط بهش زل زدم دو سه بار اينو گفت و نظر منو پرسيد و منم بهش گفتم:فرض کن جواب من آره يا نه باشه واقعا همچين چيزي ميخواي،که چي بشه بعد برگشت گفت:خوب ميخواي بري ؟دوست داري بري يا نه؟گفتم:نه براي چي برم؟،که خنديد و گفت:داشتم امتحانت ميکردم ولي اولش داشتي خراب ميکردي و راضي بودي،گفتم:سکوت من براي رضايت نبود ميخواستم ببينم آخر حرفت به کجا ميرسه و واقعا راست ميگي يا نه،منظورت چيه؟ولي مثل اينکه خودت امتحانت رو بد پس دادي و اگه شوخي هم بود شوخي خيلي بدي بود،اون جور که تو گفتي:منظورت اين بود که از طرف تو دلت ميخواد و نظر منو داشتي ميپرسيدي،گفت:خوب اگه من بخوام هم بري تو نبايد بري ،من فقط نگاهش کردمو ديگه چيزي به هم نگفتيم و بعد .... خوابيديم ، صبح بعد از رابطه حالش بهتر بود و سرحالتر ولي من نه، همون آدم ديروزي هستم ولي نميخواستم پيش اون معلوم کنم،آخه جشن تولد رو چيکار کنم؟همسرم رو چيکار کنم؟معلومه داره بهانه مياره ولي نميدونم چه جوري راضيش کنم،خسته شدم اينقدر باهام بد تا ميکنه.وقتي فکر يک عمر زندگي باهاش رو ميکنم تنم ميلرزه،ميدونم عيب زياد دارم و شايد اين رفتار من بود که باعث اين دعواها شد ولي بعضي کارهاشو اصلا نميتونم هضم کنم اصلا،سخت گيريهاشو،ريز شدن تو خيلي چيزها و کارها و حرفها،اون جور عصباني شدن وتوهين و تحقير هاشو
    ولي با اينکه دعوامون شد و دعواي بعدي هم بود از يه بابت خوشحالم و اون اينکه جرات پيدا کردم بعضي حرفها رو بهش بگم ولي از يه طرف هم ميترسم بخاطر رفتارهاي نسنجيده خودم و برخي کاراي اون که نکنه رابطمون رو خراب کنه ،بعضي موقع ها به گذشته که فکر ميکنم ميبنم منم بعضي موقع ها بدجنسي ميکنم چرا بايد سر مهمون اومدن ناراحت بشم ميشد نرمتر باهاش برخورد کنم ولي اون موقع نميشه و نميتونم درست تصميم بگيرم و فقط خودم خراب تر ميشم،راستش ميدونيد نميخوام حتي يه ذره بين خانواده ها فرق بذاره چون منم مثل اون هستم و همش فکر ميکنم نه همسرم و نه خانوادش دلشون به حال ما و بخصوص من نميسوزه،نميخوام بيشتر از خانواده خودم براي اونها مايه بزارم دليلي هم نداره چون کاري برام نميکنن که من تلافي بکنم ولي بين خانواده من و خانواده همسرم اون به خانواده خودش بيشتر اهميت ميده و بيشتر براشون سنگ تموم ميذاره و اين منو ناراحت ميکنه و عصباني ام که چرا پولي رو که منم براش زحمت کشيدم بيشتر به شکم اونها بره تا خانواده من واين در حاليه که براي مهمون خرج کردن مهم تر از رسيدن به سر و ضع منه

  2. کاربر روبرو از پست مفید مي مي تشکرکرده است .

    مي مي (پنجشنبه 10 تیر 89)

  3. #152
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    ببین می می عزیز، خیلی بهت تبریک میگم که تونستی بالاخره یک سری از رفتارهای همسرت که ناراحتت میکنه رو براش بگی و این خیلی خوبه! البته به نظر من اگر همسر من جای همسر تو بود، با اون همه چرایی که تو به همسرت گفتی اصلا طافت نمی آورد و اجازه نمی داد که من بخوام این همه چرا براش بیارم؟ این یه حسنه که توی اون لحظه به حرفات گوش کرده! اما......
    دختر خوب، آخه! چرا این همه به رفتارها و گفتار و حالات و رابطه ی بین خودت و همسرت ریز میشی؟ اینکه همسرت میگه کاش وقتی مامانم زنگ میزنه، قطع کنی و از اداره بهشون زنگ بزنی که بحثی نداره، یا می تونی خیلی راحت بشنوی و عمل نکنی یا می تونی واقع بین باشی و بگی آره، این دفعه امتحانش می کنم!
    اینکه همسرت بهت گفت: برو برای فردا گل و گلدون بخر! سریع باید شما بازخورد مثبت نشون میداد و خوشحالی خودتون رو با کلمات و با صورتتون نشون می داد، باید از همسرتون تشکر می کردید و خیلی راحت می گفتیم، ممنونم ازت که اینقدر منطقی برخورد کردی؟ خیلی خوشحال شدم! حتی جا داشت که بلند می شدید و همسرتون رو بوس می کردید و این جاش بود که خودتون رو برای همسرتون لوس کنید و بگید که می دونستم که تو اصلا آدم خسیسی نیستی، خوشحالم که به زندگیمون اهمیت میدی؟
    می می گلم، درست شما از اومدن خواهرشوهرتون ناراحت بودید و این رو حق خودتون می دونستید، اما خوب حق نداشتید که از وقتی که فهمیدید که همسرتون ایشون رو دعوت کردند یک ریز با اخم و ناراحتی و قیافه ی عبوس برخورد کنید و این مهمونی رو برای خودتون و همسرتون تلخ کنید، می تونستید خیلی منطقی این ناراحتی رو توی دلتون نگه دارید و وقتی که مهمونی تموم شد، با روی خوش و مهربانانه و البته حق به جانب، به همسرتون بگید: ببین، من خیلی دوست دارم که وقتی قراره مهمونی داشته باشیم، قبلش باهم مشورت بکنیم، این جوری فکر میکنم من و خستگی هام برات مهمه! راستش، دیروز هم یه کم ناراحت شدم که خواهرت رو بدون مشورت من دعوت کردی، وقتی چون خیلی خوشحالیت برام مهم بود، هیچی نگفتم، لطفا از این به بعد بیا توی زندگی مون این مورد رو رعایت کنیم!
    ببین گلم، رفتارهات همسرت تلخه و پذیرش این رفتار برای هر زنی سخته، اما شما هم در مقابل رفتارهای تلخ ایشون به شیوه ی خودتون تلخ برخورد می کنید و این باعث تشدید همه چیز میشه!شما باید بتونید منطقی با همسرتون در مورد توهین هاش و بدگویی و بددهنی هاش صحبت کنید و این موقعی عملی میشه که شما واقعا از لحاظ روحی و روانی و محبتی به همسرتون نزدیک شده باشید، برای وقتی هست که تنش رو کنترل کنید، نه اینکه اجازه بدید تنش به وجود بیاد، بعد از اون ناراحتی خودتون رو در درون خود بریزید، همسرتون هم خودش رو به شکلی خالی کنه، بعد بگید که من کوتاه اومدم، اصلا نباید بگذارید این موضوعات کوچیک باعث به وجود آمدن مساله ای بشه! می دونی چیه؟ می می جونم، شما واقعا باید لم همسرت رو به دست بیاری و این فاصله ها رو تا می تونی کوتاه کنی، بعد از اون هست که می تونی در مورد موضوعات دیگه با همسرت صحبت کنی؟ من که به عنوان یه خواننده، تنها دارم مطالبی رو که شما می نوسید رو می خونم واقعا یه فاصله بچه گانه رو بین شما و توی روابط شما و همسرتون احساس می کنم، در صورتی که دوست داشتم با خوندن مطالبتون درک و احساس همدلی و کنار هم بودن رو درک کنم!
    می می فکر می کنم خیلی زیاد شد، اما ادامه ی صحبت هام رو بعدا برات می نویسم، دوست دارم که به حرفهام فکر کنی!
    مرسی عزیزم

  4. 3 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (شنبه 12 تیر 89)

  5. #153
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,065
    امتیاز
    147,976
    سطح
    100
    Points: 147,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,688

    تشکرشده 36,029 در 7,413 پست

    Rep Power
    1095
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می عزیز

    با خوندن پستهای اخیرت باید بهت بگم ، نشانه های خوبی هم تو رفتار همسرت هست هم خودت ، ضعیف نبودنت ، جرأت ورزیت ، بهتر شده .

    همسرت هم نشون داده از چی ناراحته . و بدون بهت علاقه زیادی داره ، اما یک سری مهارتها را در ارتباط بلد نیست ، و مطمئن باش اونم دوست نداره این مشاجرات پیش بیاد .

    مشاوره را همینطور ادامه بده و دقیق توصیه های مشاور را عملی کن . مطمئنم اینجوری روزی میرسه که با نشاط و شادمانی از زندگی ابراز رضایت کنی.

    موفق باشی عزیزم

  6. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 12 تیر 89)

  7. #154
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    سلام می می جان
    با نظرات del عزیز موافقم

    ببین می می
    شما همونطور که مشاور هم گفته باید سعی کنی کمتر با همسرت مشاجره کنی تا کمتر مجبور بشی کوتاه بیای
    در ضمن ارزش خواسته هات هم بالاتر میره
    درسته از طرف تو پرخاشگری وجود نداره ولی در عین حال کاری میکنی که تنش بین شما شدیدتر میشه
    میدونی همسرت به چی حساسه.خب قیافه نگیر
    وقتی ناراحتی حرفتو بزن اما سکوت همراه با اخم نکن ناله نکن.قبلا خیلی گفتم اینو بهت عزیزم
    با اعتماد بنفس حرف بزن با همسرت.ناراحتیتو با نیش و کنایه و اخم و اینطور غیر مستقیم بروز نده
    درمورد مهمونی و موارد مشابه:
    عزیزم هر کسی باشه همون افکار همسر شما میاد به ذهنش.از وقتی خواهرشو دعوت کرده شما به بهانه های مختلف اخم وت تخم کردی.طبیعیه که ربط بده به اون مسئله.یه بار رک و پوست کنده مینشستی بهش میگفتی از چی ناراحتی و اینکه سو برداشت نکنه
    بهت حق میدم در مورد آخر که گفتی ناراحت باشی اما نمیدونم درسته فکرت یا نه:
    اینکه از بایت این ناراحت بشی که همسرت که اینقدر سخت میگیره به تو تو این مهمونی اینطور راحت خرج کنه طبیعیه.اما ما که نمیدونیم خودت خوب فکر کن ببین واقعا اینطوره؟به دقت فکر کن می می
    انگار همسرت به آبروداری پیش دیگران بیشتر اهمیت میده تا درون خانواده و بین خودتون
    بقیه رو بعدا سر فرصت میگم الان باید برم نمیدونم تونستم حرفمو برسونم یا نه
    دوستت دارم

  8. 2 کاربر از پست مفید lvlahtab تشکرکرده اند .

    lvlahtab (شنبه 12 تیر 89)

  9. #155
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    سلام ممنون عزيزانم
    بايد بگم حق با شماست و متاسفانه من اصلا سياست زنونه ندارم بقول مامانم بعضي زنها هستن که همچين با زيرک تمام حرفشون رو پيش ميبرن که هم همسراشون ازشون راضي هستن و هم حرفشون پيش ميره ولي من که نه منظورم اونه يه کاري ميکنم که همسرم راجع بهم بد قضاوت کنه و تازه اونهمه کاري هم که کردم هيچ و پوچ ميشه و هيچ ارزشي نداره،در واقع هم کار رو ميکنم هم ناسزاشو ميشنوم و اين يعني عدم داشتن سياست زنونه،صبح که ميومدم تو راديو استاد پناهي حرف ميزد و خيلي جالب بود ميگفت:بعضي وقتها همسرا چه زن چه مرد ميگن همسرشون اخلاق خوبي نداره سر هر چي جنگ داره و به راه نمياد،عزيزان بهتون ميگم چاره اش فقط صبر و مداراست،ميگفت:ديدين يه خانم خونه که ميخواد گوشت رو ببره چند بار چاقو رو به گوشت ميزنه و آخر سر ميبره،اي کسايي که همسر بد اخلاق دارن مثال سوهان براي همسراتون نباشيد که چاقو رو تيزتر ميکنه،اونها اگه بد اخلاقي کردن و بد خلقي شما با صبر و حوصله و گذشتي که داريد سوهان روحشون نشيد چون اينجوري چاقو تيز تر ميشه و راحت تر زندگيتون رو ميبره بلکه کاري کنيد تا به مرور اين خلق کندتر و کندتر بشه و مطمئن باشيد با قرار گذاشتن درياي محبت و صبرتون اونها هم آرومتر ميشن"
    من قبول دارم ولي متاسفانه من نميتونم همسرم رو آروم کنم که هيچ،به قول دوستان اين تنش رو بيشتر هم ميکنم و به قول مشاور ميخوام کاري کنم که حرف من پيش بره و همون روز و همون لحظه حرف منو قبول کنه و اگه قبول نکرد نتنها تنش رو کم نميکنم بلکه خودم هم بعضي اوقات تنش رو ايجاد ميکنم،همسر من زود عصباني ميشه و اين يک واقعيتيه که من هي دارم ازش فرار ميکنم و بلد نيستم باهاش چه جوري مدارا کنم ويا تو شرايط بحراني کاري کنم که اوضاع بهتر بشه بلکه فقط بدتر ميکنم و اين خيلي بده و من از آينده اش ميترسم.
    البته بعضي اوقات همسرم هم بهانه هاي الکي مياره که نميخواد نظر يا حرف منو قبول کنه که خوب منهم نميتونم خودم رو کنترل کنم،مثلا:ما ميخوايم کاميپوتر بخريم و برادر من در اين زمينه کاملا وارده و همسرم بهم گفت که تو فروشگاه کامپيوتر آوردن ولي قيمتش بالاست ولي به برادرت بگو بره اين 3 تا فروشگاه سر بزنه و به سيستم هاشون نگاه کنه و اگه تاييد کرد ما تصميم بگيريم بخريم،هي بهش ميگم خوب بابا بهش ميگم تا با ما يه روز بياد هم خودمون بريم هم اون تا انتخاب کنيم و اون هم نظر بده ميگه نه ما براي چي با اون بريم اون خودش بره و بعد به تو بگه،به برادرم گفتم:اونهم ناراحت شد که خوب من تنها براي چي برم؟شما اگه خواستيد بريد نگاه کنيد به منم بگيد بيام و با هم مشورت کنيم و منم اگه خواستيد نظرم رو ميگم،اون گفت:خودتون هم بيايد تا با هم بريم ،ولي مطمئنا من اينو به همسرم بگم که برادرم اينو گفت،سريع ميخواد ناراحت بشه که:اصلا نميخواد بياد،يه کار ازش خواستم خوب دوست نداره براي چي بهانه مياره؟خوب چي ميشه بره نگاه کنه ما نيايم ، يدونه ميخواد سيستم نگاه کنه و نظر بده اينجوري ادا درمياره و ناز ميکنه.

  10. 2 کاربر از پست مفید مي مي تشکرکرده اند .

    مي مي (شنبه 12 تیر 89)

  11. #156
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    142
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می خوبم سلام، راستش مشکل از لحن شما دوتاست که هی یه جوری همدیگر رو مجبور می کنید که با هم لج کنید! می می نگاه کن:
    "به برادرت بگو بره اين 3 تا فروشگاه سر بزنه و به سيستم هاشون نگاه کنه و اگه تاييد کرد ما تصميم بگيريم بخريم،"
    خوب، عزیز! با یه لحن مهربون و منطقی بگو: " من دوست دارم با هم بریم یه چیزی که واسه ی خونمون می خریم رو با هم ببینیم، با هم انتخابش کنیم، حالا درست، داداشم وارده، اما چی میشه بریم اونجا داداشمم بیاد!
    این جوری من هم خوشحالترم که با هم خرید کردیم، تازه! فکر کنم داداشم ناراحت بشه، اگه بخوایم تنهایی بره،آخه! اخلاق داداشم دستمه! ها! چی میگی؟ با هم بریم..." می می جونم، همه ی این حرفها رو شما باید با یه لحن مهربون و دوست داشتنی و یا به لبخند خوب تحویل شوهرت بدی! به جای اینکه بگی"
    هي بهش ميگم خوب بابا بهش ميگم تا با ما يه روز بياد هم خودمون بريم هم اون تا انتخاب کنيم و اون هم نظر بده ميگه نه ما براي چي با اون بريم اون خودش بره و بعد به تو بگه" توی این لحن شما یه جور خستگی هست، یه جور بیزاری از بحث و کوتاه اومدن اجباری هست، یه جوری تنش ناخواسته هست! و این ناخودآگاه مردت رو نسبت به تو دلسردتر و همین طور به خاطر غرورش عصبانی تر میکنه.
    می می دقت کن! یه کم فکر کن!

    ببین می می خوبم، به نظر من بهتر هم هست که شما ابتدای هر نظری که قراره بدی، و نظر خودت باشه، از کلماتی که بار روانی خوبی داره و انرژی مثبتی درونش هست مثل " گلم، عزیزم، عزیز من، یا اسم شوهرت رو با جان خطاب کردن و کلی کلمه های خوب که میتونی به کار ببریش و تاثیرگذار باشه" باید استفاده کنی تا موفق بشی با دلی دریایی صحبتهات و نظراتت رو بگی، عزیز دلم!

  12. کاربر روبرو از پست مفید del تشکرکرده است .

    del (یکشنبه 13 تیر 89)

  13. #157
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    سلام وممنونم عزيزان
    ميدونيد دوستان با اينکه خودم وقتي به خودم نگاه ميکنم ميبينم منم چندان تو اين مشاجرات بي تقصير نيستم وقبول دارم من خودم هم مشکل دارم ولي يه مشکل بزرگ که هست و حسابي اعصابم رو دائم خورد ميکنه اينه که:
    وقتي به کل زندگيم نگاه ميکنم و زنهاي زيادي رو ميبينم که مثل من هستن ميبينم چقدر در حق ما داره ظلم ميشه:(،مثلا راجع به خودم بذارين بگم:
    اين يه واقعيته که شوهرم يکي از معيارهاش براي انتخاب من کارم و درآمدم بود درسته که با احتساب قسط هايي که شوهرم ميده کمتر براي زندگي مون ميمونه و من درست نيست تو اين وضعيت حقوقم رو براي خودم بردارم ولي يه فرقي که هست خونه و ماشين به اسم اونه و از آينده کسي خبر نداره که چه اتفاقي ميفته،مطمئنا الان ميگيد خوش بين باش و يا من نبايد به اينجور چيزها فکر کنم و تو زندگي مال من و اون نبايد داشته باشيم ،قبول، ولي به نظر من هر کسي باشه ته دلش يه ذره نگراني خواهد داشت از اينکه اينهمه کمک من مبادا يه روزي همش ناديده گرفته بشه و يا نه اتفاقهاي بدتر از اون،شايد من شوهرم رو خوب بشناسم و بهش اعتماد صد در صد داشته باشم ولي آينده قابل پيش بيني نيست و ممکنه هر اتفاقي بيفته، ميدونم همه اينها افکار منفيه و بايد از خودم دورش کنم و متاسفانه هيچ کدوم از اينها رو نميشه به همسرم بگم چون اون جنبه اينجور حرفها رو نداره و بجاي اينکه کمکم کنه بيشتر محکومم خواهد کرد ولي متاسفانه واقعيت اينه و من هر چقدر هم بخوام فکر نکنم بالاخره بعضي مواقع حس ميکنم که ممکنه زير پام خالي بشه و باز متاسفانه همسرم هنوز نتونسته اون اعتمادي رو که لازمه تو من ايجاد کنه و من دائما نگران آينده هستم،قبول دارم بالاخره حساب مشترک زندگيمون به اسم من شده و الان هر چي براي پس انداز ميمونه تو حساب من ميره ولي چه فايده من حتي جرات برداشتن يه ريال از اون رو ندارم،من حتي جرات خرج کردن از يک ريال از حقوقم رو ندارم و همش تحت تسلط همسرمه،همسرم به راحتي ميتونه بگه من ميخوام تو دانشگاه آزاد ادامه تحصيل بدم و کارشناسي ارشد شرکت کنم ولي به من که ميرسه پول نداريم،و من بايد حتما سراسري بخونم،چرا اينقدر نامرده؟دلم ميخواد روک و پوست کنده باهاش حرف بزنم ولي ميدونم دعوا ميشه ،چطور روش ميشه بعضي چيزها رو بگه يا بکنه؟انگار اون غرور مردونه تو اين جور زمينه ها نيست و مثل اينکه تو اين دوره و زمونه غرور فقط برا چيزهاييه که به نفعشونه،ممکنه آينده اونجور که من فکر ميکنم نباشه ولي من طبق چيزهايي که الان دارم ميبينم آينده رو تصور ميکنه.،قبول کنيد که دوره و زمونه خيلي عوض شده و متاسفانه تو همه شرايط بازم بيشتر خانمها هستن که مظلوم واقع ميششن؟ و وقتي از حق خودشون دفاع ميخوان کنن سريع داد و بيداد راه ميندازن که تو به فکر پول و مادياتي؟تو زن زندگي نيستي،مگه مال من و تو بايد تو زندگيمون باشه؟وتازه با قيافه حق به جانب بهت ميگن:واقعا برات متاسفم که زندگيت شده حساب و کتاب،چندر غاز پول مياري و ميخواي همه نوکرت باشن،زنهاي مردم رو ببين که چه بي منت به شوهراشون کمک ميکنن؟زنهايبي چاره اي مثل من هم براي اينکه محکوم نشي بي منت کمک ميکنن يا نهايت اينه که حقوقشون رو براي خودشون برميدارن ولي در هر صورت اون پول يا با دستاي خودشون براي زندگي خرج ميشه يا مثل من که به همسرشون ميدن و خرج ميشه در هر صورت منکه فکر ميکنم هيچ لذتي از اين زندگي نميبرم و کمتر شادم،يک عمر مجبوري پولت رو بياري بدي به شوهرت و تازه حسرت خيلي چيزهايي رو که ميتونستي براي خودت داشته باشي بخوري و اونقت فقط به آينده اميدوار باشي که اگه خدايي ناکرده آينده اونجوري که انتظار داري نشه يه بازنده واقعي هستي، فکر ميکنم حس ميکنم خيلي مظلوم واقع ميشم،من بايد بيرون کار کنم و به همسرم تو مخارج کمک کنم که چي بشه؟زندگيمون بهتر بشه؟قبول ولي زندگي خوبي که بهتر شده ولي من با نارضايتي توش مشارکت دارم، مني که براي داشتن هر چي کلي بايد مراحل طي کنم تا چيزي که ميخوام به موقع باشه و اصراف نشه که آينده خوبي داشته باشيم؟باور کنيد اگر براي آينده داريم تلاش ميکنيم اون آينده برام هيچ ارزشي نداره چون خيي چيزهايي که برام مهم بود رو از دست دادم.
    بايد بيرون کار کنم و جالبه يه جورايي حس ميشه که ديگه وظيفه شده براي زنها که بيرون کار کنن و اما وقتي ميرسي خونه،قبول دارم تو کار خونه که ميرسه کمي دلسردي نشون ميدم و همسرم تو کار خونه حالا کما بيش کمک ميکنه ولي عهده دار اصلي منم و وظيقه رو دوش من بيشتر حس ميشه،پس در کل چيزي که زندگي براي من داره چيه؟کار بيرون،کار خونه،توقع کم،صبر و تحمل زياد در برابربد خلقي هاي همسر،شاداب و با طراوت بودن براي همسر و مدام به فکر چاره و راه حل بودن که زندگيم از هم نپاشه و شوهرم رو از دست ندم و اگه آينده خوب برام رقم نخورد من يه بازنده ام از هر جهت،خداي من وقتي فکر اينجور چيزها رو ميکنم ديونه ميشم و حسابي داغونم ميکنه و شايد همين فکرهاست که نميذاره من: خوب به زندگيم بچسبم و وقتي همسرم ذره اي بيشتر به خانوادش توجه ميکنه سريع گارد بگيرم و نتونم خودم رو کنترل کنم و يا بسياري بحثهاي ديگه،دلم ميگيره وقتي اين حرفها رو ميزنم يا فکر ميکنم،دلم نميخواد انرژي منفي بهتون بدم ولي آيا من هم يه مرد بوم اينکارا رو در حق شوهرم ميکردم؟نه محاله،يه بار به شوهرم گفتم اگه من مرد بودم هيچ وقت ناراحتي هايي رو که تو برام ايجاد ميکني رو براي همسرم ايجاد نميکردم و خيلي باهاش راه ميومدم برگشت خنديد و گفت:تو اگه مرد ميشدي مرد بي عرضه و زن ذليلي ميشدي،بهش گفتم:وافعا برات متاسفم که به حق و حقوق زن واقف بودن بخصوص براي تويي که به اين جور چيزها آشنايي حکم بي عرضگي و زن ذليل بودن رو داره....
    (نميدونم چرا بعضي موقع ها اينجوري افکار منفي،افسردگي،نا اميدي اينجوري مثل خوره ميفته تو وجودم و هر کاري ميکنم حالا حالا از ذهنم بيرون نمياد و فکر ميکنم خيلي بدبختم و خيلي در حقم داره ظلم ميشه و تو يه قفس کوچيک اسيرم و تنها کاري که ميتونم انجام بدم گريه کردن تو تنهاييمه و درد دل با دوستان خوب و مهربوني چون شما...)

  14. #158
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    می می عزیز

    اگه قرار باشه که اینجوری فکر کنیم نه تنها شما همه ما یه سری مسائل تو زندگیمون هست که برخلاف میلمونه و گاهی اوقات به شدت آزار دهنده . عزیزم اگه قرار باشه بجای راه حل فقط به این فکر کنیم که بدبختیم و مظلوم کاری از پیش نمیبریم جز اینکه همون نشاط مختصر یا سلامتی جسمی و روحیمون رو به خطر می اندازیم.

    عزیزم تو بازخورد افکار خودت رو میگیری . اگه بگی بدبختی همون میشی اگه بگی مظلومی یعنی اجازه میدی بهت ظلم بشه . توانایی این نیست که من هر چی رو خواستم داشته باشم . باید فکر کرد و فکر کرد و برنامه ریزی داشت . اون کسی رو بهش میگن توانا که قدرت شناخت ضعف هاش رو داشته باشه و به فکر چاره باشه .کسی که تلاش میکنه تواناست .

    شما تا حالا تواناییت رو نشون دادی . ضعف های خودت رو پذیرفتی و در جهت حل مساله حرکت کردی .این خیلی عالیه .
    نگاه منفیت به زندگی رو هم صورت مساله دوم قرار بده ، ریشه یابی کن و به فکر راه حل باشه .
    درسته که ما اینجا دردودل های شما رو میخونیم و شاید سبک بشی ولی به هر فکری اجازه نده تو ذهنت خونه کنه و بدتر از اون به زبانت بیاد . باهاش مقابله کن.

    همین الآن که به اصطلاح درد ودل کردی با اینکه حرفات رو زدی آیا احساس سبکی میکنی ؟ واقعا حالت بهتر شد ؟

    لجام افکارت رو بدست بگیر.

    مقاله های خوبی تو تالار هست . سعی کن اوقاتت رو با خوندن این چیزا پر کنی.

  15. 3 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    صبا_2009 (یکشنبه 13 تیر 89)

  16. #159
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 آذر 89 [ 09:45]
    تاریخ عضویت
    1389-2-18
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 139 در 78 پست

    Rep Power
    26
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    اخه عزيزيم چرا اين افكارو ول نمي كني ؟
    ميگي ميترسم از اينكه منو ول كنه بذار هر وقت ولت كرد فكر چاره باش؟چرا الكي زندگيتو با اين افكار زهر مي كني؟

    اين همه گفتيم زبان بدنيتو قوي كن اصلا گوش ميدي؟چقد تو اين زمينه پيشرفت كردي؟اصلا هر روز ازتون ميپرسيم پيشرفتتون چجوريه؟


    من يه چيزي به ذهنم ميرسه ببين ادارتون زميني چيزي براي كارمنداشون قسطي نميدن اگه اين جوري بشه خيالتون تا حدي راحتتر ميشه بابت آينده كما اينكه من خودم فكر مي كنم تازشم با همين حقوق خاليتونم ميتونين مستقل از ديگران به راحتي زندگيتونو اداره كنين و اصلا دغدغه تو اين موارد نبايد داشته باشين

    قربانت خنده فراموش نشه هاااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااا

  17. 2 کاربر از پست مفید نعمت يعني ما تشکرکرده اند .

    نعمت يعني ما (یکشنبه 13 تیر 89)

  18. #160
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 دی 93 [ 13:21]
    تاریخ عضویت
    1388-8-13
    نوشته ها
    302
    امتیاز
    6,606
    سطح
    53
    Points: 6,606, Level: 53
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    396

    تشکرشده 407 در 170 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: نامه اي به همسر(دوستان لطفا نظر بدهيد)

    دوستانم ممنون،معذرت ميخوام که بعضي وقتها با اين حرفام شما رو هم ناراحت ميکنم .باور کنيد دست خودم نيست،شايد بزرگترين عاملش افراد اطرافم بوده که اينجوري شکست خوردن و از زندگيشون ناراضين و مهم ترينش وضعيت خواهرم که شوهرش تو اون مدت که دعواشون ميشد مدام تهديدش ميکرد که ميره يه زن ديگه ميگيره و اذيتش ميکرد و وقتي هم خواهرم قهر کرد نه تنها دنبالش نيومد بلکه اومد يه آبرو ريزي راه انداخت که نگو و نپرس،خواهرم نميخواست قهر کنه ولي ميدونيد چه عاملي باعث شد؟اون مريض شده بود به يکباره يکي از چشم هاش دچار انحراف شديدي شد و وقتي رفتن پيش متخصص تو تهران بهش گفت:m.s داره و وقتي دليلش رو پرسيدن گفته بود اکثرا از اعصاب ميشه و ما مطمئن بوديم بخاطر اونه چون ما تو فاميلامون همچين موردي نداشتيم و خواهرم هم شديدا آزار ميديد البته بيشتر خود خوري ميکرد حالا بماند که مقصر بيشتر خواهرم بود يا شوهرش ولي بابام ديگه طاقت نياورد و نذاشت بره خونشون،اخه شوهر از يه طرف،بچه از يه طرف،پيش مادر شوهر زندگي کردن از يه طرف،فکر نميکنيد آدمو داغون کنه؟البته به نظرم خواهرم هم خيلي حساسيت نشون ميداد که اون هم اوضاع رو بدتر ميکرد وقتي من فکر ميکنم با اين شرايطم اگه جاي اون بودم حتما ديونه ميشدم،ولي آدما جاي هم نيستن،شوهر اون هم يکسري خصوصيات خوب داشت و به نظرم خواهرم نبايد ميدون رو خالي ميکرد ولي شوهرش مدام تهديد ميکرد که هيچ غلطي نميتوني بکني و خواهرم تا آخرش رفت و تونست اموالي رو که شوهرش داشت و خواهرم هم براي جمع کردنش زحمت کشيده بود يکجا براي مهريه اش مصادره بکنه و با اينکه 3 سال طول کشيد طلاقش رو بگيره و الان مشکل بچه است که 5 ساله شده و معلوم نيست چه بلايي سرش مياد،خواهرم ابتدا نميخواست اينقدر جدي به طلاق فکر کنه و بيشتر دوست داشت تا شوهرش يه بار ديگه با اينکه اون بلاها رو سرش آورده بود دوست داشتنش رو اثبات کنه ولي شوهرش کوتاه نيومد به هيچ وجه ،بخصوص اينکه تو اون دوران رفت و با همکارش که اون هم از شوهرش طلاق گرفته بود و يه بچه 7،8 سال داشت ازدواج کرد با اينکه خواهر من هنوز زنش بود اونو صيغه کرده بود و تازه بعد از مدتي فهميديم زنش بلافاصله حامله هم شده ،خواهرم خيلي به هم ريخت ولي دکتر گفته بود فضا رو براش شاد کنيد و نذاريد غصه بخوره،بعد از اون ديگه طلاق تنها چاره شد و افتاد رو اين کار اونهم جدي جدي و تصميم گرفت هر چند سال که طول بکشه حقش رو بگيره.
    سرتون رو به درد آوردم ولي اينهم عامل بزرگيه که ترس منو بيشتر ميکنه و نگرانيم رو بيشتر براي زندگي خودم ،اينها رو براي مشاور گفتم،بهم گفت:زندگي تو جداي از اونه،تو هم اگه درست و بجا برخورد نکني و دائم با اين افکارا سر کني و اوقات تلخي تو زندگي داشته باشي اگه شوهرت آدم خوبي هم باشه زندگيت اونجوري ميشه،همه اينها رو ميدونم ولي چيکار کنم نميتونم راحت با همسرم کنار بيام و راحت بهش اطمينان کنم،بخصوص با کارايي که تو دوران نامزدي کرده و بي انصافي هايي که در حقم داشته و خيلي چيزها رو از من دريغ کرده و تازه دوقورت و نيمش هم باقيه.
    نعمت يعني ماي عزيز پيشنهادتون خوبه ولي عملي نيست،چون تو ادارمون براي آپارتمان ثبت نام ميکردن ولي نذاشت،گفت:خيلي نامردي اينقدر قسط داريم و حقوق من کفاف يه ماه نيست و ميخواي اينکار رو بکني،بعد گفت:با اين حقوقت تو کي صاحب خونه بشي معلوم نيست!تازه ما پولهامون رو روهم ميذاريم و همين خونه رو يا بزرگترشو ميخريم اون هم زودتر، ولي وقتي صحبت اين ميرسه که منم سهمي داشته باشم عصباني ميشه و ميگه:تو از همون اول فکر اين جور چيزها رو ميکردي و واقعا برات متاسفم،بهش گفتم:ميگي حقوقم نميرسه،باشه قبول بذار حقوقم مال خودم باشه ببين چه جوري هم مايحتاج خودم رو ميخرم و هم بعد چند سال صاحب خونه و ماشين ميشم همونطور که اکثر همکارام دارن،که وقتي اون موقع اينو گفتم يادم هست هيچي نگفت و سکوت کرد،يادمه يه بار راجع به اين موضوع با يکي از همکارا که البته از دوستاي صميمي و خوبم بود و الان بنا به شرايطي نميبينمش صحبت کردم و گفت:برو شکر کن که اول زندگي شوهرت ماشين داشت و تا حدودي خونه هم داريد،من همسرم اول زندگي فقط يه رنو درب و داغون داشت،وقتي صاحب خونه ميخواستيم بشم اونقدر قبلا راجع به ديگران صحبت کرده بودم که قبول کرده بود نصف خونه رو به نامم بزنه،تازه موقع عمل هم با زرنگي ميگفت:چه معني داره زن دائم بره محضر که چي خونه رو ميخواي بفروشي و يکي ديگه ميخواي بخري،بهم گفت:مطمئن باش خصوصيات شوهرت شبيه خصوصيات همسر منه و هيچ وقت اينکار رو نميکنه که بخواد برا خودش فقط داشته باشه،خودت داري ميگي اهل رفيق بازي نيست يا زير زيرکي به خانوادش کمک نميکنه،با اينکه حساب کتاب تو رو داره تو هم مال اونو داري همچين آدمي نميذاره تو بي نصيب بموني،چون داره جز به جز ميبينه که چيکار داري ميکني و در جريان کارات هست.
    البته منم اميدوارم اينجوري باشه

    هميشه اين سوال برام پيش مياد که اگه جاي ما زنها رو با آقايون عوض ميکردن آقايون حاضر بودن اينهمه مشکل و آزار و اذيتي که مردا درحقشون ميکنن رو تحمل کنن؟؟؟؟؟؟؟؟:P
    يه بار از همسرم پرسيدم البته بحث مالي رو نه و به صورت کلي بهش گفتم:حاضر بودي زن باشي و شوهرت اينجوري اذيتت کنه؟گفت:نه براي اينکه من طاقت نمي آوردم و شوهرم تا حالا 3 طلاقه ام کرده بود و بعد به شوخي که انگار به غرورش برميخورد گفت:تو با من فرق داري، براي اينکه تو زني و خيلي هم مهربوننيييييييييييييييييي يييي:D

  19. 2 کاربر از پست مفید مي مي تشکرکرده اند .

    مي مي (یکشنبه 13 تیر 89)


 
صفحه 16 از 29 نخستنخست ... 67891011121314151617181920212223242526 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 96, 00:37
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. چرا همه دوستام باهام قهر میکنند؟
    توسط کیت کت در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: شنبه 16 اسفند 93, 19:33
  4. دوستان کمک یه مشاور میخوام برا دوستام معتاد به استمناء (جلق) شدن
    توسط infodltube در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 00:07
  5. من و دوستام
    توسط بالهای صداقت در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: پنجشنبه 06 آبان 89, 12:39

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.