سلام بازم کتک خوردم...دیونه شده همه کتابامو پاره کرد ...گفت دیگه حق کلاس زبان رفتن رو هم نداری.
رفتم پیش پدر و مادرم همه چیزو گفتم...گفتم دروغ گفتم که خودم دوست ندارم کار کنم.بابا شوهرم نمی زاره.بهشون گفتم برای اینکه وجهه اون خراب نشه همش ازش براتون تعریف میکردم.تمام قربون صدقه ها و تعریفایی که از دامادتون براتون میکردم دروغ بود...دیدم شما ناراضی هستی من عروس این خانواده بشم منم خواستم شما رو راضی کنم ...به شما دروغ گفتم.مامان و بابام داشتن شاخ در می اوردن...به خواهر هام و برادرهام هم گفتم...اصلا باور نمی کردن!میگفتن دعوات شده الان عصبانی هستی اون پسر خوبیه!....میدونید من الان دارم تاوان دروغ ها و تعریف های الکیمو میدم...به مامان جای کتکامو نشون دادم کبودی های روی کمرم...پاهام... باور نمیکرد ولی بالاخره باور کرد...میدونید من کمی شخصیت نمایشی دارم ...البته این اصطلاح برای ادم های نرمال است اشتباه نکنید.من وقتی حرفی میزنم تعریفی میکنم مخاطب رو میبرم به عمق ماجرا برای همین اونها خیلی سخت باور کردن که من قبلا بهشون دروغ گفته بودم....واقعا به شوهرم و خوبیاش ایمان پیدا کرده بودن!خلاصه ...الان خونه بابا هستم اونم اصلا نیومده دنبالم پدرم زنگ زد بهش اونم گفت سرم خلوت شد باهاتون تماس میگیرم تا تکلیفشو روشن کنم..الان وقت ندارم!!!
مهریشم اماده است ....دوست داشت طلاق بگیره ....من میدم از خدامه!منم این چند روزه گریه نکردم ...برای کسی که دوسم نداره برای چی گریه کنم خدا رو شکر که بچه ندارم...ولی بازم مردد هستم طلاق خیلی بده ...میدونم اینو ...تازه فامیل هم هنوز چیزی نمیدونن ...خیلی میترسم ...بیچاره بابا و مامان ...بابا که قلبش خیلی خرابه.....بردمش اکو کردیم گفت فشار نباید بهش بیاد...چقدر من دختر بدی هستم با این سرنوشت بیخودم.از شما هم خیلی ممنون.منو بسیار کمک کردید لطفا تنهام نزارید.کاش جایی بود قرار میزاشتیم از نزدیک همتونو میدیدم.خیلی دوست داشتم روی ماهتونو ببوسم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)